۲۸ آبان ۱۳۹۳

شعری از مجموعه ( کبریت خیس ) به مناسبت انتشار چاپ هشتم آن
===========================
جشن تولد

چراغها خاموش
و روی کیک تولد
یک آی با کلاه ،
که عنقریب به فوت بی رمقی
الف خواهد شد
                      
شوهر در کشوی آشپزخانه
دارد دنبال کارد می گردد
زن نیمه عریان و پا برهنه نیست
اما کیک به دست به طرز غریبی
مثل سالومه قدم بر می دارد
و چهره اش در نور کهربایی شمع
به ماسکی عتیقه می ماند
عجیب شبیه خودش.
زوج جوان    و بی شک خوشبختی
دور میشود آرام
از دود سیگار مرده شوری من
صاحبخانه ی میهمان نواز
به سیگار می گوید میخ تابوت
پس با یک حساب سرانگشتی
تابوت من باید چیزی باشد
شبیه تختخواب تا شده ی مرتاض ها
عجالتن اما
باید برای این دوربین    لبخند بزنم.

۲۶ آبان ۱۳۹۳

نوری اوریب از پنجره صبح


عباس صفاری
 روزنامه شرق
نخستین گروه از شاعرانی که از شعر نو استقبال کردند پیشنهادهای عروضی نیما را در آغاز کار پذیرفتند. اما دیری نپایید که بی‌توجه به دلایل اقدام نوآورانه نیما به راهی دیگر رفتند و برای مدت مدیدی چهارپاره‌های معروف به نوقدمایی و حتا شعر بی‌پشتوانه (کارو) موردپسند زمانه بود. نهایتا چندین‌سال وقت و انرژی نوآمدگانی دیگر مانند شاملو، اخوان و فروغ صرف آن شد تا آب‌رفته را به جوی بازگردانند.  محمدعلی سپانلو کمابیش در چنین دوره و تحت چنین شرایطی است که قدم به عرصه شعر نو و سرودن آن می‌گذارد. اما آنچه او را از دیگر شاعران هم‌سن‌و‌سالش مجزا می‌کند این است که در همان قدم‌های نخستین و احتمالا به‌خاطر ذوق ذاتی و دانشی که از شعر کلاسیک دارد پا در همان راهی می‌گذارد که نیما توصیه کرده است. راهی که پیچ‌‌وخم‌های دشوار آن را نه نیمای دست‌تنها فرصت کرد که کشف کند، نه پیروان او هنوز دانش و توان لازم برای پیمودن آن را در خود داشتند. به بیان دیگر شعری که پس از نیما به‌عنوان شعر نو رواج یافت سیبی بود که خیلی دورتر از درختش به زمین افتاده و در یک کلام سرایندگانش در حد نیما مدرن نبودند. شاعران نسل اول و تا حدودی نسل دوم از نظر سلیقه هنری و جهان‌نگری بی‌رودربایستی فرق عمده و فاحشی با خواننده آثارشان نداشتند. برای مثال آنچه چندی بعد به‌عنوان جامعه آرمانی در اشعار سیاسی و اجتماعی آن دوران مطرح شد (و سپانلو خوشبختانه نقشی در آن نداشت) نسخه‌ای نبود که فرضن شاعران برای مردم پیچیده باشند. خواننده ایرانی از زمان مطالعه در همان خانه‌های تیمی دوران مشروطه که با سفرنامه ابراهیم‌بیک و انقلاب فرانسه آشنا شد دغدغه جامعه آرمانی را داشته است.  