۶ اسفند ۱۳۸۸

ای نامه که می روی به سویش

دوست سالیانم احمد اخوت به تازگی یک جراحی قلب را پشت سر گذاشته و به سرعت رو به بهبودی می رود .او هنوز کلی کتاب نانوشته دارد و ما کلی حرف ناگفته و هیچ چاره ای ندارد مگر این که زود خوب شود . این عکس را چند سال پیش در اصفهان از او گرفتم . چنین صحنه هائی از برخورد نسنجیده سنت و مدرنیته حال هر کسی را می تواند خراب کند

۲۹ بهمن ۱۳۸۸

گفتگو با رادیو فردا

شعر چون نه پول ساز است نه سرگرم کننده بازار کسادی دارد
.............. ۱۳۸۸/۱۱/۲۸
.................
ایران با آنکه همیشه به سرزمین شعر مشهور بوده و شعر کلاسیک ایران با نام‌هایی چون خیام، مولانا و حافظ قرن‌هاست که در جهان شناخته و در موارد بسیاری خوانده شده است، اما شعر معاصر ایران به ندرت در خارج از سرزمین‌های فارسی زبان، ارائه شده ،شناخته شده و یا مورد اعتنا قرار گرفته است.با این حال گه گاه خبرهایی مبتنی بر ترجمه شعر برخی شاعران معاصر به زبان‌های دیگر منتشر می‌شود.اخیراً خبری داشتیم از یکی از همین ترجمه‌ها، که خوشبختانه در حد ترجمه متوقف نمانده و مورد توجه یکی از کتاب‌های درسی در یک کالج آمریکایی واقع شده است. شعر بلندی با عنوان «حکایت ما» که پس از ترجمه به انگلیسی، چهار- پنج سالی است که مدام در یک کتاب درسی دانشگاهی تجدید چاپ می‌شود.عباس صفاری، شاعر معاصر که سال‌هاست ساکن ایالت متحده آمریکاست شاعر این شعر است. مجموعه شعرها و کتاب‌های این شاعر ۵۹ ساله به جز همین شعر بلند «حکایت ما» و دو مجموعه دیگر با عناوین «در ملتقای دست و سیب» و «تاریک روشنای حضور» که در دهه ۱۹۹۰ در آمریکا منتشر شده، بقیه آثارش از جمله «دوربین قدیمی» که برنده جایزه شعر کارنامه شد، «کبریت خیس»، «کلاغنامه»، «از اسطوره تا واقعیت» و «ماه و تنهایی عاشقان» که ترجمه اشعار دو شاعر ژاپنی است در ایران چاپ و منتشر شده‌اند.از عباس صفاری دعوت کردم میهمان نود و یکمین «مجله هنر و فرهنگ» رادیو فردا باشد تا با هم درباره شعر خودش و شعر به طور عموم صحبت کنیم. و البته قبل از هر یک از اینها درباره شعر بلند «حکایت ما».--------------------------------
آقای صفاری، تا جایی که من خبر دارم شما این شعر را در سال ۲۰۰۴ در نسخه‌های محدودی در آمریکا منتشر کردید و حالا به یک کتاب درسی درکالج‌های آمریکا راه پیدا کرده است. لطفاً در این مورد برایمان بگویید
.
عباس صفاری: بله. در واقع این شعر همان طور که فرمودید حدود سال ۲۰۰۴ میلادی نوشته شد. همان موقع من این شعر را به صورت یک کتاب مصور و در قطع بسیارکوچک و دو زبانه به شکل دست ساز منتشر کردم و بیشتر قصدم هدیه دادن به دوستان بود. از این نسخه‌ها هم یک کتاب برای کتابخانه «بارد کالج» آمریکا فرستادم که در آنجا نیز موجود باشد.ولی بعد از مدتی از آن کتابخانه با من تماس گرفتند. در واقع گفتند که از این شعر خوششان آمده است و می‌خواهند آن را در سایت فرهنگی خودشان منتشر کنند و علاقه‌مندند که این شعر را در ویژه‌نامه اشعار مذهبی خودشان منعکس کنند.لازمه این کار این بود که قراردادی بسته شود. قرارداد بسته شد و این شعر در خدمت آنها قرار گرفت. حدود یکسال بعد از این ماجرا بود که دو تا از استادان دانشگاه که کتابی به نام «ادبیات، تجربه انسانی» را منتشر می‌کنند، که در واقع کتابی است که ۳۰ سال است در آمریکا برای استفاده دانشگاهی و کالج‌ها منتشر می‌شود و من آن طور که در اخبار و وبلاگ‌های مختلف خوانده‌ام این کتاب از کتاب‌های محبوب دانشجویان است.آنها این شعر را انتخاب کردند تا در این کتاب درسی منتشر کنند. از آن به بعد شعربلند «حکایت ما» از سال ۲۰۰۵ تا به حال در این کتاب قرار گرفته و الان پنج سال است که این شعر در این کتاب تجدید چاپ می‌شود.
