به بهانهي انتشار فيلمي براساس شعرش در آمريکا-
چاپ شده در روزنامهي فرهيختگان
........................
يکشنبه - ۲۲ آذر ۱۳۸۸
----
مجتبا پورمحسن: اخيراً ۱۱ فيلم کوتاه براساس شعرهايي از شاعراني نظير سيلويا پلات، ويليام بليک، بيلي کالينز و... در يک ديويدي با نام «فيلمهاي شاعرانهي راتاپلاکس» وارد بازار بينالمللي شد. يکي از اين فيلمها «فردا» نام دارد که براساس شعري به همين عنوان از عباس صفاري، شاعر ايراني مقيم آمريکا ساخته شده است. حضور شعر يک شاعر ايراني در کنار شاعران مطرح جهان اتفاقي قابل توجه است. دربارهي فيلم «فردا» با عباس صفاري، شاعر مجموعه شعرهاي «دوربين قديمي» و «کبريت خيس» و برندهي سومين دورهي جايزهي شعر کارنامه گفت و گو کردم:
اتفاق جالبي افتاد و فيلمي براساس شعري از شما در کنار فيلمهايي براساس شعر شاعراني چون ويليام بليک، سيلويا پلات و شاعران بزرگ ديگر منتشر شد. براي ما ايرانيها شايد تازگي داشته باشد که بر اساس يک شعر، فيلمي ساخته شود؟
البته خيلي وقت است که فيلمهايي بر اساس شعر ساخته ميشوند. اين فيلمها اکثراً فيلم کوتاه بودند که با دوربين هاي ديجيتالي ساخته شده و در جشنوارهها نمايش داده ميشدند. فيلمهايي که در سالهاي اخير ساخته شده، تعدادشان زياد شده و در کتابفروشيها در دسترس هستند و در فستيوالهاي سينمايي بخشهايي از اين فيلمهاي کوتاه به نمايش در ميآيند.
سابقه اين کار به چه زماني بر ميگردد و از کي بر اساس شعر فيلم ميسازند؟در واقع از تاريخ دقيقي اطلاع ندارم. هرازگاهي در اينجا ديدم که فيلمهايي ساخته شده. حتي حدود 20 سال پيش يک خانم ايراني بر اساس شعر قاصدک اخوان ثالث فيلمي ساخته بود براي فستيوال فيلم ترکيه و اين فيلمها را ديدهام. آنها اکثراً با دوربينهاي 16 ميليمتري فيلمبرداري ميشد و خيلي گران درميآمد. رواج اينها بيشتر در ده سال گذشته و با ظهور دوربين ديجيتالي که خيلي کار را ارزان و راحت کرده، بوده است.
کارگرداني فيلمي که براساس شعر «فردا» ساخته شده، بر عهده يک ايراني بوده؟ همان کسي که شعر را ترجمه کرده؟
در واقع اين فيلم از ميان دو ديويدي انتخاب شده که حدود ۱۵ تا فيلم روي اين ديويديها بوده و تمام اين فيلمها بر اساس شعر فارسي است که توسط بنياد پروژه ترجمه تهيه شده و نيلوفر طالبي، بنيانگذار اين بنياد ترجمه است و در سانفرانسيسکو کار ميکند و اکثراً در زمينه مولتيمديا سر رشته دارند و بعد از ترجمهي شعرها تعدادي از آنها را به فيلم در آوردند و مابقي را به صورت يک کتاب به اسم Belonging ترجمه کردند و الان در بازار موجود است و از طريق ناشر معتبر عرضه شده است. به هر حال حدود ۱۵ عدد فيلم روي دو تا ديويدي بوده که چهار تا شعر از من روي آن ديويديها قرار دارد؛ شعرهاي «فردا»، «پرنده پرنده است» و «شام شب» و «انتقام» است که «شام شب» بيشتر يک فيلم دو زبانه است که نيلوفر طالبي خودش آن را اجرا کرده و يک گروه رقص به اسم باله هفتگانه آن را همراهي کردهاند. به هر حال اين ديويديها ميان ايرانيها پخش شده است. ولي سازمان رتاپلاکس که يک بنياد صد ساله در نيويورک است و نشريهاي منتشر ميکنند، اين دو ديويدي را دريافت کرد و از ميان آنها شعر فردا را انتخاب کرد. فيلم فردا را به همراه فيلمهاي ديگري به صورت ديويدي انتشار دادند که به قيمت شش دلار از طريق آمازون و سايتهاي ديگر براي فروش در دسترس است.
