۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

در سود و زیان کپی رایت

1440837710747_4.jpg واکنش عباس صفاری به ماجرای عتیق رحیمی

ایسنا - سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
عباس صفاری به حاشیه‌های پیش‌آمده درباره ترجمه فارسی آثار فارسی عتیق رحیمی - نویسنده افغان - (از زبان انگلیسی) واکنش نشان داد.

این شاعر و مترجم ساکن آمریکا در یادداشتی که با عنوان «در سود و زیان کپی‌رایت» در اختیار بخش ادبیات و کتاب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گذاشته نوشته است:

اخبار مربوط به اعتراض نویسنده افغان عتیق رحیمی به ترجمه کتاب‌هایش در ایران در چندین رسانه داخلی و خارجی بازتاب یافته است. از آن‌جا که او کتاب‌ها را در اصل به فارسی دری نوشته است اعتراضش با معترضین دیگری که می‌پنداشتند حقوق‌شان ضایع شده است تفاوت‌هایی اساسی دارد. او در ضمنی که می‌پندارد حقوقش به عنوان پدیدآورنده اثر نادیده گرفته شده معترض است چرا کتاب‌هایی که در اصل، او به فارسی تالیف کرده مترجم ایرانی از روی ترجمه انگلیسی‌اش آن‌ها را مجددا به فارسی برگردانده است.

با این حساب اعتراض عتیق رحیمی را می‌توان به دو بخش حقوقی و فنی (‌ادبی) تقسیم کرد. در رابطه با اعتراض ادبی او که می‌گوید چرا رمان‌های فارسی‌اش را از زبانی دیگر به فارسی برگردانده‌اند، به رغم این که زبان نوشتاری او «فارسی دری» لحن و لهجه‌ای جدا از فارسی معیار و معمول در ایران دارد، حق را کماکان باید به او داد. تفاوت در لحن و لهجه در زبان‌های چندملیتی امری رایج و عادی است. کسی برنمی‌دارد کتابی را که لحن و لهجه جنوب آمریکا را دارد برای انتشار در لندن به لحن انگلیسی آکسفوردی تبدیلش کند. در ایران نیز به عهده خواننده است که با لحن و لهجه اقوام مختلفی که فارسی می‌نویسند آشنا باشد.

اما در مورد دوم که امری حقوقی است به گمان من حق را نه به او می‌توان داد و نه به دیگر نویسندگان و هنرمندانی که نسبت به انتشار (به گمان آن‌ها بی‌مجوز) آثارشان در ایران شاکی هستند.

نپیوستن به کپی‌رایت بین‌المللی تصمیمی بود که مسئولان رژیم گذشته گرفته بودند و دلایل محکمه‌پسندشان یکی این‌که با نظر به حجم زیاد آثاری که به فارسی ترجمه می‌شد و حجم کم و نزدیک به صفر ترجمه آثار معاصر فارسی به زبان‌های دیگر آن را از بنیان معامله‌ای نابرابر می‌پنداشتند که جز زیان هیچ سود دیگری نداشت و دلیل دیگرشان این‌که می دانستند پرداخت دو حق تالیف، یکی به مترجم و دیگری به خالق خارجی، قیمت پشت جلد را افزایش خواهد داد و در نتیجه تیراژ کتاب از حد اسفناکی هم که بود پایین‌تر آمده و به فرهنگ کتاب‌خوانی که احتیاج به ترویج داشت لطمه خواهد زد.

به چند و چون این که پیوستن به کپی‌رایت برای ورود ایران به بازار تجارت بین‌المللی تسهیلاتی فراهم می‌کند آشنا نیستم و به عهده صاحب نظران و مسئولان دولتی است که سود و زیان آن را سنجیده و بر مبنای آن اگر لازم باشد تصمیم به پیوستن ایران به کپی‌رایت بگیرند. اما تا زمانی که ایران به قانون کپی‌رایت نپیوسته است محکوم کردن مترجم و ناشر ایرانی و در مواردی اهانت به آن‌ها دور از انصاف است.