من در جایی دیدم که گفته شده است ضمیمه ادبی نیویورک تایمز هم یک بررسی از این شعر در سال انتشار این شعر منتشر کرده است؟
.
البته مطلبی که در نیویورک تایمز منتشر شد در واقع همزمان با انتشار این شعر در نشریه اینترنتی دانشگاه بود که روزنامه نیویورک تایمز این نشریه اینترنتی را مرور و کارهایی که در آنجا چاپ شده بود را بررسی کرده بود. بعد اشاره‌ای هم به این شعر که در ویژه‌نامه مذهبی این کالج منتشر شده بود کرده و از این شعر به عنوان یک اثر رندانه نام برده بود.
اما با خواندن این شعر، احساس اینکه با یک شعر مذهبی و یا شعری با مفاهیم مذهبی روبه‌رو هستیم به خواننده دست نمی‌دهد. بیشتر گویی ما در برابر یک بازگویی و واگویی مدرن از اسطوره «آدم و حوا» یا بحث دورافتادگی انسان از اصل خویش هستیم. همان چیزی که در ادبیات کلاسیک ایران و همه ادبیات‌های جهان هم به گونه‌ای مطرح شده است. حالا شما با در هم آمیزی روایتی طنزآمیز و زبان امروزی خودتان، این سوژه را دستمایه و مضمون شعرتان قرار داده‌اید. چطور است که «بارد کالج» نیویورک از شعر شما برداشتی مذهبی کرده است؟
.
در واقع شما درست می‌فرمایید. این منظومه به همین صورتی است که شما تشریح کردید و همین حس را در خواننده فارسی زبان القا می‌کند. ولی در فرهنگ غرب وقتی یک اثر یا یک شخصیت را مذهبی می‌دانند، مثلاً وقتی که «تی اس الیوت» را به عنوان یک شاعر مذهبی می‌نامند، این ترمینالوژی و به کار بردن واژه مذهبی در این دو فرهنگ، معانی متفاوتی دارند.در غرب هر چیزی که به حوزه الهیات و عوامل روحانی مربوط شود، به آن مذهبی می‌گویند. این است که این شعر در رده کارهایی قرار می‌گیرد که مربوط به الهیات و مذهب می‌شود.همانطور که در مقدمه همین شعربلند «حکایت ما» در کتاب «ادبیات، تجربه انسانی» نویسندگان این کتاب نوشته‌اند و در خاتمه شعر هم از دانشجویان پرسیده‌اند، به این موضوع اشاره کرده‌اند که این شعر در واقع یک نوع به استقبال رفتن یک داستان کهن و تاریخی و مذهبی است. همان گونه که ما هم در فارسی به استقبال یک شعر می‌رویم، اینجا هم من در واقع به استقبال یک داستان رفته‌ام که داستان آدم و حواست که در غرب هم سابقه دارد.حتماً خود شما هم دیده‌اید یا شنیده‌اید که در غرب در حوزه سینما، شعر و داستان هم قصه‌های زیادی بر اساس سرگذشت آدم و حوا ساخته شده و حتی در بسیاری از این آثار، آدم و حوا را به مکان‌های مدرن و امروزی آورده‌اند و زمان و مکان را تغییر داده‌اند.شعر من هم یکی از این کارهاست که به هر حال در ترمینالوژی انگلیسی به آن «پارودی» می‌گویند که در واقع همان «به استقبال رفتن» است. در واقع «پارودی» هم طنز است و هم جدی. جاه‌هایی طنز است و شوخی و جاهایی هم سؤالاتی جدی را مطرح می‌کند.
و اتفاقاً همین «پارودیک» بودن شعر شما یا به عبارتی وجوه دو سویه و درهم آمیزی طنز و جدی در این شعر، از همان آغاز، مخاطب را غافلگیر می کند. سطرهایی که اینگونه آغاز می‌شوند:«انگار همین دیروز بود/ که پروردگار ناگهان با یک اردنگی ملکوتی/ شیطان را از دروازه بهشت بیرون انداختند/ راستش حواس من و حوا دربست به رقص ساقه‌های طلایی گندم بود و/ نفهمیدیم دعوا بر سر چه./ و پروردگار چرا ناگهان از کوره در رفتند»شما از همان شروع و همینطور در ادامه، این شعر بلند را با یک نگاه شوخ، رندانه و طنزآمیز آغاز کرده‌اید...
.