محمدعلی سپانلو اگرچه طی نزدیک به نیم‌قرن فعالیت ادبی همواره دل‌نگران رویدادهای جامعه و نتایج خوب و بد آن بوده است اما به عمد نقشی در پروبال‌دادن به آرمان‌های دست‌نیافتنی به عهده نمی‌گیرد و به قولی همرنگ جماعت نمی‌شود. او مجموعه‌های نخستینش «آه... بیابان» و «منظومه خاک» را با پشتوانه همین طرز فکر زمانی که هنوز دانشجوی رشته حقوق است به چاپ می‌سپارد. آنچه در رابطه با آن دفترها حائزاهمیت می‌باشد این نیست که او نسبت به شاعران همدوره‌اش عقب‌تر یا جلوتر گام بر‌می‌دارد. حرف عمده در این است که او از همان ابتدا چشم‌اندازی متفاوت از پسند روز را در پیش‌رو دارد و پا در راهی جدای از دیگران نهاده است. راهی که بی‌تردید گردنه‌های دشوار و نفس‌گیری داشته اما سرانجام او را به مرحله‌ای رسانده است که در مواجهه با رویدادها و حوادث زندگی «چه شخصی و چه اجتماعی» بی‌آنکه احساساتی، یا دست‌پاچه شود بتواند رشته کلام شاعرانه‌اش را با صلابتی چشمگیر و وقاری کم‌نظیر به پیش ببرد. دفترهای نخستین سپانلو حاوی اشعاری است که نه‌تنها پیشنهادات نیما در عرصه استفاده از عروض را رعایت کرده بلکه از حیث هستی‌شناسی نیز یادآور نگاه مدرن نیما به طبیعت و زندگی است.
گوش شیطان‌کر بی‌بهره ماندن از آن‌گونه «دل‌سوختگی» که بزرگان لازمه قدم‌نهادن به عرصه هنر می‌دانندش تا به حال به‌نفع سپانلو تمام شده و او را به راهی جدا از سانتی‌مانتالیسم خواننده‌پسند کشانده است. سخن آخر اینکه به گمان من و با نظر به سیر تکاملی و (کرانیکال) اشعار محمدعلی سپانلو از دفتری به دفتر دیگر به جرات می‌توان گفت او رئالیست‌ترین شاعر نوگرای فارسی‌زبان است که از همان آغاز به چشم خود و دیده‌ها و شنیده‌های بی‌واسطه بیش از احساسات گذرا و غالبا بی‌پایه اعتماد کرده است. تاریخ و رویدادهایش را نیز از همین زاویه واقع‌بین مرور می‌کند و کشف‌های شاعرانه آن را نشان خواننده می‌دهد.  سپانلو هم راوی اسطوره‌های شهری «به ویژه شهر اجدادی‌اش تهران» است که تا به حال از دریچه‌های گوناگونی به تماشای آن نشسته و (آیکون)‌های عمده و گاه از یادرفته‌اش را نشان‌مان داده است، هم با چاشنی غم غربتی مطبوع راوی عشق‌های نفرینی، جوانی‌های تباه‌شده، حوادث از یادرفته و آرزوهای تباه‌شده قومی و تاریخی وطن و جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. او هنوز در میان همهمه «چرتکه و رایانه» قادر است ما را به تماشای طراوت‌های آفتاب‌ندیده در پستوی پنج‌دری‌ها ببرد و از جانبی دیگر نظربازی‌های خطرناکی را که جوباری از خون در پی خواهد داشت نشان‌مان بدهد. سپانلو خوب می‌داند که هموطن و همشهری‌اش از کجا آمده است. اما به کجا خواهد رفت همواره سوال هراس‌انگیزی بوده است.
----------------------------
تصویر ضمیمه : سپانلو - آقای زمان 
چوب نگاره 4 در8
کار اینجانب 

۲۵ آبان ۱۳۹۳

دشواری های سادگی

غزل آریانپور

سایت خبری الف
مثل جوهر در آب
شاعر: عباس صفاری

ناشر: مروارید،  ۱۳۹۳ چاپ دوم
۱۴۴ صفحه، ۷۹۰۰ تومان

فروشگاه اینترنتی شهر کتاب، این کتاب را تا یک هفته پس از معرفی، با ۱۰% تخفیف ویژه عرضه می‌کند، در صورت تمایل اینجا کلیک کنید.

