۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

دور از تهران بی تو


---------------------------------------
روزنامه شرق - ویژه درگذشت شاعر 
عباس صفاری 
از اشعار اولیه ی من یک شعر کوتاه که در مجموعه دوربین قدیمی چاپ شده بود خیلی مورد توجه سپانلو قرار گرفته بود . حالا حس می کنم با آن شعر شاید به نوعی همذات پنداری می کرده است .اگر اشتباه نکرده باشم سپانلو فکر می کرد ما حس نوستالژیک نزدیک به همی در رابطه با تهران داریم و اگر او بگوید (ف) من تا فرحزاد خواهم رفت . شاید هم به همین سبب گاهی در جمع دوستان به شوخی می گفت عباس هم سن خودمانست و با مو رنگ کردن می خواهد جوانتر نشان بدهد بگذریم که من هرگز مو رنگ نکرده ام  . یا گاهی با اشاره به ایزابل که خیلی دوستش می داشت می گفت این زنگوله تابوت را دنبال خودت راه انداختی که جوان نشان بدهی . خوب . من هم اگر حرصم در می آمد می گفتم شما جای پدر مائی . او دوازده سالی بزرگتر از من بود .
شعری که در آغاز این یاد داشت از آن یاد کردم با چنین مطلعی شروع می شد .
نام رفتگان را
دلم نمی آید
از دفتر تلفن خط بزنم
 در این پسین دل گرفته سپتامبر
اگر به دیدار شما نیز بیایند
خواهید دید
که فرق چندانی نکرده اند
فقط کمی رنگ پریده
لاغر  -  و کم حرف شده اند
زمانی که این شعر را نوشتم تعداد رفتگان دفتر تلفنم از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد . ساعدی و نادر پور مشاهیر آن چند تن بودند . حالابه جرئت می توانم بگویم یک سوم نامهای مندرج در  آن دفتر تلفن به دنیای سایه ها رفته و در پناه درخت یا در سایه یک چهار تاقی کویری انتظارمان را می کشند . انتظاری که دیر یا زود به پایان خواهد رسید . ما نیز تا این انتظار به پایان برسد با مرور خاطرات آنها راه و بارمان را کوتاه و سبک می کنیم

                                         **        **           **

 دو سه روزی مانده بود به پایان آن قرن پر آشوب . قرنی که تمام امیدهای فلاسفه - متفکرین و هنرمندانی را که می پنداشتند جامعه بشری در سایه تولید انبوه و ارزان از رفاه  ابرومندانه ای بر خوردار شده و در نتیجه دست از جنگ و خشونت خواهد کشید را نقش بر آب کرد . به رغم تمام نا ملایمات اما به سرنشینان این کره خاکی در پایان یک هزاره فرصت داده بود کمری راست کنند و امید دیگری را در دل پرورش بدهند . شب کریسمس بود و سپانلو دو سه روزی بود که مهمان ما شده و شبهایمان تا دیر وقت پای شومینه به گفتگو از هر دری که پیش بیاید می گذشت . آن شب  دوستان دیگری هم به ما پیوسته بودند و با هم به تماشای یک فیلم فرانسوی نشسته بودیم . سپانلو که فیلم را دیده بود چند قدم دور تر کنار شومینه با تینا نشسته و از هر دری سخن می گفتند . موضوع اصلی صحبتشان اما این بود که از شخصیت های تاثیر گذار قرن بیستم از چه افرادی به عنوان بر ترین یا تاثیرگذار ترین نام خواهند برد . یک لیست تینا توی ذهنش تهیه کرده بود و یک لیست سپانلو . لیست هردو خیلی شبیه به هم بود . گاهی نیز نظر ما را در رابطه با لیستشان می پرسیدند . از جمع ما یکی گفت بدون شک لنین . سپانلو اما حس می کرد مرد قرن باید گاندی باشد .
سالها بعد در آشپزخانه سپانلو در تهران و در جمع تعدادی از دوستان نشسته بودیم که سپانلو با افتخار در برابر من که شاهد ماجرا بودم از آن شب و انتخاب خودش و تینا یاد کرد که نتیجه آن به طرز حیرت انگیزی نزدیک به لیستی بود که پس از ژانویه منتشر شد .بیشتر  اسمها را در حال حاضربه یاد ندارم  . اما مهمترین ها یش از این قرار بود .
گاندی مرد قرن - محمد علی کلی ورزشکار قرن . مارلون براندو و سر لارنس الویه هنرپیشگان قرن - سر زمین هرز و الیوت بهترین شعر و بهترین شاعر قرن . همشهری کین بهترین فیلم قرن - انیشتین بهترین دانشمند قرن  - پیکاسو بهترین نقاش قرن و غیره .

تمام افرادی که سپانلو را از دور یا نزدیک می شناختند از حافظه فتوگرافیک و شگفت انگیز او آگاهی داشتند . اما کمتر کسی از گستردگی دامنه مطالعات و اطلاعات او در دهها عرصه مهم از ورزش گرفته تا علم و دانش و غیره مطلع بود . تهران و ایران یکی از جذاب ترین فرزندانش را از دست داد . خدا حافظ و به امید دیدار رفیق صمیمی  .

=====================

        سر قرار نماندی 


قرارمان این بود
که نام تمام مردگان 
فقط یحیی باشد 
نه هوشنگ * ! نه محمد علی 
 نه سپان 
و بی یقین 
نه آقای زمان . 

       *     *     *
تا همین دیروز
پائیز به فرمان تو 
که مبصرمان بودی 
بهار شعرا شده بود !  
در غیاب تو حالا
پایمان هنوز 
به خیابان نرسیده 
باد نو کیسه ای 
به جیب می زند
برگهای پائیز بی شاعرمان را .
====
*‌  - هوشنگ - یکی دیگر از نامهای سپانلو 
تصویر وسط = چوب نگاره - افوق العاده عصر
ز کارهای قدیمی اینجانب 
مرکب روغنی روی کاغذ مات