طی سال‌های اخیر به غیر از مورد عتیق رحیمی افراد دیگری هم اعم از ایرانی یا غیرایرانی بوده‌اند که به صورت کتبی یا شفاهی به چاپ اثرشان در ایران اعتراض کرده‌اند و در اکثر موارد نیز به جای این‌که روی سخن‌شان با نهادهای دولتی تصمیم‌گیرنده در این ارتباط باشد، با مترجم و ناشر بوده است.

بسیاری از قوانین کشورهای مختلف امکان دارد مورد پسند شهروندان کشوری دیگر نباشد. جرم سنگین انداختن آدامس جویده‌شده در معابر عمومی سنگاپور شاید از حد تصور ما خارج باشد. اما در سفر به آن کشور، مسافر وظیفه دارد آن را رعایت کند.

نپیوستن ایران به کپی‌رایت نیز شاید باب طبع تولیدکنندگان آثار ادبی هنری کشورهای دیگر نباشد. اما هر نویسنده‌ای چه ایرانی و چه غیرایرانی قبل از چاپ اثرش در خارج از مرزهای ایران باید بداند که پس از انتشار کتابش و بر مبنای قوانین وضع‌شده در ایران تمام حقوق آن را در ایران از دست خواهد داد، همان‌طور که آثار ادبی و هنری تولیدشده در ایران به محض انتشار تمام حقوق‌شان را در کشورهای دیگر از دست می‌دهند (ناگفته نماند که سینما گذشته از ارزش‌های هنری‌اش از آن‌جا که یک صنعت محسوب می‌شود از این قاعده پیروی نمی‌کند و بحث دیگری دارد). این‌که بعضی از مترجمین یا ناشران داخلی یا خارجی از خالق اثر برای ترجمه و انتشار کتابش اجازه می‌گیرند و گاهی حق‌التالیفی نیز از بابت فروش به او می‌پردازند یک امر اخلاقی است و هیچ ربطی به قانون ندارد. مشکل این کار اما بدآموزی است و سبب می‌شود افرادی بر مبنای آن و بی‌توجه به قانون درخواست حق‌التالیف را حق خود بپندارند. آقای عتیق رحیمی که کمابیش با قانون کپی‌رایت ایران آشناست باید بداند که با انتشار کتابش در فرانسه حقوق آن را در کشورهای اندکی که عضو کپی‌رایت نیستند از دست داده است. متن فارسی را نیز چنان‌چه خارج از مرزهای ایران منتشر کند به همین سرنوشت دچار خواهد شد.

مورد دیگری که قبل از اعتراض او در رسانه‌های داخل کشور بازتاب یافت و هضمش برایم قدری دشوار بود انتشار کتابی بود از آموس عوز نویسنده چپ اسرائیلی. از قرار معلوم خبر انتشار کتاب او که «ناگهان در دل جنگل» نام دارد پیش از آن‌که رسانه‌ای بشود به گوش نویسنده رسیده بود. آقای عوز انتشار کتابش به فارسی را سرقت و ناشر آن را دزد و راهزن نامیده بود. اما نهایتا او که نامزد جایزه نوبل نیز بوده است بزرگ‌منشی به خرج داده و فرموده است در عوض، این یک کار فرهنگی و گسترش اندیشه بین انسان‌هاست. در خاتمه نیز با ژستی حق به جانب از ما که دزد خطاب‌مان کرده دعوت کرده است که بیایید با کتاب با هم سخن بگوئیم نه با بمب و تهدید. و پنداری یادش رفته که همین دو سه سال پیش در گفت‌وگو با «نیوزویک» ضمن طرفداری از صلح و آزادی، بمباران مردم بی‌گناه لبنان به وسیله ارتش اسرائیل را دفاع نامیده است.