****

عباس صفاری شصت و سه سال پیش در یزد به دنیا آمد. در جوانی برای تحصیل به خارج از کشور سفر کرد؛ اما برای همیشه ماندگار شد. او که سال‌هاست ساکن کالیفرنیای آمریکاست بیشتر عمرش را در خارج از ایران زندگی کرده، اما بااین‌حال کوشیده از فضای شعر داخل ایران دور نباشد.

صفاری از اوایل دهه هفتاد به انتشار اشعارش پرداخت. کتاب نخست او با عنوان «در ملتقای دست و سیب» درابتدای دهه هفتاد (نود میلادی) در کالیفرنیا منتشر شد و در همان گام نخست جایزه بهترین مجموعه شعر منتشرشده خارج کشور را از آن خود کرد.

در ایران با مجموعه شعر «دوربین قدیمی و اشعار دیگر» اعلام حضور می‌کند و ازقضا این بار نیز اشعار او از جایزه بی‌نصیب نمی‌ماند و جایزه شعر امروز ایران (کارنامه) را به خود اختصاص می‌دهد.

از عباس صفاری قریب به پنج مجموعه شعر و سه کتاب ترجمه شعر سرایندگان کهن مشرق زمین منتشر شده است. اغلب آثار صفاری توسط نشر مروارید منتشر و بارها نیز تجدید چاپ شده‌اند؛ حتی در زمانی که کتاب‌های شعر از اقبال کنونی در میان مخاطبان برخوردار نبوده‌اند. از این رو صفاری با وجود دوری از ایران به یکی از شاعران تأثیرگذار بعد از انقلاب بدل شده است. صفاری در اشعار خود از زبانی ساده که گاه از زبانی محاوره‌ای برخوردار است بهره فراوان می‌گیرد و سهم به سزایی در به‌کارگیری و رواج این ویژگی در شعر سال‌های اخیر داشته است.

شعرهای عباس صفاری تاکنون به چندین زبان ازجمله انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیائی، عربی و کردی ترجمه شده است. گفتنی است شعر بلند هبوط سروده او به زبان انگلیسی ترجمه شده و چندین سال از کتب درسی رشته ادبیات دانشگاه در آمریکا بود.

با چنین مقدمه‌ای باید اذعان داشت که انتشار کتاب تازه‌ای از عباس صفاری در فضای شعر یک اتفاق محسوب می‌شود. چون «جوهر در آب» که در بهار ۱۳۹۳ به همت نشر مروارید وارد بازار شده است.

او با وسواس شعر می‌سراید و شاعر کم کاری است و کیفیت را بر کمیت مقدم می‌شمارد. از این رو هر چهار پنج سال یک‌بار یک مجموعه شعر منتشر می‌کند. اشعار عباس صفاری علاقه‌مندان خاص خود را دارد به‌خصوص این‌که برای هم‌نسلانش، شعر او با خاطره ترانه‌هایی که برای خوانندگان جدی و متفاوت آن روزگار همانند فرهاد، گیتی پاشایی و ... سروده پیوند خورده است.

این کتاب دربرگیرنده ۶۹ شعر از سروده‌های صفاری در شش سال اخیر است. سادگی زبان کماکان مهم‌ترین ویژگی اشعار تازه صفاری است، هرچند به نظر می‌رسد، او با زبان محاوره در اشعارش کمی فاصله گرفته است.

