۸ دی ۱۳۸۹

از گالری بادگیر

 وبلاگ تابلوهای وود کات عباس صفاری به آدرس زیر دیدن فرمائید
 http://www.abbas-saffari.blogspot.com/

 خبر نمایشگاهی از تابلوهای وود کات اینجانب در روزنامه تهران تایمز http://www.tehrantimes.com/index_View.asp?code=233407 و تهران پرس تلویزیون

۲۸ آذر ۱۳۸۹

اخبار كتاب در ايران

اخبار كتاب در ايران*‌* براساس گزارش اخذ شده از كتابفروشي هاي روبروي دانشگاه تهران، خيابان كريمخان زند و جاهاي ديگر در هفته گذشته كتابهاي"تنها عشق حقيقت دارد"نوشته بريان الوايس با ترجمه زهره زاهد از نشر ققنوس، "خنده در برف"مجموعه شعر عباس صفاري از نشر مرواريد، "خنديدن بدون لهجه" نوشته فيروزه جزايري ، "چشم هاي سگ آبي رنگ" نوشته گابريل گارسيا ماركز با ترجمه بهمن فرزانه از نشر ثالث، از نشر ثالث، "شاخ" مجموعه داستان پيمان هوشمند زاده از نشر چشمه، "دنياي سوفي" نوشته يوستين گوردر ترجمه حسن كامشاد از نشر نيلوفر، "روانكاوي فرهنگ عامه" نوشته بري ريچارد با ترجمه حسين پاينده از نشر طرح نو، "بينيش و روش" تدا اسكاچپول با ترجمه سيد هاشم آقاجري از نشر مركز، و "روح پراگ" نوشته ايوان كليما با ترجمه خشايار ديهيمي از نشر ني از پر طرفدارترين كتابهاي موجود در بازار بوده‌اند.

۱۵ آذر ۱۳۸۹

توهم واقعیت در رندی قدیس

مسعود آهنگری

************** به نقل از والس ادبی من، اندیشه‌ی برتری از اندیشه‌ی ایمان نداشتن به خدا نمی‌شناسم و تمامی تاریخ بشر را هم در خود دارم، انسان کاری جز ابداع خدا انجام نداده است... "کیرلوف، شخصیت رمان برادران کارامازوف" قدیس خیابان هشتم، عنوان شعری است از عباس صفاری که در سه مجموعه‌ی او، "دوربین قدیمی"، "کبریت خیس" و "خنده در برف" به روایت‌های متفاوت ارایه شده است. صفاری با همان شیوه‌ی روایتش از دوربین قدیمی تا خنده در برف به توصیف می‌پردازد. شعر در طول زمان ایجاد می‌شود، در بستری چون خیابان شکل می‌گیرد و قدیس وجه تناقض این رویکرد صفاری نسبت به انسان معاصر است. خیابان به عنوان محصول زندگی مدرن، ابزارهای بسیاری را با خود همراه داشته است. ابزارهایی که در کنار رفاه ظاهری حاصل از مدرنیته بستری برای توهم واقعیت ایجاد کرده است. توهمی که قصدش قرار گرفتن در کنار حافظه‌ی تاریخی و فرهنگی جامعه است و در نهایت خودش را در قالب یک روایت غالب، تبدیل به فضای معرفت‌شناسی کرده است که منجر به شخصیت ثانوی و شخصیت رسانه‌ای انسان می‌شود، اصطلاح شخصیت رسانه‌ای به این معنا که در برخورد با ابزارهای ارتباطی از قبیل اینترنت، تلویزیون، روزنامه و... دارای شخصیت ثانوی شده‌ایم. عباس صفاری این شعر را تقابلی قرار داده است در برابر واقعیت پنهان، واقعیتی میان قدیس و خیابان و به دنبال کشف کنش‌های آن دو، قدیس را به عنوان نماد یک حافظه‌ی تاریخی و فرهنگی به خیابان می‌کشد. قدیس نیازمند بودایی است که در بستر تاریخ تمامی آگاهی را در خود حل کند تا به درک روشنی از خود برسد. دیگر دارد/ به این شب پراکنده/ در ویترین‌ها و پنجره‌ها عادت می‌کند/ مثل اشباح درخشان/ که به سرفه‌های او عادت کرده اند... (قدیس خیابان هشتم(2)/ دوربین‌های قدیمی/ صفحه‌ی 132) شب به عنوان واقعیت معلق در ذهنیت جامعه، ویترین‌ها و پنجره‌های خیابان به عنوان چشم‌انداز نو، تبدیل به بستر ایجاد از خود بیگانگی شده‌اند. این "از خود بیگانگی در زمانی" ما را به یک "عادت همزمانی" برای خود و دیگری پرتاب کرده است. دیگری به عنوان شخصیت ثانوی یا حتی خویشتن تاریخی ما که به اکنون رسیده. این واقعیت سیاه به خوبی در فرم شب ریخته شده است. بودریار در تحلیل جامعه مدرن از تصاویری سخن می‌گفت، که جای واقعیت را می‌گیرند. این تصاویر، تابلوهای آگهی، روزنامه‌ها در زندگی ما سیطره دارند. آن چه که اهمیت دارد اصل چیز‌ها نیست بلکه تصاویر آنها است. و ادراک ما از واقعیت از فیلتر این تصاویر صورت می‌گیرد. فکر می‌کنیم با جهان هستی در تماسیم در حالی که یک واسطه، از ما یک امر از خود بیگانه ساخته است. بیگانگی عادت شده، که حتی ادراک ما از خود نیز از آن فیلتر گذشته است. راه خانه‌اش را هم خوب بلد است/ این خیابان را که شب به شب/ بلندتر می‌شود/ با شمردن نرده‌های خیس/ به خانه می‌رساند/ بعد هم مثل شب‌های دیگر/ کتری الکتریکی اش را/ به برق می‌زند/ و در انتظار جوش آمدن آب/ کاغذ مچاله‌ای را/ صاف می‌کند،/ گوشی را بر می‌دارد/ و شماره‌ای می‌گیرد/ صدای بخارآلوده‌ای/ از سیم‌های سرد و آسمان‌های تاریک می‌گذرد/ و تلفن سیاه رنگی/ در تمامی اتاق‌های خالی جهان/ زنگ می‌زند. (همان/ صفحه‌ی 133) ادامه کار در تم سرد و بی‌روح، تکرار همان عادت را تداعی می‌کند، شخصیت بر آمده از خیابان و ویترین‌ها همچنان در جریان است. نمادهایی مانند اتاق‌های خالی جهان، تلفن سیاه رنگ و صدای بخار آلوده به نوعی بازگشت به همان واقعیت معلق است که در ناخودآگاه جامعه وجود دارد. و خالی بودن نشان بی‌ریشه‌گی آن دیگری دارد که در تباین با ما خود گسیخته عمل می‌کند، گسیختگی به صورت صدای بخارآلود پراکنده است. آسمان‌های تاریک و سیم‌های سرد، چکه‌های ما است در تقابل با آن بخار. در قدیس خیابان هشتم (3) ما با دیگری روبرو هستیم. ستاره‌ی دنباله‌دار، بشقاب، مجلات، زن مطلقه، فورد 68، گربه‌ی روان‌پریش در تنش با او هستند. این برشی از بیگانگی است. دیگرانی که در تقابل آنها او را تعریف می‌کنند. اما این تقابل از او توهم می‌سازد. گاهی حضور قاطعشان را نقض، گاهی مجبور به توجیه این بیگانگی می‌شود. کارش به کار کسی نیست/ یک شب ستاره‌ی دنباله‌دار تعقیبش می‌کند/ یک شب سگی گم کرده راه... (قدیس خیابان هشتم (3)/ کبریت خیس/ صفحه‌ی 36) شاعر با گفتن عبارت "کارش به کار کسی نیست"، تاکیدی بر عکس این موضوع می‌کند، توهم واقعیت منجر به ایجاد وضعیتی شده که گمان می‌کند کارش به کار کسی نیست. از دید روانشناسیک می‌توان این را یک مکانیزم تدافعی (undoing) از نگاه فروید تلقی کرد، یونگ احساسات را دارای دو جنبه‌ی متقابل می‌داند، ما در برخورد با اتفاقات پیرامونمان دارای پتانسیل رفتارهای متناقضی هستیم، این تناقض صورت نوعی تقابل است، ارزش‌های موجود در جامعه، ما را به سوی یک نوع کنش می‌کشد، گروهی در قبال این کنش‌ها دست به انکار کنش متقابل می‌زنند، این انکار موجبات ایجاد چیزی می‌شود که یونگ آن را عقده می‌داند و می‌گوید: ممکن است به مرور زمان آن کنش‌های متقابل در نتیجه‌ی انکار از ما شخصیت دیگری بسازد، این شخصیت نمود‌های زشتش را در خواب بر ملا می‌سازد، انسان باید در کنار قبول کنش متقابل، دست به انجام کار دیگری بزند، این دوگانگی ما را به وحدت شخصیت می‌رساند، همچنان که باتری با داشتن دو قطب متضاد دارای انرژی است. انسان مدرن در کنار این ابزارهای موجود، روزانه دست به انکارهای مختلفی می‌زند، نماد مجلات مرده در این شعر به عنوان بستر شخصیت رسانه‌ای که به صورت شبح مدرن در زندگی بشر حضور دارد در تقابل با نماد عنکبوت بلند اختر، انگشت بر این حضور قاطع گذاشته است. توهمی از واقعیت، در عبارت زیر: خانه‌ی چوب نمایی دارد/ که در هوای بارانی/ شبیه کشتی‌ دزدان دریایی است/... (همان) در ادامه‌ی این شعر صورت‌های دیگری از بیگانگی و دیگری انکار شده را می‌بینیم: اگر کلافه به خانه بیاید/ فقط بشقاب می‌شکند،/ مجلات مرده بر میزش نیز/ ممکن است بال در بیاورند/ و بترسانند عنکبوت بلند اختری را/ که هر شب/ خودش را دار می‌زند به سیم چراغ. (همان) در زیر، چندگانگی را در آن دیگری انکار شده می‌بینیم، وقتی واقعیت‌ها در جامعه بی‌اثر می‌شوند، ما با حقایق تحریف شده روبروییم: گربه‌ی روان‌پریشی هم دارد/ که خدا می‌داند در اصل/ چه رنگی داشته است/ در سایه خاکستری می‌زند/ در آفتاب زرد خردلی (همان/ صفحه‌ی 37) نگاه قدیس به اطرافش دچار یک ایدئولوژی شک گرا می‌شود، و معیارهای اخلاقی و غیر اخلاقی، خوب و بد را در هم مغلطه می‌کند، توهم واقعیت تبدیل به توهم توطئه می‌شود: صغیرو کبیر/ از لحظه‌ای که چمدانش را/ از دستش گرفته‌اند/ به طرز آزاردهنده‌ای/ مهربان شده‌اند/ سیگار به لبش نرسیده/ برایش فندک می‌زنند/ و کلاهش را پیش از آنکه باد برباید/ از سرش بر می‌دارند/ یکی یقه‌اش را مرتب می‌کرد/ دیگری روزنامه‌ی صبح را/ کنار فنجان قهوه‌اش می‌گذارد... (قدیس خیابان هشتم(6)/ خنده در برف/ صفحه‌ی 116،115) حتی این توهم را در اشیا‌ی پیرامونش می‌بیند، این‌ها نتیجه‌ی همان انکار است: ... حتی این باران صاف و ساده/ تا چترش را بر می‌دارد/ بند می‌آید/ و پیاده‌رو‌های بی‌پروا/ پیش از آن که پا/ به خیابان بگذارد/ برگ‌های زردش را/ زیر پل‌ها و نیمکت‌ها/ پنهان می‌کنند... (همان/ صفحه‌ی 116) در شعر قدیس خیابان هشتم(4) وضعیتی برآمده از حسرت، به شکلی دیگر المان‌های بیگانگی را قوت می‌بخشد: از بهترین سال زندگی‌اش/ معلوم بود سی سال گذشته است/ و سلیقه‌اش در حوالی همان سال‌ها/ منجمد شده بود... (قدیس خیابان هشتم(4)/ کبریت خیس/ صفحه‌ی 105) و در ادامه‌اش: در خیابان به شاعر اخمویی می‌ماند/ که به زیارت دریا می‌رود/ اما بر اسکله‌ی چوبین/ طرز نگاهش به خط افق/ شباهت ترسناکی دارد/ به چراغ‌های از یاد رفته‌ی دریایی. (همان/ صفحه‌ی 106) قدیس خیابان هشتم(7) به دنبال سهم قدیس می‌گردد: فرق عمده‌ی اتاقش با سرد خانه‌ی بیمارستان تلویزیون سیاه و سفیدی است که اشتهایش را به تماشای شهر فرشتگان کور می‌کند هر شب... (قدیس خیابان هشتم(7)/ خنده در برف/ صفحه‌ی 96) واژه‌ی قدیس به عنوان یک حافظه‌ی تاریخی، به گذشته‌ای معصوم و شاید بی‌توهم باز می‌گردد، تلویزیون سیاه و سفید یک عبور رسانه‌ای از قدیس است قدیسی که در رویای شهر فرشتگان مانده، شهر فرشتگان بین درون معصوم و درون متوهم نوسان می‌کند و این فرشتگان طعنه‌ای می‌شوند به آن شخصیت رسانه‌ای و این افسوس یعنی وقوف به این ساحت، این همان وجه تقابل شاعر است با دنیای سرد و مرده‌ی خودش، حالا می‌داند و می‌بیند، گرچه بی‌بازگشت به انکار او دست می‌زند، او به دنبال سهم معصومانه‌اش از تاریخ و از طبیعت می‌گردد، ولی این واقعیت بی‌اثر او را به جایی خواهد کشید که او همه چیز را انکار کرده و شخصیت خیابانی‌اش را خواهد پذیرفت، و سهمش را از آسمان، ماه، خورشید می‌خواهد: پنجره‌ای هم دارد/ پنهان در پرده‌ای که بی‌تعارف/ پس زدن ندارد/ رو به شمال یا جنوبش دیگر/ چه فرق می‌کند/ مثلا سهم او را از آسمان/ قاب گفته است/ سهمی که چنگی/ به دل نمی‌زند دیگر/ فوقش چند ستاره‌ی بی‌رمق خواهد دید/ و یک ماه مسخ و بی حلاوت... (همان/ صفحه‌ی 97) اتفاق جالبی را در قدیس خیابان هشتم(5) می‌بینیم، اتفاقی صوفیانه، قدیسی که در کنار تمامیت مدرن زندگی‌اش، تبدیل به جنسی از این محیط شده، تناسخ میان قدیس و خیابان و این جمع اضداد از او چیزی به نام قدیس خیابان می‌سازد. حال او به دنبال عرفانی در خیابان می‌گردد و معصومیتش را بار دیگر در آنجا می‌جوید، صفاری این اتفاق را بسیار جالب روایت می‌کند: با خود عهد کرده است/ تا سرازیری گور کودک بماند/ و زندگی را آنقدر به بازی بگیرد/ که بازماندگان، مرگش را نیز/ بازی تازه‌ای بپندارند/... (قدیس خیابان هشتم(5)/ خنده در برف/ صفحه‌ی32) و در جایی می‌گوید: ...کشف زیبایی را/ حتا در یک جفت گوشواره پلاستیک/ وظیفه‌ی خود می‌داند/ حسادت اما نمی‌ورزد/ حتا به زرگری که می‌گویند/ در کشمیر زندانی است/ و برای همسر جوانش تا به حال/ هزار جفت گوشواره از سنگ و صندل/ تراشیده است... (همان/ صفحه‌ی 33) کشفی که برای توجیه عصر بیگانگی نیاز انسان است. 8شهریور 1389 - استفاده از مطالب والس یا نقل آنها با ذکر منبع، یا لینک مستقیم امکان‌پذیر است.

