۱۰ بهمن ۱۳۸۸

ستاره ات بی خوابم می کند

چند شعر از آنتالوژی
ستاره ات بی خوابم می کند
... پروژه ترجمه و تدوین اشعار عاشقانه تمدن های باستانی را حدود ده سال پیش آغاز کردم . گذشته از ترجمه های پراکنده ای که در نشریات ادبی به چاپ رسیده تا این لحظه دو مجموعه از این اشعار در ایران انتشار یافته است . عاشقانه های ژاپن را نشر آهنگ دیگر و عاشقانه های مصر باستان را مروارید منتشر کرده اند . کار روی شعر غنائی چین باستان را اما پیش از تمدن های دیگر شروع کرده بودم . اما به علت حجم اشعار و کثرت آنتالوژی های باز مانده از زمان کهن خیلی طول کشید تا به سر و سامانی برسد . گوش شیطان کر اگر مشکلی پیش نیاید حوالی بهار سال آینده به صورت دو زبانه از طریق نشر مروارید به چاپ خواهد رسید .اشعاری که در ادامه می خوانید از بخش های مختلف این آنتالوژی انتخاب شده است
برفرازسر
..
بر فراز سرم پیچکی نیلوفری است
و گل های پریده رنگ
سفید / بنفش / آبی و سرخ
آشفته و بی قرارم می کند /
در میان علف های پژمرده چیزی به جنبش در می آید
به گمانم صدای پای اوست
اما جیر جیر ملخی بیش نبود /
با بر آمدن ماه نو از تپه بالا می روم
و از جاده جنوبی می بینم او را که می آید
چه بار سنگینی از روی دلم برداشته می شود
سراینده گمنام . دوازده قرن قبل از میلاد
پرده حجله
پس از سال ها زندگی مشترک ژنرال لوسان همسرش را به خانه پدری باز می گرداند . زیرا که به دختر جوانی از خانواده ( شوما ) دل بسته است . این شعر را همسرش قبل از ترک خانه می نویسد . .
رپ رپ
ای پرده ی آویخته در برابر بسترمان
تو را برای سد کردن روشنائی روز آنجا آویخته ام
تو را از خانه پدری ام با خود آورده ام
و اکنون دیگر باره تو را به آن خانه باز می گردانم
تو را تا کرده و در صندوقچه ای می خوابانم
آه پرده
آیا هرگز تو را از صندوقچه ات بیرون خواهم آورد .
جواهر
با فلوت آبنوسم برایت نواختم
شور انگیز ترین ترانه ای که می شناختم
اما چشمان تو به دنبال پرواز کبوتران بود
و گوش به ساز من نسپردی
شعری به تو دادم
که زیبائی ات را در آن ستوده بودم
اما تو آن را پاره کرده و به دریاچه افکندی
به این دلیل که آن کاغذ پاره ها
گلبرگ های نیلوفر نبودند
می توانستم جواهری تقدیمت کنم
شگفت آور و ناب
و سرد بمانند شب های زمستان
اما آن را برای خود می خواهم
زیرا شباهت به قلب تو دارد
وان تسه
ماه تابان
ماه تابان
آه چه سفید می درخشد
و می تابد بر پشه بند بستر من
اندهی پر شکنجه که بی قرارم می کند
و خواب از چشمانم می رباید
خود را با جمع کردن جامه های پراکنده ام سر گرم می کنم
و بی هدف بالا و پائین می روم در اتاق
محبوب سفر کرده ام
خبر از تندرستی خود داده است
من اما می خواهم
خبر بازگشتش را بیاورند
تنها و مردد در حیاط ایستاده ام
به چه کس بگویم
از افکار پریشان و اندوهگینم
خیره به پیش پایم باز می گردم به اتاق خود
سیل اشک جاری می شود
بر جلیقه و پیراهنم
گمنام