سادگی زبان اگرچه این امکان را فراهم می‌سازد که مخاطب بدون دشواری این اشعار را بخواند، اما این خوانش الزاماً به معنای درک محتوای اشعار نیست، به‌خصوص که در شعر صفاری تصاویر خاص، به‌کارگیری تمثیلی اشیاء ساده و دم دست و گاه پاره‌ای ارجاعات بینامتنی وجود دارد که بر غنای اثر افزوده و درک آن‌ها را از سادگی فراتر می‌برد:

«بوکافسکی هم مثل من شرقی‌/ زمانی می‌پنداشت دنیا محل گذر است/ و تلخ‌تر از زهرش می‌گذرد/ اما وقتی به چشم خود دید شاهدان عهد شبابش از زن و مرد در اقساط عقب‌افتاده گم شدند/ در حیاط خانه‌ای کوچک / که آن‌سوی سن پدرو خریده بود/ به شان پن اعتراف کرد که دنیا محل شکفتنی کوتاه و پژمردنی طولانی است»

صفاری در «مثل جوهر در آب» همچون دیگر مجموعه اشعارش، از واژه‌های آشنا و حتی مستعمل به‌کرات استفاده کرده است. هنر او در این است که این واژه‌های آشنا را در موقعیت و بافت زبانی‌ای استفاده می‌کند که بدان‌ها تازگی و طراوت بسیار می‌‌بخشد. کلماتی چون دریا، آسمان، ایستگاه، باران و ازاین‌دست در این مجموعه شعر نیز دیده می‌شوند، بی‌آنکه دم دست بودن آن‌ها به دم‌دستی شدن شعر او بیانجامد.

او در اشعار خود بازی‌های زبانی را نیز فراموش نمی‌کند. مهم‌تر از همه اینکه از واژه‌هایی ساده برای این منظور استفاده می‌کند. از دیگر سو در شعر او عناصری را شاهد هستیم که از فرهنگ‌های گوناگون وام گرفته و به مدد آن‌ها افق معنایی پیش روی خواننده فارسی‌زبان را وسعت می‌دهد و یا با بخشیدن صفتی آشنا که از فرهنگ و تاریخ یا زندگی ایرانی گرفته شده آن‌ها را آشنایی‌زدایی می‌کند.

«کالبد آدمی بی‌تردید/ شاهکار آفرینش است هنوز/ اگرچه روحش همیشه خرده‌شیشه داشته است/ این را من می‌دانم/ و فریدا کالو که کفران نعمتش کفرم را درنمی‌آورد/ و حق می‌دهم به او/ که قصابی کند در هر تابلو/ چشم و ابروی قاجاری/ و تن تابناکش تا لب گور»

سخن آخر اینکه جریان ساده نویسی در شعر معاصر در کنار محاسنش، مضراتی نیز برای شعر معاصر داشته؛ هر نابلدی با منتسب کردن خویش بدین جریان شاعر نمایی می‎کند. شعر عباس صفاری از آن رو دارای اهمیت است که نشان می دهد، ساده نویسی در شعر نه تنها ساده نیست که بسیار دشوار نیز هست!
----------------------------
تصویر همراه : چای بهاری
چوب نگاره - کار عباس صفاری 
11در 12 اینچ - مرکب روغنی روی کاغذ مات
سال 1392

۲۲ آبان ۱۳۹۳

بر رسی " مثل جوهر در آب "

