۲ دی ۱۳۹۲

نوستالژی زادگاه



هجرانی های ابن حمدیس برای سیسیل

  نگاه نو - شماره 99

 عباس صفاری

ابن حمدیس که امروزه در شمار بزرگترین شعرای کلاسیک جزیره سیسیل محسوب می شود تا دهه هفتاد قرن گذشته در زادگاه خود که تمام عمر به آن عشق می ورزید کاملا ناشناس مانده بود . بی تردید مهجور ماندن او و دیگر شاعران عرب زبان سیسیل ریشه در خصومت های تاریخی با انگیزه های مذهبی و نژادپرستانه دارد . اگر چه در صد چشمگیری از ساکنین امروزی سیسیل خود از نوادگان اعرابی هستند که پس از زوال حکومت عباسیان در سیسیل که زادگاهشان بوده است ماندگار شده اند .
تذکره شاعران کلاسیک سیسیل که به وسیله ( ابن القتا ) تدوین شده شامل اشعاری از 170 شاعر عرب زبان بوده است که بخش عمده ی آن طی قرون ماضی از بین رفته است . از آن میان اما ابن حمدیس تنها شاعری است که دیوان کامل اشعارش به جای مانده و به روزگار ما رسیده است .
این دیوان که شامل سیصد و پنجاه قطعه شعر در شش هزار بیت از انواع گوناگون می باشد برای نخستین بار در سال 1897 میلادی در قاهره تصحیح و منتشر می شود . انتشار آن به زبان های غربی و از جمله ایتالیائی اما تا اواخر قرن بیستم به تاخیر می افتد .
عبدالجبار ابن محمد بن حمدیس در سال 1055 میلادی در آبادی ( نوتو ) در اطراف سیراکوز چشم به جهان می گشاید . خانواده اش از متمولین آن منطقه بوده اند و دوران کودکی و نو جوانی اش در رفاه و آرامش سپری می شود .
در سال 1078 هنگامی که او پا به بیست و سومین سال زندگی اش می گذارد سپاه نورمن ها جزیره سیسیل را تسخیر کرده و به حکومت عباسیان در آن جزیره پایان می دهند .
جنگ های نژادی و مذهبی همواره در طول تاریخ منجر به ترک وطن و مهاجرت شماری از شهروندان کشور مغلوب می شود . در این مورد نیز بسیاری از ساکنین جزیره و از جمله ابن حمدیس هجرت را بر قرار ترجیح داده و ترک وطن می کنند به امید این که در آینده ای نه چندان دور به شهر و دیار خود باز گردند . سرنوشت اما ابن حمدیس را تا پایان عمر از زادگاه محبوبش دور نگه می دارد .
در آغاز هجرت به سویل می رود و به جمع شعرای دربار المعتمد می پیوندد. المعتمد که خود از شاعران طراز اول اندلوس محسوب می شود دربارش را به مرکزی برای فعالیت های علمی و فرهنگی دانشمندان و ادبا و به ویژه شاعران تبدیل کرده بوده است . از همان آغاز ورود به دربار دوستی عمیق و پایداری میان ابن حمدیس و امیر اموی شکل می گیرد و تا پایان عمر خلیفه که خود در اسارت و تبعید به سر می برد دوام می آورد .
تاریخ نویسان تضعیف حکومت قدرتمند امویان آندلوس را تا حدودی ناشی از گرایش  بیش از حد المعتمد  به شعر و ادبیات و بی توجهی او به مسائل حکومتی و دولت داری می دانند .حکومت  او سر انجام در سال 1091 به دست یکی از امرای المراوید که بر شمال آفریقا حکومت می کردند سر نگون می شود و به تدریج یکی از گهواره های مهم و عمده رشد و پرورش تمدن اسلامی در اروپا از حرکت باز میماند . لحظه تبعید المعتمد و خانواده اش را یکی از شاعران دربارش مضمون شعری بسیار زیبا قرار داده است که نشان از محبوبیت او در میان توده های مردم دارد . کشتی حامل او و خانواده اش در میان شیون و زاری مردم بندرگاه را آنچنان ترک می کند که پنداری عزیزی را به گورستان می برد . المراوید که از نژاد بربر بودند توجه چندانی به فرهنگ و رسوم اسلامی نداشتند و دربارشان بیشتر تقلیدی  از دربارهای اروپای مسیحی بوده است . روی کار آمدن المراوید سر آغاز مجدد سرگردانی  ابن حمدیس است که پی آمد آن این شاعر دور از یار و دیار را آواره شهرها و دربارهای شمال آفریقا و خاور میانه می کند تا سر انجام در جزیره لاجورکا به سال  1133  چشم بر جهان می بندد و به هجرتی اندوهگین و طولانی پایان می دهد .
مضمون بسیاری از اشعار او طبیعت و جلوه های زیبا و دل انگیز آن است . آنچه از طبیعت سیسیل به یاد می آورد نقش عمده ای در شکل گیری اشعار طبیت گرا  و الهامات شاعرانه او دارد . جدا از قصیده ها و اشعاری که در مدح خلفای آندلوس و شمال آفریقا سروده اشعار بسیاری دارد که مضمون و الهام آن را از زندگی و تجربیات  اش در هجرت گرفته است . اما بهتری اشعار او بی گمان  هجرانی هائی است که برای زادگاهش سیسیل سروده است . هجرت طولانی هرگز نتوانست از شدت عشقی که او به زادگاهش می ورزید بکاهد .
تاریخ ادبیات هر قوم و ملتی سرشار از هجرانی ها و اشعاری است که شعرا دور از وطن   و با یاد آوری خاطرات غالبا خوش شهرهای پشت سر گذاشته  سروده اند . اما کمتر شاعری می توان یافت که نوستالژی زادگاه چنین نقش عمده و سرنوشت سازی در شعرش ایفا کرده باشد . از این جنبه نظر شاید بتوان ابن حمدیس را  با ( اوید ) مقایسه کرد که در تبعید لحظه ای فکر و خیال شهر محبوبش  رم رهایش نکرد و سر انجام در بندر غمناکی  بر کرانه دریای سیاه دقمرگ شد .
حال نزدیک به دو دهه می شود که سیسیلی ها شاهد بازگشت این شاعر سفرکرده و فراموش شده به سرزمین خود شده اند . بازگشتی توام با استقبالی در خور و آغوش های بازبسیار  و شاید هم  اندکی شرمنده .
طی این مدت جدا از تجدید چاپ های دیوانش و مقالاتی که در رابطه با شعر و زندگی او انتشار یافته مورد توجه فوق العاده خوانندگان ایتالیائی و آهنگسازان نیز قرار گرفته و در یک مورد حتا اپرائی به نام و در باره او ساخته شده است . چندین خواننده ایتالیائی  تا به حال اشعاری از او به ویژه آنچه در رابطه با سیسیل سروده است را به شکل ترانه خوانده اند . آهنگ تعدادی از این ترانه ها تلفیقی از موسیقی شرق و غرب است که از سازهای شرقی نیز در اجرای آنها استفاده شده است . بخش هائی از اپرای ابن حمدیس و تعدادی از این ترانه ها در سایت ( یو تیوب ) زیر نام ابن حمدیس موجود است برای علاقمندان .

        *  *    *
آه دریا ، تو پنهان کرده ای بهشت مرا
بر کرانه دیگرت
من سیسیل را با روح و جانم به یاد می آورم

درد است که به تصویر آن جان می بخشد
سرزمین جنون های جوانی ام
سر زمینی که مانند تخیلات ذهنی با شکوه
زمانی سرزنده بود
و اکنون برهوتی بیش نیست
رانده از آن بهشت
چگونه شاهد این ماجرا باشم
سرشکم اگر اینچنین تلخ نبود
می توانستم تصور کنم
که رودخانه های آن دیار تقدیس شده است .

---------------------------------

     *     *     *

جرعه ای از برکه زنبق ها بنوش
سرخ از انعکاس گل ها
و همچنین سبز
آنگونه که پنداری گل ها
زبانه های آتش اند
که سر از آب بیرون آورده اند .