بله. اما عمد و قصدی در کار نبود که تصمیم گرفته باشم شعری به این صورت بنویسم. چیزی که مشخص است این است که در این سطرها من هم به پروردگار و هم به شیطان یک خصوصیات انسانی دادم. در واقع قدری آن هاله روحانی از آنها گرفته شده است. دیدن پروردگار در حالت اردنگی زدن به کسی، در شأن پروردگاری که ما در کتب مذهبی می‌شناسیم نیست.در طول شعر و در نهایت خواننده متوجه می‌شود که چرا این خصوصیات انسانی را ما به پروردگار داده‌ایم و به قصد اینکه چه نتیجه‌ای بگیریم؟ نتیجه در آخر شعر گرفته می‌شود و یک مسئله اسطوره‌ای و بغرنج و پیچیده مذهبی را که در تمام تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر دنیا هم وجود دارد، را بتوانیم برای خودمان ملموس‌تر کنیم، با گرفتن آن هاله تقدس و دادن خصوصیات و عواطف انسانی به پروردگار که او هم غمگین می‌شود، افسرده می‌شود، از دست انسان عصبانی می‌شود.باز هم من اشاره می‌کنم که اینها هم در ادبیات ایران سابقه دارد. مجدالدین رازی و میبدی هم پیش از این به مسئله داستان و حوا پرداخته‌اند. آنجا هم می‌بینیم که این خصوصیات را تا حدی به پروردگار اطلاق می‌کنند.
ولی موضوع مرکزی شما در این منظومه بلند و خواندنی، بیش از پروردگار، خود انسان است
.
دقیقاً همین طور است. اینجا کسی که در مرکز داستان است همان آدم و حوا هستند. و با اتفاقاتی که در حول و حوش آنها می‌افتد ما رانگران این دو نفر می‌کند که سرنوشت آنها بالاخره به کجا می‌انجامد؟ این دو، مفعول افعالی می‌شوند که خودشان در شگل گرفتن آنها هیچ دستی نداشته‌اند و تصمیمات به وسیله پروردگار و نیروهای خارج از کنترل آنها گرفته می‌شود.
به هر حال موفقیت منظومه شما در کشوری انگلیسی زبان کمتر اتفاق می‌افتد. البته موفقیت‌هایی هست اما با وجود کثرت ایرانیانی که در خارج از ایران به سر می‌برند و شعر و داستان منتشر می‌کنند، می‌شود گفت میزان موفقیت‌ها بسیار اندک است. به نظر شما علت موفقیت ترجمه ارائه شده از شعر شما چه بوده. مضمون شعر تان و تازگی آن یا نکته دیگری دخالت دارد؟
.
بسیاری عوامل در استقبال خواننده در ترجمه و استقبال خواننده از آثاری که ترجمه می‌شوند مؤثر است. فرض کنید کتاب‌هایی که توسط نویسندگان آمریکای جنوبی نوشته می‌شود و الان پرفروش‌ترین کتاب‌های حوزه ادبیات در آمریکا هستند، از بورخس تا یوسا و دیگران. اینها حتی به موضوعات تاریخی می‌پردازند. داستان‌ها و مسایلی که اینها مطرح می کنند، بخصوص بورخس که تاریخ را دستمایه کارش قرار می‌دهد، خیلی مؤثر بوده است.چیزی که باعث جذابیت کار این نویسندگان می‌شود شگردهایی است که به کار می‌برند، ساختار کارشان هست، و نوآوری‌هایی که در زمینه نگارش انجام می‌دهند. ایران خب مقداری دیر وارد بازار و حوزه عرصه آثارش در غرب شد. ولی کارهای ارزشمند و خوبی تا به حال در خارج از کشور در حوزه ادبیات «داستانی» ایران به چاپ رسیده است، اما اثری در حوزه «شعر» متأسفانه کمتر در غرب ترجمه و منتشر شده است. حتی اشعار خودشان هم کمتر چاپ و منتشر می‌شود و به ندرت مجموعه شعری بیرون می‌آید که با استقبال مواجه می‌شود.
به اعتقاد شما چرا شعر روزهای طلایی‌اش را از شرق تا غرب به داستان و به طریق اولی‌تر به تصویر و سینما و تلویزیون داده است؟
.
به گمان من عمده‌ترین دلیلش این است که شعر سرگرم‌کننده نیست. هنرهای دیگر حتی در والاترین فرمشان سرگرم کننده‌اند. شما فرض کنید داستان‌های ادبیات جادویی، حتی اگر با ادبیات به معنای خاصش سر و کاری نداشته باشید باز هم وقتی کتابی از مارکز را به دست می‌گیرید و می‌خوانید سرگرم می‌شوید.در سینما هم همین طور است. موسیقی هم همین طور است. اینها تولیدات سرگرم‌کننده‌ای هستند. در واقع شعر حوزه حیرت و عواطف و احساس است که جلوه‌های سرگرم‌کننده کمی در آن وجود دارد. و همین دلیل باعث اندک بودن فروش این قبیل آثار در غرب می‌شود. دلیل دیگرش هم این است که شعر اصولاً هنر پولسازی در آمریکا نیست. البته فقط شعر هم نیست که پولساز نیست. شما به تئاتر – البته بجز تئاتر برادوی- و همینطور به باله یا به موسیقی کلاسیک هم که نگاه کنید با این مشکل مواجهند. تما اینها دارند با کمک و بودجه‌های دولتی و سازمان‌های غیر انتفاعی به کارشان ادامه می‌دهند. شعر هم از این قاعده مستثنا نیست.