عباس صفاري ميهمان بنياد فرهنگي پن در دالاس

تهران - عباس صفاري ميهمان بنياد فرهنگي پن در دالاس آمريكا بود. ******* به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين شاعر ايراني ساكن آمريكا كه تاكنون سه مجموعه‌ي شعر را در ايران منتشر كرده، در هفته‌ي گذشته به مدت سه روز ميهمان بنياد فرهنگي پن بود و ميزبانان او، دكتر تيم ردمن و دكتر شان كاتر، استادان ادبيات در دانشگاه دالاس و SMU، بودند. دكتر ردمن متخصص ازرا پاوند است و تاكنون چندين كتاب و مقاله در رابطه با شعر و زندگي ازرا پاوند منتشر كرده و از دوستان نزديك دختر هشتادساله‌ي او به شمار مي‌رود كه در يك قلعه‌ي قديمي در شمال ايتاليا زندگي مي‌كند. دكتر شان كاتر، ديگر ميزبان عباس صفاري، هم مترجم شعر رومانيايي است و تاكنون چندين مجموعه از شعرهاي شاعران معاصر روماني را به انگليسي ترجمه و منتشر كرده است. حضور عباس صفاري در دالاس در ادامه‌ي برنامه‌هايي بود كه انجمن پن به دعوت و معرفي شاعران مدرن و كم‌تر شناخته‌شده‌ي كشورهاي در حال توسعه، به منظور آشنايي جامعه‌ي آمريكا با ادبيات اين كشورها، اختصاص داده است و پيش‌تر، شاعراني از روماني و فلسطين نيز از اين طريق دعوت و معرفي شده‌اند. طي اقامت سه‌روزه‌ي عباس صفاري در دالاس، او در نشست‌هاي شعرخواني و سخنراني مختلفي كه ترتيب داده شده بود، شركت كرد و شبي را نيز در دانشگاه SMU شعرخواني دوزبانه داشت.

