۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

شعرانتقام وعکس سانسور شده ی ایزابل

دخترم ایزابل حدودا پنج - شش ساله بود که برای تعطیلات آخر هفته کابینی اجاره کردیم درشهرک کوهستانی ( بیگ بر ) در ارتفاعات کالیفرنیا .
کودکانی که ساکن دائمی این شهرک ها هستند به ویژه در ایام تابستان که مدارس تعطیل است همواره چشم به راه خانواده بچه داری هستند که کابینی در همسایگی آنها اجاره کند تا برای مدتی همبازی داشته باشند.
در همسایگی کابینی که ما اجاره کرده بودیم دختر و پسری شش - هفت ساله انتظارمان را می کشیدندو به محض توقف ماشین ما در برابر کابین از خانه شان بیرون زدند که همبازی های جدیشان را برانداز کنند .
ایزابل که دوستش سارا را همراه خود آورده بود به آن ها روی خوش نشان داد و بلا فاصله پس از انتقال بار و بندیلمان به داخل کابین همراه دوستش رفتند که همبازی های جدیدشان را بیازمایند. اما دیری نپائید که هردو با حالتی بر افروخته و عصبانی به داخل کابین باز گشتند و در پاسخ ما که جویای علت شدیم گفتند : آن پسره خیلی بی حیا و پر روست و آن ها هیچ علاقه ای به بازی کردن با او ندارند و فقط حاضرند با خواهرش بازی کنند . بیشتر که جویای ماجرا شدیم گفتند پسره ی بی حیا تهدیدشان کرده است که اگر به بازی نگیرندش عکسشان را لخت مادر زاد خواهد کشید!!!
ما هر طور بود جلوی خنده خود را گرفتیم ( ببینید ریشه ها و روش های سرکوب زنان از چه سن و سالی و چگونه آغاز می شود ) و ناشیانه به آنها اطمینان دادیم که یک بچه ی شش ساله قادر نخواهد بود عکس کسی را لخت مادر زاد بکشد و بهتر است آن ها تهدیدش را جدی نگیرند و به بازی شان ادامه بدهند . در آن مقطع حرفمان کارگر افتاد. اما نیم ساعت نگذشته بود که هردو با دو ورقه در دست و گریه کنان به کابین بر گشتند . دیگر کار از کار گذشته و نقاش شش ساله که به بازی گرفته نشده بود به تلافی عکس هر دو را لخت مادر زاد کشیده و کف دستشان گذاشته بود . عکس هائی که همان شب در شومینه به آتش سپرده شدند و من پس از باز گشت به خانه عکس ایزابل را مخفیانه و از خاطره باز سازی کردم به یادگار .
شعر انتقام دو سه سال پس از این حادثه بر اساس آن عکس نوشته شد که در ترجمه انگلیسی اش در کنار شعر به چاپ رسیده است .در چاپ های داخل کشور اما عکس حذف شده است .
آنچه برای من در این رابطه جالب و شاید هشدار دهنده بود این است که ایزابل به هیچ وجه حاضر نبود بپذیرد که این عکس هیچ شباهتی به او ندارد . دلیل منطقی اش نیز سمت نگاه آن بچه شیطان بود که هنگام کشیدن عکس به او نگاه می کرده نه به دار و درخت و در و دیوار . و اگر به او نگاه می کرده این عکس بی هیچ برو برگردی باید عکس او و شبیه او باشد . چه می توان گفت در برابر نظری تا این حد مدرن در رابطه با نقاشی و بر آمده از ذهن یک کودک . در بالای صفحه هم تصویری را که آن بچه تخس کشیده است می بینید و هم عکس امروزی ایزابل را . با این تفاوت که در عکس مویش بلند شده است . یافتن شباهت و قضاوت نقادانه با خودتان.
شاید دلیل اصلی نوشتن شعر انتقام حسرت همیشگی من بوده است به نگاه سالم - معصومانه و به دور از قضاوتی که کودکان به رویدادها و پدیده ها دارند و من نیز به روزگار کودکی از آن برخور دار بوده ام . اما با تمام سماجتی که در حفظ آن به خرج داده ام بخش عمده اش را امروزه از دست رفته می بینم . ما هرگز تمام و کمال کودک نخواهیم شد . حیف .

۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

در ملتقای شعر و طراحی

یادگاری از یک شب فراموش نا شدنی در خانه
دلچسب اردشیر رستمی و دو طرحی که با الهام
از اشعار دفتر کبریت خیس کشیده است .
کسی در باران نقش بازی نمی کند
حتا خود پسند ترین بازیگر هم می داند
مردم غافلگیر شده
تماشاگران خوبی نیستند
****
تلخ است آسمان
وقتی پرنده نیستی .

۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

ازرا پاوند
.
.
در ایستگاه مترو
.
.
ظهور این چهره ها در ازدحام
گلبرگهائی خیس بر شاخه ای سیاه
******
این شعر معروف یکی از کارهای دوران کم دوام ایماژیستی ازرا پاوند است . متن انگلیسی آن را من برای عنوان یکی از اشعار مجموعه کبریت خیس انتخاب کرده ام که تجربه ای متفاوت از پاوند را تصویر کرده است . شعر پاوند حاصل دوره ایست که او ادبیات چین و ژاپن را تازه کشف کرده است . آشنائی او با هایکو تا چه درجه در سرودن این شعر تا ثیر داشته است من نمی دانم و چیزی در این رابطه نخوانده ام . اما پاوند خودش در جائی گفته است روزی در ایستگاه مترو نشسته بوده است به انتظار قطار . نم بارانی هم از آسمان همیشه ابری لندن می باریده و سکوی قطار را خیس کرده بوده است . سرانجام قطاری از راه می رسد و مسافران پیاده می شوند .در این لحظه پاوند تک تک مسافران را ورای تفاوت های ظاهری شان بدون استثنا زیبا می بیند .
بدون شک اولحظه ا ی روحانی را تجربه می کرده است. و در اولین فرصت در این رابطه شعری می سراید.
متن اولیه شامل 34 سطر بوده است که به مرور زمان از آن می کاهد تا سر انجام فقط دو سطر کوتاه از آن باقی میماند .
دلیل کوتاه کردن شعر به گفته خودش این بوده است که در آن لحظه ناب سکوی مترو را به صورت شاخه خیسی دیده است و مسافران را شکوفه ها و گلبرگ های پراکنده بر این شاخه . پاوند غیر از این چیز دیگری ندیده است . 32 سطر خط خورده از نظر او خیال پردازی هائی بوده است که ربطی به این تجربه ناب و کمیاب نداشته است
بی جهت نیست که ما از یک شعر بلند گاهی فقط یکی دو سطرش را دوست داریم و به خاطر می آوریم .

۳۱ فروردین ۱۳۸۸

غم غرنا طه در تا نگو

عباس صفاری . .
غم غرناطه در تانگو*
.
با این چاقوی بسته در جیب
و شاخه گل گرفته به دندان
هرچه پس پس برقصی
به غرناطه نخواهی رسید
از این پس غرناطه را
مگر پست برایت بیاورد
در چرکنور این کافه
دست در کمر این زن که می پندارد
کلید خانه غرناطه اش امشب**
در جیب توست
تا گرگ و میش هم که برقصی
از مرزهای این سن ثابت
فرا تر نخواهی رفت
دیگر چه فرق می کند
از فواره های شناور در مهتاب غرناطه
شراب فرو بریزد
یا خون حرام شده لورکا
فقط خدایان قادرند
از گلوی تنگ و شیشه ای ساعت
باز پس بگیرند
ریگ های فرو ریخته را
.....
*غرناطه - زادگاه و محل اعدام لورکا
** - مردم مراکش قرنهاست کلید اضافه ای که هیچ دری را نمی گشاید به دسته کلید خو د دارند . آنها بر این عقیده اند که این کلیدها شانس می آورند . شاید حتا از یاد برده باشند که این رسم از کجا آمده و چگونه حفظ شده است . در حقیقت اما این کلید اضافی را اعرابی که از آندلوسیا و غرناطه رانده شده بودند مرسوم کرده اند . آنها به این امید بودند که روزگاری به خانه های زیبایشان در غرناطه باز خواهند گشت و کلید آن خانه ها را باید محفوظ بدارند. خانه هائی که قرن هاست در غبار تاریخ گمشده است.

۲۹ فروردین ۱۳۸۸

اخبار نمایشگاه

انتشارات مروارید چاپ سوم مجموعه شعر ( کبریت خیس ) و چاپ دوم ( آنتالوژی کلاغنامه ) ازعباس صفاری را جهت ارایه در نمایشگاه کتاب امسال آماده کرده است. مجموعه شعر جدید صفاری ( خنده در برف ) را نیز مروارید انتشار خواهد داد
شعر کوتاه زیر از مجموعه خنده در برف انتخاب شده است
یاد داشت روی در یخچال .
.
نمی دانم دوباره از من
چه گناهی سر زده است
که به این اخم ملیح
محکومم کرده ای
باور کن اختیار دست هایم در خواب
دست خودم نیست !!!