عالمه میر شفیعی
.
( عریان تر از هنوز ) شعری است که به آشکارا به غریزه ی جفت شدگی می پردازد و احساسات و عواطف انسانی این میل را عریان می نماید.احساساتی که گاه پنهان و گاه انکار می شوند اما همیشه وجود دارند و بر سرزمین تن و روان انسان حکم می رانند، و در صورت رشد و تکامل قادر خواهند بود که از مرحله ی غریزی به مرحله ی انفسی_ شهودی ره یابند و از مرحله ی شهود به مرحله ی دانایی برسند . یکبار با هم شعر ( عریان تر از هنوز ) را می خوانیم :
.
***
هنوز هم /
دکمه هایت را باز /
و پیراهنت را به گوشه ای /
پرتاب که می کنی /
چیزی از رگهایم می گذرد /
شبیه وز وز سیمهای لخت برق /
در آسمان شرجی تابستان /
***
هنوز هم /
انگشت های ناز شستت /
وقتی می لغزاند به زیر /
بندهای سوتین سیاهت را /
زبانم خشک /
و هوای خانه /
مانند لحظه ای قبل از وقوع زلزله /
آغشته می شود به طعم گزنده مغناطیس /
***
هنوز هم /
چشم در چشم من /
دستت که می رود به سمت گوشواره هات /
تنوره کشان وحشی می شود خون /
تا انتهای هر رگ بن بستم /
****
در اعماق این لحظه بی زمان /
هنوز هم مثل تبی برق آسا /
وقتی سرایت می کنی به من /
فقط جرقه ای /
از سر انگشتانت کافی است /
تا سرا پا شعله ورم کند /
مثل پیراهنی آغشته به بنزین و باد . /
---
عریان تر از هنوز حتا اگر تیتر موضوع «اروتیکا» را بر پیشانی اش نداشته باشد به روشنی بیان گر مفهوم و مضمون حقیقی اش است؛ هیچ پنهان بودگی و تعقیدی در لفظ و زبان نیست که موجب گم شدن مضمون یا پیچش هایی در ذهن مخاطب و ره گم کردن او باشد.«اروتیک» واژه ای است که همه کس می پندارد آن را درمی یابد اما در واقع نه ساده است و نه به سادگی قابل ادراک!برای دست یابی به چیستی اروتیک در خویشتن، باید از مراحل نخستی گذر نمود که دیباچه ی رسیدن به آن است و این امر، نه جسمانی و رفتاری بلکه امری شهودی و درونی می باشد؛ و شعر«عریان تر از هنوز» در حال بیان چنین رخ دادی است.مراحل تکاملی اروتیک چنین برشمارده می شود: الف - هوس(هیمروس) ب - عشق( اروس) ج - دانایی( لوگوس) . ادراک چیستی هر مرحله و گذر از آن سبب ره یافتن به مرحله ی بعدی می باشد که شعر «عریان تر از هنوز» دو مرحله ی نخست را طی می کند و به پایان می رسد. واژه ی هوس یادآور هیمروس یونانی است و نخستین مرحله ی دریافت غریزی هر موجود زنده از بلوغ و جفت شدگی می باشد. بند نخست شعر، پروسه ی ورود به آن است:«هنوز هم / دگمه هایت را باز / و پیراهنت را به گوشه ای / پرتاب که می کنی / چیزی از رگ هایم می گذرد»
در پی نیاز تن، هوس شکل می گیرد و خود را می نمایاند:«چیزی از رگ هایم می گذردشبیه وزوز سیم های لخت برق در آسمان شرجی تابستان»هوس(هیمروس) هنوز ناشناخته است اما وجود دارد و شاعر آن را با واژه ی «چیزی» می نامد که ماهیتش را تنها از تشبیه « شبیه وزوز سیم های لخت برق / در آسمان شرجی تابستان» می توان دریافت کرد. با شکل گیری و تولید انگاره ی هوس، راه ورود به مرحله ی بعدی نیز گشوده می شود که در صورت رشد و گذر از این مرحله، امکان رهروی وجود دارد.متن نیز در جهت دست یابی به عشق پیش می رود. با ورود به بند دوم شعر، هیمروس قدرت نمایی اش را به اوج می رساند اما ادراک وضعیت خویشتن در هم آوایی با هیمروس(هوس) به صورتِ «زبانم خشک/ و هوای خانه مانند لحظه ای قبل از وقوع زلزله / آغشته می شود به طعم گزنده ی مغناطیس»مویّد ره یافتی از مرز هیمروس به سوی اروس است.