۲۵ بهمن ۱۳۸۸

چهره نگاری رادیو زمانه

نخستین بخش از چهره‌نگاری‌های دفتر «خاک»
--------------------------
پرنده، پرنده است
دفتر خاک
------
بر اساس شعرهای «فردا» و «پرنده، پرنده است»، «شام شب» و «انتقام» از سروده‌های عباس صفاری، نیلوفر طالبی چهار فیلم کوتاه ساخته است. این چهار فیلم همراه با ۱۳ فیلم دیگر در ۲ دی وی دی توسط «بنیاد پروژه ترجمه» منتشر شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
عباس صفاری، از شاعران مطرح ایران است. از او در ایران دو مجموعه‌ی «کبریت خیس» و دوربین قدیمی» و در خارج از کشور مجموعه‌های «در ملتقای دست و سیب»، «تاریک‌روشنای حضور» و شعر بلند «حکایت ما» منتشر شده. عباس صفاری جایزه باران و کارنامه را نیز از آن خود کرده است.
عباس صفاری در شعری به نام «ساعت بی‌حدیث» می‌نویسد: «شما مرا نمی‌شناسید/ و حیاط خانه‌ام را/ که پر از احتمال و بی‌صبری است/ ندیده‌اید.» حالا ما می‌خواهیم در این چهره‌نگاری کمی در حیاط خانه‌ی او بنشینیم و با بی‌صبری‌های این شاعر به ظاهر آرام و صبور آشنا بشویم. صفاری سال‌هاست که در آمریکا زندگی می‌کند. او با یک خانم آمریکایی به نام تینا ازدواج کرده و دو دختر دارد: «لیلا» و «ایزابل». از دلمشغولی‌های او یکی جمع‌آوری دوربین‌های قدیمی و دیگری نقاشی است.
صفاری به ما می‌گوید: «من اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی به امریکا آمدم و در حال حاضر قریب سی و دو سال است که در آمریکا زندگی می‌کنم. از این مدت دو سالش را در تگزاس گذراندم که از سال‌های بی‌خاصیت زندگی‌ام محسوب می‌شود و مابقی را نیز در جنوب کالیفرنیا.
عباس صفاری در یزد به دنیا آمده است. جای تعجب نیست که سایت او «بادگیر» نام دارد. با این حال شعر صفاری از هوای بارانی، از سبزی و از دریا و از سرگردانی انسان‌های حاشیه‌نشین یا مسافر بیشتر نشان دارد تا بادگیرهای کویری و قنات‌ها. در مجموعه‌ی «ملتقای دست و سیب»، «قنات کور» از شعرهای کویری عباس صفاری است: «دور از آفتاب/ در حافظه‌ی قنات کور/ جز سنگ و سوسمار نمانده است.»
آنها که عباس صفاری را از نزدیک می‌شناسند از دلبستگی او به لندن خبر دارند. صفاری به ما می‌گوید: «من با دیپلم ادبی و برای ادامه تحصیل به لندن رفته بودم. لندن را دوست داشتم و دل کندن از آن برایم دشوار بود و نزدیک به دو سال نیز در مدارس زبان تحصیل کردم اما سیستم آموزشی انگلستان دیپلم ایران را برای ورود به دانشگاه کافی نمی‌دانست و برای ورود به دانشگاه شما باید مجدداً دیپلم می‌گرفتی. وقتی شنیدم با دیپلم ایرانی می‌توانم وارد کالج های آمریکائی شوم از طریق دعوتنامه‌ای که دوستی برایم فرستاد به آمریکا آمدم و وارد کالج هنر شدم .
پس از آن نیز کلاس‌های بسیاری در یک کالج و یک دانشگاه کالیفرنیا برداشتم که تماماً در زمینه‌های مختلف هنری بودند اما نهایتاً درس و دانشگاه را پس از شش سال تحصیل و بی‌آن که مدرکی بگیرم رها کردم.»
در یکی از اشعار تصویری «دوربین قدیمی» می‌خوانیم: «مقصد سوءتفاهمی ازلی است.» و نام یکی دیگر از اشعار این دفتر این است: «این شهر در نقشه‌ی هیچ کشوری نیست». این دو نمونه‌ی اشعاری است که مضمون آن‌ها بر محور جهان وطنی و مسافر ابدی شکل گرفته. زبان شعر صفاری بی‌پیرایه است و خواننده به سادگی می‌تواند با تصویرهای شعری او ارتباط بگیرد. ازین نظر شعر صفاری با ترانه خویشاوند است. صفاری می‌گوید:
