۶ دی ۱۳۹۴

شاعری از موج و رویا

درگذشت فرامرز سلیمانی
B B C
عباس صفاری
آشنائی دورا دور من با فرامرز سلیمانی به زمانی می رسد که مجموعه ای از عاشقانه های پابلو نرودا را با همکاری احمد محیط  ترجمه و منتشر کرد . دورانی بود که اهل هنر ایران به یاری چند مترجم جوان و به ویژه مرحوم میرعلائی تازه شعر و ادب آمریکای لاتین را کشف کرده بودند و شاعرانی  مانند بورخس  ، نرودا ، اوکتاویو پاز و چندین چهره برجسته دیگر دریچه تازه و دینامیکی به جهان هنر مدرن گشوده بودند که برای شاعر ایرانی از هر جهت  تازگی داشت . ترجمه آثار آنها در آن دوره  و به رغم این که از زبان دوم ( انگلیسی ) صورت می گرفت  تاثیر چشمگیر و ماندگاری بر شاعران ، به ویژه نسل جوان آنها گذاشت .
فرامرز سلیمانی اگر چه از نخستین شاعرانی بود که شعر آمریکای لاتین را به خواننده ایرانی معرفی کرد اما گمان نمی کنم شاعران نامبرده بر شعر خود او تاثیر چشمگیری گذاشته باشند . اگر بخواهم به صورت اجمالی رد تاثیر شاعر یا جریانی را در شعر او پی گیری کنم به بیژن جلالی و احمدرضا احمدی می رسم   .اما او خودش و شعرش را بیشتر  به یدالله رویائی و شعر حجم نزدیک می دید و در جامعه ادبی نیز از پیروان رویائی محسوب می شد . نا گفته نماند که در آنتالوژی ها از او به عنوان شاعر موج نو و شعر ناب نیز نام برده اند .
فرامرز سلیمانی از همان دوران دانشجوئی و در کنار  ترجمه اشعار نرودا که شامل چهار مجموعه می شود به سرودن شعر و انتشار آن می پردازد . اشعار نخستین او با استفاده از زبان و ساختار رایج آن دوره سروده شده و غالبا متاثر از فضای کودکی و نوجوانی اوست که در شهر شمالی ساری سپری شده و از همین جهت طبیعت و آب و درخت در آنها واژه های کلیدی محسوب شده و جایگاه ویژه ای دارند . او در اشعار آن دوره اش به ویژه در اشعاری با عنوانهای ( رویائی ) و ( دریايی ) سعی می کند به نوع نگاه و مضامین یدالله رویائی برسد . با این تفاوت که دریا برای رویائی که  در حاشیه کویر متولد شده است بیشتر بر آمده از عقده کم آبی است که به مرور به استعاره می انجامد . دریا در شعر سلیمانی اما در اکثر موارد مانند طبیعت و جنگل گستره ای جغرافیائی است که در قالب تصاویری دلنشین ارایه می شود

دریائی ۹

دریای بی کران
کرانه مخملی را
هاله ای آبی می زند
آینه در مه می گرداند
تا که نیکان پنهانش را
به ریشه های زلال
جوان دارد ........

          (‌ از کتاب شبانه باغ سنگی )


سلیمانی در دوره کوتاهی در کنار پرویز اسلام پور ، احمد رضا چه کنی و چند تن دیگر به ( شعر ناب ) روی می آورد که با رهنمود های منوچهر آتشی و در اوج سیاست زدگی ادبیات به میدان آمده است تا شعر را از شعار و سیاست به دور بدارد . متاسفانه اکثر شاعرانی که وارد این عرصه می شوند توجه چندانی به جنبه ها و جلوه های ساختاری مورد نظر منوچهر آتشی ندارند و بیشتر به خاطر اختلاف عقیده با شاعران متعهد است که به این جریان می پیوندند . در مورد فرامرز سلیمانی و با استناد به اشعاری که پس از آن دوره منتشر می کند می توان گفت شعر ناب نگاه او را به جنبه های زیبا شناختی شعر تا حدی گسترش می دهد . در اشعار غالبا کوتاهی که پس از آن در رویائی ها و ( شب رویایی ها ) منتشر می کند اگر چه طبیعت و جلوه های زیبای آن کماکان حرف اول را می زند ، اما شعر ها از ساختار پاکیزه تری برخوردارند و گرایش به ایجاز در آنها چشمگیر تر از آثار قبلی اوست .

آینه بر دیوار
=======

آینه را
که می شکند
هزار پاره تنش
نقش می زند
بر دیوار

       ( رویائی ها )

سیاست و مشکلات جامعه حتا در دوره ای که شعر سیاسی باب پسند روز است در شعر سلیمانی جایگاه و نقش بارزی ندارد . او به دردهای انسان معاصر اگر چه بی اعتنا نیست ، اما از دریچه رابطه ای که آدمی با طبیعت دارد به آنها می پردازد و از عناصر طبیعت هم برای ابراز آنها استفاده می کند .

گذشته از موج و مکتب های ذکر شده سلیمانی از بنیان گذاران جریانی به نام ( موج سوم ) نیز هست . این جریان اما بیشتر یک نام گذاری است که بر مبنای  تقسیم بندی کرونیکال شکل گرفته و شامل شاعرانی می شود که پس از انقلاب و جنگ پا به عرصه گذاشتند و از آنجا که بر مبنای زیبا شناسی متحد و مشخصی  شکل نگرفته  آن طور که مطرح و چشمگیر باشد جا نیفتاده است . با این تفصیل و بی آن که بخواهم جنبه های مثبت شعر و شخصیت او را نا دیده بگیرم  می توان گفت فرامرز سلیمانی عمیقا به هیچ یک از این سبک ها مؤمن نماند و هیچکدام از این گرایشات نیز به استثنای شعر ناب  تاثیر عمیق و ماندگاری بر شیوه و نگاه او  به شعر و شاعری نگذاشت . شاید مثبت ترین جنبه فعالیت او این باشد که در جهان بد بین شعر فارسی شاعر خوشبین و پر نشاطی بود .