برف و خنده‌هاي زخمي

روزنامه تهران امروز-- فرزانه قوامي ........ بيش از چند دهه از بايد‌ها و نبايد‌هاي عروضي و وزني مي‌گذرد.شعر فارسي با حفظ ساختار پيشين خود تجربه‌هاي تازه‌اي را پشت سر گذاشته است و بن مايه‌هاي زباني – علمي با بهره گيري از پشتوانه‌هاي فرهنگي – ملي شعر امروز را به تكثر فرم و محتوا نزديك كرده است تا جايي كه ديگر كلام شاعرانه تعريفي بسنده به خود يافته است كه گاه با معيارها و ساختارهاي از پيش تعيين شده همراه است و گاهي خود مبدع طرزي تازه به شمار مي‌رود. به‌رغم تمام دگرگوني‌هاي وزني آن چه هنوز ذهن مخاطب حرفه‌اي شعر را به خود مشغول مي‌كند مرز بين شعر و نثر است. خنده در برف سروده عباس صفاري به لحاظ فرمي مخاطب را از تعليق‌ها و دل مشغولي‌هاي فرمي رها مي‌كند.شعرها آن چنان معنا محورند كه به شكلي ناخودآگاه فرم دلخواه خود را يافته‌اند و در باز خواني متن ذهن مخاطب در گير الگو‌هاي فرمي نخواهد شد چرا كه دانسته‌هاي شاعر پيش از آن كه سعي در به رخ كشيدن عناصر زيبايي سخن و انعكاس تئوري‌هاي شعري داشته باشند بار عظيم معنا را بر دوش مي‌كشند.عباس صفاري گويي رسالت شاعر را در بيان مفاهيم جزيي و زباني مي‌بيند و نشانه‌هاي شعري او به سادگي فرم اصولي و يكپارچه‌اي به خود مي‌گيرد. مضمون يابي كه از دير باز در شعر فارسي معمول بوده است و در شعر سبك هندي به اوج خود رسيد در شعرهاي خنده در برف به شكل امروزي بازيابي مي‌شود و مورد استفاده بهينه قرار مي‌گيرد آن چنانكه مضامين تازه كه در آغاز نه چندان شعري مي‌نمايند به شكلي استادانه و با طنزي كه خاستگاه اصلي زبان شعرها ي اين مجموعه به شمار مي‌رود جاي خود را در شعر مي‌يابند. عباس صفاري كلامش را با عناصري غير شاعرانه و با زباني نه چندان شاعرانه باز گو مي‌كند.دايره واژگاني شاعر به قدري وسيع و قابل ملاحظه است كه مخاطب را در خوانش برخي از سطر‌ها دچار شگفتي مي‌كند.به تعبيري واژگان غير شعري در شعر به خوبي جاي خود را يافته‌اند و ساختار و بافتار اثر را آسيب ناپذير نگه داشته اند.اين امر مي‌تواند ناشي از اصرار نورزيدن شاعر بر شاعرانه نويسي و رويكردي مدرن به شمار رود. سرخ سرخ/ و كمي بزرگ‌تر از داركوب/ اما كاردينال نبود/وهيچ ربطي با واتيكان نداشت(ص 118) خيالت از جانب تارزان تخت باشد/كه هزار سال پيش/از درخت به زير افتاد(ص45) ارتباط و انسجام عميق بين محور افقي شعر با محور عمودي آن از ويژگي‌هاي بارز اشعار اين مجموعه است.به‌ويژه روايت صريح و شفاف كه با شگردي خاص شعر را از بدل شدن به مونولوگ‌هاي يكنواخت نجات ميدهد.روايتي كه به شعرها سويه‌اي داستاني بخشيده است و راوي با نگرشي امروزي به ساختار و هستي شناسي در شعر دست يافته است.اشعار «اعتراف يك دزد،من و جناب مورچه، در مذمت خودكار خودسر،بوي پرتقال» از نمونه‌هاي بارز آن به شمار مي‌روند. محور فكري اشعار خنده در برف را مي‌توان در مفاهيمي كلي همچون طغيان و سركشي در برابر سوء تفاهمات هستي از قبيل: دين،زبان،فرهنگ جست و جو كرد كه به زعم شاعر با گذشت زمان هويت معنايي خود رابه معنا گريزي تسليم كرده‌اند و اين به نوعي لازمه دنياي مدرن است. عاطل و باطل/ دور از هر چه سوء تفاهم/ در برزخ خود خواهد نشست/بي دغدغه جملات موش جويده شما/كه زير نويس‌هاي مضحك طوماري روز به روز گنگ تر / و بي‌معني‌ترشان مي‌كند(ص10) رنج انسان بودن و تبعات ناشي از انديشيدن،تامل و محكوميت انسان‌ها در عميق شدن به زندگي و بيماري لاعلاج دانستن در جدال هميشگي با روز مرگي و ترحم به جامعه انساني از درونمايه‌هاي اساسي اشعار به شمار مي‌رود. حق با پسواي پرتقالي است/اگر درخت‌ها فكر مي‌كردند/ديگر درخت نبودند/آدم‌هايي بودند بيمار(ص72) براي كنف كردن اين غروب /وخنداندن تو حاضرم/در نور نئون‌هاي يك سينما/ مثل چارلي چاپلين راه بروم(ص73) حيف كه زمين خوردن يك آدم/حتا از نوع نظامي اش/ خنده‌دار نيست(ص74) او – شاعر – زبان تيز طنز خود را به انتقاد از جامعه شهري و زيست شهري مي‌گشايد.او شاهد بلعيده شدن و خرد شدن انسان‌‌‌هايي است كه هر لحظه به آخر زمان نزديك مي‌شوند.در اين بين شاعر در جدال با سنت و مدرنيته به بن بست ياس آلودي مي‌رسد كه در آن غم‌هاي انساني رو به اوج است واو بي‌تاب در برابر نابساماني‌هاي تاريخي و اجتماعي به سر مي‌برد.زماني كه شهر / مكانيزم ساده تري داشت/ و اين قدر شبيه چرخ گوشت/ و نزديك/ به زلزله‌هاي آخرالزمان نبود(ص77) خنده در برف هم چنانكه از نامش پيداست به انكار عشق بر نمي‌خيزد بلكه آن را امروزي مي‌كند.روايتي تازه از عشق كه هنوز سر بلند از ورطه‌هاي نفرت سر برآردو زنجيره زمان را بگسلد و مجنون وار به حياتي امروزي دست يابد تا جايي كه جدايي ديگر هنجار روز اجتماعي تلقي نمي‌شود كه با بي‌تفاوتي از كنارش بتوان گذشت.من – شاعر- آن چنان به توصيف تو – معشوق – مي‌پردازد كه ذهن مخاطب بي‌ترديد در مي‌يابد كه معشوق از آن زمين است و بس و حضور زميني معشوق نه تنها آزار دهنده نيست كه همذات پنداري او را با موجودي كه بي‌ابهام و ساده و مجسم به نظر مي‌آيد بيشتر مي‌كند.جسميت دادن به توي شاعرانه آن چنان قدرتمند است كه هيچ تعبير ديگري جز آن را نمي‌پذيريم زيرا در ذهن شاعر قرار نيست معشوق ابعاد روحي و ذهني خارق‌العاده‌اي داشته باشد.او انساني است كه وجه تمايزش با ديگران از دريچه ديد شاعر قابل ارزيابي است. و هر قدر هم كه گرم بپوشي/ يقين دارم باز / در صف خلوت سينما خودت را/ دلبرانه مي‌چسباني به من(ص104) درحال بستن چمدان انگار/گفته‌اي متاركه چيزي است/ مثل بيرون كشيدن نيزه از زخم(ص81) نگاه به ارزش‌هاي انساني اخلاقي از ويژگي‌هاي بارز برخي از اشعار است كه با پاياني غافلگير كننده زيركانه،ضربه ناگهاني را با خود به همراه دارد. حوصله فرشته‌ها را هم ندارد/مي گويد زني كه به شام/نشود دعوتش كرد/بايد فرستادش به چيدن گل/براي ميز صبحانه قديسين(ص9) يادم نمي‌آيد جايي گفته باشم/ كه زن و مرد رانده از بهشت/ در تبعيدگاه خاكي شان نيز/ بايد از هم بپرهيزند/ديگر قديس نمي‌خواهم/ برويد آدم شويد(ص111) بي شك دست يافتن به فرم زباني خاص و كاربرد تعابير منحصر به فرد نشانه‌هايي از فرديت را در كلام صفاري مي‌نمايانند اما اين نكته شايان ذكر است كه مخاطب در مواجهه با مجموعه‌اي كه نزديك به 60 قطعه شعر را شامل مي‌شود انتظار تحرك و ابتكارات بيشتري را دارد.اشعار خنده در برف گويي در ادامه يكديگر سروده شده‌اند و فضاي حسي روايي شاعر نوسانات گسترده‌اي را در پي نداشته است او حتا فرصت يا امكان تجربه‌اي ديگر را به خود و به شعر نداده است و راه را بر دريچه‌هاي تفاوت بسته است.با خوانش آخرين قطعه شعر از اين دفتر مخاطب با پرسش‌هاي زيادي از متن روبه روست.آيا من شعري به دنبال بر هم زدن نظم زباني خود نيست؟مگر نه اينكه شاعر طغيانگري است كه عليه نماد‌هاي قراردادي و سازمان يافته جامعه در نبرد است؟او با نشانه‌هاي زباني عتيه نظم موجود بر مي‌خيزد و اين طغيان عليه نظم موجود گاه از من «شعري» به «شاعر» سرايت مي‌كندتا جايي كه به نبرد با خود بر مي‌خيزد و چارچوب‌هاي پيشين خود را در هم مي‌شكند.اين نفي خود و انكار نشانه‌هاي زباني پيشين مي‌تواند به باز سازي دوباره او در اشكال تازه‌اي بينجامد. با اين حال مي‌توان بازتاب اين نبرد را در فرداي شعر عباس صفاري جست و جو كرد.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

مجموعه‌ي شعر «خنده در برف» عباس صفاري منتشر شد

سومين مجموعه‌ي شعر عباس صفاري با نام «خنده در برف» منتشر شد. به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين مجموعه شامل ‌٥٦ شعر سپيد سروده‌شده در فاصله‌ي سال‌هاي ‌٨٣ تا ‌٨٦، با جمله‌اي از کتاب مقدس درباره‌ي خشم پروردگار و تغيير زبان بابليان آغاز مي‌شود. به گفته‌ي صفاري، اين حادثه استعار‌ي از وضعيت امروزي ماست و سوء تفاهم‌ها و ناتواني در ايجاد ديالوگي سالم پس‌زمينه‌ي تعدادي از شعرهاي اين مجموعه است. از شعرهاي «خنده در برف» به اين عنوان‌ها مي‌توان اشاره كرد: درباره‌ي فرار در خواب، سال آخر دانشگاه، حراج اشياي گريه‌آور، بزرگ‌ترين اشتباه عمران صلاحي، آخرين عكس نويسنده در اينترنت، در مذمت خودكار خودسر، «تو كه شاعري بگو عشق چيه؟»، سكوت اشياي وفادار، مرده‌شور يك بار زنگ مي‌زند، پلي‌ور يقه‌اسكي و محشرهاي ديگر، خطاب به سنت آگوستين و شيخ صنعان و داستان كوتاه و غم‌انگيز يك دوست خيالي. مجموعه‌ي شعر «خنده در برف» در ‌١٣٨ صفحه و شمارگان ‌١٦٥٠ نسخه با قيمت ‌٢٣٠٠ تومان از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده و در نمايشگاه كتاب تهران حضور خواهد داشت. در يادداشت پشت جلد كتاب اظهارنظرهايي درباره‌ي شعر عباس صفاري آمده كه به اين شرح است: «اين نوع نگاه به مرگ و زندگي، ربطي به پوچ‌انديشي اروپايي ندارد؛ بلكه نوعي بازي تازه، يا به بازي گرفتن مرگ و زندگي هر دوست.» (منوچهر آتشي) / شعر عباسي صفاري به نظرم از آن اصالت و تشخصي بهره‌مند است كه مي‌توان آن را ادامه‌ي شعر اصيل فارسي شمرد. (محمدرحيم ‌اخوت) / «عباس صفاري تنها شاعري است در ايران كه سنت اصالت تجربه و نظريه‌ي تعالي در شعر مدرن آمريكا را به سنت شعري ما در ايران گره مي‌زند.» (حسين نوش‌آذر). «دوربين قديمي و اشعار ديگر» (برگزيده‌ي جايزه‌ي شعر امروز ايران (كارنامه)) و «كبريت خيس» ديگر مجموعه‌هاي شعر صفاري هستند كه در ايران منتشر شده‌اند. همچنين «ماه و تنهايي عاشقان»، ترجمه‌ي شعرهاي ايزومي شي‌ كي ‌بو و نونو كوماچي، «عاشقانه‌هاي مصر باستان» ازرا پاوند و «کلاغ‌نامه» (از اسطوره تا واقعيت) ديگر آثار اين شاعر و مترجم‌اند.
بازتاب انتشار خنده در برف در رسانه های دیگر:

