۴ آذر ۱۳۹۰

فانوس های گذشتگان

گفتگو با سید مصطفی رضیئی
پیرامون ترجمه کوچه فانوس ها 
و شعر جهان باستان 

روزنامه تهران امروز

 عباس صفاري را با دفترهاي شعرش مي‌شناسند و زباني كه در شعر سپيد، جايگاه خودش را تثبيت كرده است و خوانندگان و وفاداران خويش را هم دارد. اما صفاري تنها به سرودن مشغول نيست و دستي هم در ترجمه دارد. امسال دفتر «كوچه فانوس‌ها» بعد از پنج سال انتظار براي آماده شدن كتاب، توسط انتشارات مرواريد منتشر شد. صفاري ساكن آمريكاست و اين گفت‌وگو درباره ترجمه شعر، از طريق ايميل به سرانجام رسيد.

بسياري شعر را ترجمه‌پذير نمي‌دانند و اين داستان، مبحثي طولاني و كشدار شده. اما وقتي به سه دفتر شعر ترجمه شما نگاه مي‌كنيم، وراي ماجراي ترجمه‌ و شعر، با ترجمه اشعار كهن روبه‌رو هستيم. چين باستان. مصر باستان. اين ترجمه‌ها را در قالب ترجمه شعر قرار مي‌دهيد يا بيشتر پژوهشي تاريخي درنظرتان بوده؟

جهان باستان و به ويژه آنچه از ادبيات و هنر آن دوران از گزند روزگار جان به در برده و به زمان ما رسيده است، طي دو دهه گذشته يك نوع عطش سيري‌ناپذير در من ايجاد كرده و مانند هر پديده بكر و جذاب ديگري هرچه بيشتر در اين زمينه مي‌دانم و مي‌خوانم كنجكاوتر و حريص‌تر مي‌شوم. اما ترجمه آنها به زبان فارسي كه با مجموعه «ماه و تنهايي عاشقان – نشر آهنگ‌ديگر» آغاز شد، انگيزه ديگري داشته است كه ربط چنداني به بخش پژوهشي آن ندارد. ترجمه شعر براي من چه از آثار كهن يا مدرن به خاطر نقشي است كه در روند نوشتن و خلاقيت كارهاي خودم ايفا مي‌كند. به زبان ديگر، ترجمه شعرسبب مي‌شود كه چرخ‌دنده‌هاي نوشتن همواره روغن‌كاري شده و در حال چرخيدن باشد. به گمانم شاعراني كه دستي هم در ترجمه شعر دارند، كمتر از كاغذ سفيد مي‌ترسند. چون امر ترجمه با بخش خارج از اراده شاعر كه «الهام» اوليه باشد كاري ندارد. الهام را شاعر ديگري تجربه كرده و به شما مي‌دهد. كار شما در اين مرحله سرودن شعري است با الهام عاريه‌اي. در مورد ترجمه‌ناپذيري شعر نيز مي‌توانم بگويم حرف درستي است اما مطرح كردنش بي‌فايده و بي‌معني است. چون اگر يك ژاپني به فرض بخواهد مولانا را بشناسد، راه ديگري غير از ترجمه وجود ندارد.

شما در قلب زبان و فرهنگ آمريكاي شمالي زندگي مي‌كنيد و ارتباطي مستقيم با شعر و زبان روز اين سرزمين داريد. چرا تمام نام‌هاي معاصر را رها كرده‌ايد و سراغ ترجمه متون كهن رفته‌ايد؟ چه فاصله‌اي در فرهنگ شعر و ادب فارسي ديده‌ايد كه در تلاشي چند ساله براي رفع آن هستيد؟

سوال خوبي است آقاي رضيئي. براي پاسخ بگذاريد چند سالي به عقب برگردم. در دهه نود من با همكاري حسين نوش‌آذر و بهروز شيدا نشريه‌اي ادبي منتشر مي‌كرديم به نام «سنگ». تعدادي از شاعراني كه امروزه در ايران معروف شده‌اند مانند براتيگان و بوكفسكي آثارشان اولين بار در آن نشريه ترجمه و معرفي شدند. شاعراني كه مي‌دانم آثارشان پرفروش‌تر از شعر جهان باستان است. ترجمه‌هاي پراكنده خودم نيز اكثرا از شاعران مدرنيست غربي بوده است. اما دليلي كه من اين همه را رها كرده و در متون دو هزار ساله دنبال شعر مي‌گردم در كمبودي است كه در اين زمينه داشته و داريم.