يعني اين فيلمي که از شعر شما ساخته شد در کنار فيلمهاي ديگر شاعران نظير ويليام بليک و سيلويا پلات قرار گرفته، درست است؟
بله، شاعران ديگر هم هستند. اين ديويدي شامل ۱۱ فيلم است براساس شعر شاعراني مثل ژان ديورنو، سيلويا پلات، بيلي کالينز، گرترود استين و شاعراني از آمريکاي جنوبي که بيشتر شاعران جوان هستند و اکثراً با اسم اينها آشنا نيستيم، ولي در عرصه بينالمللي و در ميان کشور خودشان شخصيتهاي معروفي هستند و بيشتر هم فکر ميکنم آمريکاي جنوبي در اين زمينه فعال است و با اين گروه رتاپلاکس همکاري ميکند. در واقع فيلم هم از سوي بنياد با همکاري آکادمي بينالمللي اينويژن عرضه شده است.
اين ايده فيلم کردن شعر کمي عجيب به نظر ميرسد.
به خاطر اينکه اگرچه تعريف شعر هميشه خيلي سخت بوده، ولي يکي از تعريفاتي که از شعر ميکنند، اين است که قايل به تصوير کردن محض نيست و نميشود در يک قالب محصورش کرد و فراتر از آن است. اين تعريفي که از شعر وجود دارد و اينکه تصويرهاي شعر قطعي نيست و تصويرهاي لايهاي دارد؛ با اين ايدهي به تصوير کشيدن مقداري در تناقض نيست؟ما حتي وقتي ميخواهيم شعر را از يک زبان به زبان ديگر ترجمه کنيم، از آنجايي که مصالح کار ما کلمه است، مقدار زيادي از ويژگيهاي شعر در ترجمه از بين ميرود. شنيدهايد که گاهي وقتها ترجمه شعر را خيانت ميدانند. اگر در فيلم مساله ترجمه را در نظر بگيريم و بعد به سراغ فيلم برويم و يک شعر را به زبان فيلم در بياوريم، مسلماً کار غيرممکني به نظر ميرسد. ولي راههاي مختلفي وجود دارد و هر فردي برداشت خود را دارد و تصاويري در ذهن خودش دارد و در جلوي دوربين هم تصاويري جلوي چشمش ميآيد و سعي ميکند اين تصاوير را به فيلم تبديل کند. يکي از راههاي معمولش که در بسياري از اين فيلمها ميبينيم، ترجمه نعل به نعل است و زياد جالب هم از کار در نميآيد. فرض کنيد شاعر ميگويد پرنده، در فيلم هم يک پرنده نشان داده ميشود. ولي فيلمهاي خوبي هم ساخته ميشود از جمله در همين مجموعه دو فيلمي که بر اساس شعرهاي سيلويا پلات و بيلي کالنيز ساخته شده، هر دو فيلمهاي انيميشن هستند که به نظر من خيلي زيبا از کار در آمدهاند و هر دو و بهويژه در مورد شعر سيلويا پلات، مستقيماً در رابطه با شعري که خوانده ميشود، نيست و اکثر شاتهاي فيلم، تبليغات لباسهاي زنانهاي است که در زمان جواني سيلويا پلات مُد بوده و الان خيلي قديمي به نظر ميرسد و نوستالژيک است. به هر حال کارگردان راهي را ميرود و لزوماً اينکه شعر کاملاً به زبان تصوير در بيايد، من هم با شما هم عقيده هستم، نميشود.