آقای عوز که از او در اخبار اخیر به عنوان نویسنده‌ای چپ‌گرا و مخالف صهیونیسم نام می‌برند ساکن اسرائیل است و با مشکلات و مسائل منطقه و تیراژ اسفناک کتاب در این سوی دنیا آشناست. در ضمن او می‌داند اگر کشوری عضو کپی‌رایت نباشد ناشران آن کشور موظف نیستند از نویسنده یا ناشر اولیه مجوز بگیرند یا وجهی را بابت ترجمه و انتشار پرداخت کنند. و این در حالی است که بسیاری از ناشران در ایران و کشورهای مشابه موافق پیوستن کشورشان به کپی‌رایت هستند. نمی‌دانم او چه نوع نویسنده چپ‌گرایی است که ناشر زحمت‌کشی را که قانونا جرمی مرتکب نشده دزد خطاب می‌کند.

حرف آخر این‌که تا زمانی که ایران به قانون کپی‌رایت نپیوسته است روی سخن هر اعتراضی باید با مسئولین ذی‌صلاح دولتی باشد. اعتراض توام با ناسزا و توهین به مترجم و ناشر ایرانی امری است ناروا و ناجوانمردانه. دردناک‌تر اما زمانی است که خبرنگار یا نویسنده‌ای ایرانی در این ارتباط دست به قلم می‌برد و مترجم هم‌وطنش را که با سیلی گونه‌اش را سرخ نگه داشته دزد و چپاول‌گر خطاب می‌کند.
 -----------------------------------------------------------



به گزارش ایسنا، پیش‌تر، مهدی غبرایی درباره‌ علت ترجمه آثار عتیق رحیمی که در اصل به فارسی بوده («هزارتوی خواب و هراس» و «خاک و خاکستر») و ترجمه‌ آن‌ها از انگلیسی به فارسی به ایسنا گفته بود: با توجه به این‌که برخی از این آثار به فارسی دَری نوشته شده بود ناشر تصمیم گرفت این آثار به فارسی رایج در ایران ترجمه شود، زیرا بعضی مفاهیم فارسی دری در ایران فهمیده نمی‌شود.

او همچنین با اشاره به تقدیم‌نامه‌ای که عتیق رحیمی بر کتاب‌هایش خطاب به ناشر نوشته متذکر شده بود: عتیق رحیمی خواسته که این آثار به فارسی منتشر شود و از وضعیت آن‌ها نیز مطلع است.

اما عتیق رحیمی با ارسال یادداشتی به ایسنا از ناشر ایرانی خواست چاپ و پخش کتاب‌هایش را متوقف سازد و اظهار کرد: اینک با آگاهی از برگرداندن دو کتابم که هر دو را به فارسی‌ نوشته‌ام از زبان انگلیسی به زبان فارسی، آن هم با خامه‌ مترجم بس توانا مهدی غبرایی، ‌کاملاً بهت‌زده شده‌ام. نمی‌دانم چه کسی این‌چنین تصمیمی گرفته؟ و چرا؟


در ادامه نشر ثالث با ارسال یه یادداشتی به ایسنا نوشت: آقای عتیق رحیمی کاملاً در جریان ترجمه این کتاب‏‌ها بودند و تصور ناشر این بود که آن‌چه قبلاً به فارسی منتشر شده است در نسخه فرانسه یا انگلیسی توسط نویسنده بازبینی و ویرایش شده است که اکنون خواهان ترجمه آن هستند. اما همگان حق تغییر عقیده دارند و هیچ‌‏کس نیز مصون از فراموشی نیست.