----------------------------


     *     *     *

پروردگارا به تو سپرده ام
آن خانه را در ( نوتو )
که ابرهای باران خیز بر فراز آن
به هم می رسند

همواره به آنجا می اندیشم
و به سویش روانه می کنم
سیل اشکم را

من دلتنگ آن خانه ام
و همسایگان و دوشیزگان مهربانش
کسی که قلبش را در آن خانه بر جای نهاده است
تمام ذرات وجودش میل بازگشت دارد
اکنون
می بینم چگونه وهن آمیز
گور مردم آن دیار
 تفرج گاه رومیان شده است
رومیانی که دیگر
نگران  روبرو شدن
با مدافعان قوی پنجه نیستند
اما آن گورها
اگر دهان باز می کردند
شیرهای خشمگینی از درونشان 
بر آنها حمله ور می شدند

اما شیری اگر در بیشه نباشد
گرگ گستاخ خودنمائی می کند .

--------------------------


     *    *     *
آه ، ای باد
هنگامی که ابرهای بارانی را
برای آبیاری کرت ها می بری
ابرهای عقیمت را به جانب من بفرست
تا اشکهایم بارورشان کند .

---------------------------


    *     *    *
بر قرار باد آن جزیره و مردمان دانایش
برقرار باد یادگارها و بقایای کهنش
بر قرار باد عطری که از آن خاک بر می خیزد
و هر بامداد و پسین گاه به مشام ما می رسد
برقرار باد زندگان آن دیار
و رفتگانی که آرام
در گور خفته اند .

-------------------------


    


 

۲۵ آذر ۱۳۹۲

ترجمه ناپذیر

*  *  *
دور از ترانه‌های کودکستانی و
رها از پر حرفی انشای دبیرستان
متون نانوشته سرنوشت
حوادثی را برایت تدارک دیده‌اند
از جنس کلماتی چموش
که جانت را به لب می‌رسانند
تا تن به جمله‌ای جانانه
و سرنوشت ساز بسپارند


بی نیاز از حرف و کلام اما
حادثه‌ای به نام عشق نیز
که می‌گویند خواهر مرگ است
شعله‌های سرکش آغازینش را
در نگاه ویرانگری به جانب تو
آنچنان خلاصه خواهد کرد
که نهایت ایجاز در برابرش
پر حرفی کسالت آوری بنماید

نگاهی رها
از اسارت کلمات
که یکی از هزاران تفسیر شاعرانه‌اش
وداع تو با آرامش است
و به خواب دیدن فرشتگانی قیچی به دست
که تعبیر کارشان بی تردید
بریدن هر خیال آسوده است
از شاخسار درختی آنچنان سرشار
که دیگر در پوست خود نمی کنجد
-----
منتشر شده در فصلنامه خوانش

۲۱ آبان ۱۳۹۲

شعر مدرن فارسی در ارمنستان امروز

ترجمه دو شعر به ارمنی ازوبلاگ:http://www.iranliter.blogspot.com/


                     *  *   *


Կարիք չունի աշխարհ շրջելու

քեզ տեսնելն արդեն բավ է.
աշխարհ է տեսել:

Միլիոնավոր միագույն քարերից,
որ գլորվում են մեկմեկու վրա գետի հունի մեջ
միայն մեր հայացքը ներհայող քարն է
գեղեցկանում:

Վերցրու հեռախոսը,
հավաքիր համարը
ու նրան թող
քաղաքի ամենաաղմկոտ կայարանում
քեզ որոնելու առաքելությունը :

Հազարավոր կանանցից,
որ վաղը կիջնեն գնացքից
գեղեցիկ է մեկը
մնացածը՝ ճամփորդ:



ՊԻԿԱՍՈ


Հարևանի վեցամյա տղան ասաց՝

թե աղջիկները չխաղան իր հետ,
նրանց մորեմերկ կնկարի:

- Մի մտահոգվիր, սիրելիս,
Անտոնին բլեֆ է անում,
միայն նկարիչներն են ունակ
մարդկանց նկարել մորեմերկ:

Երեկոյան,
երբ նկարը ցույց տվեց,
հազիվ զսպեցինք ծիծաղներս
և Պիկասոյին հիշեցինք, որ ասում էր՝
երեխաները հանճարներ են:

Իզաբելը
նկարը բուխարու կրակին հանձնեց
ու լացելով փախավ իր սենյակ:

Մենք ողջ գիշեր
կրակի շուրջ նստեցինք
հիշատակելով բոլոր կանանց
ում Պիկասոն լացեցրել էր:


© Աբբաս Սաֆֆառի
© Էդիկ Պօղոսեան


ԻՐԱՆԼԻՏԵՐ ԽՈՒՄԲԸ ԽՆԴՐՈՒՄ Է. բլոգից վերցված նյութերը տարածելիս, ելնելով հեղինակային իրավունքի կանոններից, անպայման նշել աղբյուրը՝ iranliter.blogspot.com, հեղինակի և թարգմանչի անունները: Տպագիր տարածման համար` նախապես համաձայնեցնել Իրանլիտեր խմբի համակարգողի հետ:
Շնորհակալություն

۴ آبان ۱۳۹۲

خیاط دل شکسته محله چینی ها 

 قطار ترمز بریده ایست

این ایالت از خواب پریده

و آنقدربا سرعت بی سابقه اش

آژیر کشان

در این ساحل می راند 

تا قول باز گشت هر مسافر خوش قولی را 

باطل کند .

 

این خیاط دل شکسته نیز

مسافر باز مانده ایست

که سرا پا یش داد می زند

هیچ محلی از اعراب

در کالیفرنیا ندارد

به غیر از قیچی سیاه و

چرخ سینگری که با آن

می دوزد فراق واگیر دارش را

بر قامت مشتریان

به هیچ چیز این دیار

عادت نکرده است

حتا

به صدای پای سپیداری  در پیاده رو

که بی نیاز از سالنامه و تقویم

او را از فصلی

به فصل دیگر می برد .

مشتریان چهار فصلش را نیز

مانند همین سپیدار

از صدای پایشان می شناسد

گوش او اما سالهاست

در انتظار صدای قدمهائی است

لبریز از تردید

با مکثی هزار ساله در پاگرد پلکان

که ضربان قلبش را در هر نوبت

دو چندان می کند

صدائی که تا پشت در می آید

و همانجا 

مثل سیگاری زیر پا

خاموش می شود .  

---------------------

انتشار نخست : روزنامه فرهیختگان
-----------------------------
طرح ضمیمه : کلاغ خیاط خانه
چوب نگاره - مرکب روغنی روی کاغذ دست ساز 
8 در 14 اینچ - 2012
کار نگارنده 

 

    


۲ آبان ۱۳۹۲

سه شعر از مجموعه جدید

روزنامه بهار 
--------------

 در رکاب زمان 

گذشت آن زمان که اوسیروس*
زمان را برای فراعنه 
پس و پیش می کرد 

زمان با خونسردی همیشگی اش
تا آنسوی آخرالزمان خواهد رفت 
و در برابر هیچ حادثه ای 
پا سست نخواهد کرد 
چه قتل عام تیمور باشد 
چه تاجگذاری اسکندر
یا دل کندن تو از من 
و من از لندن 

فقط نیروی سحر انگیز خواب است 
که می تواند
این نظم ازلی را بر هم بریزد 
و به یادگار قاب بگیرد 
عکس های فردایمان را 
بر دیوارهای امروز . 


* اوسیروس - خدای مرگ فراعنه که قادر بود به سمت فردا پس پس برود !



صرف کردن فعل هستی

مرگ می تواند 
گنجشک در هم چروکیده ای باشد 
که از شاخه درختی در پیاده رو 
میان کالسکه نوزادی خفته 
بی هوا فرو افتد 
یا حوض ترک خورده خانه ای کلنگی 
در میان دو برج نو ساز  

هستی نیز مانند مرگ 
هزاران چهره دارد 
فعل آن اما 
بی همسفر صرف نمی شود 
حتا رابینسون کروزو نیز 
جزیره ای داشت و جمعه همسفری 
تا در پناهشان در کند از تن 
خستگی هستیدن را .