شعر پانزدهم از مجموعه شب رویاییها
======================

پرنده      با درخت می خواند
با برف می نشیند
در باد می رقصد
به سفر باران می رود
سبز آبی می شود
آفتابی می شود
پروانه را به آوارگی
راه پشت سر چگونه می سپرد ؟

      ۲۸ جون ۱۹۹۶

فرامرز سلیمانی گذشته از انتشار چندین مجموعه شعر مانند   شب رویائی ها  ، آوازهای ایرانی و گلوی سرخ سهراب  در زمینه نقد شعر و تهیه و تدوین آنتالوژی ( گلچین ) نیز فعال بود و نخستین کسی است که مجموعه دقیقی از شاعران زن معاصر با عنوان ( بارور تر از بهار ) در ایران منتشر کرد .
سلیمانی شاعر و پزشک آزاد منشی بود و هرگز نشنیدم به تلخی و آزردگی از کسی یاد کرده یا نوشته باشد . همیشه با بزرگان اهل هنر و ادبیات ایران در رابطه و مکاتبه بود اما کار پر مسئولیت و پر مشغله اش به عنوان پزشک شاید فرصت و اجازه نداد که شعرش را به جایگاه رفیعی همسنگ  آنها برساند . اگر چه کم نبوده اند پزشکان پرکاری مانند چخوب که ستاره درخشانی در آسمان ادب شده اند و مدیران پرمشغله ای مانند والاس استیونس که به یاری نوعی انضباط نظامی شعرخود را  را به کمال رسانده اند ، اما در یک نگاه وسیع شاید بتوان شغل های وقت گیر را نوعی سیندروم برای هنرمند محسوب کرد که تداوم و کار بی وقفه را ( دست کم در گستره ای ده ساله ) که لازمه پرورش استعداد است از او می گیرد یا مانند تقی مدرسی موکولش می کند به دوران باز نشستگی که ذهن دیگر جلا و شفافیت گذشته را ندارد .
 فرامرز سلیمانی اگر چه تحصیل کرده آمریکاست و قبل از انقلاب سالهائی را در این سوی دنیا گذرانده است  اما از زمره شاعرانی است که چند سال پس از انقلاب مهاجرت کرده و امریکا را برای زندگی بر گزیده اند .
او از معدود شاعرانی است که در مهاجرت نیز هر از گاه با نشریات داخلی همکاری داشت و تعدادی از کتابهایش طی سالهای اخیر در ایران به چاپ رسیده اند ، در خارج از کشور نیز در آغاز مهاجرت انتشارات ( کتاب موج ) را بنیان گذاشت که چندین مجموعه از اشعارش از همین طریق منتشر شدند و سپس سردبیری نشریه ای به نام ( نوشتا ) را به عهده گرفت که غالبا  به کار شاعران جوان و نزدیک به موج سوم و پست مدرن ایرانی می پرداخت .

۲۶ آذر ۱۳۹۴

سفری در طول زمان

امروز صبح به قطعه کوتاهی گوش سپردم که به گفته اهل فن ۳۴۰۰ سال از عمر آن می گذرد . این قطعه با رمز گشائی یک لوح سنگی سومری پیاده و اجرا شده است و شباهت انکار ناپذیری با موسیقی انگلستان قدیم دارد که با استفاده  از سازهای رایج در آن دوره اجرا شده است .
تا پیش از کشف این قطعه کارشناسان موسیقی در غرب بر این باور بوده اند که شیوه استفاده از هفت نت باز مانده از تمدن هلنی
است . رمز یابی از این لوح سنگی اما اختراع آن را به  تمدن ماورا النهر می رساند .
در علم روانشناسی اصطلاح رایجی دارند که به آن ( تجربه خارج از تن ) می گویند . مقصود از این تجربه لحظات نادر ی است که تن و روان هر کدام ساز خودشان را می زنند . پر بیراه نرفته ام اگر بگویم امروز صبح  با گوش سپردن به این قطعه بدوی چنین حسی را تجربه کردم . تنی وا رفته در برابر مانیتور و روانی سرا پا گوش در جمع مردمان تمدنی دیگر .


۲۵ آذر ۱۳۹۴

در جعبه ای قدیمی


چند روز پیش رفته بودم به دیدن دوستی آمریکائی که در جوانسالی سر پر شوری داشت و با اکثر انجمن های دانشجوئی رادیکال و از جمله کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در ارتباط بود . به غیر از تعداد زیادی پوستر از سازمانهای ضد دیکتاتوری آمریکای جنوبی و خاور میانه که دست کم چهل سالی از عمرشان می گذرد تعدادی ( باتن ) هم از آن دوره برایش به یادگار مانده است که وقتی صحبت به آن دوره کشید  با اشتیاق همه را آورد و پخش کرد روی میز . زیبا ترین آنها از جنس برنز بود و متعلق به یکی از گروه های سندنیستا و عجیب ترین آنها که عکسی از آن گرفتم کار یکی از انجمن های دانشجوئی ایرانی ( احتمالا طرفدار حزب توده ) بود در ابراز همبستگی با جنبش توده ای ظفار .
این جنبش که تمایلات مارکسیستی داشت به کمک نیروی ارتش شاه شکست خورد و عمان در حال حاضر رابطه حسنه ای با کشور ایران دارد . حیرت آور اما شعار رفقای هم وطن است (( پیروز باد جبهه توده ای برای رهائی عمان و خلیج عربی ))  بر بالای این باتن . آن هم در زمانی که اعراب خودشان هم خلیج را خلیج فارس می نامیدند .
احزاب و طرفدارانشان از این شیرین کاری ها و حاتم بخشی ها زیاد داشته اند  .

۱۹ آذر ۱۳۹۴

گاز گرفتن دست ولی نعمت

و دو راهی دشوار اسد  
خبرگزاری ایسنا - سرویس : فرهنگی و هنری 
«ظاهرا داعش پس از حملات اخیر پاریس و کالیفرنیا حالت دانش‌آموز شروری را پیدا کرده که به غیر از شکستن شیشه‌های همسایه دو تکه سنگ هم با تیرکمانش به ماتحت معلم‌هایش زده و لاجرم باید کمی تنبیه شود. اما حتی‌المقدور تیرکمانش محفوظ و سالم بماند.»