جهان و هر چه در او هست
           سهل و مختصر است 

جهان کتاب - سال 19 شماره 6و7
===================

سایه اقتصادی نیا

اینک که تقریبا ده سالی از حضور جدی عباس صفاری بر صحنه شعر فارسی می گذرد ، می توان آسوده خاطرتر و مستند تر در باره شعر او داوری کرد . دیگر می توان گفت که شاعری ماندنی شده . شعرش هم به دل مخاطبان عام و غیر حرفه ای راه یافته و هم در میان اهل نظر به دیده تائید نگریسته شده و چاپ و انتشار پیاپی مجموعه شعرهایش گواهی بر این مدعاست . در جمع بندی هفت دفتر شعری که تا حال منتشر کرده ، مثل هر شاعر دیگری ، غث و سمین به چشم می آید . اما آنچه دست بالا را دارد گستره ای از تصاویر ظریف ، ریز اندیشی ها و ریز بینی ها و نازک خیالی های اوست . می بیند آنچه هر روز پیش چشم توست و نمی بینی اش ، و می شنود آوائی را که هر روز در گوشت است اما نمی شنوی اش ، و برتر از همه این دیدن و شنیدن می گوید که کار شعر همین است . ساده و روان و بی خم و پیچ هم می گوید . به زبان آدمیزاد ، نه زبان از ما بهتران ; دنیای شاعرانه اش تنوع دارد و این از جهان بینی التقاطی  خود او نشئت می گیرد ،که در آن انسان و خدا و گیاه و جانور و جمادات را کنار هم نشانده است . دیدی تساهل آمیز ، بی تعصب ، پذیرا و گاه طعنه آمیز به دنیا و مافیها دارد که ندا در می دهد " جهان و هرچه در او هست ، سهل و مختصر است " شعرش نیز از این جهان بینی مایه می گیرد و به همین نسبت مصالحه جو ، انسان محور ، نرم و جاری است .
صفاری در کار به شعر کشاندن این جهان بینی از چند عنصر مشخص بهره می جوید . زبان محاوره و طنز از اصلی ترین و پر بسامد ترین این عناصرند . امکاناتی که زبان محاوره در دسترس صفاری می گذارد گونه گون است . یکی از آنها ، کنایات و عبارت های اصطلاحی است که صفاری به کرات از انواع آن سود جسته است : " نگاه چپ به کسی انداختن " . " مو لای درز چیزی رفتن " . " بی چشم و رو بودن " . " جان کسی را به لب رساندن " و ....... در سطور زیر مثالی از گنجاندن کنایه " خرده شیشه داشتن " و عبارت اصطلاحی " کفر کسی را در آوردن " در شعر را می بینیم که از زبان محاوره وام گرفته شده است .:
کالبد آدمی بی تردید
شاهکار آفریبش است هنوز
اگر چه روحش همیشه
خرده شیشه داشته است

این را من می دانم و فریدا کالو
که کفرم را در نمی آورد
و حق می دهم به او
که قصابی کند در هر تابلو
چشم و ابروی قاجاری
و تن تابناکش را تا لب گور
 در هم آمیزی این اصطلاحات با زبان شعر ، در مجموع منتج به خودمانی شدن فضای اشعار صفاری و ایجاد صمیمیت با مخاطب شده است .
عنصر دیگری که  از زبان محاوره به درون شعر صفاری راه یافته ، دیالوگ است . در بسیاری از قطعات شاعر با " تو" ئی فرضی گفتگو می کند . در این سطر ها جهت پیام به سمت گیرنده است . انگار کسی روبروی ما ایستاده و با ما سخن می گوید . این تمهید نیز باز در جهت ایجاد صمیمیت با مخاطب نقش دارد و پرده ای را که میان شاعر و مخاطب است از میان بر می دارد  "جاسوس های زبان بسته من " مثال خوبی است .
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت
و خیابان به خیابان
دنبال کرده اند
خدا می داند چه دیده اند
که جیکشان دیگر در نمی آید.
عنصر دیگری که به عنوان یکی از عناصر شاکله زبان شعر صفاری از آن نام بردیم طنز است . طنزی که صفاری در زبان می ریزد ، حاصل ظرافت هائی است که گاه در یک کلمه یا فقط یک تعبیر نمایان شده اند . نزد او طنز شاخساری نیست که همه شعر را زیر سایه خود بگیرد ،بلکه تنها سایه مختصر اما نشاط آور برگی است از درخت شعر. قطعه زیر را شاهد می آورم که اگر بدون دانستن عنوان آن خوانده شود ، یک قطعه منثورهنجار است ، اما فقط عنوان طنز آمیز و شوخش آن را در رده طنز جای می دهد .
" پاشو تنبل خان "
 --------------
وقتی مثل همیشه دیرت می شود
و با شتاب از در بیرون می زنی
من در میان ملحفه هائی که هنوز
به بوی تو آغشته است
از دنده ای به دنده دیگر می غلتم
و با تبسمی بر لب مجسم می کنم
جمله سرخی را که باید
بر آینه دستشوئی نوشته باشی .

