مجتبا پورمحسن
.
برنامه شعر امروز در سایت هفت ها ( 1 )
.
مدتها بود در فکر ساختن برنامهاي براي شعر بودم. برنامهاي که هم به شکل پادکست و هم متن باشد و در آن نقد شعر و شعرخواني بگذارم. گذشت و گذشت تا امروز به اين نتيجه رسيدم که اين برنامهها را براي وبلاگ خودم بسازم. براي اين قسمت از برنامه شعر امروز، شعري از عباس صفاري، شاعر ايراني مقيم لسآنجلس را انتخاب کردم که اسمش هست « in a station of metro» اين شعر در مجموعهي «کبريت خيس» آمده که توسط انتشارات مرواريد منتشر شده و به چاپ چهارم هم رسيده.
.
کبريت خيس چهارمين مجموعه شعر عباس صفاري، شاعر 58 سالهاي است که در سال 1382 بهخاطر مجموعه شعر«دوربين قديمي و شعرهاي ديگر» برندهي جايزهي کارنامه شد.از صفاري دو مجموعه شعر «در ملتقاي دست و سيب» و «تاريک روشناي حضور» در دههي 1990 در آمريکا منتشر شده است.حالا پيش از اينکه دربارهي شعر «in a station of metro» حرف بزنيم، بهتر است يکبار اين شعر را بخوانيم:
.
In The Station Of Metro
لازم نيست دنياديده باشد
همين که تو را خوب ببيند
دنيايي را ديده است.
از ميليونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم ميغلتند
فقط سنگي که نگاه ما بر آن ميافتدزيبا ميشود.
تلفن را بردار
شمارهاش را بگير
و ماموريت کشف خود را
در شلوغترين ايستگاه شهر
به او واگذار کن.
از هزاران زني که فردا
پياده ميشوند از قطار
يکي زيبا
و مابقي مسافرند.
.
شعر، آغازي عاشقانه دارد. اما هوشياري شاعر در اجتناب از درغلتيدن به کليشههاي تغزلي، ستودني است. شاعر سادهترين راه را انتخاب نميکند. سادهترين راه، استفاده از کلماتي همچون «انگار» و «مثل» است. اگر در ابتداي سطر سوم، کلمهي «مثل» ميآمد، تا اندازهي زيادي از شاعرانگي شعر کاسته ميشد. اما تنها نکتهي بخش اول شعر همين نيست. يک کلمهي ظاهراً ساده در سه سطر اول شعر هست که راه را براي ارايه هستيشناسي در ادامهي شعر باز ميکند.
يکبار ديگر ميخوانيم: لازم نيست دنيا ديده باشد/ همين که تو را خوب ببيند/ دنيايي را ديده است.قيد خوب، دلالت بر کيفيتي دارد که به شعر هويتي فراتر از جهان عاشق و معشوقي ميدهد. چرا که در نگاه عاشق به معشوق در ساختاري تغرلي، نگاه، خود همهي کيفيت است. يعني کيفيت منحصر به فرد عاشق و معشوق است. پس نيازي نيست که عاشق، خوب ببيند. اما اين شعر، دقيقاً تفاوت نگاه شاعر را به هستي عشق نشان ميدهد. شاعر در ادامهي شعر، چشمانش را باز ميکند و روايتي نامتعارف از جهان عشق را با زباني عاشقانه روايت ميکند.
از ميليونها سنگ همرنگ/ که در بستر رودخانه بر هم ميغلتند/ فقط سنگي که نگاه ما بر آن ميافتد/ زيبا ميشود.
عباس صفاري با سادهترين کلمات، هستي عشق را ميکاود و با نگاهي متفاوت به نگاه عاشقانه مينگرد. در روايت صفاري، مساله اين نيست که ليلي فقط در چشم مجنون زيباست؛ در اين شعر،عاشق با نگاهي تلخ به نقادي عاشقيت خود ميپردازد. در اينجا عاشق، ماهيت عشق را در حد يک نگاه مثل همهي نگاهها فرو ميکاهد. به عبارت ديگر زير نگاه خوش آب و رنگ عاشقي در کلمات صفاري، جهانبيني پوچانگاري نهفته است.در اين نگاه پوچانگار نه خبري از نااميدي هست و نه ميل به طغيان. نااميدي نيست؛ چون نااميدي، در بطن خود، ناکامي در رسيدن به چيزي به نام اميد را دارد.
از طرف ديگر طغيان هم دلالت بر تمنايي براي وصال به اميد دارد.در شعر صفاري، فقط سنگي که نگاه ما بر آن ميافتد زيباست.ضمير «ما» يکي ديگر از نشانههايي است که سبب ميشود اين شعر صفاري، تاويلي هيچانگارانه از عشق به دست دهد. يعني اين فقط تجربهاي فردي نيست، تجربهاي جهانشناسانه است. اما واکنش به اين کشف اينچنين است:تلفن را بردار/ شمارهاش را بگير/ و ماموريت کشف خود را در شلوغترين ايستگاه شهر/ به او واگذار کن/ از هزاران زني که فردا/ پياده ميشوند از قطار/ يکي زيبا رو مابقي مسافرند.کدام زن؟ کدام مسافر؟ براي «ما» براي هر کدام از «ما»، يکي زيبارو و بقيه مسافرند.
نگاه صفاري به عشق در اين شعر، يادآور فيلم «طعم گيلاس» ساختهي عباس کيارستمي است. اينکه در پس همهي چيزهاي تلخ زندگي که نميتوان بر آنها چشم بست، گيرم هر چند موقت و هر چند کمرنگ، ميتوان با نگاهي به يک سنگ، آن را زيبا کرد. اما با علم به اينکه همهي کساني که از قطار پياده ميشوند، مسافرند.
اين شعر عباس صفاري ساختاري منحصر به فرد دارد.جهان بيني شاعر نه فقط در کلمات بلکه در ساختار شعر نيز به خوبي اجرا شده است. ميتوان گفت بهترين وجه شعر، در ايستگاه متروي صفاري اين است که با ساختاري متوازن، شيريني کمرنگ تلخي پر رنگ زندگي را به زيبايي خلق ميکند. با اين همه حتا پوچي شعر عباس صفاري زيباتر از پوچي زندگي به نظر ميرسد و البته فکر ميکنم اين نيز، حُسن کار شاعر است. پيشنهاد مي کنم بقيهي شعرهاي مجموعهي «کبريت خيس» را هم بخوانيد، از اين شيرينيهاي کمرنگ در خيلي از شعرهاي کتاب پيدا ميشود.
.
تابلو این مطلب کار : رنه مگریت