من از فيلمي که براساس شعر شما ساخته شد و زمانش يک دقيقه و ۵۸ ثانيه بود، خوشم آمد. فيلم جالبي بود و زندگي در فضاي مدرن و غيرقابل سکنا بودن در اين جهان را خيلي خوب نشان داده بود. شعر تلخي هم انتخاب شده. در حالي که در کتابِ شما، شعرهاي عاشقانهتر و اميدوارانهتري هم وجود دارد.
بله، شعرهاي ديگري هم هست. فيلمهاي ديگري که من اشاره کردم بر اساس اين شعرها ساختهاند، فضاي شادتر و اميدبخشتري دارد. ولي حالا چرا اين شعر را رتاپلاکس انتخاب کرده، حتماً بيشتر باب طبعشان بوده است. ولي شما درست ميگوييد، يک نوع نااميدي در آن هست و فردايي که ما هرگز به آن نخواهيم رسيد و يک مقدار به مسالهي سرعت جوامع و به کلانشهرها ميپردازد که اين سرعت
ديگر با سرشت و طبيعت آدمي هماهنگ نيست. خود من اينجا حس ميکنم وقتي ساعت شش صبح ميروم توي فرودگاه، ميبينم که ماشينها سپر به سپر ايستادهاند و يکي دارد قهوهاش را در ماشين ميخورد و خانم ديگري در حال آرايش کردن در آينهي ماشين، در تاريکي ساعت شش صبح ديده ميشود. اين سرعت با سرشت آدمي هماهنگ نيست و مشکلات و معضلاتي را براي آدمي فراهم ميکند. کارگردان از اين منظر به شعر نگاه کرده و فيلم را ساخته است.
نريشين فيلم، خود خانم نيلوفر طالبي نيست، ترجمهها همه، کار خانم طالبي است.
ولي نريشين را کسي ديگر انجام داده؟مال يکي از دوستان ايراني ماست که با خانم طالبي کار ميکنند.
کسي که نريشين ميگويد مرد است. اين مرد بودن راوي و انتخاب صداي مرد، به نظر شما به فضاي تلخ شعر ربط داشته؟احتمالاً. چون بازيگر مرد هم انتخاب کردند، يک مقداري ايجاب مي کرد که شعر با صداي مردانهاي عرضه شود. نوعي حديث نفس و وصف حال مردي هم هست که در تصوير ديده ميشود.
پايان بسيار جالبي که شعر شما دارد و در فيلم هم هست. شايد خيليها منتظر هستند که شما بگوييد ديگر هيچ جزيره مسکوني در آبهاي جهان باقي نمانده. ولي ميگوييد ديگر هيچ جزيره نامسکوني در آبهاي جهان باقي نمانده است. يعني آدم دارد فرار ميکند از آدمهايي که زماني ميگشت تا تعداد بيشتري از آنها را ببيند و در محيط هاي اجتماعي باشد، اما حالا دنبال نقاطي است که غير مسکونيتر باشد. اين تضاد را هم در فيلم و هم در شعر ميبينيم.
در واقع فيلم به صورتي ختم ميشود که اين جوان در بندر سانفرانسيسکو ايستاده و به دوردست نگاه ميکند و زندگي در کنار او به همان سرعت جريان دارد. ولي جايي است که ديگر احتمالاً براي او اميدبخش نيست و آيندهاي ندارد و در چشمانداز هم همانطور که اشاره کردي در هيچ جايي جزيره نامسکوني براي ما باقي نمانده و تا آن جايي که در جهان توانستيم به اين نقاط دست يافتهايم و به هر صورت که ميتوانستيم منطقهها را اشغال کردهايم.