اصلا نمي‌خواهم منتي از اين بابت سر هموطنم بگذارم و خود را فداكار نشان بدهم. چون لذتش را برده‌ام و از آن بسيار آموخته‌ام. اما از سوي ديگر مي‌ديدم نويسندها و كتاب‌هاي اسم و رسم‌دار غربي را من هم ترجمه نكنم، دير يا زود يكي ديگر ترجمه مي‌كند. اما اشعار تكان‌دهنده شاعران زن در دربار «هيان» را اگر من ترجمه نمي‌كردم، امكان داشت سي سال ديگر هم بگذرد و كسي ترجمه نكند. در مورد كتابي مانند «كوچه فانوس‌ها» كه از ميان پانزده مجموعه دستچين شده است، اصلا بدون دسترسي به كتابخانه‌ها امكانپذير نيست. بر اين اصل تصميم گرفتم به مرور شعر كهن مشرق زمين را ترجمه كنم.

روش‌ها، سبك‌ها و الگوهاي گوناگوني براي ترجمه وجود دارد. در ترجمه شعر، اغلب دست مترجم را بازتر مي‌بينند. شما با دست باز ترجمه مي‌كنيد يا تلاش مي‌كنيد به متن اصلي وفادار بمانيد؟


به خودم آزادي عمل زيادي نمي‌دهم. وفاداري به موسيقي برآمده از وزن و قافيه كه از اركان مهم شعر باستاني است، تاحدودي امكان‌ناپذير است. اما با كمي تلاش و انتخاب جايگزين‌هاي مناسب، ته مزه‌اي از لحن اصلي را در زبان مقصد نيز مي‌توان پياده كرد. در ترجمه «تنكا»هاي ژاپني تلاش كرده‌ام كه جمله‌ها به اختصار باشند و بخش اول و دوم مستقل و مجزا بشود. اما به اين دليل كه شعرها باستاني هستند، نرفته‌ام از زبان و كلمات رايج در شعر كلاسيك استفاده كنم. اگر چه آن كار را نيز بلدم و در گذشته انجام داده‌ام.

ماجراي جالبِ ترجمه شما، تلاش شما براي نزديك شدن به متن است. شما ترجمه‌ها، گلچين‌ها و دفترهاي متفاوتي را مطالعه مي‌كنيد و از دلِ آن‌ها دست به انتخاب مي‌زنيد و متون مختلف را مكرر با هم مقايسه مي‌كنيد تا به نتيجه نهايي نزديك شويد. در اين روند پژوهشي، دچار وسواس نشده‌ايد؟

در رابطه با شعر خودم من وسواس زيادي به خرج مي‌دهم. به صورتي كه در خواب نيز گاهي دست از سرم بر نمي‌دارد. اما در رابطه با كار ترجمه مي‌دانم اگر وسواسي باشم، كار هرگز به پايان نمي‌رسد. آنچه شما به آن اشاره كرده‌ايد، تبديل شدن كار است به يك كلاف سردرگم و سرگيجه‌آور. اين وضعيت را من دوبار تجربه كرده‌ام. بار اول در ترجمه «عاشقانه‌هاي مصر باستان» و بار دوم در ترجمه «كوچه فانوس‌ها» و هر دو مرتبه به خاطر تفاوت‌هاي فاحشي بود كه در ترجمه‌هاي مختلف از يك شعر معين در برابرم قرار مي‌گرفت. يعني مترجميني كه يك متن باستاني را به انگليسي ترجمه كرده بودند، آنقدر نتيجه كارشان با هم متفاوت بود كه مي‌ترسيدم يك شعر را سه بار در كتاب تكرار كرده باشم. به جاي وسواس، من اصطلاح ترجمه با اعمال شاقه را در اين مورد خاص به كار مي‌برم.