۲۵ اسفند ۱۳۸۸

خانه تکانی

.
.
در این روزهای آخر اسفند
وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را
به احترام بنفشه ها
از سر بر می دارد
تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را
از آستین بتکان
و چشم های غبار گرفته اش را
با روزنامه های بد خبر دیروز
برق بینداز
*****
تا تعبیر خواب های اردی بهشتی ات
راه زیادی نمانده است

۲۲ اسفند ۱۳۸۸

تاثیر یا توارد

بوف کور و بارتون فینک
..
فیلم سورئال بارتون فینک ساخته برادران کوئن را من اولین بار در سال 1991 که تازه اکران شده بود بر پرده سینما دیدم . از زمانی هم که ویدیوی آن را خریده ام بارها به تماشایش نشسته ام . تماشای این فیلم همیشه مرا یاد هدایت و بوف کور می اندازد . گذشته از شباهت جان تورتورو در نقش فینک به عکس های جوانسالی هدایت داستان فیلم نکات مشترک بسیاری با بوف کور دارد .
بارتون فینک نویسنده جدی و جوانی است که دور از شهر و دیارش به لس آنجلس دهه چهل آمده تا برای یک استودیو هالیوودی سناریو بنویسد . یعنی همانند هدایت در غربت زندگی می کند و در این شهر هیچ آشنائی ندارد . محل اقامتش اتاق نیمه تاریک - بی پنجره و دلگیری است در یک هتل بی رونق قدیمی که کاغذ دیواری هایش مدام ور می آید . این اتاق نیمه تاریک و بی تهویه نیز شباهت هائی به پستوی بوف کور دارد .
جدای از تختخواب - در اتاق او یک میز و صندلی چوبی قرار دارد و قاب عکس کوچکی در برابر میز با تصویر زن خوش اندامی که رو به دریا در ساحل نشسته و یک دستش را سایبان چشم کرده است .از نگاه های بارتون به عکس به نظر می رسد که این زن منبع الهام و میوز او شده است .
هدایت در اوایل داستان از حفره ای در دیوار زن را که هیچ رابطه ای با او ندارد می پاید و بارتون در محدوده ی یک قاب که بی شباهت به حفره نیست .
بارتون فینک در استودیو با دبلیو اف بزرگ و معشوقه جوانش آشنا می شود . دبلیو اف که الکلی است و لهجه ی جنوبی دارد در واقع ویلیام فالکنر است که برای مدتی در هالیوود سناریو نویسی کرده است . فالکنر و معشوقه اش کارشان مدام به دعوا و کتک کاری می کشد . اما به گفته معشوقه فالکنر مست که نباشد مرد خوب و مهربانی است .
یک شب که بارتون به شدت احساس غربت و تنهائی می کند و قادر به نوشتن نیز نیست به معشوقه فالکنر زنگ می زند و خواهش می کند که به دیدنش بیاید . آن شب معشوقه فالکنر به پیشنهاد خودش با او به بستر می رود . صبح وقتی بارتون از خواب بیدار می شود پیکر بی جان معشوقه در کنارش غرقه در خون است اما بارتون یادش نمی آید که او را کشته باشد .
همسایه بارتون در هتل که تنها آشنای او در غربت می باشد یک فرشنده بیمه کم بضاعت و دوره گرد است . بارتون جسد را که می بیند به او متوسل می شود . همسایه اش بارتون را دلداری داده و جسد را به اتاقش می برد که سر به نیست کند . تماشاگر نمی بیند که او با جسد چه می کند . اما منطقا تنها راه بیرون بردن جسدی از هتل تکه تکه کردن آن است .
چند روز بعد همسایه با جعبه ای در دست بر می گردد و به بارتون می گوید باید به مسافرت برود و جعبه را پیش او به امانت می گذارد . از شکل و اندازه جعبه و سنگینی آن به نظر می رسد که سر بریده ای در آن باشد .
معشوقه فالکنر و همسایه نیز برای من لکاته بوف کور و پیر مرد خنزر پنزری را تداعی می کنند . من نمی دانم این دو برادر کرم کتاب بوف کور را خوانده اند یا خیر . اما فیلمشان شباهت های انکار نا پذیری با بوف کور هدایت دارد . نا گفته نماند که در میان آثار برادران کوئن بارتون فینک سورئالیستی ترین فیلمی است که ساخته اند . چه شباهت ها حاصل تاثیر مستقیم باشد چه یک توارد عجیب .

۱۸ اسفند ۱۳۸۸

عشق ممنوع در حکایت ما

گفتگو و قرائت دو زبانه بخشی از شعر حکایت ما در سایت جدید آنلاین

۱۳ اسفند ۱۳۸۸

یک شعر جدید

انتخاب طولانی
.
عکس ارسالی ات را
تازه دانلود کرده ام
یعنی پاسی گذشته از نیمه شب شما
در آنسوی دنیا
همان ساعتی که تو پاورچین
در پیراهن نازک خواب
به سمت آشپزخانه می روی
و من نیستم که ببینم
مردد مابین یک بشقاب توت فرنگی و
یک پیاله بستنی میوه ای
در برابر یخچال باز ایستاده ای
و بخار سرد و سبکش آرام
می پیچد بر پرهیب خواب آلوده ات
.
چه بی رحم است عشق
محو تماشای تو در این حالت
همیشه می گفتم
سرما نخوری عزیزم
اما در دل آرزو می کردم انتخابت
یک قرن طول بکشد .

۶ اسفند ۱۳۸۸

ای نامه که می روی به سویش

دوست سالیانم احمد اخوت به تازگی یک جراحی قلب را پشت سر گذاشته و به سرعت رو به بهبودی می رود .او هنوز کلی کتاب نانوشته دارد و ما کلی حرف ناگفته و هیچ چاره ای ندارد مگر این که زود خوب شود . این عکس را چند سال پیش در اصفهان از او گرفتم . چنین صحنه هائی از برخورد نسنجیده سنت و مدرنیته حال هر کسی را می تواند خراب کند

