۱۹ آذر ۱۳۸۸

تنها نوستالژی مانده است

خداحافظی با كافه نادری؟ -
-------------
گفت‌وگو با عباس صفاری ـ‌ شاعر
--------------
هفته نامه شهروند ديروز ----------------------------
علیرضا غلامی :ادبیات مدرن در غرب و در ایران با كافه‌ها و فضای این نوع مكان‌ها گره‌خوردگی خاصی دارد. برخی از مكتب‌ها و جریان‌های بزرگ ادبی در قرن بیستم در كافه‌های پاریس شكل گرفتند. آن كافه‌ها در پاریس و ورشو و پراگ و ده‌ها جای دیگر امروز هنوز هم باز هستند و نفس می‌كشند. اما اگر بخواهیم از این نوع كافه‌ها در ایران یاد كنیم باید از در بسته آن‌ها یاد كنیم. باید از خاطره‌هایی یاد كنیم كه به نفس‌نفس افتاده. گردشگر و كافه‌نشین باید از كافه‌هایی یاد كنند كه قرار است بشوند ساختمان‌هایی دراز و كشیده. درباره این نفس‌نفس‌زدن‌ها و درهای باز و بسته كافه‌های ایران و غرب با عباس صفاری گفت‌وگو كرده‌ایم. عباس صفاری هم در كافه‌های ایرانی بوده و هم در كافه‌های غربی و آمریكایی. او سال‌های بعد از انقلاب را در آمریكا گذرانده. با او هم درباره پاتوق نویسندگان در كافه‌ها حرف زده‌ایم و هم درباره تغییر كاركرد كافه‌ها در ایران و غرب.رشد ادبیات معاصر در ایران با كافه‌نشینی و كافه‌روی گره‌خوردگی خاصی دارد. كسانی كه امروزه بزرگان ادبیات معاصر ما به حساب می‌آیند، رفت و آمدهای زیادی به كافه‌های شهر تهران داشته‌اند و الان بعد از گذشت چندین دهه از آن روزها هنوز صندلی آن‌ها و خاطره حضورشان در آن كافه‌ها زبانزد است. ادبیات معاصر ما به هر‌حال تحت تأثیر ادبیات غرب بوده است ولی بزرگان همین ادبیات در جایی می‌آمده‌اند و می‌رفته‌اند كه آنجا هم ریشه در غرب داشته و به هر حال نعمتی غربی است.
تحلیل شما از این گره‌خوردگی ادبیات معاصر ایران با مكانی به اسم كافه چیست؟
محیط كافه كاری كه برای ادبیات ایران كرده، فراهم كردن جایی بوده برای گردهمایی اهل قلم و به ویژه نسل اول كه ایده این كافه را آنها از اروپا با خود آورده بودند. و مشخصاً اگر صحبت كنیم باید از صادق هدایت و یارانش كه كافه فردوسی را برای اولین بار به عنوان پاتوق خودشان انتخاب كردند، یاد كنیم. كافه محیطی فراهم كرده برای آشنا كردن و دوستی اهل قلم با یكدیگر در یك محیط راحت‌تر و آزادتر كه رفت و آمد به آنجا لزوماً احتیاجی به خبر قبلی و یا برنامه‌ریزی برای آن دیدارها ندارد. در واقع محیط آزادی ساخته برای رفت و آمدهای هنرمندان و اهل قلم. خود این تأثیر داشته در ادبیات معاصر ایران از این نظر كه توانسته آدم‌ها را زیر یك سقف جمع كند و مكانی باشد برای تبادل‌نظر آن‌ها. نقشش را من در این می‌بینم كه فضای بازی برای نویسندگان ایجاد كرده. هرچند در این مكان‌ها همیشه جاسوسان و مأموران دولتی و ساواكی‌ها حضور داشتند، ولی خیلی سریع شناخته می‌شدند و اصلاً كسانی كه آشنایی نداشتند با این افراد گفت‌وگو نمی‌كردند با آن‌ها. این است كه این كافه‌ها نقششان را در ادبیات ایران ایفا كرده از زمان هدایت تا زمان حال.
