۱۵ آذر ۱۳۸۹
برف و خندههاي زخمي
روزنامه تهران امروز--
فرزانه قوامي
........
بيش از چند دهه از بايدها و نبايدهاي عروضي و وزني ميگذرد.شعر فارسي با حفظ ساختار پيشين خود تجربههاي تازهاي را پشت سر گذاشته است و بن مايههاي زباني – علمي با بهره گيري از پشتوانههاي فرهنگي – ملي شعر امروز را به تكثر فرم و محتوا نزديك كرده است تا جايي كه ديگر كلام شاعرانه تعريفي بسنده به خود يافته است كه گاه با معيارها و ساختارهاي از پيش تعيين شده همراه است و گاهي خود مبدع طرزي تازه به شمار ميرود. بهرغم تمام دگرگونيهاي وزني آن چه هنوز ذهن مخاطب حرفهاي شعر را به خود مشغول ميكند مرز بين شعر و نثر است. خنده در برف سروده عباس صفاري به لحاظ فرمي مخاطب را از تعليقها و دل مشغوليهاي فرمي رها ميكند.شعرها آن چنان معنا محورند كه به شكلي ناخودآگاه فرم دلخواه خود را يافتهاند و در باز خواني متن ذهن مخاطب در گير الگوهاي فرمي نخواهد شد چرا كه دانستههاي شاعر پيش از آن كه سعي در به رخ كشيدن عناصر زيبايي سخن و انعكاس تئوريهاي شعري داشته باشند بار عظيم معنا را بر دوش ميكشند.عباس صفاري گويي رسالت شاعر را در بيان مفاهيم جزيي و زباني ميبيند و نشانههاي شعري او به سادگي فرم اصولي و يكپارچهاي به خود ميگيرد.
مضمون يابي كه از دير باز در شعر فارسي معمول بوده است و در شعر سبك هندي به اوج خود رسيد در شعرهاي خنده در برف به شكل امروزي بازيابي ميشود و مورد استفاده بهينه قرار ميگيرد آن چنانكه مضامين تازه كه در آغاز نه چندان شعري مينمايند به شكلي استادانه و با طنزي كه خاستگاه اصلي زبان شعرها ي اين مجموعه به شمار ميرود جاي خود را در شعر مييابند. عباس صفاري كلامش را با عناصري غير شاعرانه و با زباني نه چندان شاعرانه باز گو ميكند.دايره واژگاني شاعر به قدري وسيع و قابل ملاحظه است كه مخاطب را در خوانش برخي از سطرها دچار شگفتي ميكند.به تعبيري واژگان غير شعري در شعر به خوبي جاي خود را يافتهاند و ساختار و بافتار اثر را آسيب ناپذير نگه داشته اند.اين امر ميتواند ناشي از اصرار نورزيدن شاعر بر شاعرانه نويسي و رويكردي مدرن به شمار رود.
سرخ سرخ/ و كمي بزرگتر از داركوب/ اما كاردينال نبود/وهيچ ربطي با واتيكان نداشت(ص 118)
خيالت از جانب تارزان تخت باشد/كه هزار سال پيش/از درخت به زير افتاد(ص45)
ارتباط و انسجام عميق بين محور افقي شعر با محور عمودي آن از ويژگيهاي بارز اشعار اين مجموعه است.بهويژه روايت صريح و شفاف كه با شگردي خاص شعر را از بدل شدن به مونولوگهاي يكنواخت نجات ميدهد.روايتي كه به شعرها سويهاي داستاني بخشيده است و راوي با نگرشي امروزي به ساختار و هستي شناسي در شعر دست يافته است.اشعار «اعتراف يك دزد،من و جناب مورچه، در مذمت خودكار خودسر،بوي پرتقال» از نمونههاي بارز آن به شمار ميروند. محور فكري اشعار خنده در برف را ميتوان در مفاهيمي كلي همچون طغيان و سركشي در برابر سوء تفاهمات هستي از قبيل: دين،زبان،فرهنگ جست و جو كرد كه به زعم شاعر با گذشت زمان هويت معنايي خود رابه معنا گريزي تسليم كردهاند و اين به نوعي لازمه دنياي مدرن است.