۲۹ بهمن ۱۳۸۸

گفتگو با رادیو فردا

شعر چون نه پول ساز است نه سرگرم کننده بازار کسادی دارد
.............. ۱۳۸۸/۱۱/۲۸
.................
ایران با آنکه همیشه به سرزمین شعر مشهور بوده و شعر کلاسیک ایران با نام‌هایی چون خیام، مولانا و حافظ قرن‌هاست که در جهان شناخته و در موارد بسیاری خوانده شده است، اما شعر معاصر ایران به ندرت در خارج از سرزمین‌های فارسی زبان، ارائه شده ،شناخته شده و یا مورد اعتنا قرار گرفته است.با این حال گه گاه خبرهایی مبتنی بر ترجمه شعر برخی شاعران معاصر به زبان‌های دیگر منتشر می‌شود.اخیراً خبری داشتیم از یکی از همین ترجمه‌ها، که خوشبختانه در حد ترجمه متوقف نمانده و مورد توجه یکی از کتاب‌های درسی در یک کالج آمریکایی واقع شده است. شعر بلندی با عنوان «حکایت ما» که پس از ترجمه به انگلیسی، چهار- پنج سالی است که مدام در یک کتاب درسی دانشگاهی تجدید چاپ می‌شود.عباس صفاری، شاعر معاصر که سال‌هاست ساکن ایالت متحده آمریکاست شاعر این شعر است. مجموعه شعرها و کتاب‌های این شاعر ۵۹ ساله به جز همین شعر بلند «حکایت ما» و دو مجموعه دیگر با عناوین «در ملتقای دست و سیب» و «تاریک روشنای حضور» که در دهه ۱۹۹۰ در آمریکا منتشر شده، بقیه آثارش از جمله «دوربین قدیمی» که برنده جایزه شعر کارنامه شد، «کبریت خیس»، «کلاغنامه»، «از اسطوره تا واقعیت» و «ماه و تنهایی عاشقان» که ترجمه اشعار دو شاعر ژاپنی است در ایران چاپ و منتشر شده‌اند.از عباس صفاری دعوت کردم میهمان نود و یکمین «مجله هنر و فرهنگ» رادیو فردا باشد تا با هم درباره شعر خودش و شعر به طور عموم صحبت کنیم. و البته قبل از هر یک از اینها درباره شعر بلند «حکایت ما».--------------------------------
آقای صفاری، تا جایی که من خبر دارم شما این شعر را در سال ۲۰۰۴ در نسخه‌های محدودی در آمریکا منتشر کردید و حالا به یک کتاب درسی درکالج‌های آمریکا راه پیدا کرده است. لطفاً در این مورد برایمان بگویید
.
عباس صفاری: بله. در واقع این شعر همان طور که فرمودید حدود سال ۲۰۰۴ میلادی نوشته شد. همان موقع من این شعر را به صورت یک کتاب مصور و در قطع بسیارکوچک و دو زبانه به شکل دست ساز منتشر کردم و بیشتر قصدم هدیه دادن به دوستان بود. از این نسخه‌ها هم یک کتاب برای کتابخانه «بارد کالج» آمریکا فرستادم که در آنجا نیز موجود باشد.ولی بعد از مدتی از آن کتابخانه با من تماس گرفتند. در واقع گفتند که از این شعر خوششان آمده است و می‌خواهند آن را در سایت فرهنگی خودشان منتشر کنند و علاقه‌مندند که این شعر را در ویژه‌نامه اشعار مذهبی خودشان منعکس کنند.لازمه این کار این بود که قراردادی بسته شود. قرارداد بسته شد و این شعر در خدمت آنها قرار گرفت. حدود یکسال بعد از این ماجرا بود که دو تا از استادان دانشگاه که کتابی به نام «ادبیات، تجربه انسانی» را منتشر می‌کنند، که در واقع کتابی است که ۳۰ سال است در آمریکا برای استفاده دانشگاهی و کالج‌ها منتشر می‌شود و من آن طور که در اخبار و وبلاگ‌های مختلف خوانده‌ام این کتاب از کتاب‌های محبوب دانشجویان است.آنها این شعر را انتخاب کردند تا در این کتاب درسی منتشر کنند. از آن به بعد شعربلند «حکایت ما» از سال ۲۰۰۵ تا به حال در این کتاب قرار گرفته و الان پنج سال است که این شعر در این کتاب تجدید چاپ می‌شود.
من در جایی دیدم که گفته شده است ضمیمه ادبی نیویورک تایمز هم یک بررسی از این شعر در سال انتشار این شعر منتشر کرده است؟
.
البته مطلبی که در نیویورک تایمز منتشر شد در واقع همزمان با انتشار این شعر در نشریه اینترنتی دانشگاه بود که روزنامه نیویورک تایمز این نشریه اینترنتی را مرور و کارهایی که در آنجا چاپ شده بود را بررسی کرده بود. بعد اشاره‌ای هم به این شعر که در ویژه‌نامه مذهبی این کالج منتشر شده بود کرده و از این شعر به عنوان یک اثر رندانه نام برده بود.
اما با خواندن این شعر، احساس اینکه با یک شعر مذهبی و یا شعری با مفاهیم مذهبی روبه‌رو هستیم به خواننده دست نمی‌دهد. بیشتر گویی ما در برابر یک بازگویی و واگویی مدرن از اسطوره «آدم و حوا» یا بحث دورافتادگی انسان از اصل خویش هستیم. همان چیزی که در ادبیات کلاسیک ایران و همه ادبیات‌های جهان هم به گونه‌ای مطرح شده است. حالا شما با در هم آمیزی روایتی طنزآمیز و زبان امروزی خودتان، این سوژه را دستمایه و مضمون شعرتان قرار داده‌اید. چطور است که «بارد کالج» نیویورک از شعر شما برداشتی مذهبی کرده است؟
.
در واقع شما درست می‌فرمایید. این منظومه به همین صورتی است که شما تشریح کردید و همین حس را در خواننده فارسی زبان القا می‌کند. ولی در فرهنگ غرب وقتی یک اثر یا یک شخصیت را مذهبی می‌دانند، مثلاً وقتی که «تی اس الیوت» را به عنوان یک شاعر مذهبی می‌نامند، این ترمینالوژی و به کار بردن واژه مذهبی در این دو فرهنگ، معانی متفاوتی دارند.در غرب هر چیزی که به حوزه الهیات و عوامل روحانی مربوط شود، به آن مذهبی می‌گویند. این است که این شعر در رده کارهایی قرار می‌گیرد که مربوط به الهیات و مذهب می‌شود.همانطور که در مقدمه همین شعربلند «حکایت ما» در کتاب «ادبیات، تجربه انسانی» نویسندگان این کتاب نوشته‌اند و در خاتمه شعر هم از دانشجویان پرسیده‌اند، به این موضوع اشاره کرده‌اند که این شعر در واقع یک نوع به استقبال رفتن یک داستان کهن و تاریخی و مذهبی است. همان گونه که ما هم در فارسی به استقبال یک شعر می‌رویم، اینجا هم من در واقع به استقبال یک داستان رفته‌ام که داستان آدم و حواست که در غرب هم سابقه دارد.حتماً خود شما هم دیده‌اید یا شنیده‌اید که در غرب در حوزه سینما، شعر و داستان هم قصه‌های زیادی بر اساس سرگذشت آدم و حوا ساخته شده و حتی در بسیاری از این آثار، آدم و حوا را به مکان‌های مدرن و امروزی آورده‌اند و زمان و مکان را تغییر داده‌اند.شعر من هم یکی از این کارهاست که به هر حال در ترمینالوژی انگلیسی به آن «پارودی» می‌گویند که در واقع همان «به استقبال رفتن» است. در واقع «پارودی» هم طنز است و هم جدی. جاه‌هایی طنز است و شوخی و جاهایی هم سؤالاتی جدی را مطرح می‌کند.
و اتفاقاً همین «پارودیک» بودن شعر شما یا به عبارتی وجوه دو سویه و درهم آمیزی طنز و جدی در این شعر، از همان آغاز، مخاطب را غافلگیر می کند. سطرهایی که اینگونه آغاز می‌شوند:«انگار همین دیروز بود/ که پروردگار ناگهان با یک اردنگی ملکوتی/ شیطان را از دروازه بهشت بیرون انداختند/ راستش حواس من و حوا دربست به رقص ساقه‌های طلایی گندم بود و/ نفهمیدیم دعوا بر سر چه./ و پروردگار چرا ناگهان از کوره در رفتند»شما از همان شروع و همینطور در ادامه، این شعر بلند را با یک نگاه شوخ، رندانه و طنزآمیز آغاز کرده‌اید...
.
بله. اما عمد و قصدی در کار نبود که تصمیم گرفته باشم شعری به این صورت بنویسم. چیزی که مشخص است این است که در این سطرها من هم به پروردگار و هم به شیطان یک خصوصیات انسانی دادم. در واقع قدری آن هاله روحانی از آنها گرفته شده است. دیدن پروردگار در حالت اردنگی زدن به کسی، در شأن پروردگاری که ما در کتب مذهبی می‌شناسیم نیست.در طول شعر و در نهایت خواننده متوجه می‌شود که چرا این خصوصیات انسانی را ما به پروردگار داده‌ایم و به قصد اینکه چه نتیجه‌ای بگیریم؟ نتیجه در آخر شعر گرفته می‌شود و یک مسئله اسطوره‌ای و بغرنج و پیچیده مذهبی را که در تمام تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر دنیا هم وجود دارد، را بتوانیم برای خودمان ملموس‌تر کنیم، با گرفتن آن هاله تقدس و دادن خصوصیات و عواطف انسانی به پروردگار که او هم غمگین می‌شود، افسرده می‌شود، از دست انسان عصبانی می‌شود.باز هم من اشاره می‌کنم که اینها هم در ادبیات ایران سابقه دارد. مجدالدین رازی و میبدی هم پیش از این به مسئله داستان و حوا پرداخته‌اند. آنجا هم می‌بینیم که این خصوصیات را تا حدی به پروردگار اطلاق می‌کنند.
ولی موضوع مرکزی شما در این منظومه بلند و خواندنی، بیش از پروردگار، خود انسان است
.
دقیقاً همین طور است. اینجا کسی که در مرکز داستان است همان آدم و حوا هستند. و با اتفاقاتی که در حول و حوش آنها می‌افتد ما رانگران این دو نفر می‌کند که سرنوشت آنها بالاخره به کجا می‌انجامد؟ این دو، مفعول افعالی می‌شوند که خودشان در شگل گرفتن آنها هیچ دستی نداشته‌اند و تصمیمات به وسیله پروردگار و نیروهای خارج از کنترل آنها گرفته می‌شود.
به هر حال موفقیت منظومه شما در کشوری انگلیسی زبان کمتر اتفاق می‌افتد. البته موفقیت‌هایی هست اما با وجود کثرت ایرانیانی که در خارج از ایران به سر می‌برند و شعر و داستان منتشر می‌کنند، می‌شود گفت میزان موفقیت‌ها بسیار اندک است. به نظر شما علت موفقیت ترجمه ارائه شده از شعر شما چه بوده. مضمون شعر تان و تازگی آن یا نکته دیگری دخالت دارد؟
.
بسیاری عوامل در استقبال خواننده در ترجمه و استقبال خواننده از آثاری که ترجمه می‌شوند مؤثر است. فرض کنید کتاب‌هایی که توسط نویسندگان آمریکای جنوبی نوشته می‌شود و الان پرفروش‌ترین کتاب‌های حوزه ادبیات در آمریکا هستند، از بورخس تا یوسا و دیگران. اینها حتی به موضوعات تاریخی می‌پردازند. داستان‌ها و مسایلی که اینها مطرح می کنند، بخصوص بورخس که تاریخ را دستمایه کارش قرار می‌دهد، خیلی مؤثر بوده است.چیزی که باعث جذابیت کار این نویسندگان می‌شود شگردهایی است که به کار می‌برند، ساختار کارشان هست، و نوآوری‌هایی که در زمینه نگارش انجام می‌دهند. ایران خب مقداری دیر وارد بازار و حوزه عرصه آثارش در غرب شد. ولی کارهای ارزشمند و خوبی تا به حال در خارج از کشور در حوزه ادبیات «داستانی» ایران به چاپ رسیده است، اما اثری در حوزه «شعر» متأسفانه کمتر در غرب ترجمه و منتشر شده است. حتی اشعار خودشان هم کمتر چاپ و منتشر می‌شود و به ندرت مجموعه شعری بیرون می‌آید که با استقبال مواجه می‌شود.
به اعتقاد شما چرا شعر روزهای طلایی‌اش را از شرق تا غرب به داستان و به طریق اولی‌تر به تصویر و سینما و تلویزیون داده است؟
.
به گمان من عمده‌ترین دلیلش این است که شعر سرگرم‌کننده نیست. هنرهای دیگر حتی در والاترین فرمشان سرگرم کننده‌اند. شما فرض کنید داستان‌های ادبیات جادویی، حتی اگر با ادبیات به معنای خاصش سر و کاری نداشته باشید باز هم وقتی کتابی از مارکز را به دست می‌گیرید و می‌خوانید سرگرم می‌شوید.در سینما هم همین طور است. موسیقی هم همین طور است. اینها تولیدات سرگرم‌کننده‌ای هستند. در واقع شعر حوزه حیرت و عواطف و احساس است که جلوه‌های سرگرم‌کننده کمی در آن وجود دارد. و همین دلیل باعث اندک بودن فروش این قبیل آثار در غرب می‌شود. دلیل دیگرش هم این است که شعر اصولاً هنر پولسازی در آمریکا نیست. البته فقط شعر هم نیست که پولساز نیست. شما به تئاتر – البته بجز تئاتر برادوی- و همینطور به باله یا به موسیقی کلاسیک هم که نگاه کنید با این مشکل مواجهند. تما اینها دارند با کمک و بودجه‌های دولتی و سازمان‌های غیر انتفاعی به کارشان ادامه می‌دهند. شعر هم از این قاعده مستثنا نیست.

