
بی چاره حق داشت . از مجسمه های قدیسین بد نام و نا متعارفی که داشتم می ترسید . قدیسینی که واتیکان آنها را به رسمیت نمی شناخت . از آن میان اما از همه بیشتر از قدیسی می ترسید که اصلا ربطی به واتیکان و دنیای مسیحیت نداشت و در شمار خدایان بود . پیش از آن متوجه شده بودم که هر بار اتاق را گرد گیری می کند مجسمه این یکی را که در تابوت کوچکی قرار داشت رو به دیوار بر می گرداند .
حالا فکر می کنم که این بانوی ساده روستائی حق داشته است از او بترسد . او خدای مردگان فراعنه ( اوسیروس ) است .
تنها شخصیتی اسطوره ای که قادر است ( به سمت آینده پس پس برود ) . چه چیزی وحشتناکتر از این . تا به حال در چندین شعر از حضرتش نام برده ام . شاید من هم به اندازه آن زن روستائی از او می ترسم و با این کار فقط دارم به او باج می دهم . الله یعلم .