۷ فروردین ۱۳۹۳

در سوابق ( توشیح ) و عواقب کانکریت


اگر چه هنوز و هر از گاه نمونه های چشمگیری از شعر کانکریت را در جنگ ها و نشریات ادبی اینسوی دنیا می بینم اما کتمان نمی توان کرد که شیوه نگارش کانکریت یا ( توشیح ) طی چندین دهه گذشته وسیله ای شده است برای تبلیغ کالا .
تجربه من در این ژانر که تعدادی از آن در مجموعه ( دوربین قدیمی و اشعار دیگر ) به چاپ رسید ناشی از علاقه ایست که به  کارهای گرافیکی دارم . پس از انتشار دوربین قدیمی نیز در مطلبی که در گوهران منتشر شد توضیح دادم که در شعر نو فارسی نمونه ای که بتوان به معنی واقعی کلمه آن را کانکریت نامید پیش از آن مجموعه وجود نداشته است و قصد من این بوده است که ما نیز چند نمونه از آن در شعر معاصرمان داشته باشیم . فکر هم نمی کردم که پس ازانتشار آنها چند نفری پیدا شوند و به رغم محدودیت های این نوع نگارش بخش عمده یا تمام آنرژی خلاقه خود را بر سر ژانری سه هزار ساله بگذارند که در غرب کارش به تبلیغ کفش و کلاه کشیده است .     
سابقه شعر کانکریت در ادبیات جهان به یونان باستان بر می گردد. تمدن های دیگر نیز در طول تاریخ کما بیش این شیوه را آزموده اند . یکی از قواعد نا نوشته اما رعایت شده شعر کانکریت این است که اگر یکسره انتزاعی نیست باید به سهولت خوانده شود . شکل شعر ( درخت - پرنده - کفش - قایق - عصا- خانه - کلید - چتر - فنجان و ....)  نیز اگر هندسی یا انتزاعی نیست باید حتی المقدور قابل تشخیص باشد .
جملات بی نظمی که امروزه با استفاده از کامپیوتر تولید می شوند زیر چتر شعر کانکریت قرار نمی گیرند و نام و عنوان دیگری مانند ( شعر دیجیتالی و غیره ......)  باید برایشان بر گزید .
پس از انتشار دوربین قدیمی چند نفری گفتند یا نوشتند که شعر کانکریت در ادب معاصر ما سابقه دارد و احمد رضا احمدی و طاهره صفار زاده قبل از آن خدمتش رسیده اند . من اشعار احمدی را دیده بودم اما به شعر صفار زاده  تا دو سه سالی دسترسی نداشتم . حالاپس از دیدن آن نمونه ها باید بگویم نوعی حروف چینی نا متعارف است وبه دشواری می توان آنها را در رده کانکریت قرار داد .
در نهایت توصیه من به جوانانی که احتمالا تمایل به ذوق آزمائی در این ژانر دارند این است که اگر از اصول گرافیک بی اطلاع هستید یا ذوقی در این زمینه ندارید جدا دنبال کانکریت و انواع دیگر آن نروید که وقت تلف کردن است .

اگر
درختی
مرا به خواب
می دید . در هر ایستگاه
دور بیابانی ، سایبانی داشتم
سبز تر از خواب های جوانسالی خدا
دریغا که درختان خواب نمی بینند . و تاری
که انگشتان مه در شاخ و برگشان می تند . خوابگیر
گشوده ای است که هیچ شکاری به دام نخواهد انداخت .
سهم من نیز در پایان هر روز برگ زردی است که بر شانه ام
غروب
.
م
.
ی
.
ک
ند
خوابگیر : غربالکی کوچک که سرخپوستان بر بالای 
بستر می آویزند تا خوابهای بد و آشفته را غربال  کند