این بخشی از یادداشت عباس صفاری شاعر و مترجم ایرانی ساکن کالیفرنیاست که حمله تروریستی اخیر در آن‌جا باعث شده از رابطه غرب و داعش بنویسد.
صفاری در این یادداشت با عنوان «گاز گرفتن دست ولی‌نعمت» که در اختیار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گذاشته، نوشته است:
«سر و کار شعر و دیگر تولیدات هنری حتی در عمیق‌ترین و اندیشمندانه‌ترین فرمش بیش‌تر با عواطف و احساسات است تا عقل و اندیشه. عقل در پروسه خلاقیت است که به نوبه خود بخش ساختاری و عقیدتی ترجیحا ناپیدای اثر را کنترل و هدایت می‌کند.
اما خارج از عوالم پررمز و راز هنر که هم و غم روزانه من و امثال من است سیر حوادثی که طی سال‌های اخیر بخش‌هایی از خاورمیانه را به خاک و خون کشیده به طرز بی‌شرمانه‌ای آن‌قدر واضح و شفاف است که جایی برای عکس‌العمل‌ها و برخوردهای عاطفی و سانتی‌مانتال باقی نمی‌گذارد. این را از این جهت می‌گویم که حملات اخیر تروریستی در پاریس و در سن فرناندوی آمریکا که در مقایسه با جنایات داعش در خاورمیانه در حد یک سیلی هشداردهنده هم نیست، هر بحث و حرف دیگری را از جلسات ادبی و هنری گرفته، تا گردهمایی‌های دوستانه را تحت تاثیر قرار داده و در این سوی دنیا نیز سایه سنگینش را حتا در فضای یک مهمانی ساده می‌توان حس کرد. این همه مرا به یاد مقاله‌ای می‌اندازد که چندین سال پیش مجله تایمز در ارتباط با شکل‌گیری و معرفی داعش منتشر کرده بود.
اوایل جنگ داخلی سوریه بود و مجله تایمز به طرز کم‌سابقه‌ای دو صفحه وسط مجله را اختصاص داده بود به یک تصویر پانورامیک از چهار عضو نقابدار و تا دندان مسلح گروهی که کمتر کسی نام آن را شنیده بود. عکس از زاویه‌ای گرفته شده بود که آن چهار عضو داعش را بزرگ‌تر و قدرتمند نشان بدهد. بیش‌تر شباهت به کلیپی از وسترن‌های سام پکین پا داشت تا تصویر تعدادی مزدور. از مضمون مقاله که مطلب اصلی آن شماره بود، می‌شد حدس زد که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و به احتمال زیاد عطش نفت و انرژی نیاز به جنگ جدیدی در خاورمیانه دارد. عنوان مقاله را یادم نمی‌آید، هرچه بود اما هدف از آن معرفی و تبلیغ گروهی بود که هم باید آز آن ترسید و هم حمایتش کرد.
حالا این نازپرورده ددمنش که چندین چاه و پالایشگاه عظیم نفتی را برای ولخرجی جنگی و غیرجنگی در اختیارش گذاشته‌اند نهایتا چه تخم دوزرده‌ای قرار است برای حامیانش بگذارد امری است که اهل سیاست در غرب می‌دانند، اما فعلا لازم نیست شهروندانی که من مالیات‌دهنده را نیز شامل می‌شود در جریان قرار بگیریم.
ظاهرا داعش پس از حملات اخیر پاریس و کالیفرنیا حالت دانش‌آموز شروری را پیدا کرده که به غیر از شکستن شیشه‌های همسایه دو تکه سنگ هم با تیرکمانش به ماتحت معلم‌هایش زده و لاجرم باید کمی تنبیه شود. اما حتی‌المقدور تیرکمانش محفوظ و سالم بماند.
آن‌چه این روزها اسباب سردرگمی و نگرانی مردم است این است که کسی نمی‌داند این حضرات بازی کج‌دار و مریز با داعش را تا کی و تا سقف چه هزینه‌ای قرار است ادامه بدهند. اگر هدف این است که به جبران شکست افتضاح بهار عربی در مسیر منحنی ( ایران، عراق، سوریه و لبنان) یک دولتک مزدور و مزاحم ایجاد کنند که موی دماغ منطقه باشد، فعلا و هنوز دارند فقط بهای سنگینش را بی آن‌که تحقق یافته باشد پرداخت می‌کنند. به غیر از موصل که داعش حضور متزلزلی در آن دارد آن‌طور که نقشه نشان می‌دهد مناطق تحت کنترل‌شان نازک و پراکنده است و مابقی همچنان در دست بشار اسد.
من نه دوست بشار اسد هستم و نه دشمن او. قضاوت او را نیز واگذار می‌کنم به تاریخ و پایان این جنگ. من این چشم‌پزشک را که اصلا قرار نبوده وارد سیاست بشود از همان آغاز جنگی که بر کشورش تحمیل شد سیاست‌مداری دیده‌ام بر سر دوراهی. راه نخست رها کردن مدیریت کشور است و ترک کردن وطن که بلافاصله و بی‌تردید قوی‌ترین گروه که داعش باشد قدرت را به دست خواهد گرفت تا در بهترین فرض تبدیلش کند به یک سومالی، سودان یا لیبی دیگر. و راه دوم این است که با چنگ و دندان و تا آخرین قطره خون بجنگد. اسد اما نه فرار اختیار کرده است، و نه بزدلانه مانند صدام حسین در لانه موش پنهان شده است. او در میدان نبرد مانده است تا سیر حوادث و پایداری نیروها و قدرت‌های وفادار به او سرنوشتش را معلوم کنند. متاسفانه در این جنگ بخشی از مردم سوریه بی آن‌که عاقبت سودان و لیبی را در نظر بگیرند، جانب مهاجمین و تروریست‌هایی را گرفته‌اند که غرب آن‌ها را مسلح کرده است و خرج و برج‌شان نیز بنا به دستور غرب از حساب بادآورده عربستان و قطر پرداخت می‌شود.
حوادث سال‌های اخیر در شمال آفریقا و خاورمیانه نشان داده است که نخستین گروهی که تحت ستم قرار می‌گیرد همین حامیان اولیه‌اند. مردمی که یا از سر ترس و به زور سرنیزه، یا از راه تحریک عقاید مذهبی‌شان و یا به هوای در باغ سبزی که نیروی مهاجم نشان‌شان داده جانب ناحق را گرفته‌اند. در چنین شرایط دشواری است که رئیس یک مملکت به دور از عواطف سطحی و سانتی‌مانتالیزم باید برای حفظ مردم و آتیه سرزمینش تصمیمات دشواری بگیرد. حتا اگر در عرصه عمل منجر به تلف شدن تعدادی از شهروندان غیرنظامی شود که دشمن، چه بسا به عنوان سنگر از آن‌ها استفاده می‌کند. شکی نیست که در چنین شرایط دشواری ساده‌ترین راه که شاعرپسند هم باشد این است که بدون جنگ و خونریزی کشور را بسپاری به دست داعش و چمدان خود و خانواده‌ات را ببندی؛ کاری که اسد و همسرش تا این لحظه حاضر نشده‌اند انجام بدهند.»
انتهای پیام
===================
تصویر ضمیمه : یک فانوس و چهار کلاغ 
چوب نگاره . کار عباس صفاری 
مرکب روغنی روی کاغذ کتانی 
   

 




۹ آذر ۱۳۹۴

آلبالوی نوبر



دو سه روزه تو فکر سپانلو هستم . شاید به این خاطر که آقای وزیربانی برای ویژه نامه تولد او

درخواست کرده مطلبی بنویسم . مطلب را هنوز ننوشته ام اما امروز بعد از ظهر خوابش را دیدم . وزیر بانی هم سن و هم دوره ما بود و سپانلو با پیکانش ما را می رساند به موزه هنرهای مدرن که مرلین مونروی اندی وارهول را ببینیم . کنار پیاده روی امیر آباد پیاده شدیم و او پر گاز رفت به سمت شمال . آتشی که کنار مجسمه رنه مگریت ایستاده بود با یک پاکت میوه در دست دوید به سمت ما و گفت سپان کجا رفت که گفتیم کار واجبی داشت . آتشی در حالی که پاکت را می داد به ما گفت براش آلبالوی نوبر آورده بودم .