شما می‌گویید كه كافه‌نشینی و شكل‌گیری كافه ایده‌ای بوده اروپایی ولی ما تأثیر غرب رفتن را می‌توانیم در آثار نسل اول نویسندگان ببینیم ولی تأثیر كافه‌نشینی در آثار این عده نیست.
از نویسنده‌های نسل اول می‌توانیم بیشتر به عنوان نویسندگان بومی یاد كنیم و كم‌وبیش هنوز هم همینطور است. یعنی تمام تلاش ما این است كه از این نوع آثار تولید كنیم و اثرمان یك اثر ایرانی و بومی باشد. خب طبیعتاً این فضای غربی كافه در چنین آثاری محلی از اعراب ندارد. فرض كنید كارهای دولت‌آبادی كه زمینه كاریش در مناطق روستایی خراسان است و ذهنش آنجا در جستجو است نمی‌تواند منعكس‌كننده كافه نادری باشد. خب طبیعی است كه فضای كافه نادری در اثر او جایی ندارد و همینطور هدایت و كسان دیگر. كافه‌ها را كمتر در آثار آن‌ها می‌بینیم. با این حال این كافه‌ها رد خاطراتشان و مصاحبه‌هایشان هست. ولی به قول شما بازتابی در آثارشان نداشته.
حساسیت مأموران دولتی و ساواكی‌ها نسبت به آن پاتوق‌ها در كافه‌هایی مثل نادری یا جاهای دیگر به خاطر ادبیات بود یا به خاطر ایجاد روابط و زمینه‌های آشنایی؟
به این علت كه از ادبیات مدرن ایران از زمان شكل‌گیری‌اش تا انقلاب با اسم ادبیات وهنر آرمان‌گرا صحبت می‌شود كه با سیاست خیلی عجین بوده. در آن دوران حضور ساواكی‌ها و مأموران دولتی در آن اماكن امری طبیعی بود. در واقع آن نقشی را كه ادبیات در بین مردم داشت باعث نگرانی آن‌ها بود و همیشه مواظب نفوذ آن بودند و در عین حال نگران هم بودند. با این حال خیلی سریع این افراد شناخته می‌شدند. من شخصاً در برخی موارد مثلاً در كافه فیروز می‌دانستم كه این افراد می‌آمدند ولی خیلی زود شناخته می‌شدند. كافه دیگری بود نزدیك دانشگاه كه آنجا هم می‌رفتند تا سر و گوشی آب بدهند. ولی باید این را دانست كه در جامعه ادبی ایران همیشه این افراد بوده‌اند و جامعه ادبی هم یك جوری عادت كرده به آن و با این مسأله كنار آمده است.
رفت و آمد بزرگان ادبیات در دهه سی و چهل به كافه‌های مشهور تهران میراثی به جا گذاشت كه امروز برای هر وارثی مایه افتخار است ولی امروز هم كافه‌های زیادی در تهران و دیگر شهرهای ایران هست كه به نوعی بازی خاطرات آن روزهاست و كمتر آهنگ ادبیات در آن به گوش می‌رسد. آیا باید گفت كه كافه‌ها كاركرد محفلی و انجمنی خود را برای نقد و تولید ادبی از دست داده‌‌اند؟
بله. من با این حرف شما موافقم. نه در ایران بلكه در غرب هم كه بنیانگذار این نوع اماكن و پاتوق‌ها بوده این تغییر كاركرد صورت گرفته. كافه‌های روشنفكری دیگر آن نقش سابق را ندارند. كافه‌های پاریس كه محل گردهمایی بزرگان ادب بودند و افرادی مثل ژان‌ پل سارتر را می‌توانستی هر شب در آن كافه‌ها ببینی دیگر نمی‌بینی و كمتر به این پاتوق‌ها می‌آیند. دیگر آن حال و هوای سابق در آن‌ها نیست. در ایران هم كماكان كافه‌ها آن حالت سابق و نقش سابق را از دست داده‌اند. بیشتر در ایران یك نوع نوستالژی آن دوران است رفتن به كافه‌ها كه جوانان را به سمت آن‌ها می‌كشاند. با این حال این اماكن هنوز وجود دارندو نقش بازی می‌كنند در هر یك از حوزه‌های فرهنگ و ادب و هنر. ولی درست است همانطور كه شما گفتید كافه‌ها آن نقش گذشته را دیگر ندارند و بیشتر كافه‌هایی كه باز مانده‌اند مثل نادری، حالت نوستالژی گذشته را به خودشان گرفته‌اند. افرادی هم كه به آنجا می‌روند بیشتر خاطرات آن روزهاست كه آن‌ها را به آنجا می‌كشاند چرا كه بزرگان ادبیات مدرن بر سر آن میزها نشسته‌اند.