۲۵ بهمن ۱۳۸۸

چهره نگاری رادیو زمانه

نخستین بخش از چهره‌نگاری‌های دفتر «خاک»
--------------------------
پرنده، پرنده است
دفتر خاک
------
بر اساس شعرهای «فردا» و «پرنده، پرنده است»، «شام شب» و «انتقام» از سروده‌های عباس صفاری، نیلوفر طالبی چهار فیلم کوتاه ساخته است. این چهار فیلم همراه با ۱۳ فیلم دیگر در ۲ دی وی دی توسط «بنیاد پروژه ترجمه» منتشر شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
عباس صفاری، از شاعران مطرح ایران است. از او در ایران دو مجموعه‌ی «کبریت خیس» و دوربین قدیمی» و در خارج از کشور مجموعه‌های «در ملتقای دست و سیب»، «تاریک‌روشنای حضور» و شعر بلند «حکایت ما» منتشر شده. عباس صفاری جایزه باران و کارنامه را نیز از آن خود کرده است.
عباس صفاری در شعری به نام «ساعت بی‌حدیث» می‌نویسد: «شما مرا نمی‌شناسید/ و حیاط خانه‌ام را/ که پر از احتمال و بی‌صبری است/ ندیده‌اید.» حالا ما می‌خواهیم در این چهره‌نگاری کمی در حیاط خانه‌ی او بنشینیم و با بی‌صبری‌های این شاعر به ظاهر آرام و صبور آشنا بشویم. صفاری سال‌هاست که در آمریکا زندگی می‌کند. او با یک خانم آمریکایی به نام تینا ازدواج کرده و دو دختر دارد: «لیلا» و «ایزابل». از دلمشغولی‌های او یکی جمع‌آوری دوربین‌های قدیمی و دیگری نقاشی است.
صفاری به ما می‌گوید: «من اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی به امریکا آمدم و در حال حاضر قریب سی و دو سال است که در آمریکا زندگی می‌کنم. از این مدت دو سالش را در تگزاس گذراندم که از سال‌های بی‌خاصیت زندگی‌ام محسوب می‌شود و مابقی را نیز در جنوب کالیفرنیا.
عباس صفاری در یزد به دنیا آمده است. جای تعجب نیست که سایت او «بادگیر» نام دارد. با این حال شعر صفاری از هوای بارانی، از سبزی و از دریا و از سرگردانی انسان‌های حاشیه‌نشین یا مسافر بیشتر نشان دارد تا بادگیرهای کویری و قنات‌ها. در مجموعه‌ی «ملتقای دست و سیب»، «قنات کور» از شعرهای کویری عباس صفاری است: «دور از آفتاب/ در حافظه‌ی قنات کور/ جز سنگ و سوسمار نمانده است.»
آنها که عباس صفاری را از نزدیک می‌شناسند از دلبستگی او به لندن خبر دارند. صفاری به ما می‌گوید: «من با دیپلم ادبی و برای ادامه تحصیل به لندن رفته بودم. لندن را دوست داشتم و دل کندن از آن برایم دشوار بود و نزدیک به دو سال نیز در مدارس زبان تحصیل کردم اما سیستم آموزشی انگلستان دیپلم ایران را برای ورود به دانشگاه کافی نمی‌دانست و برای ورود به دانشگاه شما باید مجدداً دیپلم می‌گرفتی. وقتی شنیدم با دیپلم ایرانی می‌توانم وارد کالج های آمریکائی شوم از طریق دعوتنامه‌ای که دوستی برایم فرستاد به آمریکا آمدم و وارد کالج هنر شدم .
پس از آن نیز کلاس‌های بسیاری در یک کالج و یک دانشگاه کالیفرنیا برداشتم که تماماً در زمینه‌های مختلف هنری بودند اما نهایتاً درس و دانشگاه را پس از شش سال تحصیل و بی‌آن که مدرکی بگیرم رها کردم.»
در یکی از اشعار تصویری «دوربین قدیمی» می‌خوانیم: «مقصد سوءتفاهمی ازلی است.» و نام یکی دیگر از اشعار این دفتر این است: «این شهر در نقشه‌ی هیچ کشوری نیست». این دو نمونه‌ی اشعاری است که مضمون آن‌ها بر محور جهان وطنی و مسافر ابدی شکل گرفته. زبان شعر صفاری بی‌پیرایه است و خواننده به سادگی می‌تواند با تصویرهای شعری او ارتباط بگیرد. ازین نظر شعر صفاری با ترانه خویشاوند است. صفاری می‌گوید:
در آمریکا گاهی هنرمندان را به دو گروه زود‌شکفته‌ها و دیرشکفته‌ها تقسیم می‌کنند. زندگی من طوری رقم خورده که در هر دو گروه جا می‌گیرم. اولین مطالب من در مجله «رنگین کمان» زمانی که پانزده سال داشتم چاپ شد. هنگامی هم که ایران را ترک کردم قریب ده ترانه که اکثراً خوانندگان معروف آن زمان خوانده بودند در کارنامه‌ام داشتم. پس از آن اما برای پانزده سال دست به قلم نزدم. نویسنده‌ای گفته است «من از نوشتن بدم می‌آید. اما تعجب می‌کنم که می‌نویسم.» این استاد به نوعی حرف دل من را هم زده است. من نیز از شاعرانی هستم که از نوشتن لذتی نصیبم نمی‌شود. شاید به خاطر تنبلی شکست ناپذیرم باشد. از سوی دیگر سال‌هاست پی برده‌ام تنها کاری که در سطح حرفه ای بلدم انجام دهم کار نوشتن است . کارهای دیگر را فقط ادای انجام دادنش را درمی‌آورم. با این حساب وقتی برای دومین بار قلم به دست گرفتم که چیزی بنویسم نزدیک به سی و پنج سال از عمرم گذشته بود و چند سالی هم طول کشید تا به حد یک کتاب برسد که نهایتاً در سال نود و دو میلادی با عنوان «در ملتقای دست و سیب» انتشار یافت.
اگر چه آن کتاب با بضاعت اندک و به صورت فتوکپی چاپ و انتشار یافت اما استقبال خوب از آن باعث شد که احساس خوش‌آیندی نسبت به آن داشته باشم. به ویژه که سال بعد جایزه باران هم به آن تعلق گرفت و در دائره‌المعارف بریتانیکا از آن زیر عنوان حوادث ادبی سال در حیطه ادب فارسی نام برده فکر کنم استقبالی در این حد برای یک کتاب اول فتوکپی شده از سرش هم زیاد است. نا گفته نماند که چاپ هر کتابی به مثابه برداشتن باری است از روی دل صاحب اثر.
عباس صفاری در لس‌آنجلس، کالیفرنیا زندگی می‌کند، در محله‌ای به نام لانگ بیچ. او در شعر «پانوراما» می‌نویسد: بیدار می‌شود که ببیند زن همسایه/ سگ های دوقلویش را/ از گردش صبحگاهی بازمی‌گرداند/ نخلهای دیلاق کالیفرنیا/ هنوز ابلهانه به سوی تابستان می‌دوند/ و ماه در هیأت دلقکی گریان/ آسمان بی‌پرده‌ی شهر را ترک می‌کند.
در جای جای اشعار صفاری می‌توان جلوه‌هایی از لس‌آنجلس را دید. صفاری می‌گوید:
پیش از این یک بار جائی نوشته‌ام لس آنجلس شهری است که به سختی می توان آن را دوست داشت. تازه شش هفت سال است که من به آن خو گرفته و جلوه‌هائی از آن را دوست می‌دارم.
رندی گفته است لس آنجلس آمریکای آمریکائی‌هاست. یعنی همان تصوری که دنیا از آمریکا دارد آمریکائی ها از لس آنجلس دارند و فکر می‌کنند مردم در این شهر شام و ناهارشان را هم پشت فرمان می‌خورند.
ناگفته نماند که جوک‌ها و نظرات خصمانه‌ای که در مورد این شهر ابراز می‌شود در شکل گیری چنین ذهنیتی نقش عمده‌ای دارد. برای مثال نورمن میلر معتقد است لس آنجلس شهر نیست بلکه یک دکور عظیم تلویزیونی است و جناب وودی آلن که تا به حال در جشنواره اسکار شرکت نکرده گفته است تنها مزیت لس آنجلس این است که سر چراغ قرمز با احتیاط کامل می‌توانید به سمت راست بپیچید.
من سال‌ها پیش در شعری با عنوان «بیانکا» لس آنجلس را به یک زن غمگین لوند تشبیه کرده بودم. احتمالاً از این متافر افراد دیگری نیز استفاده کرده‌اند. اما نکته‌ی نا گفته در مورد این زن این است که هر کس از راه می رسد می‌خواهد با او به بستر برود. اما هیچ کس حاضر نیست او را به عقد دائم درآورد .
برای دوست داشتن لس آنجلس باید گوش‌هایت را به نظرات خصمانه ببندی و ببینی این شهر برای پذیرائی از تو چه در چنته دارد. من لس آنجلس را به خاطر سینماها، تئاترها، کتابخانه‌ها، اقیانوس و طبیعت آفتابی‌اش دوست دارم. سال‌هاست که گروه ادبی «دفترهای شنبه» در لس‌آنجلس جلسات هفتگی تشکیل می‌دهد. آنها زمانی نشریه‌ای هم به همین نام منتشر می‌کردند.
عباس صفاری می‌گوید:آثار زیادی در عرصه های مختلف و بوسیله هنرمندان مستقل یا گرو های فعال در سطح شهر لس آنجلس تولید می شود و بازتاب آبرومندانه‌ای هم دارد. در رابطه با شعر و ادب نیز گروهی به نام دفتر های شنبه جلسات ماهانه‌ای دارد که آثار شرکت کنندگان در آن مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد . تعدادی از دوستان من که کارهایشان در ایران نیز انتشار یافته از اعضای آن هستند. من نیز هر از گاهی به مناسبتی در جلسه شرکت می‌کنم . اماعضو رسمی آن نیستم.
شعر عباس صفاری در کتاب درسی دانشگاه‌های آمریکا
ترجمه‌ی شعر بلند «حکايت ما» سروده‌ی عباس صفاری برای چهارمين سال متوالی در چاپ جديد کتاب درسی دانشگاه‌های آمريکا قرار گرفت. اين منظومه يک پارودی مدرن است بر اساس داستان آدم و حوا که اولين‌بار در سال ۲۰۰۴ با ترجمه‌ی الهام راثی در نشريه‌ی اينترنتی «کلمات بدون مرز» وابسته به کالج بارد نيويورک انتشار يافت. ضميمه‌ی ادبی روزنامه‌ی نيويورک‌تايمز نيز در همان سال در بررسی نشريات ادبی آنلاين از اين شعر با عنوان اثری رندانه ياد کرد.
به استثناء «رستم و سهراب»، اين اولين‌بار است که ترجمه‌ی يک شعر بلند فارسی معاصر و مدرن در يک کتاب معتبر درسي چاپ مي‌شود. تدوين‌کنندگان اين آنتالوژي در مقدمه‌ای بر «حکايت ما» نوشته‌اند: شعر عباس صفاری به ما يادآور می‌شود که حکايات عشق ممنوع در تمدن‌های مختلف اگرچه حاصل کشمکش و تلاقی فرهنگ سنتی هر تمدن با دنيای مدرن است؛ اما غالباً در گذشته‌ای دور و تاريخی ريشه دارد. صفاری درباره‌ی این منظومه می‌گويد: منظومه‌ی «حکايت ما» را شش سال پيش نوشتم و در ۲۰۰ نسخه‌ی دست‌ساز به قصد هديه خودم منتشر کردم. حالا اين شعر راه خودش را باز کرده و از کتاب درسی دانشگاه‌های آمريکا سر درآورده است.
«پرنده، پرنده است» و «فردا»، دو سروده از سروده‌های عباس صفاری را با هم می‌خوانیم و فیلم‌های کوتاهی را که نیلوفر طالبی بر اساس این سروده‌ها ساخته است می‌بینیم:
.
.
فردا
-
حرف مُفتی بيش نبود
فردا هرگز
سرِ قرار بامدادی اش حاضر نشد
ما با بليت‌های باطل شده در دست
از ايستگاه قطار صبح
به خانه باز آمديم
و در راه
فرداهای بسياری ديديم
که مانند سيبهای کا از شاخه‌های خميده‌ی تقويم
فرو افتاده بود
.
آري ما قايق‌های کاغذی‌مان را
دير به آب انداختيم
ديگر هيچ جزيره‌ی نامسکونی
در آبهای جهان نمانده است.
.
پرنده پرنده است
.
پرده را که پس می‌زنم
یک آنتن تلویزیون
و چند پرنده‌ی سینه سُرخ
صبح مرا آرایش می‌کنند.
اما قحطی‌ی پنجره
مرا به اینجا نیاورده است.
هر جای دیگری هم می‌توانستم
این مستطیل آبی را داشته باشم
پرندگان نیز در سرتاسر عالم
طوری می‌نشینندکه سینه‌های نرمشان
در دیدرس ما باشد
.
حالا سینه‌سرخ یا کلاغ
چه فرق می‌کند
پرنده پرنده است.
راستش یادم نیست
برای چه اینجا آمده‌ام
حتماً دلیل مهمی داشته است
آدم که بی‌دلیل
خودش را آواره نمی‌کند
یادم که بیاید
این شعررا تمام خواهم کرد...