در آمریکا گاهی هنرمندان را به دو گروه زود‌شکفته‌ها و دیرشکفته‌ها تقسیم می‌کنند. زندگی من طوری رقم خورده که در هر دو گروه جا می‌گیرم. اولین مطالب من در مجله «رنگین کمان» زمانی که پانزده سال داشتم چاپ شد. هنگامی هم که ایران را ترک کردم قریب ده ترانه که اکثراً خوانندگان معروف آن زمان خوانده بودند در کارنامه‌ام داشتم. پس از آن اما برای پانزده سال دست به قلم نزدم. نویسنده‌ای گفته است «من از نوشتن بدم می‌آید. اما تعجب می‌کنم که می‌نویسم.» این استاد به نوعی حرف دل من را هم زده است. من نیز از شاعرانی هستم که از نوشتن لذتی نصیبم نمی‌شود. شاید به خاطر تنبلی شکست ناپذیرم باشد. از سوی دیگر سال‌هاست پی برده‌ام تنها کاری که در سطح حرفه ای بلدم انجام دهم کار نوشتن است . کارهای دیگر را فقط ادای انجام دادنش را درمی‌آورم. با این حساب وقتی برای دومین بار قلم به دست گرفتم که چیزی بنویسم نزدیک به سی و پنج سال از عمرم گذشته بود و چند سالی هم طول کشید تا به حد یک کتاب برسد که نهایتاً در سال نود و دو میلادی با عنوان «در ملتقای دست و سیب» انتشار یافت.
اگر چه آن کتاب با بضاعت اندک و به صورت فتوکپی چاپ و انتشار یافت اما استقبال خوب از آن باعث شد که احساس خوش‌آیندی نسبت به آن داشته باشم. به ویژه که سال بعد جایزه باران هم به آن تعلق گرفت و در دائره‌المعارف بریتانیکا از آن زیر عنوان حوادث ادبی سال در حیطه ادب فارسی نام برده فکر کنم استقبالی در این حد برای یک کتاب اول فتوکپی شده از سرش هم زیاد است. نا گفته نماند که چاپ هر کتابی به مثابه برداشتن باری است از روی دل صاحب اثر.
عباس صفاری در لس‌آنجلس، کالیفرنیا زندگی می‌کند، در محله‌ای به نام لانگ بیچ. او در شعر «پانوراما» می‌نویسد: بیدار می‌شود که ببیند زن همسایه/ سگ های دوقلویش را/ از گردش صبحگاهی بازمی‌گرداند/ نخلهای دیلاق کالیفرنیا/ هنوز ابلهانه به سوی تابستان می‌دوند/ و ماه در هیأت دلقکی گریان/ آسمان بی‌پرده‌ی شهر را ترک می‌کند.
در جای جای اشعار صفاری می‌توان جلوه‌هایی از لس‌آنجلس را دید. صفاری می‌گوید:
پیش از این یک بار جائی نوشته‌ام لس آنجلس شهری است که به سختی می توان آن را دوست داشت. تازه شش هفت سال است که من به آن خو گرفته و جلوه‌هائی از آن را دوست می‌دارم.
رندی گفته است لس آنجلس آمریکای آمریکائی‌هاست. یعنی همان تصوری که دنیا از آمریکا دارد آمریکائی ها از لس آنجلس دارند و فکر می‌کنند مردم در این شهر شام و ناهارشان را هم پشت فرمان می‌خورند.
ناگفته نماند که جوک‌ها و نظرات خصمانه‌ای که در مورد این شهر ابراز می‌شود در شکل گیری چنین ذهنیتی نقش عمده‌ای دارد. برای مثال نورمن میلر معتقد است لس آنجلس شهر نیست بلکه یک دکور عظیم تلویزیونی است و جناب وودی آلن که تا به حال در جشنواره اسکار شرکت نکرده گفته است تنها مزیت لس آنجلس این است که سر چراغ قرمز با احتیاط کامل می‌توانید به سمت راست بپیچید.
من سال‌ها پیش در شعری با عنوان «بیانکا» لس آنجلس را به یک زن غمگین لوند تشبیه کرده بودم. احتمالاً از این متافر افراد دیگری نیز استفاده کرده‌اند. اما نکته‌ی نا گفته در مورد این زن این است که هر کس از راه می رسد می‌خواهد با او به بستر برود. اما هیچ کس حاضر نیست او را به عقد دائم درآورد .