عکس یادگاری با آدمک برفی


آدمک برفی
شال و کلاه می کند
که عکسی به یادگار
با سازنده اش بگیرد
اما جائی قرار نیست برود

تو نیز
جائی قرار نبود بروی
اما عکس یادگاری ات
هنوز دانلود نشده رفتی
و جای دستت را
بر گردن آدمک برفی ات
جا گذاشتی

کسی که چنین سرد و سنگین
چمدانش را بی رحمانه می بندد
باید شنیده باشد
که زیر آسمان خدا
فقط قلب آکبند فرشته ها
هرگز نمی شکند
و قلب آدمک برفی
که ذره  ذره آب می شود
در آفتاب اواخر اسفند .  





۱۹ مهر ۱۳۹۲

در عطر ادویه ها

فصلنامه سینما و ادبیات - شماره 38
از گنجینه ادبیات کهن دنیا یکی از کتابهائی که پس از گذشت قریب به هزار سال هنوز تازگی و جذابیتش را حفظ کرده است تذکره ایست که به نام ( ساتاسای شاه هلا  ) شهرت یافته است .
این مجموعه نفیس شامل 700 شعر اکثرا عاشقانه است که به زبان باستانی  ( ماهارا شتری ) سروده شده . این زبان در مناطق مرکزی هند و بخش هائی از سر زمین های جنوبی شبه قاره به مدت هزار سال  رواج داشته است . از رونق افتادن سانسکریت که حوالی قرن پنجم قبل از میلاد آغاز می شود راه را برای نفوذ و رواج زبانهای ( پراکریت ) و از جمله ( ماهاراشتری ) باز می کند .
مهم ترین دست آورد ادبی این زبان همین مجموعه شعر ساتاسای می باشد که آن را  ( شاه هلا ) هفدهمین فرمانروای خاندان ( ساتا واهانا ) جمع آوری و تدوین کرده است .
از چند و چون زندگی شاه هلا اطلاعات چندانی در دست نیست . همین قدر نوشته اند که خود طبع شعر داشته و طی چهار سال حکومتش ( از سال 20 تا 24  میلادی ) در یک نوبت به سیلان لشکر کشیده و پس از تسخیر آن سر زمین به دختر شاه سیلان دل می بندد و با او ازدواج می کند . .
شاه هلا در تدوین این مجموعه از اشعاری که شعرای هم عصرش در مدح او سروده اند نیز استفاده کرده است . تعداد چهل شعر از سروده های خود را نیز در آن درج کرده است .
اکثر اشعار این تذکره متشکل از دو قطعه است در وزن ( آریا ) که از رایج ترین اوزان شعری در مناطق مرکزی بوده است .  شاه هلا مجموعه ساتاسای را که معنی آن 700 شعر می باشد به هفت قسمت و هر قسمت شامل 100 شعر تقسیم کرده است . نیمی از این هفتصد شعر را شاعران گمنام سروده اند و بسیاری را شاعران زن که ( ویدیا ) در راس آنان قرار می گیرد.
ویدیا بی تردید یکی از چهره های جسور و تابناک شعر کلاسیک هند به شمار می رود که مترجم انگلیسی این کتاب او را شاعری در سطح جهانی و همطراز با ( لیدی کوماچی ) از ژاپن و سوفوی یونانی می داند .
نا گفته نماند که زنان در ایالات شمالی و مناطقی که تحت نفوذ زبان سانسکریت بوده است حق آموختن و نوشتن به این زبان را نداشته اند . در نتیجه شاعران زن و از جمله ویدیا از ایالاتی که زبانی غیر از سانسکریت در آنها رواج داشته بر آمده اند .
اهمیت این مجموعه مضاف بر امتیازاتی که بر شمردیم در صمیمیت و شجاعتی است که شاعران این ایالات ( چه زن و چه مرد ) در ابراز عواطف و احساسات پر شور و عاشقانه خود به خرج داده اند . عاشقانه هائی که کاهنان بودائی و هندو قرنهای متمادی در کتابخانه های معابد کوهستانی از گزند حوادث محفوظ داشته و به زمان ما رسانده اند . درود امروزی ما بر صداقت و امانت داری تاریخی شان .

------------------------------

چند شعر از این مجموعه

           *   *   *

اشکریزان می چینند از شاخه
آخرین گلهای (  مدهوکا ) را

چه صحنه دردناکی است
به آن میماند که دستی
از تل خاکستر اجساد
در بیاورد
استخوانهای نیم سوخته را

                          شیریبالا

=================

       *    *    *

جوانترین همسر شکارچی
فقط با پر طاووسی بر یقه اش
سر بلند می خرامد
در میان هوو هایش

در صورتی که آنها
مروارید هائی به درشتی فیل
بر گردن دارند

                       پوتیسا

===== =====

      *   *    *

با لبخند معنی داری بر لب
کد بانوی آن خانه بزرگ
از کاه و پوشال
بستری می آراید
برای مسافر رهگذر .

بامدادان اما
با چشمان اشک آلود
بر می چیند
بستر پوشالی را .

                       گمنام
   
===========

    *    *    *

مادر شوهرم
آنسوی خفته است
و همچنین دیگر اعضای این خانه

اما ای مسافر
بستر من اینجاست
در تاریکی مراقب باش
بر آن فرو نغلتی .

                          گمنام

============

    *    *    *

از زبان دیگران
وصف تو را بسیار شنیده ام
و سر انجام اینجا
تو را به چشم خود می بینم

چیزی بگو عزیز من
و بگذار گوشهای من نیز
بنوشند شهد صدایت را .

                            گمنام

=============

      *   *   *

مادر !
در چشم بر هم زدنی
آتش عشق او خاموش شد .

دل خوشکنکی  خود را
به زندگی ات می آویزد
اما به محضی که به سویش
 دست دراز می کنی
نا پدید می شود .

                     شاه هلا

===============
انتشار نخست : فصلنامه سینما و ادبیات  - پائیز نود و دو


۱۸ مهر ۱۳۹۲

سانسور همیشه وجود خواهد داشت

سیدمصطفی رضیئی


روز آنلاین

نامه 214 نویسنده، شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تا آنجا پیش رفت که واکنش وزیر را هم شاهد باشد: نمی‌توانم چون قانون چیز دیگری می‌گوید. بااین‌حال بحث بر سر سانسور شروع شده است به شکلی که مدت‌ها بود این‌چنین دیده نشده بود، آیا این بحث می‌تواند راه را برای رسیدن به فضایی بهتر برای انتشار کتاب باز کند؟

عباس صفاری: نامه‌ای بی‌پاسخ اما تاثیرگذار

  جناب صفاری، شما نامه‌ی 214 نویسنده، مترجم و شاعر و روزنامه‌نگار ایرانی خطاب به وزیر ارشاد را امضا کردید. فکر می‌کنید این نامه اثرگذار باشد؟