۲ آذر ۱۳۹۴

یزد ، تنها شهر بزرگ ایران که شاعر بزرگی از آن بر نخواسته است


یزد نگاه
فرهنگ و هنر - کد خبر: 163
تصحیح و بازنویسی : ع . ص . 
عباس صفاری شاعر و مترجم یزدی در جمع هوادارن خود در یزد گفت: به رغم آن که یزد در عرصه های صنعت و اقتصاد مدرن پیشتاز شهرهای دیگر بوده و از صنایع جدید همواره استقبال کرده است اما متاسفانه در زمینه هنر مدرن ، به طرز محسوسی از دیگر شهرهای بزرگ کشور عقب افتاده و به گمانم وقت آن رسیده است که هرکسی که دست اندرکار ادبیات و هنر در این شهر است به سهم خودش برای ارتقای آن فعال باشد و کاری انجام دهد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی یزدنگاه، عباس صفاری را شاید بتوان تنها شاعر یزدی در سال‌های اخیر دانست که بین هنرمندان شهرتی در سطح کشور دارد. وی که متولد 1330 یزد است بیش از چهار دهه است که از ایران مهاجرت کرده و در کالیفرنیای آمریکا ساکن شده است. «خنده در برف»، «کبریت خیس» و «دوربین قدیمی و اشعار دیگر» از مجموعه‌های شعری اوست. او همکاری نزدیکی با انتشارات مروارید دارد و بیشتر آثار او توسط این انتشارات منتشر شده است. وی در زمینه ترجمه هم فعال بوده و کتاب‌های شعری از زبان‌های دیگر به فارسی ترجمه کرده که «ماه و تنهایی عاشقان» یکی از آن‌هاست. این هنرمند یزدی که برای مدتی کوتاه به زادگاه خود سفرکرده، پنج‌شنبه هفته گذشته در کتابکده رستاک یزد مهمان جمعی از هوادارن خود بود. در ابتدای این جلسه عباس صفاری به زادگاه خود پرداخت و گفت: « شاید شنیدن آن از زبان شاعری یزدی قدری عجیب و نا منتظره باشد اما واقعیت این را می گوید که یزد تنها شهر بزرگ ایران است که شاعر بزرگی از آن برنخواسته است. ما به تاریخ یزد اگر بنگریم عضد یزدی را داریم که شاعر نسبتا خوبی است که منظومه اوبه نام ( سندبادنامه ) اخیرا پیدا شده و جناب محمد جعفر محجوب آن را تصحیح کرده و به چاپ رسانده است. سند باد نامه منظوم کتاب حائز اهمیتی است که متاسفانه سالها مورد بی مهری اهل قلم قرار گرفته و آن را در زمره کتب ( مکر زنان ) قرار داده اند که اشتباه بزرگی است و به گمان من از حیث مضمون به اندرزنامه هائی مانند قابوس نامه و شاهکارهائی مانند هزار و یک شب و چهل طوطی نزدیک تر است  تا کتابهائی که ( انگ ) مکر زنان بر آنها زده شده . 
از عضد که بگذریم وحشی بافقی را داشته ایم که از شاعران طراز اول ایرانی است اما او زاده و پرورش یافته بافق است که شهری است نسبتا دور از یزد و به دشواری می توان او را به یزد وصلش کرد . در عصر حاضر هم فرخی یزدی را داشته ایم که شاعری شناخته شده در سطح کشور است اما شهرت او بیشتر بخاطر فعالیت سیاسی و شهامت انقلابی و شهادت بی رحمانه اش در دورانی است اکثر مخالفان رضا شاه شمشیرهایشان را غلاف کرده و کسی را جرئت در افتادن با او نیست . معروف است که فرخی بی آن که به مرگ محکوم شده یا دست از جان شسنه باشد به صورت یومیه و با صدای بلند در کریدورهای زندان دشنامهای رکیکی نثار خواهر و مادر خاندان سلطنتی می کرده که نگهبانان از شنیدن آنها رنگ از رویشان می پریده .   صفاری با ستایش از شخصیت فرخی یزدی ادامه داد: « فرخی  از شخصیت‌های بسیار مهمی است که از یزد برآمده. اما اگر بخواهیم جدا از سیاست ، فقط شعر او را در بوته نقد بگذاریم باید اعتراف کرد که شعرش  در حد غزل سرایانی مانند رهی معیری یا شهریار نیست. شعر او مانند خانم بهبهانی بیشتر بخاطر وجه سیاسی اش شهرت پیدا کرده است. البته نباید از حق بگذریم که تعداد قابل توجهی غزل دل نشین عاشقانه خوب هم دارد.» 
این هنرمند یزدی در ادامه به ذکر دلایل عدم وجودهنرمندان مطرح در تاریخ یزد پرداخت و گفت: «در مقدمه‌ی ایرج افشار بر تذکره‌ی شاعران یزد، ( نقل به مضمون ) آمده است که یزد شهر شاعرپروری نیست. دلیل آن را هم مرحوم افشار و دیگر کسانی که در تاریخ یزد کند و کاو کرده‌اند غالبا عوامل جغرافیایی این شهر دانسته‌اند، و اینکه اگر در یزد چیزی پول‌ساز نباشد تفنن محسوب می‌شود. این را نه فقط ناشی از وضعیت جغرافیایی خشک و کم آب شهر  بلکه بر آمده از خاطره قومی قحطی‌های پی‌در‌پی و خانمانسوزی دانسته اند که در صده های  گذشته در یزد رخ داده است و زمینه را برای ایجاد روحیه و روشی محافظه کار و عاقبت اندیش فراهم کرده است  
 در کتاب ( تاریخ مفیدی یزد ) به دوران قحطی که می رسیم می نویسد "مادر فرزند خود بر تابه کباب کردی و بخوردی و پدر کارد بر گردن فرزند خود نهادی" که بی تردید اغراق است و از نظر علم نشانه‌شناسی نیز امکان نا پذیر می نماید ، چرا که به ادعای نویسنده کوچه و خیابان های شهر پر از اجساد مرده و نیمه جان است و اگر قرار بر مرده خواری باشد پدر پیش از آن که کارد بر گلوی فرزند خود بگذارد اجساد رها شده در خیابان را می خورد »

