ژانرها و سبک های ادبی و هنری گاهی بسیار جان سختند و حاضر نیستند به راحتی به فراموشخانه تاریخ سپرده شوند .
گاهی نیز غبار سالها و قرن ها را از سر و روی خود می تکانند تا در عرصه ای جدید یکبار دیگر شانس خود را بیازمایند . بازگشت شیوه کلاسیک در نقاشی که امروزه تحت عنوان ( سوپر رئالیسم ) از آن یاد می شود یکی از آن موارد است . شیوه ای که اولین و آخرین استاد مسلم آن در ایران کمال الملک بود . نمونه معروف آن در سینما نیز ایران است که عرصه ی مناسبی می شود برای بازگشت نئو رئالیسم ایتالیا .
در معماری نیز مدتی است که شاهد احیای سبک آرت دکو ( هنر دکوراتیو ) و دیگر شیوه های مرسوم در آغاز قرن گذشته هستیم . در زمینه شعراما به گمانم ترانسترومر نمونه ی باز گشت و باز نگری در سبکی فراموش شده باشد .
جایزه نوبل ادبی امسال به توماس ترانسترومر شاعر سوئدی تعلق گرفت . با اشعار ترانسترومر از زمانی که نشریه سنگ را با حسین نوش آذر و بهروز شیدا منتشر می کردیم آشنا بودم و تعدای از اشعارش را آنجا منتشر کرده بودیم . اما یادم نمی آید که پیش از بردن جایزه در معرفی شعر و شخصیت او چیزی خوانده باشم . نوشته های اخیر اما او را شاعری معرفی می کنند که متاثر از سبک ( ایماژیسم انگلیسی ) است .
ایماژیسم سبک بسیار کم دوامی بود که بانیان آن ازرا پاوند و هیلدا دولیتل و ریچارد آلدینگتون و چند شاعر دیگر پس از چاپ سه چهار شماره مجله ایگوئیست که آثار ایماژیست ها را چاپ می کرد آن را تعطیل کرده و آغار گر مدرنیسمی شدند که در شکل گیری هنر و صنعت قرن بیستم نقش مهمی را ایفا کرد . از سبک ایماژیسم نیز تنها شعری که در خاطر عموم مانده است و در بسیاری از آنتالوژیها آز آن استفاده می شود شعر( ایستگاه مترو ) ازرا پاوند است . یک شعر کوتاه دو خطی که مطلع یکی از اشعار مجموعه کبریت خیس شده است .
امانکته قابل ذکر این است که چگونه شاعری با بیش از نیم قرن تجربه و چندین مجموعه شعر متاثر از سبکی می شود که آنتالوژی اشعارشان به سختی از پنجاه صفحه تجاوز می کند . به گمانم ترانسترومر به قابلیت ها و امکاناتی در ایماژیسم پی برده است که بانیان آن در نیافته بودند .
ازرا پاوند در دلیل تعطیل کردن آن گفته بود این سبک راه دوری نمی تواند برود . اما حدود یک قرن پس از این ابراز عقیده راه مورد نظر تا جایزه نوبل پیش می رود .
یک شعر از توماس ترانسترومر
ترجمه : گیل آوائی
گاهی نیز غبار سالها و قرن ها را از سر و روی خود می تکانند تا در عرصه ای جدید یکبار دیگر شانس خود را بیازمایند . بازگشت شیوه کلاسیک در نقاشی که امروزه تحت عنوان ( سوپر رئالیسم ) از آن یاد می شود یکی از آن موارد است . شیوه ای که اولین و آخرین استاد مسلم آن در ایران کمال الملک بود . نمونه معروف آن در سینما نیز ایران است که عرصه ی مناسبی می شود برای بازگشت نئو رئالیسم ایتالیا .
در معماری نیز مدتی است که شاهد احیای سبک آرت دکو ( هنر دکوراتیو ) و دیگر شیوه های مرسوم در آغاز قرن گذشته هستیم . در زمینه شعراما به گمانم ترانسترومر نمونه ی باز گشت و باز نگری در سبکی فراموش شده باشد .
جایزه نوبل ادبی امسال به توماس ترانسترومر شاعر سوئدی تعلق گرفت . با اشعار ترانسترومر از زمانی که نشریه سنگ را با حسین نوش آذر و بهروز شیدا منتشر می کردیم آشنا بودم و تعدای از اشعارش را آنجا منتشر کرده بودیم . اما یادم نمی آید که پیش از بردن جایزه در معرفی شعر و شخصیت او چیزی خوانده باشم . نوشته های اخیر اما او را شاعری معرفی می کنند که متاثر از سبک ( ایماژیسم انگلیسی ) است .
ایماژیسم سبک بسیار کم دوامی بود که بانیان آن ازرا پاوند و هیلدا دولیتل و ریچارد آلدینگتون و چند شاعر دیگر پس از چاپ سه چهار شماره مجله ایگوئیست که آثار ایماژیست ها را چاپ می کرد آن را تعطیل کرده و آغار گر مدرنیسمی شدند که در شکل گیری هنر و صنعت قرن بیستم نقش مهمی را ایفا کرد . از سبک ایماژیسم نیز تنها شعری که در خاطر عموم مانده است و در بسیاری از آنتالوژیها آز آن استفاده می شود شعر( ایستگاه مترو ) ازرا پاوند است . یک شعر کوتاه دو خطی که مطلع یکی از اشعار مجموعه کبریت خیس شده است .
امانکته قابل ذکر این است که چگونه شاعری با بیش از نیم قرن تجربه و چندین مجموعه شعر متاثر از سبکی می شود که آنتالوژی اشعارشان به سختی از پنجاه صفحه تجاوز می کند . به گمانم ترانسترومر به قابلیت ها و امکاناتی در ایماژیسم پی برده است که بانیان آن در نیافته بودند .
ازرا پاوند در دلیل تعطیل کردن آن گفته بود این سبک راه دوری نمی تواند برود . اما حدود یک قرن پس از این ابراز عقیده راه مورد نظر تا جایزه نوبل پیش می رود .
یک شعر از توماس ترانسترومر
ترجمه : گیل آوائی
ماه آوریل و سکوت
بهار می آرامد متروک
برکه ی تاریک مخملین
بی بازتاب از کنار من می خزد
همه ی آنچه که می درخشند
گلهای زردند
که با سایه ی خود می کشم
چونان ویولنی در جعبه ی سیاهش
تنها چیزی که می خواهم بگویم
سوسوهای نور ِ رسیدن
مانند نقره در یک بنگاه رهنی است