چنین نامه‌هائی شاید بی‌پاسخ بماند اما بی‌تاثیر نخواهد بود. دستِ کم وزیر جدید و بخش مدیریت ممیزی برای نخستین بار با مشکلات ممیزی از نگاه تولیدکننده کتاب آشنا می شوند  و به نظرات تعدادی از اهل قلم از جناح‌ها و طیف‌های مختلف دولتی و غیردولتی که بدون واهمه از عکس‌العمل قهرآمیز و عواقب ناگوار عرضه شده است پی می‌برند، و در می‌یابند که هر دو جناح چه دولتی و چه غیردولتی در یک سری از نیازها و مسائل مربوط به تولید و نشر وجه اشتراک دارند.
تجربه سی و چند سال گذشته نشان داده است که تولید کالای هنری در ایران طی این سال‌ها، اگرچه رشد کمیِ چشمگیری داشته است اما از نظر کیفیت و استقبال چه در داخل و چه خارج پیشرفتی را که باید به دست نیاورده است‌. دولت ایران با تکیه بر چاه‌های نفت و گاز شاید دلش بند این یک شاهی و صنار ارض خارجی حاصل از تولیدات هنری نباشد. اهمیت بازار جهانی اما فقط منحصر به حق التالیف نمی‌شود. کتاب، نقاشی، شعر، فیلم و هنرهای دیگر در کنار صنایعی مانند فرش و آثار ظریفه می‌تواند چهره انسانی این کشور کهنسال را در اذهان بین‌المللی تقویت کند و آینه شفافی در برابر آینه کجنمای افراد افراطی، لابی‌ها و ارگان‌های جنگ طلبی بگذارد که سی سال است بی‌وقفه بر طبل جنگ می‌کوبند.
هرچند مشکل عمده‌ای که بر سر راه نشر و آزاد گذاشتن قلم وجود دارد، شیوه تفکری است که ریشه در حوادث قبل از انقلاب دارد و هر دولتی که بر سر کار آمده، نتوانسته است قدرتی را که قلم در بسیج افکار عمومی کشورهای در حال توسعه دارد نادیده بگیرد. تجربه کانون نویسندگان که پس از تشکیل شدن، یک شبه ره صد ساله رفت و اوج محبوبیت و قدرتش را در شب‌های معروف به "گوته" به نمایش گذاشت، اکنون تبدیل به بختکی شده است که پنداری در پس پرده تمام جلساتی که در رابطه با نشر و کتاب و ایجاد کانون و سندیکای (صنفی و قانونی) تشکیل می‌شود، حضور دارد و حاضر نیست بایگانی شود.
به رسمیت شناختن کانون نویسنگان نیز اگر چه مستقیما به بحث سانسور مربوط نمی شود اما مشکلی در همین حیطه است . نیاز به  سندیکائی که منحصراً کار صنفی بکند و به رتق و فتق امور بپردازد و تسهیلاتی به ویژه برای جوانان ایجاد کند لازم ، اما سی سال است که پا در هواست و تبدیل به پدیده‌ای شده است مانند انرژی اتمی ایرن که هر چه قسم و آیه می‌خوری که بابا ما نمی‌خواهیم بمب اتم درست کنیم، طرف مقابل اصلاً حرف ما را نمی‌شنود و همچنان هارت و پورتش را می‌کند‌. در این مورد نیز تا آنجا که من از این راه دور دیده و شنیده‌ام، اکثریت اهل قم خواهان تشکیلات صنفی است و مایل است کار صنفی بکند . اما پاسخ دولت همواره این بوده است که اگر ریگی به کفشتان نیست چرا به تشکیلاتی که ما خودمان درست کرده ایم نمی پیوندید . اما در جهان آزاد سندیکا ها و کانون های صنفی از هر نوعش را دولت اداره نمی کند . چه برسد به کانون نویسندگان .

صداهای موافق و مخالف نامه این روزها دیده می‌شود، شما چه نظری در این مورد دارید؟
متن این نامه و لیست امضاکنندگان اخیراً در اختیار رسانه‌ها قرار گرفته و من هنوز فرصت نکرده‌ام عکس‌العمل افراد و رسانه‌ها در ارتباط با آن را ببینم. حدسم این است که از هر دو جناح، موافقان و مخالفان بسیاری دارد. از آن میان پاسخ دوست شاعرم علیرضا بهنام را دیدم که مخالف امضا بود به این دلیل که می‌پندارد به درخواست‌های مندرج در نامه ترتیب اثر هم اگر بدهند، سانسور کماکان وجود خواهد داشت و فقط میز محاکمه عوض می‌شود. ناگفته نماند که چنین متن‌هائی پیش از انتشار موافقان و مخالفان خودش را انتخاب کرده است. در نهایت اما گفتگو و تبادل نظر در هر زمینه‌ای به ویژه در ارتباطات که اهرم‌های اخلاقی و فکری جامعه را در دست دارند، سودمند است و باید به فال نیک گرفته شود. به ویژه زمانی که گوش‌های غالباً بسته، این بار یک‌سره باز است و مشتاق شنیدن.

جناب صفاری، اگر شما می‌خواستید این نامه را خودتان بنویسید، چه می‌نوشتید؟
بیش از هر حرف دیگری، این را بگویم که سانسور و ممیزی به مفهوم آرمانی‌اش هرگز از هیچ جامعه‌ای رخت بر نخواهد بست و همواره به نوعی وجود دارد. کشورهای غربی از طریق تربیت خانوادگی، از طفولیت و سپس در کلاس‌های مدرسه کوشیده‌اند تا مرزها و خط‌قرمزها (دست کم در حیطه اخلاق و روابط اجتمادی) را در افراد درونی کنند که احتیاجی به سانسور کردن او و خجالت دادنش نباشد. در زمینه‌های دیگر نیز می‌کوشند از همین الگو استفاده کنند. بحث بر سر بودن یا نبودن سانسور نباید باشد که به نتیجه مطلوبی نخواهد رسید. بحث و گفتگو باید در درجه اول پیرامون موارد سانسور باشد. یعنی خطِ قرمزها. بسیاری از این خطِ قرمزها غیرضروری است و باید حذف شود. وقتی جامعه‌ای به میلیون‌ها کامپیوتر و تلویزیون و فیلترشکن مجهز است و دست‌رسی به هر نوع فیلم و تصویر مستهجنی به راحتی فشردن یک دکمه . مضحک است که یک ممیز بنشیند و از ترکیب «شلوار تنگ» کلمه تنگش را خط بزند. آن هم در کتابی با دو هزار تیراژ که خوانندگانش اکثراً روشنفکرانند، مگر این‌که ارشاد از این طریق بخواهد بگوید مساله اصلاً لنگ و پاچه مردم نیست. مساله این است که توی نویسنده و شاعر بدانی که حرف آخر را من می‌زنم.
در شرایط فعلی که از هر سو بوی آشتی می‌آید، این طرز برخورد خوشایند نیست. در رابطه با این‌که من اگر نویسنده بودم چه تغییری در نامه می‌دادم، من تاکید و پافشاری می‌کردم بر قابلیت و صلاحیت و سطح سواد و دانش ممیز در زمینه‌ای که کار می‌کند. یک مورد را پیش از این مثال زده‌ام، باز هم تکرار می‌کنم. هر کس به فعالیت‌های من آشنا باشد، می‌داند که بیست سالی است به صورتی سیستماتیک  پی‌گیر اشعار شرق باستان هستم، به ویژه عاشقانه‌های شرق را که بسیار کم ترجمه شده بودند، جمع‌آوری و تدوین و ترجمه می‌کنم. از مراکش گرفته تا خاور دور. کتاب‌هائی از این دست، غالباً خوانندگان معدودی دارد که خود اهل قلم و دانشگاهی‌اند. می‌خواهم بگویم چنین پروژه  طاقت فرسائی، نه سودی برای من دارد نه برای ناشر آن (انتشارات مروارید) که شواهد نشان می دهد  انگیزه اصلی‌شان در رابطه با این پروژه باید خدمت فرهنگی بوده باشد تا کسب درآمد.
کوتاه کنم، برای من این توهین‌آمیز است که ببینم یک جوان تازه فارغ‌ التحصیل شده که فرق مابین «خدای» توحیدی ادیان ابراهیمی با کلمه جمع "خدایان" اساطیری  را نمی‌داند ، هر جا به نام خدایان در کارهای من برخورد می‌کند، زیرش خط بکشد.  
حرف آخرم این است که نهادهای مسئول و درگیر با نظارت و ممیزی تولیدات ادبی و هنری، باید به نحوی که خود می‌دانند نظرات و حد و مرزهایشان را با هم هماهنگ کنند و هر ارگانی سازِ خودش را نزند و درنهایت در برابر ارباب رجوعی که روی هر کلمه اثرش کلی فکر کرده و حالا می‌خواهد بداند به چه دلیلی باید مقداری از آنها حذف شوند، مهربان و حرفه‌ای برخورد شود.