صفاری در بخش دیگری از سخنان خود از تاریخ یزد ، گفت : «از دیگر مشخصات یزد دارالعبارده بودن آن است. از زمان آل بویه که مسجد جامع را در یزد بنیان می‌گذارند و از همان موقع که ترک ها حکومت شهر را به یکی از سلاطین آل بویه می‌بخشند او تمنایش این است که به این شهر بیاید و خانقاهی بسازد و این جا پروردگارش را عبادت کند و از همان زمان شهر به دارالعباده مشهور می‌شود.» وی در پایان این بحث گفت: « همه دلایلی که ذکر کردم باعث شده ادب و هنر مدرن در یزد به طرز محسوسی عقب بیفتد، به گمانم وقت آن است که هرکسی که دست اندرکار ادبیات و هنر است به سهم خودش فعال باشد و کاری انجام دهد.» این شاعر در بخش دیگری از سخنان خود به ویژگی‌های گویش یزدی پرداخت و گفت در گویش یزدی لغات‌ انحصاری  بسیار ی بوده و هست که اگر جمع‌آوری نشده و در کتابی ثبت نشده جای آن دارد که روی آن کار شودلغاتی که می تواند جایگزین دقیق و مفیدی برای واژه های بیگانه ای باشد که به صورت یومیه وارد زبان معیار می شوند . صفاری در پایان به شعرخوانی و امضای آثار خود برای علاقه‌مندان پرداخت.    




۱ آذر ۱۳۹۴

او کتابخانه متحرک بود

           زهره سپانلو
            روزنامه بهار  - شنبه ۳۰ آبان 

سال‌های بسیاری از سپانلو دور بودم. متاسفانه گردش زمانه مرا به‌سوی دیگر جهان انداخته بود. در عرض چهل‌سالی که گذشت چندبار بیشتر نتوانستم او را ببینم. ولی همیشه به او، به برادرم محمدعلی افتخار می‌کردم و هر وقت دلم برای وطن و دوران بچگی‌مان تنگ می‌شد یکی از شعرهایش را می‌خواندم که رابطه عجیبی با گذشته برقرار می‌کردم و فقط در شعرهای او می‌توانستم این ارتباط را پیدا کنم. از خاطرات زمان بچگی که به‌یاد می‌آورم این است که همیشه با برادرم محمدعلی به دوستانم که همیشه در پی جلب توجه او بودند پز می‌دادم. محمدعلی برای من بهترین برادر دنیا بود. وقتی‌که او در خانه بود خانه از سوت‌وکوری در می‌آمد، با همه شوخی می‌کرد و روحیه خانه را عوض می‌کرد. همیشه دلم می‌خواست که در خانه باشد. همه او را دوست داشتند. روزی‌که بعد ازجریان اعتصابات دانشگاه به خانه آمد درست یادم است که با سر شکسته و باندپیجی که خون از آن بیرون زده بود همه ما را بسیار نگران کرد، ولی خودش در همان حال شوخی و بزله‌گویی می‌کرد و سعی می‌کرد که همه را آرام کند. با مادربزرگم رابطه بسیار خوبی داشت. با او گاهی بازی می‌کرد و تمام مدت تقلب آشکار می‌کرد که قهقهه خنده‌شان خانه را پر می‌کرد. او پیوند نهانی عجیبی به خانواده داشت که هیچوقت در ظاهر به نظر نمی‌آمد. با وجود سن کمش نفود عمیقی در شکل‌گرفتن طرز تفکر افراد خانواده من‌جمله خود من داشت. فرزند مورد علاقه مادرم بود و باهم دوتایی به صدای دلکش خیلی علاقه داشتند و در خانه همیشه یک رقابت و بگومگو که دلکش بهتر است یا فاخته‌ای که مورد علاقه پدرم بود. با وجود اینکه در سال‌های تین‌ایجری به‌سر می‌برد همیشه در خانه درباره مسائل سیاسی روز بحث و گفت‌وگو بین او و پدرومادرم درگیر بود. یادم می‌آید زمانی‌که لومومبا را بعد از شکنجه فراوان کشتند در خانه ما عزاداری برقرارشده بود و من با تمام بچگی بر اثر گفت‌وگوی زیاد خانواده درباره مسائل سیاسی آن زمان همیشه در میان دوستانم به‌روز بودم. همیشه دوست داشتم پای صحبتش بنشینم. او انگارکه یک کتابخانه متحرک بود که اطلاعات متفرقه در گوشه‌های مختلف ذهنش بایگانی شده بود؛ از تاریخ تا جغرافی، ادبیات، سیاست، حتی ورزش. فکر می‌کردم که مسافت مسائل را آسان‌تر می‌کند و تحمل ازدست‌دادن عزیزان را راحت‌تر، ولی ازدست‌دادن برادرم بسیار سخت‌تر از آن چیزی بود که تصور می‌کردم. تولدت مبارک برادر عزیزم..... /پیک من و عشق... ایزد آبان‌ماه... /می‌بینمش ایستاده در مرز کویر... /یک شاخه گل بر یقه بارانیش... /می‌خندد و... /خواستگار لبخندی است... /از مادر پیر /                                                        م. ع. سپانلو

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد

۱۹ آبان ۱۳۹۴

هوس قمار دیگر


یک شعر جدید

تابش نقره ای ماه را
در این شب غافلگیر شده ی شهر
به فال نیک بگیر
و آخرین سکه ي جیبت را
مانند ماهی
که در شکاف یک دره تاریک سقوط می کند
در لکنته ترین اسلات این کازینو بینداز    

دیگر فرقی نمی کند
این سکه آخر زرین باشد
یا نقره استرلینگ
 میان لرزش انگشت های تو
 از خواب موش مردگی اش
بیدار که شود
چرخ دنده های این اسلات قراضه
آن را به همان سرعتی خواهد بلعید
که گلوی یک افعی گرسنه
قناری از قفس رها شده ای را
اسلاتی که می گویند
شش ماه آزگار
نم پس نداده است

امشب
این سکه مانده است
و این اسلات خسیس
در تابش هاله تعریف ناپذیری
که تو را روئین تن
و ضربان قلب هر کازینو داری را
ده چندان می کند

آنچنان که ( برد و باخت ) هر بازیگری را  .




