۲۱ بهمن ۱۳۹۱

معرفی

میگل پی نیرو ( شاعری از اعماق )

====================
پی نیرو ( 1988 - 1946 )  شاعر و نمایش نامه نویس پورتوریکوئی - آمریکائی از پدیده هائیست که به قول دوست آرژانتینی ام ریکاردو ؛ فقط و فقط در آمریکا پا به عرصه می گذارند . 
سالها پیش از آن که زندگی نا متعارف و ظاهرا غیر اخلاقی بوکافسکی در لس آنجلس مورد توجه قرار بگیرد پی نیرو در نیویورک پا را از دایره عرف و اخلاق فراتر نهاده و خط قرمز های قانون را نیز به خاطر گذران امور و کمک به مادر و دیگر بستگان  نیازمندش نادیده گرفته بود . 
پی نیرو که دوران کودکی و نوجوانی اش در پیاده روها و پس کوچه های نیو یورک سپری شده است در کارنامه اش ده نمایش نامه دارد که اکثرا اجرا شده اند و بر اساس یکی از آنها با عنوان (کوتاه بین  ) دو فیلم سینمائی و تلویزیونی ساخته شده که نامزدی جایزه معتبر تونی را برایش به ارمغان آورده . مضاف بر آن تعداد بسیاری شعر تاثیر گذار در کارنامه اش دارد و به ادعای خود بیش از صد سرقت که تعداد زیادی از آنها مسلحانه بوده است .
پی نیرو دزدی و سرقت را از ده سالگی آغاز می کند . در یازده سالگی دستگیر و زندانی می شود . پس از آن بسیاری از سالهای عمر کوتاهش را در زندانهای مختلف می گذراند . از جمله به خاطر سرقت مسلحانه از یک جواهر فروشی به زندان مخوف سینگ سینگ می افتد . نمایش نامه معروفش کوتاه بین  را در همین زندان می نویسد و نخستین بار با شرکت زندانیان هم بندش اجرا می کند . پس ازآزادی از سینگ سینگ و بردن نمایشنامه اش بر صحنه تئاتری معتبر در نیو یورک و کسب شهرت ؛ کما کان به اعمال خلاف قانون و استفاده از مواد مخدر و سرقت ادامه می دهد و چندین بار دیگر به زندان می افتد . سر انجام دستمزدی که از اجرای نقش های کوتاه در سینما می گیرد به حدی می رسد که کفاف خرجش را می دهد  که در نتیجه وقتش را فقط به کار و نوشتن اختصاص می دهد . متاسفانه اما استفاده طولانی از الکل و مواد مخدر به کبدش صدمه حیاتی زده و نهایتا در  42  سالگی از دنیا می رود .
از پی نیرو ده نمایش نامه و دو نمایش نا تمام به جای مانده و مجموعه ای از اشعار ونوشته های غیر نمایشی اش بارها تجدید چاپ شده و به چندین زبان ترجمه شده است .
اشعار او غالبا بلند و لحنی معترض و اعتراف گونه دارند .  اشعاری  که با استفاده از تکیه کلام ها . اصطلاحات جدید  کوچه و خیابان و  کلمات  لاتین رایج در محلات مهاجر نشین  نوع جدید و طنز آمیزی از شعر شهری است  که بر رسی و معرفی در خور آن مجال دیگری می طلبد . به باور بسیاری از منتقدین  تاثیر شعر و دیگر نوشته های او بر شعر هیپ پاپ که به ایجاد زمینه ای برای ظهور موسیقی رپ می انجامد  انکار نا شدنی است .  
--------------

خلقت به روایت میگل قدیس 


در ابتدا 
آفریدگار خدا را آفرید 
و در آغاز خدا 
حلبی آباد و زاغه ها را آفرید 
و خدا زاغه ها را دید که نیکوست 
و خدا گفت که حلبی آباد و زاغه ها افزون بشود 
و حلبی آباد و زاغه ها افزون شدند . 
پس خداوند دید که آفریده اش جلوه ای ندارد 
و خداوند رنگ های آلوده به سرب سمی را آفرید 
و خداوند فرمان داد که رودهائی از کثافت و زباله 
از میان زاغه ها  با وقار و شکوه بگذرند .
و در دومین روز خدا به خارج از شهر رفته بود 
و در سومین روز پرودگار مشاهده کرد 
آب از بینی اش سرا زیر می شود
و پرودرگار با تمام علم و دانش خود 
واقف شد که خمار گردیده است 
و باید به تعجیل چیزی به رگ بزند 
پس خداوند در حلبی آباد و زاغه ها 
خرابه های متروک و پس کوچه های هروئین و کوکئین را آفرید 
و از آن پس بود که خداوند 
با تمام جلال و جبروتش 
ورم کبد را آفرید 
کزاز را آفرید 
مالاریا را آفرید 
انحطاط را آفرید 
قتل عام را آفرید 
و پروردگار دید که این همه نیکوست 
در حقیت نیکو تر از این امکان پذیر نبود 
و صبح بود وشام بود و روزی چهارم 
که خداوند در مقام مسافر کشی در هارلم 
آدمیزاد را آفرید  
و آدمیزاد را به رنگ و نژادهای گوناگون آفرید 
پس خداوند دید که آدمیزاد 
تنها و گرسنه است 
پس از مقعد متعالش همدمی برای آدمیزاد آفرید 
و این همدم را سرمایه داری نام نهاد 
و سرمایه داری نژاد پرستی را آفرید 
استثمار را آفرید 
شو وینیزم را آفرید 
قلدری را آفرید 
امپریالیسم را آفرید 
استعمار را آفرید 
وال استریت را آفرید 
جنگ در آنسوی دنیا را آفرید 
و خداوند عالم بود 
و خداوند مشاهده کرد 
و خداوند احساس کرد 
که این عالی است 
و خداوند گفت : محشر است این 
و صبح بود و شام بود و روزی پنجم 
که آدمیزاد سجده آورد 
و ذکر پروردگار همی گفت 
و به التماس و تضرع آفتاد 
و این همه را در هیئت  عریضه ای 
برای سر دبیر روزنامه شهر 
به پست انداخت  .....
..........................

شورت آی - از اصطلاحات رایج در تولیدات پورنو و زندان 
به معنی پدو فیلیا و کودک آزاری که آن را کوتاه بین ترجمه کرده ام 




۱۸ بهمن ۱۳۹۱

یک شعر جدید

رد پا


خسته از راه می رسی 
کلیدت را بی حوصله می اندازی 
در سبد قبض های نپرداخته 
و پاهای مرطوب و سردت را 
به سمت آتش شومینه 
دراز می کنی 

    *  *   *

من همچنانکه 
کنده ای بر آتش می گذارم 
به یاد می آورم 
آخرین باری را 
که از دریا بیرون آمدی 
و من 
بر پلکان سیمانی ساحل 
کنار رد آبچکان قدمهایت 
آنقدر نشستم 
تا در آفتاب نیمروز 
بخار شدند .