۳۰ شهریور ۱۳۹۲

شعری با عطر زندگی

لادن نیکنام

روزنامه فرهیختگان
۲9 شهریور ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۰
  کافی است نگاهی به شاعران این روزگار بیندازیم تا بفهمیم 
شعرهای عباس صفاری در نوع خود شبیه شعرهای دیگران نیست.
او از تمام آنچه از شعر کهن ایرانی می‌داند، از تمام تجربه‌های ممکن زبانی، از تمام پدیده‌های زیستی پیرامونش تاثیر می‌گیرد تا ما را با متن‌های خود همراه کند. از دفتر «کبریت خیس» تا «تاریک روشنا» که به‌تازگی به چاپ رسیده است، می‌بینیم او می‌خواهد تجربه‌های زیستی انسان این زمانی و این مکانی را به ما منتقل کند. انسانی که زمین را قلمرو خود می‌داند و در عین حال شناسنامه مشخصی دارد که می‌توانیم او را به‌واسطه خصیصه‌هاش باز شناسیم. انسانی با دغدغه‌ها و درد‌های مشترک که شاعر فریادش می‌کشد. از جایی شاعر ذهن ما را فرامی‌خواند که نشانه‌هاش را از قبل می‌شناسیم. شعرهای عباس صفاری ناخودآگاه جمعی ما را به چالش می‌کشد. ما که می‌گویم مقصودم مخاطب ایرانی است اما این به معنای دور ماندن مخاطب غیرایرانی از متن‌های او نیست. او به معنای دقیق کلمه کار شاعری را می‌داند. شعرهاش ما را درگیر می‌کند، چون نشانه‌های شعر کهن چه به لحاظ مضمونی چه به لحاظ کلامی در متنش حضور دارد. ولی او به خوبی دریافته که باید همان مفاهیم را امروزی کند و در این راه از تکنیک روایت در شعرهاش سود می‌برد. این شیوه اجرای مدرن به او اجازه می‌دهد تا لحظه‌های ناب تنهایی و درد و شادی و حسرت انسان قرن بیست‌ویکمی را در شعرهاش روایت کند. او را در جغرافیایی مشخص قرار داده و از نشانه‌های طبیعی و مدرن استفاده می‌کند تا به وجوه مختلف درونی همین انسان پرتوی بیفکند. او از اجرای آدم‌های گوناگون در شعرش می‌خواهد به تعریف‌های مدام و تو در تو برسد تا ساحت انسان این زمانی را به خود و ما بشناساند. ما همیشه در شعرهایش با یک موقعیت جدید آشنا می‌شویم. از اسم یک شهر تازه گرفته تا شاعری که نمی‌شناخته‌ایم. انگار که تمام شهرها و آدم‌ها، مصالح کارهای او به‌شمار می‌روند. اما یادمان نرود که او به سراغ هر چه می‌رود، آن اسانس ایرانی که باید به شعر اضافه کند را همراه دارد. این اسانس و افزودنی‌های مجاز دیگر همان نگاه شرقی و ایرانی‌اند. بند‌های شعرهای او پر است از تصویرهایی که نشان از ظرافت و دقت او در برداشت صحنه‌های ناب از حس‌های گوناگون است. او از گلوی یک خیابان جوری حرف می‌زند که ما چه بخواهیم، چه نخواهیم خیابان را زنده می‌بینیم. متخصص ایجاد حس زنده در همه چیزی است که ما زمخت و بی‌جان می‌پنداریمش. او از تکنیک تشبیه و استعاره به‌طور فراوان در تصویرپردازی‌هاش استفاده می‌کند و سعی دارد رایحه خوش زندگی را به هرچه نشان می‌دهد، بپاشد. کم پیش می‌آید که شهرهاش اسیر احساسات تکراری آدم‌های رمانتیک و دل به هم زن شود. از دل سوزاندن برای خودش حظ بسیار نمی‌برد. او شاید بتواند به تفنگ هم عاشقانه نگاه کند اما به گل‌های سرخ لزوما سوزناک و پرگداز خیره نمی‌شود. در حقیقت او توانسته در تمام شعرهاش به خلق جهان شاعرانه‌ای بپردازد که نشانه‌هاش مختص به خود اوست. او می‌تواند هر لحظه از هر رویداد به وقوع پیوسته در این جهان مدد بگیرد و با استفاده از همان نگاه که شرح‌اش رفت ما را به آن نزدیک کند. همچنان که می‌تواند دغدغه‌های هستی‌شناسانه‌اش را در متن‌هاش بازتاب دهد. برای او هر پدیده‌ای در درون خود شعری حمل می‌کند و وظیفه او در آوردن آن شعر از بطن این رخداد است. در شعرهای عباس صفاری لزوما ما با مفاهیم تغزلی سر و کار نداریم. کاری که متاسفانه در دفترهای شعر این زمان به شدت به چشم می‌آید. انگار که همیشه من شاعری هست و تویی که او را ول کرده، رفته و حالا باید تا می‌توانیم همراه شاعر جیغ و فریاد راه بینداریم. اگر سراغ دفتر شعر صفاری می‌رویم، عشق شکل دیگری دارد. بحث اضمحلال یک من بدبخت و بی‌نوا نیست بلکه من شاعری با ظرافت حس خود را تجزیه و تحلیل می‌کند. او از این رهگذر تعریف تازه‌ای را هم از عشق به دست می‌دهد. نمی‌توانیم شعرهای صفاری را بخوانیم و فکر کنیم خب این را که قبلا هم می‌شناختیم.
شعر برای او فرآیندی است آمیخته به شناخت و آفرینش مدام و تجربه‌های بلند و کوتاهی که هر بار ما را به گوشه‌ای از ذهن انسان دعوت می‌کند. ذهن ریزپرداز شرقی او به مدد تصویرپردازی‌های مکرر و تسلط شاعر به حوزه‌های گوناگون دانش و فرهنگ باعث می‌شود در سایه خوانش‌های مکرر به تعریف‌های پیشین خود از شعر هر بار چیزی بیفزاییم. دفتر شعر تاریک روشنای او که به تازگی چاپ شده حال و هوای تازه‌ای دارد و نشان می‌دهد او به هر آنچه تا به حال تجربه کرده دل نبسته و به خلق دنیاهای تازه در شعر پرداخته است.