نشانی الکترونیکی : honarrooz(at)gmail.com

۱۷ مهر ۱۳۹۲

ترس های بی نشان

Photo: ‎خاطره : تا چند سال پیش که سرمان زیادی شلوغ بود زنی از اهالی گواتمالا هفته ای یک بار برای نظافت و گرد گیری به این خانه می آمد . اما موضوع آزار دهنده در هر نوبت این بود که قبل از وارد شدن به اتاق من صلیب می کشید . یک بار که جلوی روی خودم این کار را کرد یقه اش را چسبیدم و علت آن را پرسیدم . 
بی چاره حق داشت . از مجسمه های قدیسین بد نام و نا متعارفی که داشتم می ترسید . قدیسینی که واتیکان آنها را به رسمیت نمی شناخت . از آن میان اما از همه بیشتر از قدیسی می ترسید که اصلا ربطی به واتیکان و دنیای مسیحیت نداشت و در شمار خدایان بود . پیش از آن متوجه شده بودم که هر بار اتاق را گرد گیری می کند مجسمه این یکی را که در تابوت کوچکی قرار داشت رو به دیوار بر می گرداند . 
حالا فکر می کنم که این بانوی ساده روستائی حق داشته است از او بترسد . او خدای مردگان فراعنه ( اوسیروس ) است . 
تنها شخصیتی اسطوره ای که قادر است ( به سمت آینده پس پس برود ) . چه چیزی وحشتناکتر از این . تا به حال در چندین شعر از حضرتش نام برده ام . شاید من هم به اندازه آن زن روستائی از او می ترسم و با این کار فقط دارم به او باج می دهم . الله یعلم .‎خاطره : تا چند سال پیش که سرمان زیادی شلوغ بود زنی از اهالی گواتمالا هفته ای یک بار برای نظافت و گرد گیری به این خانه می آمد . اما موضوع آزار دهنده در هر نوبت این بود که قبل از وارد شدن به اتاق من صلیب می کشید . یک بار که جلوی روی خودم این کار را کرد یقه اش را چسبیدم و علت آن را پرسیدم .
بی چاره حق داشت . از مجسمه های قدیسین بد نام و نا متعارفی که داشتم می ترسید . قدیسینی که واتیکان آنها را به رسمیت نمی شناخت . از آن میان اما از همه بیشتر از قدیسی می ترسید که اصلا ربطی به واتیکان و دنیای مسیحیت نداشت و در شمار خدایان بود . پیش از آن متوجه شده بودم که هر بار اتاق را گرد گیری می کند مجسمه این یکی را که در تابوت کوچکی قرار داشت رو به دیوار بر می گرداند .
حالا فکر می کنم که این بانوی ساده روستائی حق داشته است از او بترسد . او خدای مردگان فراعنه ( اوسیروس ) است .
تنها شخصیتی اسطوره ای که قادر است ( به سمت آینده پس پس برود ) . چه چیزی وحشتناکتر از این . تا به حال در چندین شعر از حضرتش نام برده ام . شاید من هم به اندازه آن زن روستائی از او می ترسم و با این کار فقط دارم به او باج می دهم . الله یعلم .

۵ مهر ۱۳۹۲

توارد یا تصادف ؟


خبرگزاری مهر / یاد داشت مهمان 
  

ذهن شهریار یتیم‌خانه غزل نیست که 

شعر دیگری را بزرگ کند

 عباس صفاری شاعر و منتقد ادبی با ارسال یادداشتی به خبرگزاری مهر به برخی اظهار نظرهای ارائه شده در مورد تشکیک در تعلق شعر «علی ای همای رحمت» به زنده‌یاد محمدحسین شهریار، شاعر بزرگ کشورمان واکنش نشان داد.
خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: عباس صفاری شاعر و منتقد ایرانی ساکن آمریکا در پی انتشار اخبار و گزارش‌های هفته گذشته در رسانه‌های ایران در مورد شائبه تعلق نداشتن شعر «علی‌ای همای رحمت» به محمدحسین شهریار، با ارسال یادداشتی به برخی اظهار نظرهای منتشر شده درباره این غزل در هفته گذشته واکنش نشان داد. این یادداشت در ادامه از نگاه شما می‌گذرد.
راستش نمی‌دانم این مردمی که وارث یکی از غنی‌ترین فرهنگ‌های جهان است و کورش کبیرش در آغاز شکل‌گیری این مرز و بوم از پروردگار طلب می‌کند سرزمینش را از خشکسالی و دروغ به دور دارد، چه حکمتی است که هنوز صغیر و کبیر قباحت دروغ را به هیچ گرفته و در مواردی هم که مستقیما از آن استفاده نمی‌کند می‌کوشد با لاپوشانی و ماست‌مالی و خلط مبحث که انواع تضعیف شده دروغ است، کارش را به پیش ببرد و حرفش را به کرسی بنشاند.
نمونه اخیرش که به شعر و شاعری مربوط می‌شود، شعر بسیار معروف و زیبایی است از شهریار غزلسرای دل‌سوخته و بزرگ معاصر در مدح امام اول شیعیان با مطلع «علی ‌ای همای رحمت» که چند مصراع و تعدادی از ترکیبات کلیدی آن در دفتر شعر شاعری که مقدم بر شهریار بوده پیدا شده است. در عالم ادب اسم این کار سرقت ادبی است که با یک درجه تخفیف واژه «انتحال» را نیز برای آن به کار می‌برند. (ناگفته نماند که به حساسیت موضوع، هم از لحاظ مضمون شعر و هم به خاطر شاعر آن که روز تولدش را روز شعر و ادب نامگذاری کرده‌اند، آگاهم و می‌دانم که احتمال ناخنک زدن شاعری در حد شهریار به شاعری که در مرتبه پائین‌تری از او قرار دارد و تا حدودی گمنام مانده است به هیچ وجه خوشایند نیست. اما این همه نباید جلوی بیان حقیقت را بگیرد که اگر غیر از آن می‌بود، اصلاً مطرح نمی‌شد.) انگیزه نوشتن این یادداشت، اما  عکس‌العمل بعضی صاحب‌نظران است در این ارتباط که با برخوردی غیرعلمی و نسنجیده سعی بر خلط مبحث دارند.
در وهله نخست، مفتون امینی عزیز که شکی در صداقت و درستی حرفش ندارم، اعتراف می‌کند که شعری با همین مضمون و مشابه در دفتر شاعری دیگر موجود است. به جهاتی اما قضاوت نمی‌کند و حرفی از سرقت ادبی هم نمی‌زند.
صاحب‌نظر دیگری متوسل به مورد «توارد» می‌شود، اما کسی که در عمرش چهار تا غزل نوشته باشد و این دو غزل را بررسی کند، پی می‌برد که تواردی در کار نیست. در موردی مانند این دو شعر که مضمون واحدی دارند و چند مصراع از شعر اول با تغییر یک و دو کلمه در شعر دوم تکرار شده باشد و از چند ترکیب و کلمات کلیدی شعر اول نیز استفاده شده باشد، «توارد» عذر ناموجهی است.
از آنجا که نویسنده با نظر به موارد بالا خود می‌داند توارد دلیل محکمه‌پسندی ممکن است نباشد مورد «منشاء» را نیز به میان می‌کشد که عذر بدتر از گناه است. اینکه شعر اصلی از نظر ایشان طفل نارسی بوده و آقای شهریار برداشته آن را بزرگ و برومند کرده است، حرف مناسبی نیست. مگر ذهن شهریار یتیم‌خانه غزل است که شعر دیگری را بزرگ کند؟ اگر هم چنین ادعایی صحت داشته باشد، فقط در صورتی که از سراینده اصلی اسم آورده می‌شد، قابل قبول بود. در همین جانبداری نسنجیده به صنعت «استقبال» هم متوسل می‌شوند. اما کمتر دیده شده که شاعر معروفی به استقبال شعر شاعری گمنام برود. اگرچه شعر از سوی مردم بیشتر با معیار ذوق و سلیقه سنجیده می‌شود، اما اصول بررسی آن کاملاً علمی است و صنایعی مانند منشا، توارد، استقبال و غیره را نمی‌توان بی‌حساب و کتاب به کار برد. در استقبال شاعر غالبا به عاریه گرفتن کلمات آغازین، یا یک مصراع و در نهایت بیت او بسنده می‌کند که شعر مورد نظر ما از این دایره محدود فراتر می‌رود.
یک سهل‌انگاری دیگری هم که اینجا اتفاق افتاده بی‌توجهی به پند دیرینه شمس قیس رازی است که در این رابطه شاعران را از ناخنک زدن به اثر یکدیگر منع می‌کند، اما در پایان می‌افزاید اگر حرف و مصراعی از شاعری دیگر زیادی چشمت را گرفته است، هوشمندانه آن را بردار (نقل به مضمون). اگر او در قصیده‌ای به کار برده، تو در غزل از آن استفاده کن و اگر در غزل به کار برده در مثنوی و خلاصه حرفش این که رد و نشانه‌ها را پشت سرت پاک کن. در این مورد اگر چه شعر مفتون همدانی قصیده و شعر شهریار در قالب غزل سروده شده اما مضمون آن قدر چشمگیر و فراموش ناشدنی است که ردیابی را آسان می‌کند.  
در خاتمه و از آنجا که بعید می‌دانم شاعری در حد شهریار آگاهانه بخش‌هایی از شعر یک شاعر دیگر را که در درجه پایین‌تری از او قرار می‌گیرد برداشته باشد مایلم به مورد دیگری نیز اشاره کنم که نه توارد است و نه منشاء، نه استقبال و حرف‌هایی از این دست. موردی که هر از گاه اتفاق می‌افتد و امیدوارم که شعر شهریار نیز از این دست باشد.
گاهی برای شاعران پرکار و حرفه‌ای که ذهنشان انبانی از هزاران بیت از اشعار خود و دیگران است اتفاق می‌افتد که شعری از شاعر غیر مطرح یا گمنام مانده را جایی خوانده یا شنیده‌اند و تعدادی از مصاریع یا ابیات آن که به خاطرشان مانده، به مرور به ناخود آگاه ذهن می‌رود. با گذشت زمان و هر از گاهی که به مناسبتی آن را به یاد می‌آورند از آنجا که به شاعر شناخته‌شده‌ای هم تعلق ندارد، امکان دارد فکر کنند از اشعار نیمه کاره و پراکنده خودشان بوده است که آن را هرگز سر و سامان نداده‌اند. من نمی‌دانم این ادعا تا چه درجه پایه علمی می‌تواند داشته باشد، اما امری است که می‌دانم اتفاق افتاده و می‌افتد و بعید نیست که شعر شهریار نیز حاصل چنین تصادفی باشد. ولی ناگفته نماند که اخلاق حرفه‌ای و اصول شرعی و قانونی ایجاب می‌کند که اگر خود شاعر یا دیگران به شعر اصلی برخورد کرده و به نام سراینده پی بردند، به نحوی از سراینده آن در جایی از کتاب اسم ببرند. اطمینان دارم شهریار نیز راضی نیست امتیاز مقداری از شعر شاعری دیگر به او برسد؛ به ویژه در شعری که مضمون آن مربوط به یکی از درستکارترین مردان خداست.
در خاتمه این را نیز بیفزایم که قصیده 36 بیتی مفتون همدانی در مجموع به شیوایی و ظرافت و صلابت غزل شهریار نیست و کلمات مهجور و تک و توک سکته وزنی دارد، اما بی‌انصافی است اگر آن را شعری ضعیف و فاقد صنایع شعری قلمداد کنیم.
سه بیت زیبایی که در خاتمه عرضه می‌شود از مقطع قصیده او در مدح امام علی (ع) انتخاب شده است
علی‌ ای که با نگاهی کنی عالمی تو احیا
چه شود که وا نوازی به نگاهی آشنا را
نجف تو عرش دیگر بود و مقام دیگر
که به عرش کرده زینت نجف تو کربلا را
به عطای پادشاهی بودش امید مفتون
که غلام قنبر خود بشمارد این گدا را
---------------------------------
پی نوشت: مقدمه دیوان مفتون همدانی را سعید نفیسی نوشته است.