برای دوست داشتن لس آنجلس باید گوش‌هایت را به نظرات خصمانه ببندی و ببینی این شهر برای پذیرائی از تو چه در چنته دارد. من لس آنجلس را به خاطر سینماها، تئاترها، کتابخانه‌ها، اقیانوس و طبیعت آفتابی‌اش دوست دارم. سال‌هاست که گروه ادبی «دفترهای شنبه» در لس‌آنجلس جلسات هفتگی تشکیل می‌دهد. آنها زمانی نشریه‌ای هم به همین نام منتشر می‌کردند.
عباس صفاری می‌گوید:آثار زیادی در عرصه های مختلف و بوسیله هنرمندان مستقل یا گرو های فعال در سطح شهر لس آنجلس تولید می شود و بازتاب آبرومندانه‌ای هم دارد. در رابطه با شعر و ادب نیز گروهی به نام دفتر های شنبه جلسات ماهانه‌ای دارد که آثار شرکت کنندگان در آن مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد . تعدادی از دوستان من که کارهایشان در ایران نیز انتشار یافته از اعضای آن هستند. من نیز هر از گاهی به مناسبتی در جلسه شرکت می‌کنم . اماعضو رسمی آن نیستم.
شعر عباس صفاری در کتاب درسی دانشگاه‌های آمریکا
ترجمه‌ی شعر بلند «حکايت ما» سروده‌ی عباس صفاری برای چهارمين سال متوالی در چاپ جديد کتاب درسی دانشگاه‌های آمريکا قرار گرفت. اين منظومه يک پارودی مدرن است بر اساس داستان آدم و حوا که اولين‌بار در سال ۲۰۰۴ با ترجمه‌ی الهام راثی در نشريه‌ی اينترنتی «کلمات بدون مرز» وابسته به کالج بارد نيويورک انتشار يافت. ضميمه‌ی ادبی روزنامه‌ی نيويورک‌تايمز نيز در همان سال در بررسی نشريات ادبی آنلاين از اين شعر با عنوان اثری رندانه ياد کرد.
به استثناء «رستم و سهراب»، اين اولين‌بار است که ترجمه‌ی يک شعر بلند فارسی معاصر و مدرن در يک کتاب معتبر درسي چاپ مي‌شود. تدوين‌کنندگان اين آنتالوژي در مقدمه‌ای بر «حکايت ما» نوشته‌اند: شعر عباس صفاری به ما يادآور می‌شود که حکايات عشق ممنوع در تمدن‌های مختلف اگرچه حاصل کشمکش و تلاقی فرهنگ سنتی هر تمدن با دنيای مدرن است؛ اما غالباً در گذشته‌ای دور و تاريخی ريشه دارد. صفاری درباره‌ی این منظومه می‌گويد: منظومه‌ی «حکايت ما» را شش سال پيش نوشتم و در ۲۰۰ نسخه‌ی دست‌ساز به قصد هديه خودم منتشر کردم. حالا اين شعر راه خودش را باز کرده و از کتاب درسی دانشگاه‌های آمريکا سر درآورده است.
«پرنده، پرنده است» و «فردا»، دو سروده از سروده‌های عباس صفاری را با هم می‌خوانیم و فیلم‌های کوتاهی را که نیلوفر طالبی بر اساس این سروده‌ها ساخته است می‌بینیم:
.
.
فردا
-
حرف مُفتی بيش نبود
فردا هرگز
سرِ قرار بامدادی اش حاضر نشد
ما با بليت‌های باطل شده در دست
از ايستگاه قطار صبح
به خانه باز آمديم
و در راه
فرداهای بسياری ديديم
که مانند سيبهای کا از شاخه‌های خميده‌ی تقويم
فرو افتاده بود
.
آري ما قايق‌های کاغذی‌مان را
دير به آب انداختيم
ديگر هيچ جزيره‌ی نامسکونی
در آبهای جهان نمانده است.
.
پرنده پرنده است
.
پرده را که پس می‌زنم
یک آنتن تلویزیون
و چند پرنده‌ی سینه سُرخ
صبح مرا آرایش می‌کنند.
اما قحطی‌ی پنجره
مرا به اینجا نیاورده است.
هر جای دیگری هم می‌توانستم
این مستطیل آبی را داشته باشم
پرندگان نیز در سرتاسر عالم
طوری می‌نشینندکه سینه‌های نرمشان
در دیدرس ما باشد
.
حالا سینه‌سرخ یا کلاغ
چه فرق می‌کند
پرنده پرنده است.
راستش یادم نیست
برای چه اینجا آمده‌ام
حتماً دلیل مهمی داشته است
آدم که بی‌دلیل
خودش را آواره نمی‌کند
یادم که بیاید
این شعررا تمام خواهم کرد...