شما شاعري سپيدسرا (با نگاهي به شعر نيمايي) هستيد. شاعر بودن را چقدر در ترجمه شعر موثر مي‌بينيد؟ اگر شاعر نبوديد هم مي‌توانستيد ترجمه‌هايي با اين دقت ارائه بدهيد؟ يا كلا شاعرانگي و ترجمه را دو موضوع مجزا و متنافر از يكديگر مي‌بينيد؟


حكم كلي و نهايي در اين زمينه نمي‌توان داد. يكي از بهترين مترجمان شعر كه ترجمه‌هايش بر نسل من تاثيرگذاشت، زنده‌ياد ميرعلائي بود كه خود شعر نمي‌نوشت. من اما بر اين عقيده‌ام كه مترجم شعر بايد خود شاعر باشد يا حتي المقدور داراي شوق و ذوق شاعرانه باشد و علاقه‌مند به شعر.

در دفتر مصر باستان شما، شعرها در كنار ترجمه انگليسي آنان آمده بود و كتاب به قول بازار ايران دو زبانه كار شده بود اما «كوچه فانوس‌ها» تك زبانه است و فقط ترجمه فارسي آمده است. كدام مدل را بيشتر مي‌پسنديد؟ حضور ترجمه انگليسي، ترجمه شما را دچار چالش نمي‌كرد؟ دست‌تان را نمي‌بست؟


ترجمه كار دشواري است و لازمه‌اش حضور ذهن دائم و پيوسته كه در كارهاي حجيم حفظ آن دشوار است. من ديده‌ام مترجمي را كه «نيلوفر آبي» را به خاطر شباهت كلمه‌اش به «كاهو» در زبان انگليسي برداشته كاهو ترجمه كرده و در نتيجه بودا در يك سپيده دم بهاري، محو تماشاي يك كاهو شده است! يا مترجم ديگري كه پيپ كشيدني در اثر معروف رنه مگريت «اين يك پيپ نيست» را «اين يك لوله آب نيست» ترجمه كرده است كه در زبان انگليسي يك لغت را براي هر دو به كار مي‌برند. من مايل نيستم از كسي نام ببرم. اين دو مورد كار مترجمان بدي نيست. اين اتفاقات مضحك در امر ترجمه عادي است. مشكل نشر ما اين است كه ويراستار نداريم و اكثر ترجمه‌ها بدون ويراستاري مي‌رود براي چاپ. مميزين ارشاد نيز كه به گمان من بايد بخش مهمي از مسئوليتشان تصحيح اين اشتباهات باشد، بيشتر نگرانند كه يقه كاراكتري در فلان متن زيادي باز نباشد.

من ترجيح مي‌دهم كه كارم دو زبانه انتشار بيابد. هراسي هم ندارم كه مرتكب اشتباهي از نوع مذكور شده باشم. اگرچه تا به حال اتفاق نيفتاده است. اين مجموعه نيز به صورت دو زبانه به ناشر تحويل داده شد. اما دليلي كه يك زبانه چاپ شده، در حجم كتاب است كه با دو برابر شدن تعداد صفحات به قيمتي در مي‌آمد كه خريد آن در توان خريداران كه اكثرا از قشر جوان و دانشجو هستند نمي‌بود.

مبحث تازه‌اي را براي ترجمه انتخاب كرده‌ايد؟ منتظر انتشار چه كتاب‌هاي جديدي از شما باشيم؟


كتاب بعدي من كه از طريق انتشارات «مرواريد» منتشر خواهد شد، مجموعه‌اي‌ است از شعر كلاسيك اعراب كه تاريخ سرودن آنها به قرن چهارم و پنجم هجري باز مي‌گردد. تعداد پانزده نقش «چوب نگاره» نيز كه مخصوص همين مجموعه ساخته‌ام، آن را مصور خواهد كرد. اين مجموعه را تا يكي، دو ماه ديگر به ناشر تحويل خواهم داد و اميدوارم به زودي منتشر گردد.