در سال‌های آغاز دوران تجدد در ایران، كافه‌ها به تقلید از كافه‌های پاریس و كافه‌نشینی به پیروی از سنت كافه‌نشینی آنجا مرسوم شد ولی الان چند دهه‌ای است كه همان كافه‌های پاریس هم در برابر كافه‌های نیویورك كم‌رنگ‌تر شده‌اند.
من در هیچ كدام از این شهرها زندگی نكرده‌ام ولی در هر دوی این شهرها بوده‌ام. آنچه درباره این دو شهر می‌توانم بگویم این است كه پاریس پایتخت ادب و هنر جهان بود تا قبل از جنگ جهانی دوم ولی بعد از جنگ جهانی دوم این پایتخت به نیویورك منتقل شد.نویسنده‌ها و نقاشان و هنرمندانی كه سودای جهانی شدن دارند از سكوی نیویورك جهانی می‌شوند و به سمت فرهنگ‌های دیگر می‌روند و آثارشان به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود. خب طبیعی هم هست كه این نوع كافه‌ها در نیویورك بیشتر باشند. اما كافه‌هایی هم كه در پاریس بوده‌اند كماكان وجود دارند. حتی كتابفروشی «شكسپیر و شركاء» كه محل گردهمایی نسل اول مدرنیست‌های ایرلندی و انگلیسی مثل جویس و بكت بوده‌اند و همدیگر را در آن كتابفروشی می‌دیده‌اند هنوز وجود دارد ولی حالت توریستی به خودش گرفته. كافه‌ای كه ارنست همینگوی در پاریس به آنجا می‌رفته و بر سر میزی كه می‌نشسته و كتاب «خورشید نیز طلوع می‌كند» را می‌نوشته الان هنوز هم هست ولی دور آن میز را زنجیر كشیده‌اند و توریست می‌آید برای تماشای چنان مكانی. خب جاهای دیگری هم كه همینگوی می‌رفته مثل كوبا الان به این صورت درآمده‌اند. آن كاركردی را كه كافه‌ها در گذشته داشته‌اند، حرف شما درست است از دست داده‌اند ولی همین كافه‌ها در نیویورك فعال‌تر هستند. در ایران ولی شنیده‌ام كه كافه نادری كه پاتوق بزرگان ادب معاصر و مدرن ایران بوده‌ بسته شده و یا می‌خواهند آن را بفروشند. واقعاً جای تأسف دارد.