۱۷ آبان ۱۳۹۴

صفاری ، شاعری آوانگارد


نگاهی به شعر عباس صفاری در روایت مهاجرت

روزنامه بهار

عباس صفاری شاعری که بیش از چهار دهه از چالش‌های ادبی روزمره درون ایران فاصله گرفته و در ینگه دنیا اقامت دارد به لحاظ موضوعی و ارائه ساختار تلفیقی از ادبیات کلاسیک به سمت ادبیات مدرن از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین شاعران تاریخ معاصر شعر ماست. او بر خلاف بسیاری از شاعران مهاجر که وقتی رابطه چشم در چشم مخاطب را از دست دادند فضا و شاکله شعرشان دگرگون و بیشتر ایستا شد، در بدنه ادبیات مهاجرت ایران تبدیل به شاعری شد که نه‌تنها پرچم‌دار شعر مدرن ایران در اروپا و امریکاست، بر سنت‌هاس شعری نسل‌های پس از خودش در ایران نیز تاثیری کتمان‌ناپذیر گذاشت. اهمیت اصلی شعر عباس صفاری به اعتقاد من وجه سیالی است که در زبان دومحوره کلماتش وجود دارد و این بایستگی و پیوستگی‌ای که او با نوستالژی ایرانی‌بودنش دارد شعرش را از سمت تیپ به مرکزیت کاراکتر بودن تغییرجهت می‌دهد. نکته‌ای که در عباس صفاری بسیار بارز است و من کمتر دیده‌ام به آن توجه شود نگاه انترناسیونالیستی است که او به جهان پیرامونش دارد و هرگز در غبار غربت به مرثیه‌نویسی برای وطنش تبدیل نشد و همواره اصول آوانگارد بودن شخصیت شعرش را بی‌هیچ کم و کاستی حفظ کرد. اصولا شاعر یا نویسنده‌ای که از ایران هجرت می‌کند نه‌تنها در شعرش که در فضای تفکر و رفتارش شکافی میان زبان و مکان و ذهن ایجاد می‌شود که او را در واقعیت‌هایی که باید با آن دست به گریبان باشد پس‌می‌زند و پس از مدت کوتاهی این شاعر یا نویسنده به یک عنصر خنثی و بی‌تولید تبدیل می‌شود؛ این نکته دقیقا همان جایی است که رکود و زوال می‌آید و گریبان متن را می‌گیرد و شاعر و نویسنده پیش از مرگش به مرگ هنری که به مراتب وحشتناک‌تر از مرگ جسمی است می‌رسد. ما در ادبیاتمان کم از این تراژدی نداشتیم. شاید بزرگ علوی یا محمدعلی جمالزاده و عباس معروفی در حوزه داستان و ایرج جنتی‌عطایی، اردلان سرافراز و چند چهره دیگر در حوزه شعر نمونه‌های بارز این مثال باشند اما صفاری با هوش بالایی که دارد توانست این مسائل را درک و از به‌وجود‌آمدن چنین شرایطی برای خود جلوگیری کند. صفاری با ذهنی ایرانی در واقع به چالش تفکر و مدرنیسم غربی می‌رود و با اینکه «مکان» برایش دچار تغییرات ساختاری می‌شود اما اجازه نمی‌دهد  در شعرش روانپار‌گی زمان بر موقف مکان چیره شود و خودش را در هجوم چنین شرایطی رها کند. صفاری در شعرش به محور انسان توجه بسیاری دارد و این انسان است که هر بار با موقعیت و فضاهای خاصی که دچار آن می‌شود موضوعیت شعر صفاری را قبضه می‌کند. انسان شعر صفاری انسانی است که نمی‌توان برایش آلترناتیو دیگری لحاظ کرد و از این حیث او شاعری بسیار خاص و نایاب است. وی با نوشتن کتاب «کبریت خیس» و «دوربین قدیمی» در فضای شعر داخل ایران رنسانسی را ایجاد می‌کند که پیش از خودش شاید با محوریت کلمه از بیژن الهی می‌توان یاد کرد و محمدرضا اصلانی که پوزیتیوی از لانگ‌شات‌های الفبایی را در شعر ایران باب کردند؛ اما صفاری و شعرش نگاتیوی بی‌بدیل از الفبا و فضا و قداست متن است که می‌توان به‌راحتی او را ستایش کرد و مورد احترام دانست. نکته مهم دیگری که عباس صفاری را حتی بیرون از وطن خاص می‌کند اشراف بی‌نظیر او بر ادبیات کلاسیک و حتی اسطوره و فرهنگ‌های دیگر تمدن‌های جهان است؛ چنانکه می‌دانید او در کتاب «کلاغ‌نامه» به این جریانات و شریان‌های مهم فرهنگی ایران و جهان پرداخته است. کاری که صفاری می‌کند درحقیقت تنها خوانش متن‌های کهن به زبان اصلی نیست، بلکه او در عمق فرهنگ‌ها و سنت‌های خاص جهان غوطه می‌خورد و با آن زیست می‌کند و همین زیست ‌شاعرانه و انسان‌گرایانه اوست که شعرش را متفاوت می‌کند و حتی دوری قاره‌ها نمی‌تواند او را با مردم وطنش منقطع کند و امروز می‌بینیم که صفاری در میان مخاطبان امروز شعر ایران محبوب است و دفترهای شعرش به تجدید چاپ‌های متعدد می‌رسد. صفاری گرچه ابتدا شعرش را با سرودن «ترانه» آغاز می‌کند و زنده‌یاد فرهاد مهراد یکی از این ترانه‌های ناب را با صدای ماندگار خودش می‌خواند، اما به سرعت می‌فهمد جهان در شعر او جهانی «سپید» است و هیچ‌گاه نمی‌توان شعر صفاری را در زد‌و‌بندهای وزنی و موتیف‌های از‌پیش‌تعیین‌شده به‌دار کشید. این نبوغ و ذکاوت صفاری باعث می‌شود امروز ما در جریان شعر پساشاملویی صاحب شاعری باشیم که بتوانیم به‌راحتی شعرش را در قالب شعر مدرن به جهان صادر کنیم. محمدعلی سپانلو یک‌بار در دیداری خصوصی به من گفت عباس (صفاری) پدیدارشناسی مهیجی در شعرش دارد که گاهی به آن غبطه می‌خورم! این اعتراف بزرگ از زبان محمد‌علی سپانلویی بود که غرور بی‌انتها داشت و کمتر می‌دیدم شاعری را این‌گونه خطاب کند. شاید عباس صفاری، محمد شمس لنگرودی و حافظ موسوی در شعرشان چیزی وجود دارد که ما هنوز با تمام جان و ذهنمان درک نکرده‌ایم و سپانلو خوب می‌دانست جهان اصلی شعر ما در دوران رکود در کوچه‌پس‌کوچه‌های شعر این بزرگان باشد. صفاری پس ازمدت‌ها اخیرا به ایران سفر کرد و من افتخار دیدار با او را به‌دست آوردم و همان چیزی را در وجودش رصد کردم که در شعرش آموخته بودم و با تمام وجود این سطر را می‌نویسم: خوشحالم که در عصر عباس صفاری زیست می‌کنم.