عاطل و باطل/ دور از هر چه سوء تفاهم/ در برزخ خود خواهد نشست/بي دغدغه جملات موش جويده شما/كه زير نويسهاي مضحك طوماري روز به روز گنگ تر / و بيمعنيترشان ميكند(ص10)
رنج انسان بودن و تبعات ناشي از انديشيدن،تامل و محكوميت انسانها در عميق شدن به زندگي و بيماري لاعلاج دانستن در جدال هميشگي با روز مرگي و ترحم به جامعه انساني از درونمايههاي اساسي اشعار به شمار ميرود. حق با پسواي پرتقالي است/اگر درختها فكر ميكردند/ديگر درخت نبودند/آدمهايي بودند بيمار(ص72)
براي كنف كردن اين غروب /وخنداندن تو حاضرم/در نور نئونهاي يك سينما/ مثل چارلي چاپلين راه بروم(ص73)
حيف كه زمين خوردن يك آدم/حتا از نوع نظامي اش/ خندهدار نيست(ص74)
او – شاعر – زبان تيز طنز خود را به انتقاد از جامعه شهري و زيست شهري ميگشايد.او شاهد بلعيده شدن و خرد شدن انسانهايي است كه هر لحظه به آخر زمان نزديك ميشوند.در اين بين شاعر در جدال با سنت و مدرنيته به بن بست ياس آلودي ميرسد كه در آن غمهاي انساني رو به اوج است واو بيتاب در برابر نابسامانيهاي تاريخي و اجتماعي به سر ميبرد.زماني كه شهر / مكانيزم ساده تري داشت/ و اين قدر شبيه چرخ گوشت/ و نزديك/ به زلزلههاي آخرالزمان نبود(ص77)
خنده در برف هم چنانكه از نامش پيداست به انكار عشق بر نميخيزد بلكه آن را امروزي ميكند.روايتي تازه از عشق كه هنوز سر بلند از ورطههاي نفرت سر برآردو زنجيره زمان را بگسلد و مجنون وار به حياتي امروزي دست يابد تا جايي كه جدايي ديگر هنجار روز اجتماعي تلقي نميشود كه با بيتفاوتي از كنارش بتوان گذشت.من – شاعر- آن چنان به توصيف تو – معشوق – ميپردازد كه ذهن مخاطب بيترديد در مييابد كه معشوق از آن زمين است و بس و حضور زميني معشوق نه تنها آزار دهنده نيست كه همذات پنداري او را با موجودي كه بيابهام و ساده و مجسم به نظر ميآيد بيشتر ميكند.جسميت دادن به توي شاعرانه آن چنان قدرتمند است كه هيچ تعبير ديگري جز آن را نميپذيريم زيرا در ذهن شاعر قرار نيست معشوق ابعاد روحي و ذهني خارقالعادهاي داشته باشد.او انساني است كه وجه تمايزش با ديگران از دريچه ديد شاعر قابل ارزيابي است. و هر قدر هم كه گرم بپوشي/ يقين دارم باز / در صف خلوت سينما خودت را/ دلبرانه ميچسباني به من(ص104)
درحال بستن چمدان انگار/گفتهاي متاركه چيزي است/ مثل بيرون كشيدن نيزه از زخم(ص81)
نگاه به ارزشهاي انساني اخلاقي از ويژگيهاي بارز برخي از اشعار است كه با پاياني غافلگير كننده زيركانه،ضربه ناگهاني را با خود به همراه دارد. حوصله فرشتهها را هم ندارد/مي گويد زني كه به شام/نشود دعوتش كرد/بايد فرستادش به چيدن گل/براي ميز صبحانه قديسين(ص9)
يادم نميآيد جايي گفته باشم/ كه زن و مرد رانده از بهشت/ در تبعيدگاه خاكي شان نيز/ بايد از هم بپرهيزند/ديگر قديس نميخواهم/ برويد آدم شويد(ص111)
بي شك دست يافتن به فرم زباني خاص و كاربرد تعابير منحصر به فرد نشانههايي از فرديت را در كلام صفاري مينمايانند اما اين نكته شايان ذكر است كه مخاطب در مواجهه با مجموعهاي كه نزديك به 60 قطعه شعر را شامل ميشود انتظار تحرك و ابتكارات بيشتري را دارد.اشعار خنده در برف گويي در ادامه يكديگر سروده شدهاند و فضاي حسي روايي شاعر نوسانات گستردهاي را در پي نداشته است او حتا فرصت يا امكان تجربهاي ديگر را به خود و به شعر نداده است و راه را بر دريچههاي تفاوت بسته است.با خوانش آخرين قطعه شعر از اين دفتر مخاطب با پرسشهاي زيادي از متن روبه روست.آيا من شعري به دنبال بر هم زدن نظم زباني خود نيست؟مگر نه اينكه شاعر طغيانگري است كه عليه نمادهاي قراردادي و سازمان يافته جامعه در نبرد است؟او با نشانههاي زباني عتيه نظم موجود بر ميخيزد و اين طغيان عليه نظم موجود گاه از من «شعري» به «شاعر» سرايت ميكندتا جايي كه به نبرد با خود بر ميخيزد و چارچوبهاي پيشين خود را در هم ميشكند.اين نفي خود و انكار نشانههاي زباني پيشين ميتواند به باز سازي دوباره او در اشكال تازهاي بينجامد. با اين حال ميتوان بازتاب اين نبرد را در فرداي شعر عباس صفاري جست و جو كرد.