این تغییر كاركرد كافه‌ها چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟
دلیلش را من در تغییر جهان و نوع روابط انسان‌ها می‌بینم. آن روابط‌ كه در گذشته بود امروز كمتر شاهدش هستیم. جوامع بشری در غرب و به ویژه آمریكا و كلان‌شهرهای آمریكا پا به یك مرحله دیگری از تجربه انسانی گذاشته‌اند كه می‌توان گفت در حال تجربه یك فضای غم غربتی ایجاد شده در غرب هستند كه آدم‌ها را از یكدیگر دور می‌كند. خیلی كلیشه‌ای است كلمه ماشینی ولی می‌توانم بگویم این‌ها اثرات جامعه ماشینی و شكل معماری جدید شهرهایی كه ساخته می‌شوند و شهرك‌هایی كه در اطراف آن‌ها ساخته می‌شود، است. این شهرك‌ها از هم فاصله زیادی دارند و آدم‌ها را از هم دور می‌كنند. آدم‌هایی كه در این جاها زندگی می‌كنند آن روابطی را كه در گذشته داشتند، دیگر با هم ندارند. این تأثیر شرایط حال حاضر است در تغییر كاركرد كافه‌ها و كشورهایی مثل ایران هم در آینده به این سمت و سو خواهند رفت.اگر در گذشته این محفل‌ها در كافه‌ها شكل می‌گرفت و كافه‌ها بهانه‌ای بودند برای دور هم جمع شدن نویسندگان و هنرمندان، الان باید این پاتوق‌ها را در منزل‌ها و خانه‌های افراد دید.دورادور خبر داشتم و در سفرهایی كه به ایران می‌آمدم، شاهد این محفل‌ها بودم. علی‌رغم آنكه كافه‌هایی در ایران هست كه می‌شود از آن‌ها به عنوان پاتوق ادبی اسم برد ولی می‌دیدم كه گردهمایی‌ها و پاتوق‌ها به داخل خانه‌ها رفته كه فكر می‌كنم نتیجه مثبتی برای ادبیات ایران نخواهد داشت، چون بر سر سفره نشستن با اهل قلم و هنرمندان و در منزل‌ها همدیگر را دیدن، محظوراتی ایجاد می‌كند كه اولین صدمه‌اش را به نقد می‌زند. لازمه نقد سالم یك مقدار جدایی است و دور بودن از خالق اثر. حتی این پاتوق‌های منزل‌ها شاهد بوده‌ام كه اختلافاتی را بین افراد به وجود آورده و باعث شده شكل خصمانه‌ای به خودش بگیرد. فكر می‌كنم در كافه‌ها خیلی از این مشكلات را نداریم در مقایسه با پاتوق‌های خانگی.
در واقع این رفت‌و‌آمد روشنفكران ایرانی به كافه‌هایی چون نادری بود كه به شكل‌گیری ادبیات خاص روشنفكری منجر شد.
حقیقتش من فكر نمی‌كنم كه كافه به خودی خود نقشی توانسته بازی كند در نفس آثاری كه در آن دوران خلق شدند. نقش كافه، ایجاد و فراهم كردن جایی بوده برای تبادل نظرها و آشنایی نویسنده‌ها و هنرمندان. فرهنگی كه كافه همراه خودش آورده و در واقع می‌توانیم آن فرهنگ را كافه‌نشینی و غربی بنامیم، حتماً نقش داشته در نوع نگاه نویسنده و هنرمند و اثری كه خلق كرده. می‌توانیم نقش كافه را در شكل‌گیری ادبیات مدرن در ایران مؤثربدانیم به ویژه اینكه این كافه‌ها انتخاب شده به وسیله افرای بوده‌اند كه همان نگاه غربی را داشته‌اند. گردانندگان این كافه‌ها اكثراً افرادی بوده‌اند كه از اقلیت‌های مذهبی بودند و فضا و معماری این كافه‌ها هم بیشتر فضا و معماری غربی بوده، به ویژه كافه نادری و كافه فیروزه كه در واقع نوستالژی غرب است و خیلی شباهت داشت به كافه‌های ورشو و پاریس. كافه‌های جدیدتر هم مثل ریویرا باز هم این فضای مدرن غربی را دارند. این است نقش كافه‌ها در ادبیات معاصر ایران. لینک یکتا: http://www.shahrvandemrouz.com/content/6159/default.aspx