بوف کور و بارتون فینک
..
فیلم سورئال بارتون فینک ساخته برادران کوئن را من اولین بار در سال 1991 که تازه اکران شده بود بر پرده سینما دیدم . از زمانی هم که ویدیوی آن را خریده ام بارها به تماشایش نشسته ام . تماشای این فیلم همیشه مرا یاد هدایت و بوف کور می اندازد . گذشته از شباهت جان تورتورو در نقش فینک به عکس های جوانسالی هدایت داستان فیلم نکات مشترک بسیاری با بوف کور دارد .
بارتون فینک نویسنده جدی و جوانی است که دور از شهر و دیارش به لس آنجلس دهه چهل آمده تا برای یک استودیو هالیوودی سناریو بنویسد . یعنی همانند هدایت در غربت زندگی می کند و در این شهر هیچ آشنائی ندارد . محل اقامتش اتاق نیمه تاریک - بی پنجره و دلگیری است در یک هتل بی رونق قدیمی که کاغذ دیواری هایش مدام ور می آید . این اتاق نیمه تاریک و بی تهویه نیز شباهت هائی به پستوی بوف کور دارد .
جدای از تختخواب - در اتاق او یک میز و صندلی چوبی قرار دارد و قاب عکس کوچکی در برابر میز با تصویر زن خوش اندامی که رو به دریا در ساحل نشسته و یک دستش را سایبان چشم کرده است .از نگاه های بارتون به عکس به نظر می رسد که این زن منبع الهام و میوز او شده است .
هدایت در اوایل داستان از حفره ای در دیوار زن را که هیچ رابطه ای با او ندارد می پاید و بارتون در محدوده ی یک قاب که بی شباهت به حفره نیست .
بارتون فینک در استودیو با دبلیو اف بزرگ و معشوقه جوانش آشنا می شود . دبلیو اف که الکلی است و لهجه ی جنوبی دارد در واقع ویلیام فالکنر است که برای مدتی در هالیوود سناریو نویسی کرده است . فالکنر و معشوقه اش کارشان مدام به دعوا و کتک کاری می کشد . اما به گفته معشوقه فالکنر مست که نباشد مرد خوب و مهربانی است .
یک شب که بارتون به شدت احساس غربت و تنهائی می کند و قادر به نوشتن نیز نیست به معشوقه فالکنر زنگ می زند و خواهش می کند که به دیدنش بیاید . آن شب معشوقه فالکنر به پیشنهاد خودش با او به بستر می رود . صبح وقتی بارتون از خواب بیدار می شود پیکر بی جان معشوقه در کنارش غرقه در خون است اما بارتون یادش نمی آید که او را کشته باشد .
همسایه بارتون در هتل که تنها آشنای او در غربت می باشد یک فرشنده بیمه کم بضاعت و دوره گرد است . بارتون جسد را که می بیند به او متوسل می شود . همسایه اش بارتون را دلداری داده و جسد را به اتاقش می برد که سر به نیست کند . تماشاگر نمی بیند که او با جسد چه می کند . اما منطقا تنها راه بیرون بردن جسدی از هتل تکه تکه کردن آن است .
چند روز بعد همسایه با جعبه ای در دست بر می گردد و به بارتون می گوید باید به مسافرت برود و جعبه را پیش او به امانت می گذارد . از شکل و اندازه جعبه و سنگینی آن به نظر می رسد که سر بریده ای در آن باشد .
معشوقه فالکنر و همسایه نیز برای من لکاته بوف کور و پیر مرد خنزر پنزری را تداعی می کنند . من نمی دانم این دو برادر کرم کتاب بوف کور را خوانده اند یا خیر . اما فیلمشان شباهت های انکار نا پذیری با بوف کور هدایت دارد . نا گفته نماند که در میان آثار برادران کوئن بارتون فینک سورئالیستی ترین فیلمی است که ساخته اند . چه شباهت ها حاصل تاثیر مستقیم باشد چه یک توارد عجیب .