   در قطعه " یک خودکار حق نویس " نیز تنها حضور یک کلمه ی " مگسی " است که به شعر رنگ طنز زده است ، وگر نه کلیت شعر نه در فضای طنز ، که در فضای فلسفی در دفاع از حقیقت و عدالت سروده شده است . به استعاره " خودکار" برای انشان حق گو ، و " زمستان " برای ترسیم فضای خفقان و سکوت ، و تعبیر " ایستاده " برای تبادر مفهوم مقاومت و ایستادگی توجه کنید :
خودکار بیک سیاهی که عادت داشت
فقط حق بنویسد
سر تا سر زمستان را
ایستاده در لیوان روی میز
به خواب رفته بود

در یک نیمه شب مگسی اما
ناگهان بیدار شد
و در دفتر اشعار صاحبش نوشت :
این بیداری کمر شکن
وقتی در خواب نیز
دست از سرت بر نمی دارد
بر خیز و باز کن پنجره را
و به سمت افلاک چنان فریادی بزن
که ماه مانند بادکنکی
انباشته از جوهر سیاه منفجر شود
در میان ستارگان

رد پای جهان بینی روادارانه را که که پیشتر از آن سخن گفتیم باز در همین قطعه می توان دید . اگر در زمستان سکوت و خفقان نمی توانی از حق و حقیقت سخن بگوئی ، دست کم با فریادی که تا آسمان می رود درونت را تسکین ببخش .
از این مختصات زبانی بگذریم و باز گردیم به دیگر ویژگی های حاصل از جهان بینی شاعر . در ابتدای این نوشته از دید التقاطی صفاری سخن به میان آوردیم . لازم است در بسط این ویژگی به نتیجه ای فراتر برسیم . به استناد همین جهان بینی ، او شاعری مدرن است . مانند انسانی مدرن ، در عین حال که بومی گرا و ایرانی است ، جهان وطن و جهان اندیش است . در شعرش از " امامزاده حسن " تا " میدان ترافالگار " را گز کرده . هم " بوکافسکی " را یاد کرده و هم " حافظ " را . هم در بهشت زهرا گریسته و هم در " گورستان چمن زار بهشت " در هالیوود شرقی . هم بوی " یاس امین الدوله " در شعرش پیچیده و هم در باب " مضرت برندی " سخن رانده است . بر هیچکام تعصبی ندارد ، هیچ یک را بر دیگری برتری نمی دهد و سلایقش از هر گونه جزم اندیشی تهی است . " ذکر قالی ایرانی " را می گوید . اما دست به دامان ناسیونالیسمی عقب مانده نمی شود تا یکسو نگرانه هنر را نزد ایرانیان ببیند و بس ، يا به همان میزان پرده های نقاشی فریدا کالو و مکس بکمن را تحسین می کند . این دید روشنفکرانه ، امروزی و متعادل است و فضای ادبی و هنری جامعه ایرانی به ترویج و تثبیت آن نیاز دارد . هنرمند امروزی از پنجره اتاقش جهان را رصد می کند . چه در " عبدالملک " باشد ، چه در " نیو اورلئان " . شعر صفاری ، از هر رهگذربا ذکر نام ها و اماکن و فضاهای مختلف رنگارنگ شده است و از این بابت شاید تشبیهش به جامعه آمریکا بی مناسبت نباشد . شعر صفاری آمریکاست : در کالیفرنیا بیدار می شوی ، با هندی ها صبحانه می خوری ، در واگن ساخت چین می نشینی . با مکزیکی ها ازدواج می کنی و به فارسی می نویسی .