۲۷ تیر ۱۳۸۸

تو محشر کرده ای دختر

.
با تو این روزها
آنقدر بی تعارف شده ام
که می توانم صادقانه بگویم
حضور از جان گذشته ات در خیابان
پاک ، غافلگیرم کرده است .
دیگر وقتش رسیده بود
که تکلیفت را
با این کارد به استخوان رسیده
یکسره می کردی
مرگ یکبار/ شیون یک بار
و تو محشر کردی
***
از تجریش
تا ایستگاه قدیمی راه آهن
وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه
روی اعصاب تو کوک می کردند
چه زرنگ و دور اندیش
از کوره در نرفتی
و سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر کردی .
.
مبارکت باد این سنگر استوار
مبارکت باد این دستبند سبز
که مشت گره کرده ات را
زیبا ترین گل دنیا می کند
مبارکت باد این کفش های کتانی
که چنین بلند
پروازت می دهند
مبارکت باد این عینک آفتابی و
این ماسک های سبز و سفید
که چهره دوست داشتنی ات را
پنهان می کند
از چشم هر چه نا محرم
****
گذشت آن زمان
که در ایستگاه اتوبوس
غریبه ای بی سر و پا
به رو سری پس رفته ات گیر می داد،
یا پشت پنجره دبیرستان از حرص
ناخن های خوش تراشت را می جویدی
و کتک خوردن نا مردانه ام را
در پیاده رو تماشا می کردی
امروز ما
در خیابانیم و آنها
پراکنده در پیاده رو
****
چه زیبا غافلگیر
و تکمیلم کرده ای
حضور با شکوهت
در این خیابان جان بر کف
مبارکمان باد .
.
.
طرح بالا از : بهراد جوانبخت