گاهی بلاهت آدمیزاد از مرز مشنگی و خود شیفتگی بر می گذرد و موقعیتی ایجاد می کند که از مرحله سو رئال نیز فرا تر رفته و پا به عرصه عجایب می گذارد . یکی از این موارد آفرینش دو شئی تاریخی است که بی تردید ذهن بیمار گونه ای در خلق آن ها نقش داشته است . این دو شیئ که امروزه انواع قدیمی آن در موزه ها نگه داری می شوند یکی ( اشکدان ) است که به شکل حقیرانه ای رمانتیک به نظر می رسد و دیگری ( کمر بند عفت ) که یکسره در ساختار و ماهیت خشن است و ربطی به عوالم عشق رمانتیک ندارد . هر دو شیئ اما در دوران جنگ های صلیبی انواع بسیاری از آنها تولید و مصرف می شده است . اشیائی که امروزه هر چقدر جدی تر گرفته شوند مضحک تر به نظر می رسند . استفاده اینجانب از آنها در شعری با عنوان حراج اشیای گریه آور در مجموعه ( خنده در برف ) نیز احتمالا ریشه در همین کاربرد مضحک داشته است .
اشکدان اما در تمام جوامع کهن وجود داشته و هنوز نیز در بازارهای شرق و غرب به عنوان وسیله ای نوستالژیک و تزئینی به فروش می رسد .
بخش سورئال ماجرا در این است که این دو شیئ متناقض غالبا همزمان و در کنار هم قرار داشته اند . به این صورت که سردار جنگی قبل از عزیمت کمر بند را به همسر وفادارش بسته کلید آن را به گردن خود می آویخته و سپس اشکدان زیبائی به او می داده که اشکهائی را که در فراق او از دیده می بارد در آن ذخیره کند .