۲۹ مهر ۱۳۹۴

چهره آرام شاعری در دور دست

پوریا سوری

شاعر و روزنامه نگار 

روزنامه سینما 

خبر دردناک کشته شدن غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی در سانحه رانندگی، همه اهالی شعر را در موقعیتی سخت قرار داد. اتفاقی که تخیل را در گوشه رینگ حسرت به دام انداخت و تو گویی شاعران را یارای رهایی از زیر بار ضربه های سهمناکش نبود.
آن روزها حسرت و افسوس مداومی بر لب های شاعران و دوستداران بروسان نشسته بود، سنگینی فقدان او و کلماتی که بی قرار از او سرودن بودند هر آن به «شعر» نزدیک می شد. در جلسات مختلف، صفحات ادبی روزنامه ها و فضای مجازی آثاری چند منتشر شد که هر کدام از بعدی به مساله نبود شاعر می پرداخت، اما این آثار عمدتا مرثیه هایی بودند که خلاقیت در آنها مقهور بزرگی حادثه شده بود و ساخت شعری معتبری نداشتند.
در این میان اما شاعری که دورتر از همه ما در ینگه دنیا نشسته و چون ما در کوران خبرها و روایات و احساسات رقیق شده و زخم خورده نبود شعری سرود که هم مرثیه بود، هم ساخت شعری داشت و هم امر والای شعر را فرو نگذاشته و خلاقیت و ساختمان خوبی داشت. شعر اینگونه آغاز می شد:
موتورسوار غریبه ای که سه سال پیش
روبروی خانه ما جان داد
دستش را تینا
سراسیمه رفت به دست بگیرد
که در تنهائی از دنیا نرود...
اما او دیگر به خدایش پناه برده بود
و آخرین کلامش :ای خدای من !
عباس صفاری، شاعری از ایران که در دوردست ها زندگی می کند، در دهه گذشته از موفق ترین و تاثیرگذارترین شاعران ایرانی بوده است. او که پس از دوره ای کوتاه ترانه نویسی و حضور در مجامع شعری پیش از انقلاب، بار سفر به ینگه دنیا را بست، خیلی زودتر از مطرح شدن نامش در میان شاعران ایرانی، زندگی اش را در فاز دیگری پیش برد و در کنار تحصیل در هنرهای تجسمی، زندگی اش را در امریکا بنیان نهاد.
یکی از نکات مهم درباره زندگی هنری صفاری، خصوصا در عرصه شعر، دوری چندین ساله او از شعر است، او که پیش از انقلاب شعر را به صورت جدی دنبال می کرد، در دو دهه بعد حضورش در عرصه شعر کم رنگ شد و به گفته خودش غرق زندگی و فعالیت های هنری دیگر شد. صفاری در این دوره فترت که دو کتاب حاصل آن است، به نوعی نگاه کردن و روبه رو شدن با سوژه را تمرین می کرد و ذهنیت کلاسیک خود را با آموزه های مدرنی که از فضای زندگی اش الهام می گرفت می آمیخت و حاصل این تعمق دست یافتن به درکی درست از ذهنیت مدرن شعر شد. او که شعر فارسی می نوشت کم کم توانست در مجامع شعری و دانشگاهی امریکا به عنوان شاعری از ایران که شعرش مدرن و مطابق سلیقه ادبی روز است لقب بگیرد و به موفقیت هایی نیز در جامعه کوچک ایرانیان خارج از کشور دست یابد.
اما بازگشت شعری او به ایران و واکنش غریب جامعه کرخت ادبی به او و شعرش که در قاب «دوربین قدیمی» جا گرفت و در قوطی «کبریت خیس» روی میز مخاطبان نشست روایتی ست عجیب.
شاعری که بجز «جغد بارون خورده» فرهاد مهراد، ردپای پررنگی از او در دو دهه گذشته نبود به یکباره با شعر مدرن خود جامعه ادبی ایران را غافلگیر کرد. بررسی دلایل واکنش مثبت و مهمان نوازانه شعردوستان ایرانی به عباس صفاری امر بسیار مهمی است که منتقدان ادبی و پژوهشگران باید به آن بپردازند. اینکه شاعری غریب و خارج از مناسبات گعده ها و محافل شعری روز ایران، در مدت کوتاهی به حافظه مخاطبان رسوخ کرده و جایزه مهم آن روزهای شعر «کارنامه» را دشت کند بیشتر به معجزه شبیه بود. شاعری که خودش پشت کتابش نایستاده، با چهره آرام و ادبیات کلامی منحصربفردش، با ادبیات محترمش، فرسنگ ها دورتر فقط نگاه می کند، می نویسد، هرازگاه از لاک خود بیرون می آید چند نامه و ایمیل ردو بدل می کند، یکی دو تلفن را پاسخ می دهد و احتمالا چند شعری را برای انتشار به صفحات ادبی می فرستد و به یکباره برای چندین ماه ناپدید می شود. شاعری که در بدرقه غلامرضا بروسان، علی رغم اینکه او را ندیده و نمی شناخته و فقط آثارش را خوانده بوده می نویسد:
و من خدا خدا می کنم
در دم آخر چشم بسته باشی
بر آن حجم نفوذ ناپذیر آهن و پولاد
و خدائی که قاعدتا
باید در آن نزدیکی بوده باشد
اتوبوس را در برابرت
شق القمر کرده باشد .
و تو را نیز با همسفرانت
سرنشینان قایقی
شناور بر سیماب ماه.
---------------------

طرح از شروین پاشائی
منتشر شده در روزنامه سینما


 ------