۲۹ مهر ۱۳۹۴

چهره آرام شاعری در دور دست

پوریا سوری

شاعر و روزنامه نگار 

روزنامه سینما 

خبر دردناک کشته شدن غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی در سانحه رانندگی، همه اهالی شعر را در موقعیتی سخت قرار داد. اتفاقی که تخیل را در گوشه رینگ حسرت به دام انداخت و تو گویی شاعران را یارای رهایی از زیر بار ضربه های سهمناکش نبود.
آن روزها حسرت و افسوس مداومی بر لب های شاعران و دوستداران بروسان نشسته بود، سنگینی فقدان او و کلماتی که بی قرار از او سرودن بودند هر آن به «شعر» نزدیک می شد. در جلسات مختلف، صفحات ادبی روزنامه ها و فضای مجازی آثاری چند منتشر شد که هر کدام از بعدی به مساله نبود شاعر می پرداخت، اما این آثار عمدتا مرثیه هایی بودند که خلاقیت در آنها مقهور بزرگی حادثه شده بود و ساخت شعری معتبری نداشتند.
در این میان اما شاعری که دورتر از همه ما در ینگه دنیا نشسته و چون ما در کوران خبرها و روایات و احساسات رقیق شده و زخم خورده نبود شعری سرود که هم مرثیه بود، هم ساخت شعری داشت و هم امر والای شعر را فرو نگذاشته و خلاقیت و ساختمان خوبی داشت. شعر اینگونه آغاز می شد:
موتورسوار غریبه ای که سه سال پیش
روبروی خانه ما جان داد
دستش را تینا
سراسیمه رفت به دست بگیرد
که در تنهائی از دنیا نرود...
اما او دیگر به خدایش پناه برده بود
و آخرین کلامش :ای خدای من !
عباس صفاری، شاعری از ایران که در دوردست ها زندگی می کند، در دهه گذشته از موفق ترین و تاثیرگذارترین شاعران ایرانی بوده است. او که پس از دوره ای کوتاه ترانه نویسی و حضور در مجامع شعری پیش از انقلاب، بار سفر به ینگه دنیا را بست، خیلی زودتر از مطرح شدن نامش در میان شاعران ایرانی، زندگی اش را در فاز دیگری پیش برد و در کنار تحصیل در هنرهای تجسمی، زندگی اش را در امریکا بنیان نهاد.
یکی از نکات مهم درباره زندگی هنری صفاری، خصوصا در عرصه شعر، دوری چندین ساله او از شعر است، او که پیش از انقلاب شعر را به صورت جدی دنبال می کرد، در دو دهه بعد حضورش در عرصه شعر کم رنگ شد و به گفته خودش غرق زندگی و فعالیت های هنری دیگر شد. صفاری در این دوره فترت که دو کتاب حاصل آن است، به نوعی نگاه کردن و روبه رو شدن با سوژه را تمرین می کرد و ذهنیت کلاسیک خود را با آموزه های مدرنی که از فضای زندگی اش الهام می گرفت می آمیخت و حاصل این تعمق دست یافتن به درکی درست از ذهنیت مدرن شعر شد. او که شعر فارسی می نوشت کم کم توانست در مجامع شعری و دانشگاهی امریکا به عنوان شاعری از ایران که شعرش مدرن و مطابق سلیقه ادبی روز است لقب بگیرد و به موفقیت هایی نیز در جامعه کوچک ایرانیان خارج از کشور دست یابد.
اما بازگشت شعری او به ایران و واکنش غریب جامعه کرخت ادبی به او و شعرش که در قاب «دوربین قدیمی» جا گرفت و در قوطی «کبریت خیس» روی میز مخاطبان نشست روایتی ست عجیب.
شاعری که بجز «جغد بارون خورده» فرهاد مهراد، ردپای پررنگی از او در دو دهه گذشته نبود به یکباره با شعر مدرن خود جامعه ادبی ایران را غافلگیر کرد. بررسی دلایل واکنش مثبت و مهمان نوازانه شعردوستان ایرانی به عباس صفاری امر بسیار مهمی است که منتقدان ادبی و پژوهشگران باید به آن بپردازند. اینکه شاعری غریب و خارج از مناسبات گعده ها و محافل شعری روز ایران، در مدت کوتاهی به حافظه مخاطبان رسوخ کرده و جایزه مهم آن روزهای شعر «کارنامه» را دشت کند بیشتر به معجزه شبیه بود. شاعری که خودش پشت کتابش نایستاده، با چهره آرام و ادبیات کلامی منحصربفردش، با ادبیات محترمش، فرسنگ ها دورتر فقط نگاه می کند، می نویسد، هرازگاه از لاک خود بیرون می آید چند نامه و ایمیل ردو بدل می کند، یکی دو تلفن را پاسخ می دهد و احتمالا چند شعری را برای انتشار به صفحات ادبی می فرستد و به یکباره برای چندین ماه ناپدید می شود. شاعری که در بدرقه غلامرضا بروسان، علی رغم اینکه او را ندیده و نمی شناخته و فقط آثارش را خوانده بوده می نویسد:
و من خدا خدا می کنم
در دم آخر چشم بسته باشی
بر آن حجم نفوذ ناپذیر آهن و پولاد
و خدائی که قاعدتا
باید در آن نزدیکی بوده باشد
اتوبوس را در برابرت
شق القمر کرده باشد .
و تو را نیز با همسفرانت
سرنشینان قایقی
شناور بر سیماب ماه.
---------------------