۲۸ دی ۱۳۸۸

گفتگو با تلویزیون صدای آمریکا

گفتگو ی من با برنامه شباهنگ از تلویزیون صدای آمریکا در دو بخش در سایت یو تیوب قرار گرفته است . بخش نخست به ساختن فیلم با الهام از شعر اختصاص یافته و در بخش دوم به سئوالات بهنود مکری در رابطه با ترجمه اشعار تمدن های کهن پاسخ داده ام و همچنین به ویژگی های عاشقانه های باستانی و گرایش های اروتیک در این گونه از اشعار . در خاتمه نیز به عنوان نمونه شعر طنز آمیزی عرضه شده است از مجموعه آماده چاپ عاشقانه های چین باستان ---------- جهت تماشای هر دو بخش روی آدرس های زیر کلیک کنید http://www.youtube.com/watch?v=GjsxMbmPrmU http://www.youtube.com/watch?v=_RIrhggzsW0

۱۸ دی ۱۳۸۸

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب ..........
رمان «جاده»ي كورمك مك‌كارتي با ترجمه‌ي حسين نوش‌آذر منتشر شد.
............... به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين رمان كه جان هيلکات نيز از آن فيلمي ساخته، برنده‌ي جايزه‌ي پوليتزر 2007 است. در معرفي اين كتاب عنوان شده است: در اين رمان فاجعه‌اي اتفاق افتاده و آمريكا نابود شده است. همه‌جا را خاكستر پوشانده، همه‌ي فصل‌ها، فصل زمستان است. غذا و آب كمياب است. حيوانات از بين رفته‌اند و انسان‌ها همديگر را مي‌خورند. پدري با پسرش از ساحل شرقي آمريكا به سوي ساحل جنوب غربي به راه مي‌افتد، با اين اميد كه در سواحل جنوب غربي، شرايط زيست مناسب باشد. آن‌ها فقط يك هفت‌تير دارند با دو فشنگ، لباس‌هايي كه به تن دارند و يك گاري. رمان جاده در 273 صفحه و شمارگان 1650 نسخه از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است. «جاده» دومين اثري است كه از مك‌كارتي در ايران منتشر مي‌شود. پيش‌تر، امير احمدي آريان «جايي براي پيرمردها نيست» اين نويسنده‌ي آمريكايي را به فارسي ترجمه كرده است. همچنين «پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد» و «يك زن بدبخت» ريچارد براتيگان از ديگر ترجمه‌هاي منتشرشده‌ي نوش‌آذر هستند. «كورمك مك‌كارتي» 20 جولاي سال 1933 در پراويدنس، جزيره‌ي رود به دنيا آمد و در سال 1937 به همراه خانواده‌اش به ناكسويل، تنسي نقل مكان كرد. اولين رمان مك‌كارتي، «نگهبان باغ»، را انتشارات رندم‌هاوس در سال 1965 منتشر كرد. انتهاي پيام

۱۵ دی ۱۳۸۸

جنگل بادگیرها

تا همین پنجاه سال پیش وقتی روی پشت بام از خواب بیدار می شدی و به پانورامای شهر یزد در نور طلائی صبح نگاه می کردی جنگل کهربائی رنگی در برابرت می دیدی از بادگیرهای بزرگ و کوچک که در حال خنک کردن زیر زمین خانه ات بودند برای خواب و استراحت بعد از ظهر .
چند سال پیش در سفری به این شهر هر چه دور بینم را به اطراف گرداندم نتوانستم عکسی بگیرم که بیشتر از ده بادگیر را در آن بگنجانم . چه بر سر مابقی آمده است را باید از مردمی پرسید که خوابیدن در زیر کولر آپارتمان را به خواب در زیر نسیم بادگیر ترجیح داده اند .
من در محله ی شش بادگیری یزد به دنیا آمده ام . لوگوی این وبلاگ حاصل نوستالژی آن سالهاست . طرح جدید آن را نیز خانم طوبا محمد خان طراحی کرده و از ایران برایم فرستاده است . دستش درد نکند .