۳۰ شهریور ۱۳۹۲

شعری با عطر زندگی

لادن نیکنام

روزنامه فرهیختگان
۲9 شهریور ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۰
  کافی است نگاهی به شاعران این روزگار بیندازیم تا بفهمیم 
شعرهای عباس صفاری در نوع خود شبیه شعرهای دیگران نیست.
او از تمام آنچه از شعر کهن ایرانی می‌داند، از تمام تجربه‌های ممکن زبانی، از تمام پدیده‌های زیستی پیرامونش تاثیر می‌گیرد تا ما را با متن‌های خود همراه کند. از دفتر «کبریت خیس» تا «تاریک روشنا» که به‌تازگی به چاپ رسیده است، می‌بینیم او می‌خواهد تجربه‌های زیستی انسان این زمانی و این مکانی را به ما منتقل کند. انسانی که زمین را قلمرو خود می‌داند و در عین حال شناسنامه مشخصی دارد که می‌توانیم او را به‌واسطه خصیصه‌هاش باز شناسیم. انسانی با دغدغه‌ها و درد‌های مشترک که شاعر فریادش می‌کشد. از جایی شاعر ذهن ما را فرامی‌خواند که نشانه‌هاش را از قبل می‌شناسیم. شعرهای عباس صفاری ناخودآگاه جمعی ما را به چالش می‌کشد. ما که می‌گویم مقصودم مخاطب ایرانی است اما این به معنای دور ماندن مخاطب غیرایرانی از متن‌های او نیست. او به معنای دقیق کلمه کار شاعری را می‌داند. شعرهاش ما را درگیر می‌کند، چون نشانه‌های شعر کهن چه به لحاظ مضمونی چه به لحاظ کلامی در متنش حضور دارد. ولی او به خوبی دریافته که باید همان مفاهیم را امروزی کند و در این راه از تکنیک روایت در شعرهاش سود می‌برد. این شیوه اجرای مدرن به او اجازه می‌دهد تا لحظه‌های ناب تنهایی و درد و شادی و حسرت انسان قرن بیست‌ویکمی را در شعرهاش روایت کند. او را در جغرافیایی مشخص قرار داده و از نشانه‌های طبیعی و مدرن استفاده می‌کند تا به وجوه مختلف درونی همین انسان پرتوی بیفکند. او از اجرای آدم‌های گوناگون در شعرش می‌خواهد به تعریف‌های مدام و تو در تو برسد تا ساحت انسان این زمانی را به خود و ما بشناساند. ما همیشه در شعرهایش با یک موقعیت جدید آشنا می‌شویم. از اسم یک شهر تازه گرفته تا شاعری که نمی‌شناخته‌ایم. انگار که تمام شهرها و آدم‌ها، مصالح کارهای او به‌شمار می‌روند. اما یادمان نرود که او به سراغ هر چه می‌رود، آن اسانس ایرانی که باید به شعر اضافه کند را همراه دارد. این اسانس و افزودنی‌های مجاز دیگر همان نگاه شرقی و ایرانی‌اند. بند‌های شعرهای او پر است از تصویرهایی که نشان از ظرافت و دقت او در برداشت صحنه‌های ناب از حس‌های گوناگون است. او از گلوی یک خیابان جوری حرف می‌زند که ما چه بخواهیم، چه نخواهیم خیابان را زنده می‌بینیم. متخصص ایجاد حس زنده در همه چیزی است که ما زمخت و بی‌جان می‌پنداریمش. او از تکنیک تشبیه و استعاره به‌طور فراوان در تصویرپردازی‌هاش استفاده می‌کند و سعی دارد رایحه خوش زندگی را به هرچه نشان می‌دهد، بپاشد. کم پیش می‌آید که شهرهاش اسیر احساسات تکراری آدم‌های رمانتیک و دل به هم زن شود. از دل سوزاندن برای خودش حظ بسیار نمی‌برد. او شاید بتواند به تفنگ هم عاشقانه نگاه کند اما به گل‌های سرخ لزوما سوزناک و پرگداز خیره نمی‌شود. در حقیقت او توانسته در تمام شعرهاش به خلق جهان شاعرانه‌ای بپردازد که نشانه‌هاش مختص به خود اوست. او می‌تواند هر لحظه از هر رویداد به وقوع پیوسته در این جهان مدد بگیرد و با استفاده از همان نگاه که شرح‌اش رفت ما را به آن نزدیک کند. همچنان که می‌تواند دغدغه‌های هستی‌شناسانه‌اش را در متن‌هاش بازتاب دهد. برای او هر پدیده‌ای در درون خود شعری حمل می‌کند و وظیفه او در آوردن آن شعر از بطن این رخداد است. در شعرهای عباس صفاری لزوما ما با مفاهیم تغزلی سر و کار نداریم. کاری که متاسفانه در دفترهای شعر این زمان به شدت به چشم می‌آید. انگار که همیشه من شاعری هست و تویی که او را ول کرده، رفته و حالا باید تا می‌توانیم همراه شاعر جیغ و فریاد راه بینداریم. اگر سراغ دفتر شعر صفاری می‌رویم، عشق شکل دیگری دارد. بحث اضمحلال یک من بدبخت و بی‌نوا نیست بلکه من شاعری با ظرافت حس خود را تجزیه و تحلیل می‌کند. او از این رهگذر تعریف تازه‌ای را هم از عشق به دست می‌دهد. نمی‌توانیم شعرهای صفاری را بخوانیم و فکر کنیم خب این را که قبلا هم می‌شناختیم.
شعر برای او فرآیندی است آمیخته به شناخت و آفرینش مدام و تجربه‌های بلند و کوتاهی که هر بار ما را به گوشه‌ای از ذهن انسان دعوت می‌کند. ذهن ریزپرداز شرقی او به مدد تصویرپردازی‌های مکرر و تسلط شاعر به حوزه‌های گوناگون دانش و فرهنگ باعث می‌شود در سایه خوانش‌های مکرر به تعریف‌های پیشین خود از شعر هر بار چیزی بیفزاییم. دفتر شعر تاریک روشنای او که به تازگی چاپ شده حال و هوای تازه‌ای دارد و نشان می‌دهد او به هر آنچه تا به حال تجربه کرده دل نبسته و به خلق دنیاهای تازه در شعر پرداخته است.