آقاي صفاري، اين تجربه جالبي است، فکر ميکنيد چرا تا به حال به تصوير کردن شعرها در ايران توجهاي نشده؟ با توجه به اينکه در ايران استفاده از دوربين ديجيتال و فيلمهاي کمهزينه باب شده، آيا اين بيتوجهي به ساختن فيلم براساس شعر، به همان دليل است که کلا شعر در ايران به حاشيه رفته است؟
فکر نميکنم به اين صورت باشد. چون در آمريکا هنوز شعر را يک اشرافيت ادبي ميدانند و مردم خيلي زياد اهل شعر و شاعري نيستند و تيراژ کتبهاي شعرشان در مقايسه با داستان خيلي وحشتناک پايين است. ما صحبت از تيراژهاي چندهزار تايي ميکنيم در برابر تيراژهاي ميليوني رمان و داستان. اين است که وضعيت مشابهاي در هر دو طرف وجود دارد. حدس من اين است که احتمالا چون در گذشته در ايران فيلمبرداري با دوربينهاي 16 ميليمتري خيلي گران تمام ميشده، هنوز به آن صورت که بايد و شايد جوانها به اين فکر نيفتادهاند که ميشود اين گونه فيلم ساخت. اتفاقاً خيلي روش خوبي براي کارگردانهاي جوان است که ميخواهند کارشان را شروع کنند و به دستمزد خيلي زيادي احتياج نداشته باشند.
اشاره شد بود که چند تا از اين فيلمها در جشنواره ساندنس به نمايش درآمده بود. آيا اين شرکت براي نمايش اين فيلمها در جشنوارهها برنامهاي دارد؟
معمولاً جشنوارهها اينجا به اين صورت کار ميکنند که فيلم را قبل از اينکه وارد بازار شود ميپذيرند. اکثر اين فيلمها در جشنوارههاي زيبرا در برلين و ساندنس در آمريکا به نمايش درآمده است. دقيقاً ميدانم فيلمهايي که بر اساس شعرهاي سيلويا پلات و کالينز ساخته شده، در جشنواره ساندنس و برلين نمايش داده شده و جايزه هم گرفتند. ولي اينکه بعد از اين بخواهند از اين فيلمها در جشنوارهها استفاده کنند، فکر نميکنم امکانپذير باشد.
در مجموعه شعر «کبريت خيس»، شعرهاي شما جوري نيست که متن آنقدر درگير زبان شده که غيرقابل ترجمه باشد و موضوعاتش هم موضوعاتي است که اگر کسي در برزيل و کوبا و آفريقا هم بخواند، ميتواند با آن ارتباط برقرار کند. با توجه به اينکه شما سالهاي زيادي در آمريکا زندگي کرديد، به فکرتان نرسيده که مجموعهاي مانند «کبريت خيس» را که در ايران خيلي مورد توجه قرار گرفته، به زبان انگليسي در آمريکا منتشر کنيد؟
حقيقتش آنقدر کار خودم زياد است و پروژههاي ناتمام دارم که تا حالا به اين فکر نبودهام که بخواهم شعرها را ترجمه کنم و يا کسي را براي ترجمه پيدا کنم. ولي تعداد زيادي از شعرهاي اين مجموعه به صورت پراکنده در سايتها و جاهاي مختلف ترجمه شدهاند، اما کل مجموعه به زبان انگليسي را شايد در آينده براي ناشر بفرستم. ولي هنوز فکري در اينباره نداشتهام.
مجموعه شعر يا کتاب ديگري در ايران در دست انتشار داريد؟
مجموعهاي به اسم «خنده در برف» را به انتشارات مرواريد تحويل دادم. چند موردي ارشاد ايراد گرفته بود که من آن شعرها را برداشتم و اشعار ديگري جايگزين کردم و ديگر خبري از آن ندارم و فکر ميکنم ديگر همين روزها آماده شود. شايد هم ناشر نگه دارد و در نمايشگاه کتاب منتشرش کند. جدا از آن مجموعه، شعرهاي عاشقانه چيني است که چندين سال است که دارم روي آن کار ميکنم و بخش پاياني آن باقي مانده که انجام بدهم.
فردا
حرف مُفتي بيش نبود
فردا هرگزسرِِ قرار بامدادي اش حاضر نشد
ما با بليت هاي باطل شده در دست
از ايستگاه قطار صبح
به خانه باز آمديم
و در راه
فرداهاي بسياري ديديم
که مانند سيب هاي کالاز شاخه هاي خميده ي تقويم
فرو افتاده بود
آري ما قايق هاي کاغذيمان را
دير به آب انداختيم
ديگر هيچ جزيره نا مسکوني
در آبهاي جهان نمانده است.