طرح از شروین پاشائی
منتشر شده در روزنامه سینما


 ------

۲۵ مهر ۱۳۹۴

زبان و حامیان نامرئی اش


=========================


سخنرانی عباس صفاری در دانشگاه میشیگان

ایسنا » سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر
عباس صفاری به دعوت دانشگاه میشیگان، در این دانشگاه سخنرانی و شعرخوانی کرد.
این شاعر درباره این برنامه که در سالن آمفی‌تئاتر دانشگاه میشیگان برگزار شد به خبرنگار ایسنا گفت: بخش سخنرانی با عنوان «زبان و حامیان نامریی‌اش» در رابطه با تغییر و تحولاتی بود که طی 30 سال گذشته هنرهای گوناگون و از جمله شعر و ادبیات را در ایران متحول کرده و نگاه کاملا جدید و غالبا پرطرواتی به هستی‌ انسانی و تجربه‌های او دارد. بخش نهایی این برنامه با گوشه چشمی به تجربیات علی باباچاهی بیشتر به حوزه شعر اختصاص داشت و تاثیرات بنیادی و مثبتی که آرا و عقاید پست‌مدرن بر شعر باباچاهی داشته است.
خلاصه‌ای از سخنرانی صفاری در دانشگاه میشیگان:
سخنرانی با اشاره به حوادثی که طی 10 سال اول انقلاب در ایران و در عرصه بین‌المللی به وقوع می‌پیوندد آغاز می‌شود و در ادامه به تاثیر آن رویدادها بر ذهن و زبان نسلی که تازه دارد پا به عرصه اجتماع می‌گذارد می‌پردازد. از میان این نسل آن گروهی که به فرهنگ و هنر روی می‌آورد به شدت تشنه اطلاعات است و در حضور کمرنگ سینما، تئاتر، گالری و ...، تعداد انگشت‌شماری نشریه مستقل یا دولتی که آدینه را می‌توان در راس آن‌ها قرار داد صفحات زیادی از هر شماره خود را به انتشار آرا و عقاید مکتبی اختصاص می‌دهند که نگاه جدید و نامتعارفی به جهان و پاسخ‌های ظاهرا کارسازی برای مشکلات آن دارد. این مکتب که تحت عنوان پست‌مدرنیزم پس از جنگ دوم جهانی و سرخوردگی فلاسفه مارکسیست شکل گرفته دریچه جدیدی برای هنرمند و روشنفکر ایرانی که پیشکسوتانش مدتی است بی‌حوصله و خسته شده‌اند می‌گشاید.
پست‌مدرنیزم اما مکتبی است که هرکس به ظن خود یار آن می‌شود و به گفته یکی از سردمدارانش به اندازه افرادی که به آن گرویده‌اند تعریف دارد. شاید بی‌راه نباشد اگر بگوییم نبود تعریف مشخص و یا مانیفست مخصوص هر رشته سبب می‌شود که تصویر اولیه‌ای که طرفداران آن از تحولات فکری و هنری غرب دارند بیشتر بر پایه حدس و گمان باشد تا واقعیت. به یاد دارم که کتاب «آنتالوژی شعر پست‌مدرن آمریکا» که هنوز به فارسی ترجمه نشده بود حدود 10 مکتب شعری را زیر چتر پست‌مدرن قرار داده بود. به اضافه چندین شاعر مستقل مانند ریچارد براتیگان و چارلز بوکافسکی که به هیچ گروهی وابسته نبودند اما در تقسیم‌بندی این کتاب پست‌مدرن محسوب می‌شدند. ناگفته نماند که دو شاعر نام‌برده چند سالی است که در شمار پرفروش‌ترین شاعران غیرفارسی‌زبان کشور قرار گرفته‌اند. من بر این باورم که اگر مجموعه‌های این دو شاعر و چندین شاعر پست‌مدرن دیگر در همان سال‌ها منتشر شده بود یا در کنار آن مقالات و ترجمه‌ها نمونه‌هایی از شعرهای این شاعران عرضه شده بود شعر آوانگارد و یا ساختارشکن فارسی سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد.
اما تا جایی که به یاد می‌آورم غالبا از ابیات شاعران کلاسیک مانند شکسپیر و جان کیث و والت ویتمن و حتا حافظ و مولوی بود که اسباب سردرگمی بیشتر خواننده می‌شد. از جانب دیگر هنرمندان و به‌ویژه شاعران جوان در آغاز آشنایی با پست‌مدرنیزم از میان مکاتب و شیوه‌های مختلف آن به مکتب زبان و مکتب نیویورک که در عرصه زبان دست به ساختارشکنی زده بود گرایش بیشتری داشتند. حاصل آن نیز شعرهایی بود که به رغم انتشار و توجهی که به آن می‌شد به غیر از یکی دو استثنا هرگز نتوانست با خواننده رابطه درستی برقرار کند.
حالا که نزدیک به دو دهه از آن روزگار می‌گذرد و از میان طرفداران پست‌مدرن آن تعدادی که باقی مانده‌اند با گوشه چشمی به دیگر مکاتب پست‌مدرن مانند شعر اجرایی و یا مکتب سان فرانسیسکو شعر می‌نویسند می‌توان گفت آن‌چه در دهه 70 اتفاق افتاد حرکت لازم و مفیدی بود که به غیر از اعتراض از طریق ساختارشکنی، زیبایی‌شناسی جدیدی را پایه‌ریزی کرد که ثمره‌اش را امروزه در عرصه‌های مختلف هنر می‌توان دید.
در خاتمه اگر قرار باشد در رابطه با رواج و تاثیرات این مکتب برای هر کس سهمی در نظر گرفته شود علی باباچاهی بیشترین سهم را خواهد برد. باباچاهی هنگامی که به مباحث پست‌مدرنیزم گرایش پیدا کرد دیگر جوان آرزومند و تشنه نامی نبود. او در آن هنگام شاعر تثبیت‌شده‌ای به حساب می‌آمد با چندین دفتر شعر موفق و معتبر در کارنامه‌اش. به گمان من هیچ انگیزه دیگری به غیر از یک نیاز درونی و یک بازنگری شجاعانه و صادقانه در جهان‌نگری‌اش، در گرایش او به این شیوه و مکتب دست نداشته است. آن هم در سن و سالی که همکاران و هم‌نسلان دارند کم کم الک را می‌آویزند تا از آن پس نان گذشته را بخورند.
قدم‌های اول باباچاهی در این راه آن‌قدر غیرمنتظره و نامتعارف بود که من پس از خواندن چند شعر که امروزه باید آن‌ها را در شمار سیاه‌مشق‌های اولیه قرار داد به این نتیجه رسیدم که حضرتش راه به جایی نبرده و موفق نخواهد شد که این زبان و بیان رادیکال را به سرمنزلی برساند. اما باباچاهی قریب 20 سال به شکلی خستگی‌ناپذیر و شاید حتی دست تنها این راه را رفت و سرانجام به مرحله‌ای رسید که بدون کوتاه آمدن و رقیق کردن کار بتواند به نحو غافلگیرکننده‌ای در یک بیان لابیرنتی و تودرتو با خواننده رابطه برقرار کند و شعرهایی به مفهوم عمیق کلمه آوانگارد به گنجینه شعر نو فارسی بیافزاید.
انتهای پیام
عکس ضمیمه از کامبیز رحمانی فر