۲۳ بهمن ۱۳۸۸

شعر فردا در مجموعه ترجمان سکوت

شاعر و مترجم آمریکایی کلیفتون راس در مجموعه شعری با عنوان ترجمان سکوت به استقبال شعر فردای عباس صفاری که پیش از این فیلمی بر اساس آن ساخته شده بود رفته است . ورسیون او اگر چه شباهت هایی به متن اصلی دارد اما ترجمه شعر نیست و از هر نظر می توان آن را شعر جدیدی در زبانی دیگر محسوب کرد . هم زمان با چاپ این مجموعه در آمریکا ترجمه اسپانیایی آن نیز به یاری وزارت فرهنگ مردمی ونزوئلا در کاراکاس انتشار یافته است متنی که در زیر ارایه می شود ترجمه اسپانیایی شعر فرداست که به وسیله دیه گو سه کوئرا انجام شده است
---------------------------------------------------
Traducciones Del Silencio
Clifton Ross
coleccion poesias del mundo
serie contemporaneos
CARACAS- VENEZUELA
.
.
MANANA
Adoptacion de un poema de Abbas Saffari
.
La patrana nunca se presento a su madrugador encuentro despilfarrandose en miticos ayeres en visiones trillados de un pasado dorado
.
Las mentiras y los hechos oscurecen el blanco papel que rescribiran como canciones ye se libran Soltando las amarras de nuestros barcos de papel para encontrar aquellas islas desiertas
Traduccion de Diego Sequera

۱۹ بهمن ۱۳۸۸

خبر روزنامه ( تهران تایمز ) در باره منظومه حکایت ما

Iranian poet's narration of Adam and Eve , in American favorite anthology --------
Tehran Times Culture Desk
-------- Tehran -- The long poem narrating the Adam and Eve story by Iranian poet Abbas Saffari is included in a recent edition of the favorite anthology of literature for American students. Entitled “Our Story”, the poem is a modern parody based on the story of Adam and Eve. The English version of the work appeared on Words without Borders, an online magazine for literature, with the translation by Elham Raasi. The poem was added to the 9th edition of “Literature: The Human Experience”, a favorite anthology for American students since about therty years ago, as one of the subsections in the book’s “Looking Farther: Forbidden Love” part. The Words without Borders website called the poem “a witty, romantic retelling of the Quranic version of the story of Adam and Eve”. Abbas Saffari was born in 1951 in Yazd, Iran and has lived in the U.S. since 1979. He studied sculpture at California State University, Long Beach, and currently resides in Long Beach
شعر فردا در مجموعه ( ترجمان سکوت)
شاعر و مترجم آمریکایی کلیفتون راس در مجموعه شعری با عنوان ترجمان سکوت به استقبال شعر فردای عباس صفاری که پیش از این فیلمی بر اساس آن ساخته شده بود رفته است .
ورسیون او اگر چه شباهت هایی به متن اصلی دارد اما ترجمه شعر نیست و از هر نظر می توان آن را شعر جدیدی در زبانی دیگر محسوب کرد .
هم زمان با چاپ این مجموعه در آمریکا ترجمه اسپانیایی آن نیز به یاری وزارت فرهنگ مردمی ونزوئلا در کاراکاس انتشار یافته است متنی که در زیر ارایه می شود ترجمه اسپانیایی شعر فرداست که به وسیله دیه گو سه کوئرا انجام شده است
Traducciones Del Silencio
coleccion poesias del mundo
serie contemporaneos
CARACAS- VENEZUELA
2007
MANANA
Adoptacion de un poema de Abbas Saffari
La patrana
nunca se presento
a su madrugador encuentro
despilfarrandose en miticos ayeres
en visiones trillados de un pasado dorado .
Las mentiras y los hechos oscurecen el blanco papel
que rescribiran como canciones ye se libran
Soltando las amarras de nuestros barcos de papel
para encontrar aquellas islas desiertas
Traduccion de Diego Sequera