انتهای پیام

۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

چهار تاقی : همیشه تنها ، همواره چشم براه

 .اگرچه ترکیب همذات پنداری از دست آوردهای جدید و اخیر زبان فارسی است اما در عرصه عمل ( خود را در دیگری دیدن )  و کشف آمال ؤ آرزوهای مشترک و مقاصد مشترک با او و دیگران ، سوابقش به روزگار ازل بر می گردد . از زمانی که آدمیزاد برای نخستین بار چهره خود را بر سطح آب یبیند و از شباهت آن به چهره های دیگری که دیده است شگفت زده می شود .
 در آغاز ششمین دهه عمر که نا دیده گرفتن پایان راه نوعی کتمان وسهل انگاری محسوب می شود حس می کنم در بهترین و خوشبین  ترین حالتش آدمی پس از رهائی از خاک با یک سبکی مطبوع در فضای لایتناهی و به سمت ابدیت شناور می شود و هیچ بازگشتی نیز در کار نخواهد بود . اما این آرزوی شاعرانه و احتمالا نا محال یکی از ملیون هاموجودی است که بقول اجدادمان چند صبائی مهمان این جهان فانی هستند. اما از سوی دیگر بلیونها مردم از هند تا چین و ماورا چین باورهای دیگری دارند و هم و غم  بسیاری از آنها در زندگی  نحوه باز گشت و قوالب متنوع و بی شمار آن است .

 یکی دلش می خواهد پروانه ای باشد در میان گلزاری و دیگری پرنده خوشخوانی بر شاخساری و بی تردید کمتر کسی دلش می خواهد در قالب موش و سوسک و دیگر موجودات زشت و موذی به جهان باز گردد ، چه برسد در قالب یک جسم و بنای بی جان  ، چه تاج محل مجلل و با شکوه باشد ،  چه مخروبه ی صومعه ای کوهستانی . 
 من  در حاشیه کویر پا به دنیا گذاشته ام  و هفت سال سقائی تشنه لبان محرم و عاشورا نذر تندرستی و ماندگاری ام  در این دنیا بوده است ، نذری که شش سالش را هنوز بدهکارم و در روزگاری که عزاداران هرکدام با یک بطر آب آشامیدنی در هر مراسمی حاضر می شوند این بدهکاری را ظاهرا با خود به گور خواهم برد ،این است که  دلم می خواهد اگر بازگشتی در کار باشد به شکل یک چهارتاقی کویری و در ایام  کم آشوب اتابکان به جهان باز گردم  ، به شکل یکی از متواضع ترین و در اوج زیبائی ساده ترین بنائی که به دست اجداد ما ساخته شده است  ، به شکل یک چهار تاقی که اگر آبی در بساط ندارم دست کم سایه خنکی داشته باشم برای کاروان و مسافری که کابوس عطش تا به مقصد و خانه و کاشانه اش نرسیده او را تعقیب می کند  .

۲۸ فروردین ۱۳۹۵

بازهم شرق و غرب

سفرنامه ابراهیم بیک یکی از کتابهای تاثیر گذار دوران مشروطیت است که غالبا در خانه های تیمی انقلابیون و در جمع قرائت
می شده است . این کتاب همانطور که از عنوانش بر می آید شرح سفرهای جوان تاجرزاده ایست از مصر به اروپا و در نهایت به ایران . مضمون کلی کتاب شرح پیشرفت های غرب است در تقابل با عقب ماندگی و درماندگی شرق و به ویژه ایران . آن طور که در مقدمه کتاب ذکر شده است هنگام قرائت آن در خانه های تیمی هر گاه به شرح عقب ماندگی ایران می رسیده حضار همگی زارزار گریه می کرده اند .
به تقریب تا اواسط سلطنت پهلوی دوم ، روشنفکر سکولار ایرانی با همین نگاه شیفته و شیدا و گاهی بهت زده به غرب نگاه می کند و در این شیفتگی تا جائی پیش می رود  که در نهایت تقی زاده آب پاکی روی دست همه ریخته و ادعا می کند تنها راه برون رفت از  بن بست عقب ماندگی این است که ایرانی باید از نوک پا تا فرق سر یکسره غربی و فرنگی شود . بگذریم که در همسایگی ما و کمابیش در همان ادوار گاندی نشسته است پشت چرخ نخ ریسی تا لباسش را خود بریسد و بدوزد و یکسره از نوک پا تا فرق سر هندی شود .
شعر زیر سروده سید مهدی ملک حجازی شاعر یزدی است که ( قلزم ) تخلص می کرده و به روایت آیتی شاعری متجدد و تحصیل کرده غرب بوده است و منظومه ای با عنوان هفت موج از او در برلن منتشر شده است . این شعر  اگر چه طنز و هجویه است و با لحن جدی و مسئول فاصله زیادی دارد ، اما نکته قابل تامل در آن این است که در ضمن محکوم کردن شرق آن روزگار به جهالت ، غرب را نیز در دوران اوج تب ( به قول آل احمد غرب زدگی )  به گسترش رذالت و نکبت متهم می کند . جهالتی که به نام اسلام و رذالتی که به نام دموکراسی پس ازهشتاد سال هنوز دست در دست هم  بخشی از خاور میانه و نیمی از قاره آفریقا را به خاک و خون کشیده اند .  