اروس یونانی که«خودِ» عشق را معنا می کند هم زمان با زمین و از درون کائوس (هرج و مرج) پدید آمده است ؛ بنابراین بیان گر کهن بودگی میل قدرتمند جفت شدگی در هر موجود زنده ی هستی می باشد که هم چون مرگ هم گام تثبیت شده ی زیست اوست.اروس ، قادر به سامان بخشی و نظم دهی به ذرّات هستی است به همین سبب او را «نیروی چسبندگی ذرّات در اجسام»[1] دانسته اند.چیستی شعر «عریان تر از هنوز» نیز به هویّت همان نیروی چسبندگی در اجسام باز می گردد، نیرویی که ازل بودگی و ابد بودگی اش تردید ناپذیر است و تجلّی آن سبب می شود تا تمام هستی زیبا انگاشته شود.[2]
در «عریان تر از هنوز» هیمروس(هوس) به عنوان پایه های ورود به اروس(عشق) برگزیده می شود.هوس و جفت شدگی مقدمه ی طولانی یک مراسم آیینی جهت اروس است که توان بالقوّه ی مناسک واقعی را از متن گرفته و آن را در بطن قابلیت های هیمروس وامی نهد؛ بنابراین دو بند نخست شعر از ره یافت به سایر رفتارهای ویژه ی مراسمی آیینی در لایه های زیرین متن سرباز می زنند.حضور قدرتمند هیمروس متن و مخاطب را دربرمی گیرد و سبب شکل گیری و تصویرشدن عشق بازی در مرحله ی پیشاجفت شدگی می گردد، تا از این راه به منزلگاه اروس ره یابد.در سطر پایانی بند سوم حضور شگرف اروس پس از تجلّی هیمروس آشکار می شود:«تنوره کشان وحشی می شود خون / تا انتهای هر رگ بن بستم»در همین نقطه، حادثه ی اصلی ادراک و شهود از چیستی اروس رخ می دهد. بند سوم حاصل یکی شدگی هیمروس و اروس، منجر به دریافت واقعیتی دیگرگونه از هستی می شود که پارادوکس آفرین است:«در اعماق این لحظه ی بی زمان»و اینک هیچ باقی نمی ماند جز عشق، که از هوس نشات گرفته با شهوت درآمیخته و جفت شدگی را تجربه نموده تا خود را بنمایاند:«فقط جرقّه ای از سرانگشتانت کافی است / تا سراپاشعله ورم کند / مثل پیراهنی آغشته به بنزین و باد.»
شعر در نقطه ی اوج اروس به پایان می رسد بنابراین متن هرگز وارد چالش اروس و لوگوس در هم آوایی و یکی شدگی این دو نمی شود؛ اما در کشف و بیان دو انگاره ی هیمروس و اروس و یکی شدگی این دو اقدامی جسورانه در کلام نموده است.
عالمه میرشفیعی - خرداد 1388
.......
1 - فرهنگ غرائب/ سودابه فضائلی.-ص48 .
2 -این مفهوم در داستان یک درخت، یک صخره، یک ابر نوشته ی کارسون مکالرز (1917-1967) به خوبی به تصویر کشیده شده است.
-----------
تصویر بالا :
آدم و حوا - تامارا د لمپیکا - رنگ روغن 1931 - کلکسیون خصوصی