۲۳ بهمن ۱۳۸۸

شعر فردا در مجموعه ترجمان سکوت

شاعر و مترجم آمریکایی کلیفتون راس در مجموعه شعری با عنوان ترجمان سکوت به استقبال شعر فردای عباس صفاری که پیش از این فیلمی بر اساس آن ساخته شده بود رفته است . ورسیون او اگر چه شباهت هایی به متن اصلی دارد اما ترجمه شعر نیست و از هر نظر می توان آن را شعر جدیدی در زبانی دیگر محسوب کرد . هم زمان با چاپ این مجموعه در آمریکا ترجمه اسپانیایی آن نیز به یاری وزارت فرهنگ مردمی ونزوئلا در کاراکاس انتشار یافته است متنی که در زیر ارایه می شود ترجمه اسپانیایی شعر فرداست که به وسیله دیه گو سه کوئرا انجام شده است
---------------------------------------------------
Traducciones Del Silencio
Clifton Ross
coleccion poesias del mundo
serie contemporaneos
CARACAS- VENEZUELA
.
.
MANANA
Adoptacion de un poema de Abbas Saffari
.
La patrana nunca se presento a su madrugador encuentro despilfarrandose en miticos ayeres en visiones trillados de un pasado dorado
.
Las mentiras y los hechos oscurecen el blanco papel que rescribiran como canciones ye se libran Soltando las amarras de nuestros barcos de papel para encontrar aquellas islas desiertas
Traduccion de Diego Sequera

۱۹ بهمن ۱۳۸۸

خبر روزنامه ( تهران تایمز ) در باره منظومه حکایت ما

Iranian poet's narration of Adam and Eve , in American favorite anthology --------
Tehran Times Culture Desk
-------- Tehran -- The long poem narrating the Adam and Eve story by Iranian poet Abbas Saffari is included in a recent edition of the favorite anthology of literature for American students. Entitled “Our Story”, the poem is a modern parody based on the story of Adam and Eve. The English version of the work appeared on Words without Borders, an online magazine for literature, with the translation by Elham Raasi. The poem was added to the 9th edition of “Literature: The Human Experience”, a favorite anthology for American students since about therty years ago, as one of the subsections in the book’s “Looking Farther: Forbidden Love” part. The Words without Borders website called the poem “a witty, romantic retelling of the Quranic version of the story of Adam and Eve”. Abbas Saffari was born in 1951 in Yazd, Iran and has lived in the U.S. since 1979. He studied sculpture at California State University, Long Beach, and currently resides in Long Beach
شعر فردا در مجموعه ( ترجمان سکوت)
شاعر و مترجم آمریکایی کلیفتون راس در مجموعه شعری با عنوان ترجمان سکوت به استقبال شعر فردای عباس صفاری که پیش از این فیلمی بر اساس آن ساخته شده بود رفته است .
ورسیون او اگر چه شباهت هایی به متن اصلی دارد اما ترجمه شعر نیست و از هر نظر می توان آن را شعر جدیدی در زبانی دیگر محسوب کرد .
هم زمان با چاپ این مجموعه در آمریکا ترجمه اسپانیایی آن نیز به یاری وزارت فرهنگ مردمی ونزوئلا در کاراکاس انتشار یافته است متنی که در زیر ارایه می شود ترجمه اسپانیایی شعر فرداست که به وسیله دیه گو سه کوئرا انجام شده است
Traducciones Del Silencio
coleccion poesias del mundo
serie contemporaneos
CARACAS- VENEZUELA
2007
MANANA
Adoptacion de un poema de Abbas Saffari
La patrana
nunca se presento
a su madrugador encuentro
despilfarrandose en miticos ayeres
en visiones trillados de un pasado dorado .
Las mentiras y los hechos oscurecen el blanco papel
que rescribiran como canciones ye se libran
Soltando las amarras de nuestros barcos de papel
para encontrar aquellas islas desiertas
Traduccion de Diego Sequera