در غرب  دیدم    دلبری از دلبر  کنگو  بتر                        
   در دل ربودن ماهری از دزد شیکاگو بتر

یک لحظه گرم و آتشین گیرا تر از کوه وزو
یکبار هم سرد و خنک از دشت اسکیمو بتر

گفتم بفرما کیستی دیوی پری ئی چیستی
کز نسل آنان نیستی ای یار از زالو بتر

فرمود من آزاده ام  شوخی تمدن زاده ام
من نیستم شرقی که هست از زنگی اخمو بتر

گفتم تمدن زاده جان قربانت ای آزاده جان
نه شرق و نه غرب این به آن از تو و تو از او بتر

شرقی جهالت پرورد غربی رذالت گسترد
وین هر دو نکبت آورد از نکبت جادو بتر    

                  

۲۳ فروردین ۱۳۹۵

به امید تصویب یک طرح انسانی

ماهنامه عاشقانه - هیوستون
حکم اعدام در آمریکا ، چین ، ایران ، عربستان سعودی ، مالزی  و چندین کشور دیگر کماکان رواج دارد و و ظاهرا قرار نیست در این سال و زمانه ها یکسره  منسوخ شود . خبر امیدوار کننده در این ارتباط اما طرح پیشنهادی هفتاد تن از نمایندگان مجلس ایران است  که در صورت تصویب ، حکم اعدام شامل حال قاقچیان غیر مسلح که تعداد زیادی از اعدامی ها را شامل می شود نخواهد شد .
رسانه های غربی می گویند کشور چین  در اعدام مجرمین مقام اول را در دنیا دارد . با این وجود من به یاد نمی آورم که عکس و تصویری از صحنه اعدام در چین را تا به حال در رسانه های غربی  دیده باشم . میدانی که در عربستان سعودی محکومین به اعدام را در آن سر می زنند در مجامع غربی به chop chop square  شهرت یافته است . اما تا به حال هیچ تصویری از این وحشیگری نیز در نشریات غربی ندیده ام ، اما تا دلتان بخواهد تصاویر دل آشوب اعدام در میادین ایران و در ملا عام است که در نشریات چاپی و الکترونیکی غرب  بازتاب می یابد . آنقدر از این عکس ها انتشار داده اند که در اخباررسانه ها و به این بهانه که دیدن کل منظره ( فریم ) برای کودکان مناسب نخواهد بود فقط برشی از عکس را نشان می دهند که حالت لوگو و ( آیکون  ) اعدام در ایران را پیدا کرده است .: دو پای آویزان در هوا . یکی عریان و دیگری در یک دمپائی فلیپ فلاپ زهوار در رفته  .