۱۳ بهمن ۱۳۸۸

منظومه‌ي عباس صفاري در کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
......... ترجمه‌ي شعر بلند «حکايت ما» سروده‌ي عباس صفاري براي چهارمين سال متوالي در چاپ جديد کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا قرار گرفت. به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين منظومه يک پارودي مدرن است بر اساس داستان آدم و حوا که اولين‌بار در سال 2004 با ترجمه‌ي الهام راثي در نشريه‌ي اينترنتي «کلمات بدون مرز» وابسته به کالج بارد نيويورک انتشار يافت. ضميمه‌ي ادبي روزنامه‌ي نيويورک‌تايمز نيز در همان سال در بررسي نشريات ادبي آنلاين، از اين شعر با عنوان اثري رندانه ياد کرد. به گفته‌ي صفاري، يک سال پس از آن، کتاب درسي «ادبيات - تجربه‌ي انساني» که در 30 سال گذشته از کتاب‌هاي محبوب دانشجويان رشته‌ي ادبيات در آمريکا بوده، متن کامل آن را که مشتمل بر 160 مصراع است، براي چاپ نهم کتاب برگزيد. اين آنتالوژي به صورت سالانه تجديد چاپ مي‌شود. در چاپ آخر آن که به تازگي انتشار يافته، شعر «حکايت ما» از بخش شعرها، همراه با مقدمه‌اي جديد به بخش «عشق ممنوع در ادبيات ملل» انتقال يافته است. او همچنين مي‌گويد: سابقه‌ي انتشار شعرهاي فارسي در کتاب‌هاي درسي آمريکا به ترجمه‌ي ادوارد فيتزجرالد از عمر خيام بازمي‌گردد. در اوايل قرن بيستم نيز داستان «رستم و سهراب» از «شاهنامه»ي فردوسي با ترجمه‌ي شاعر نام‌دار انگليسي - ماتيو آرنولد - براي چند دهه در کتاب‌هاي درسي قرار مي‌گيرد. به استثناي «رستم و سهراب»، اين اولين‌بار است که ترجمه‌ي يک شعر بلند فارسي معاصر و مدرن در يک کتاب معتبر درسي چاپ مي‌شود. تدوين‌کنندگان اين آنتالوژي در مقدمه‌اي بر «حکايت ما» نوشته‌اند: شعر عباس صفاري به ما يادآور مي‌شود که حکايات عشق ممنوع در تمدن‌هاي مختلف اگرچه حاصل کشمکش و تلاقي فرهنگ سنتي هر تمدن با دنياي مدرن است؛ اما غالبا در گذشته‌اي دور و تاريخي ريشه دارد. تدوين‌کنندگان اين کتاب دو استاد قديمي رشته‌ي ادبيات خلاق در دانشگاه‌هاي آمريکا به نام ريچارد آبکاريان و ماروين کلوتز هستند که در حال حاضر نيز در دانشگاه نورتريج به تدريس اشتغال دارند. کتاب آن‌ها در ده‌ها کالج و دانشگاه آمريکا و مراکز آموزشي ديگر کشورهاي انگليسي‌زبان تدريس مي‌شود. «ادبيات - تجربه‌ي انساني» در چاپ اخيرش در 1641 صفحه و در سه قطع مختلف به وسيله‌ي ناشر کتاب‌هاي درسي بدفورد سن مارتين انتشار يافته است. دانشگاه پرينستون نيز از امسال آن را به صورت لوح فشرده (سي‌دي) به بازار فرستاده است. صفاري درباره‌ي سرودن اين منظومه مي‌گويد: منظومه‌ي «حکايت ما» را شش سال پيش نوشتم و در 200 نسخه‌ي دست‌ساز به قصد هديه، خودم منتشر کردم. حالا اين شعر راه خودش را باز کرده و از کتاب درسي دانشگاه‌هاي آمريکا سر درآورده است. انتهاي پيام كد خبر: 8811-07272