۲۰ شهریور ۱۳۹۲

قلب فرشتگان

زیرآسمان خدا
فقط قلب آکبند فرشته هاست
که هرگز نمی شکند
و قلب آدمک برفی
که ذره ذره آب می شود
در آفتاب آخر اسفند .

۱۷ شهریور ۱۳۹۲

نبش قبر کتابهای جلد سفید

برای مهناز و مجید روشنگر

و به یاد هزاران کتابی که سی و اندی 
سال است در خاک باغچه ها انتظار می کشند .
-------------------------------                 

نهایتا دل
به جائی می رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ

و او طی سی سال آزگار
سرعت سنگ شدن دلش را
در خواب و بیداری شنیده بود
و خیالش آسوده
که دیگر تنگ نمی شود این دل
برای اوراقی آغشته
به سر انگشت رفتگان و
گو گرد گرگ و میش

با همین باور بی گدار بود که یک شب
دست به نبش قبر دستخط ها
و کتابهای جلد سفیدی زد
که سی و اندی سال پیش
به خاک دل آشوب باغچه
سپرده بود

در گرگ و میش صبح اما
همسر از خواب پریده اش
از پنجره اتاق خواب
در قامت خمیده و خاک آلودش
شکستن سدی را دید که سالها
سیل سیاه و سهمناکی پشت آن
پنهان بوده است .

--------------------
چاپ اول : نشریه بررسی کتاب - آمریکا
با ویرایش جدید : در وبلاگ بادگیر و فیس بوک

۱۶ شهریور ۱۳۹۲

سنگ ارواح عتیقه



چمدان در دست
کلید هر دری را که پشت سر می بندی
 به نخستین رودخانه ی سر راه پرتابش کن
خانه ها
 از همان لحظه ای که تو ترکشان می کنی
 کلنگی می شوند و
سنگ های پیشانی و سر درشان
مانند کتیبه های نانوشته فرو می افتد

    *     *    *
در غیاب تو نیز
 ارواح عتیقه ای شب و روز
 از درز درها و پرده ها
 رفت و آمد اهل محل را
 که تحلیل می رود به مرور
زیر نظر می گیرند
اما تو نیستی
تو رفته ای دیگر
و پل های پشت سرت را
 فرق نمی کند
 خراب کرده باشی یا آباد
آن ها را به سیلابی بسپار
که هرگز به سرچشمه آسمانی اش
باز نخواهد گشت.

       *     *     *

پس از تو همشهریانت
مادام العمر
سنگ سالهای سپری شده را
به سینه می زنند
 تو اما
هر جا که لنگر انداخته ای
 با همان سنگ ها پلی بساز
 برای روز مبادایت .

--------------------------
صفحه شعر فرهیختگان را مدتی است دوست شاعر و روزنامه نگار مهدی وزیر بانی می گرداند .معرفی مختصر . اما دقیق و منصفانه ای نیز از هر شاعر ارایه می دهد که برای طیف گسترده خوانندگان غالبا نا آشنا با تحولات شعر امروز مفید و ضروری است . کاری که دست مریزاد دارد و می تواند سر مشق روزنامه ها و نشریات پر تیراژ باشد .
-------------------------------------
مهدی وزیر بانی
 شعر اول صفحه امروز به «عباس صفاری» اختصاص پیدا کرده که در ایران مخاطبان بسیاری دارد. عباس صفاری پیشتر با دو اثر «دوربین قدیمی» و «کبریت خیس» خودش را به‌عنوان شاعری متفاوت و جدی در شعر امروز ایران تثبیت کرده بود. در شعر صفاری زبانی ساده با مفاهیم کلاسیک و اسطوره‌ای تلفیق شده است. پیوند چهره ساده کلمات با شمایل پیچیده در شعر صفاری معنایی را به دست می‌دهد که بدون نیاز به زبانی فاخر و ثقیل، به قول شاملو همه چیز را از لالایی به شیپور در الفبا تغییر می‌دهد. عباس صفاری اخیرا دفتر شعر جدیدی را به انتشارات مروارید سپرده است که امیدواریم همچنان از این شاعر رویکردهای متفاوت الفبایی را در این دفتر شاهد باشیم. او از مهم‌ترین منتقدان شعر دهه ۷۰ و پیشنهادهای رضا براهنی در این دهه است.‌ اصولا شاعرانی که رابطه چشم توی چشم با مخاطب و سرزمین مادری‌شان را از دست می‌دهند، کمتر موفق بوده‌اند؛ مثل «ایرج جنتی‌عطائی» یا «جلال سرفراز» اما عباس صفاری از معدود هنرمندان ماست که در کافه‌های کوچه- شهرهای وطنش هنوز با مخاطبان خودش راحت و سلیس حرف می‌زند. او مدت‌هاست در ایالات متحده زندگی می‌کند.