من مخالف حکم اعدام هستم . چه محکوم ( جفری دامر ) آدمخوار باشد ، چه خفاش شب مهر شهر و اصفهان و  هر جای دیگر . امیدوارم روزی  نه چندان دور فرا برسد که هر جامعه ای که آدم جانی روان پریش  و خطرناکی را در خود پرورش داده است بهای سنگین نگه داری مادام العمر او را نیز در زندانهای غیر قابل فرار بپردازد و خشونت سنگین را با خشونت سنگین پاسخ ندهد .
چه بسا که همین مخالفت های فردی و جمعی به مرحله ای برسد  که زمینه را برای  تعغیر قوانین فراهم کند ، اما تا آن روز فرا برسد دست کم از بسیاری امور نالازم و نادرست که تصاویر آن اثر منفی در بیننده می گذارد می توان پرهیز کرد . من باب مثل دادگاهی که حکم اعدام در ملا عام  صادر می کند می تواند به مجریان دستور بدهد که محکوم را با طناب پلاستیک سبز و سرخ  ونازل چینی ،  و  بر داربست فلزی زنگ زده ، تیر چراغ برق ، دکل جر ثقیل و هر چه که به دستشان برسد حلق آویز نکنند . تصویر چنین اعدامهائی یاد آور ( لینچ ) کردن بردگان در آمریکاست که نژاد پرستان آنها را به عنوان انسان کامل قبول نداشتند و به همین جهت رعایت تشریفات اعدام را نیز درخور آنها نمی دانستند . ما نیز از شمع آجین کردن آدمی در بازار تهران ، و سر بریدن در شمس العماره و دار زدن در میدان اعدام که همراه اهل بیت به تماشای آن می رفتیم باید راه درازی را پیموده باشیم . ظاهرا اما قدم آخر را نمی خواهیم برداریم و هنوز که هنوز است در دومین دهه قرن بیست و یکم با شنیدن خبر اعدام در ملا عام فورا شال و کلاه کرده و از خانه بیرون می زنیم . تنها فرقمان با مردم صد سال پیش در این است که غالبا اهل بیت را که دل نازکند در خانه جا می گذاریم تا خدای ناکرده کابوس های شبانه دامنگیرشان نشود .  و یادمان نرود که انقلاب دیجیتال تقریبا در جیب هر شهروندی یک دوربین گذاشته است و اماکن عمومی هر لحظه می تواند زیر نگاه ده ها دوربین قرار بگیرد .

                                    *                      *                      *

گرفتن جان آدمیزادی که معجزه طبیعت و شاهکار آفرینش بوده است ، گذشته از هر جرمی که مرتکب شده ( و چه بسا نشده باشد ) هرگز نباید امر پیش پا افتاده ای انگاشته شود . احترام به یک آدم کش سریالی محکوم به مرگ در پای چوبه دار ، احترام به اعمال پلید و دل و جان مسموم او نیست . بلکه  احترام به حیات و زندگی آدمی و جامعه بشری بر این کره خاکی است که این محکوم نیز عضو خطا کاری از آن محسوب می شود  . احترام به او احترام به خودمان است و احترام به قوانینی است که همه را به یک چشم باید بنگرد ، و لازمه این احترام رعایت  مقررات و تشریفات خاصی است که همواره در ادوار و تمدن های مختلف از افتتاح برج مخوف لندن تا انتهای غرب وحشی رعایت می شده و همچنان می شود .
سکوهای پر دنگ و فنگ اعدام در برابر دفتر کلانتر فیلم های وسترن که مجهز به دریچه سقوط و هر کدام  مکانیزم خاصی داشته اند ، ساخته و پرداخته ذهن سینما گران نیست . این سکوها که غالبا پس از اجرای حکم بر چیده می شدند و گاهی نجار آن را نیز باید از شهر دیگری وارد می کردند نمونه ایست از حد اقل ارزش و احترامی که غرب وحشی جان فورد و هوارد هاکز  برای گرفتن جان آدمی قائل بوده است و گر نه در هر شهرک و روستائی شاخه مقاوم درخت زیاد پیدا می شده است . .
 تصویر جوانی با یک پای برهنه در پیژامای زندان و حلق آویز از دکل یک جر ثقیل به وسیله یک طناب نایلونی سبز رنگ تصویری نیست که درس عبرت ماندگاری به کسی بدهد و گذشته از آن به هیچ وجه در شان جامعه ای نیست که تاریخ و فرهنگ دو هزار ساله اش را به رخ جهانیان می کشد .