۱۳ بهمن ۱۳۸۸

منظومه‌ي عباس صفاري در کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
......... ترجمه‌ي شعر بلند «حکايت ما» سروده‌ي عباس صفاري براي چهارمين سال متوالي در چاپ جديد کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا قرار گرفت. به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين منظومه يک پارودي مدرن است بر اساس داستان آدم و حوا که اولين‌بار در سال 2004 با ترجمه‌ي الهام راثي در نشريه‌ي اينترنتي «کلمات بدون مرز» وابسته به کالج بارد نيويورک انتشار يافت. ضميمه‌ي ادبي روزنامه‌ي نيويورک‌تايمز نيز در همان سال در بررسي نشريات ادبي آنلاين، از اين شعر با عنوان اثري رندانه ياد کرد. به گفته‌ي صفاري، يک سال پس از آن، کتاب درسي «ادبيات - تجربه‌ي انساني» که در 30 سال گذشته از کتاب‌هاي محبوب دانشجويان رشته‌ي ادبيات در آمريکا بوده، متن کامل آن را که مشتمل بر 160 مصراع است، براي چاپ نهم کتاب برگزيد. اين آنتالوژي به صورت سالانه تجديد چاپ مي‌شود. در چاپ آخر آن که به تازگي انتشار يافته، شعر «حکايت ما» از بخش شعرها، همراه با مقدمه‌اي جديد به بخش «عشق ممنوع در ادبيات ملل» انتقال يافته است. او همچنين مي‌گويد: سابقه‌ي انتشار شعرهاي فارسي در کتاب‌هاي درسي آمريکا به ترجمه‌ي ادوارد فيتزجرالد از عمر خيام بازمي‌گردد. در اوايل قرن بيستم نيز داستان «رستم و سهراب» از «شاهنامه»ي فردوسي با ترجمه‌ي شاعر نام‌دار انگليسي - ماتيو آرنولد - براي چند دهه در کتاب‌هاي درسي قرار مي‌گيرد. به استثناي «رستم و سهراب»، اين اولين‌بار است که ترجمه‌ي يک شعر بلند فارسي معاصر و مدرن در يک کتاب معتبر درسي چاپ مي‌شود. تدوين‌کنندگان اين آنتالوژي در مقدمه‌اي بر «حکايت ما» نوشته‌اند: شعر عباس صفاري به ما يادآور مي‌شود که حکايات عشق ممنوع در تمدن‌هاي مختلف اگرچه حاصل کشمکش و تلاقي فرهنگ سنتي هر تمدن با دنياي مدرن است؛ اما غالبا در گذشته‌اي دور و تاريخي ريشه دارد. تدوين‌کنندگان اين کتاب دو استاد قديمي رشته‌ي ادبيات خلاق در دانشگاه‌هاي آمريکا به نام ريچارد آبکاريان و ماروين کلوتز هستند که در حال حاضر نيز در دانشگاه نورتريج به تدريس اشتغال دارند. کتاب آن‌ها در ده‌ها کالج و دانشگاه آمريکا و مراکز آموزشي ديگر کشورهاي انگليسي‌زبان تدريس مي‌شود. «ادبيات - تجربه‌ي انساني» در چاپ اخيرش در 1641 صفحه و در سه قطع مختلف به وسيله‌ي ناشر کتاب‌هاي درسي بدفورد سن مارتين انتشار يافته است. دانشگاه پرينستون نيز از امسال آن را به صورت لوح فشرده (سي‌دي) به بازار فرستاده است. صفاري درباره‌ي سرودن اين منظومه مي‌گويد: منظومه‌ي «حکايت ما» را شش سال پيش نوشتم و در 200 نسخه‌ي دست‌ساز به قصد هديه، خودم منتشر کردم. حالا اين شعر راه خودش را باز کرده و از کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا سر درآورده است. انتهاي پيام كد خبر: 8811-07272

۱۰ بهمن ۱۳۸۸

ستاره ات بی خوابم می کند

چند شعر از آنتالوژی
ستاره ات بی خوابم می کند
... پروژه ترجمه و تدوین اشعار عاشقانه تمدن های باستانی را حدود ده سال پیش آغاز کردم . گذشته از ترجمه های پراکنده ای که در نشریات ادبی به چاپ رسیده تا این لحظه دو مجموعه از این اشعار در ایران انتشار یافته است . عاشقانه های ژاپن را نشر آهنگ دیگر و عاشقانه های مصر باستان را مروارید منتشر کرده اند . کار روی شعر غنائی چین باستان را اما پیش از تمدن های دیگر شروع کرده بودم . اما به علت حجم اشعار و کثرت آنتالوژی های باز مانده از زمان کهن خیلی طول کشید تا به سر و سامانی برسد . گوش شیطان کر اگر مشکلی پیش نیاید حوالی بهار سال آینده به صورت دو زبانه از طریق نشر مروارید به چاپ خواهد رسید .اشعاری که در ادامه می خوانید از بخش های مختلف این آنتالوژی انتخاب شده است
برفرازسر
..
بر فراز سرم پیچکی نیلوفری است
و گل های پریده رنگ
سفید / بنفش / آبی و سرخ
آشفته و بی قرارم می کند /
در میان علف های پژمرده چیزی به جنبش در می آید
به گمانم صدای پای اوست
اما جیر جیر ملخی بیش نبود /
با بر آمدن ماه نو از تپه بالا می روم
و از جاده جنوبی می بینم او را که می آید
چه بار سنگینی از روی دلم برداشته می شود
سراینده گمنام . دوازده قرن قبل از میلاد
پرده حجله
پس از سال ها زندگی مشترک ژنرال لوسان همسرش را به خانه پدری باز می گرداند . زیرا که به دختر جوانی از خانواده ( شوما ) دل بسته است . این شعر را همسرش قبل از ترک خانه می نویسد . .
رپ رپ
ای پرده ی آویخته در برابر بسترمان
تو را برای سد کردن روشنائی روز آنجا آویخته ام
تو را از خانه پدری ام با خود آورده ام
و اکنون دیگر باره تو را به آن خانه باز می گردانم
تو را تا کرده و در صندوقچه ای می خوابانم
آه پرده
آیا هرگز تو را از صندوقچه ات بیرون خواهم آورد .
جواهر
با فلوت آبنوسم برایت نواختم
شور انگیز ترین ترانه ای که می شناختم
اما چشمان تو به دنبال پرواز کبوتران بود
و گوش به ساز من نسپردی
شعری به تو دادم
که زیبائی ات را در آن ستوده بودم
اما تو آن را پاره کرده و به دریاچه افکندی
به این دلیل که آن کاغذ پاره ها
گلبرگ های نیلوفر نبودند
می توانستم جواهری تقدیمت کنم
شگفت آور و ناب
و سرد بمانند شب های زمستان
اما آن را برای خود می خواهم
زیرا شباهت به قلب تو دارد
وان تسه
ماه تابان
ماه تابان
آه چه سفید می درخشد
و می تابد بر پشه بند بستر من
اندهی پر شکنجه که بی قرارم می کند
و خواب از چشمانم می رباید
خود را با جمع کردن جامه های پراکنده ام سر گرم می کنم
و بی هدف بالا و پائین می روم در اتاق
محبوب سفر کرده ام
خبر از تندرستی خود داده است
من اما می خواهم
خبر بازگشتش را بیاورند
تنها و مردد در حیاط ایستاده ام
به چه کس بگویم
از افکار پریشان و اندوهگینم
خیره به پیش پایم باز می گردم به اتاق خود
سیل اشک جاری می شود
بر جلیقه و پیراهنم
گمنام

۲۸ دی ۱۳۸۸

گفتگو با تلویزیون صدای آمریکا

گفتگو ی من با برنامه شباهنگ از تلویزیون صدای آمریکا در دو بخش در سایت یو تیوب قرار گرفته است . بخش نخست به ساختن فیلم با الهام از شعر اختصاص یافته و در بخش دوم به سئوالات بهنود مکری در رابطه با ترجمه اشعار تمدن های کهن پاسخ داده ام و همچنین به ویژگی های عاشقانه های باستانی و گرایش های اروتیک در این گونه از اشعار . در خاتمه نیز به عنوان نمونه شعر طنز آمیزی عرضه شده است از مجموعه آماده چاپ عاشقانه های چین باستان ---------- جهت تماشای هر دو بخش روی آدرس های زیر کلیک کنید http://www.youtube.com/watch?v=GjsxMbmPrmU http://www.youtube.com/watch?v=_RIrhggzsW0

۱۸ دی ۱۳۸۸

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب ..........
رمان «جاده»ي كورمك مك‌كارتي با ترجمه‌ي حسين نوش‌آذر منتشر شد.
............... به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين رمان كه جان هيلکات نيز از آن فيلمي ساخته، برنده‌ي جايزه‌ي پوليتزر 2007 است. در معرفي اين كتاب عنوان شده است: در اين رمان فاجعه‌اي اتفاق افتاده و آمريكا نابود شده است. همه‌جا را خاكستر پوشانده، همه‌ي فصل‌ها، فصل زمستان است. غذا و آب كمياب است. حيوانات از بين رفته‌اند و انسان‌ها همديگر را مي‌خورند. پدري با پسرش از ساحل شرقي آمريكا به سوي ساحل جنوب غربي به راه مي‌افتد، با اين اميد كه در سواحل جنوب غربي، شرايط زيست مناسب باشد. آن‌ها فقط يك هفت‌تير دارند با دو فشنگ، لباس‌هايي كه به تن دارند و يك گاري. رمان جاده در 273 صفحه و شمارگان 1650 نسخه از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. «جاده» دومين اثري است كه از مك‌كارتي در ايران منتشر مي‌شود. پيش‌تر، امير احمدي آريان «جايي براي پيرمردها نيست» اين نويسنده‌ي آمريكايي را به فارسي ترجمه كرده است. همچنين «پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد» و «يك زن بدبخت» ريچارد براتيگان از ديگر ترجمه‌هاي منتشرشده‌ي نوش‌آذر هستند. «كورمك مك‌كارتي» 20 جولاي سال 1933 در پراويدنس، جزيره‌ي رود به دنيا آمد و در سال 1937 به همراه خانواده‌اش به ناكسويل، تنسي نقل مكان كرد. اولين رمان مك‌كارتي، «نگهبان باغ»، را انتشارات رندم‌هاوس در سال 1965 منتشر كرد. انتهاي پيام

۱۵ دی ۱۳۸۸

جنگل بادگیرها

تا همین پنجاه سال پیش وقتی روی پشت بام از خواب بیدار می شدی و به پانورامای شهر یزد در نور طلائی صبح نگاه می کردی جنگل کهربائی رنگی در برابرت می دیدی از بادگیرهای بزرگ و کوچک که در حال خنک کردن زیر زمین خانه ات بودند برای خواب و استراحت بعد از ظهر .
چند سال پیش در سفری به این شهر هر چه دور بینم را به اطراف گرداندم نتوانستم عکسی بگیرم که بیشتر از ده بادگیر را در آن بگنجانم . چه بر سر مابقی آمده است را باید از مردمی پرسید که خوابیدن در زیر کولر آپارتمان را به خواب در زیر نسیم بادگیر ترجیح داده اند .
من در محله ی شش بادگیری یزد به دنیا آمده ام . لوگوی این وبلاگ حاصل نوستالژی آن سالهاست . طرح جدید آن را نیز خانم طوبا محمد خان طراحی کرده و از ایران برایم فرستاده است . دستش درد نکند .