۲۷ مرداد ۱۳۹۲

به سرعت سنگ

مجموعه شعر (  به سرعت سنگ ) و ترجمه 

چهار عاشقانه کهن در راه تالیف 

خبرگزاری مهر
======== 
فرهنگ و ادب > ادیبات ایران
عباس صفاری «به سرعت سنگ» را چاپ می‌کند/ 4 عاشقانه کهن در راه تالیف
عباس صفاری با اعلام آماده چاپ شدن تازه‌ترین مجموعه شعر خود با عنوان «به سرعت سنگ»، از تالیف 4 کتاب جدید از مجموعه اشعار عاشقانه تمدن‌های کهن خبر داد.
عباس صفاری، شاعر و منتقد ادبی در گفتگو با خبرنگار مهر از آماده انتشار شده مجموعه شعر تازه‌ای از خود خبر داد و گفت: مجموعه شعر تازه‌ام را سال گذشته در حالی که هنوز عنوان مشخصی نداشت، با حدود 50 شعر به ناشر تحویل دادم، اما حجم کتاب در حد دلخواهم نبود. به همین سبب از انتشار آن صرف نظر کردم و گذاشتم برای روزی که آب بیشتری زیر پوستش بیفتد. حالا یک ماهی است که این مجموعه را با 80 شعر و عنوان «به سرعت سنگ» به ناشر سپرده‌ام.
وی همچنین از ادامه تلاش خود برای ترجمه گزیده اشعار تمدن‌های مختلف جهان خبر داد و گفت: در زمینه ترجمه دیده‌اید که هر از گاه از شاعران کمتر شناخته شده‌ای مانند بوکافسکی، ولادیمر هولان، باسیل بانتینگ ودیگران اشعاری ترجمه و در نشریات داخلی انتشار داده‌ام که بیشتر جنبه معرفی داشته‌ است. امیدوار بوده‌ام که مترجم دیگری را تشویق کند که دنباله کار را بگیرد و مجموعه‌ای از آنها انتشار بدهد، اما هدف و فعالیت اصلی‌ام در کار ترجمه از همان آغاز متمرکز بر شعر عاشقانه و باستانی مشرق زمین بوده است.
صفاری افزود: اولین مجموعه‌ای که من در این سری انتشار دادم «عاشقانه‌های مصر باستان» بود که از طریق نشر مروارید منتشر شد. پس از آن عاشقانه‌های ژاپن و در سال گذشته عاشقانه‌های چین باستان را نیز با عنوان «کوچه فانوس‌ها» انتشار داده‌ام. به گمانم این پروژه با کارهایی که اخیرا به پایان برده‌ام در حد امکان تکمیل شده باشد و امیدوارم روزی تمام آنها در یک مجموعه با عنوان عاشقانه‌های شرق باستان منتشر شود، اما در حال حاضر از این مجموعه کتاب «از ستاره تا سنگفرش؛ شعر اعراب اندلس» آماده چاپ در نشر مروارید است و کتاب‌های دیگر این مجموعه نیز با عنوان‌های «فلفل و شعله‌های دیگر؛ عاشقانه‌های هند باستان»، «لیلای تمام چشمه‌ها؛ تک بیت‌های اعراب جاهلی» و «شرح عشق و ازدواج الهه (اینانا با دموزی)؛ از عاشقانه‌های بین النهرین» در دست آماده‌سازی است.


۲۳ مرداد ۱۳۹۲

تبعید شاعر

 تبعید المعتمد و بالله

دو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و بالله )

 و یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد

عباس صفاری
 با گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی  از تنگه جبل الطارق در سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر چه در  امر   کشور داری و فرمانروائی از  استعداد چندانی بر خوردار نبوده است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا 1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد . ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو  شعر را المعتمد در سالهای غربت و تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن  تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است ---------------------------






از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش

از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی

خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن

قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .

به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند

تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------

خاطره سیلوس

ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم  هنوز
مرا به یاد می آورند ؟

به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست

زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند

چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند

از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های  شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
 او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .

زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد

زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------

    در تبعید المعتمد

هر آنچه به عمرم دیده ام  را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .

جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را

دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند

همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ

کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .

            ابن البانه ( متوفی  1113 در دنی یا ) 
-------------------------------------

چاپ اول - ماهنامه تجربه - شماره 22 - تهران 

تبعید المعتمد و بالله

دو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و بالله

 و یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد

عباس صفاری
 با گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی  از تنگه جبل الطارق در سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر چه در  امر   کشور داری و فرمانروائی از  استعداد چندانی بر خوردار نبوده است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا 1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد . ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو  شعر را المعتمد در سالهای غربت و تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن  تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است ---------------------------

از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش

از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی

خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن

قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .

به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند

تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------

خاطره سیلوس

ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم  هنوز
مرا به یاد می آورند ؟

به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست

زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند

چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند

از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های  شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
 او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .

زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد

زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------

    در تبعید المعتمد

هر آنچه به عمرم دیده ام  را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .

جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را

دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند

همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ

کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .

            ابن البانه ( متوفی  1113 در دنی یا )




۲۱ مرداد ۱۳۹۲

آنسوی آینه ها


خارج از اینجا و اکنون


                                   با یادی از ویلیام باتلر ییتز که با
                                  آرزوی بادبان بر کشیدن به بیزانس
                                   به دنیای سایه ها رفت


گذشته از ریاضت پیشگان راضی از روزگار
کم نیستند مردمانی 
که باد بان  برکشیدن به شهر و قرنی دیگر را 
به شهروندی اینجا و اکنون 
ترجیح می دهند

            *      *      *

Dr. Who
به لندن هنری هشتم باز می گردد
وودی آلن 
پاریس دهه بیست را ترجیح می دهد 
و من یزد زمان اتابکان را 
به شرطی که تو هم در کنارم باشی 
و در ادامه زوم خواهیم کرد 
روی حال و هوای هشت جان به لب رسیده دیگر 
که خواب و خیال های دلپذیرشان 
الهام بخش  بیداری انکار ناپذیر ماست:


1- آپاراتچی سینما 

در خوابی آشفته 
بلیط پروازش 
به بغداد هارون الرشید را 
در میان ملحفه ها گم کرده است 
و تا پیدایش نکرده حاضر نیست 
از خواب بیدار شود . 
------------------

2 - آقای کرم کتاب 

حاضر است نیمی از عمرش را بدهد 
و در نیمه دیگر 
کلید دار کتابخانه واتیکان باشد 
در هر قرن و دوره ای 
که به او افتخار بدهند. 
---------------- 

3 - افسر تبعیدی به بوشهر 

در صندوق پستی اش 
حکم ماموریتی دریافت می کند 
با مهر و نشان خشاریار شاه 
که دستور داده دریای نا فرمان را 
در برابر افسران انگلیسی 
و شیوخ آنسوی آب 
به باد تازیانه بگیرد . 
-------------

4 - مدیر عامل وال استریت 

دربانی مادام العمر ملکه سبا 
در ریگهای حبشه را 
به شغل اداری اش در بیداری 
و نقش خانمان بر اندازش در خانه 
تر جیح می دهد . 
----------------

5 - روزنامه نگار نا راضی 

قلم به دست 
و مات و مبهوت 
وقتی حس می کنی
این همکار  تو دیگر
در اتاق تحریر نیست 
باید شب نامه نویسی شده باشد
در انقلاب مشروطه 
که ژاندارک به او دل می بندد 
و قسم یاد می کند او را 
بیش از فرانسه دوست بدارد .
-----------------

6 - آرایشگر زندانی 

 در سلول انفرادی اش 
خواب می بیند 
در استخدام برج لندن است 
و کارش سر زدن 
از ملکه های خیانت کار .
-----------------------

7 - کتابدار ایرانی دانشگاه برکلی 

خسته از کار کتابداری 
می خواهد زرگری باشد
در بازار شیراز عهد تیموری 
با خانه ای در همسایگی حافظ 
و نخستین کسی باشد
که به شاعر شیرین سخن 
از رواج قند پارسی اش
در آلمان و آمریکا بگوید 
و تماشا کند عکس العمل شاعر را 
وقتی می شنود از زبان او 
که تعداد حافظ شناسان قرن بیستم 
بیش از لشکر تیمور بوده است ! 
--------------------------

8 - فضا نورد باز نشسته

در به در
جویای مخارج سنگین خوابی طولانی است
در قالبی از یخ
و با تضمین بیداری
در قرنی که دولت فدرال مریخ
تصویر او را بر اسکناسهای سرخش 
چاپ کرده باشد . 

----------------------

منتشر شده در ماهنامه تجربه - شماره 22 
----------------------------------------
طرح :آنا آخماتوا و مایاکوفسکی 
کار اینجانب 
نقاشی و کولاژ 2002