۱ آذر ۱۳۹۴

او کتابخانه متحرک بود

           زهره سپانلو
            روزنامه بهار  - شنبه ۳۰ آبان 

سال‌های بسیاری از سپانلو دور بودم. متاسفانه گردش زمانه مرا به‌سوی دیگر جهان انداخته بود. در عرض چهل‌سالی که گذشت چندبار بیشتر نتوانستم او را ببینم. ولی همیشه به او، به برادرم محمدعلی افتخار می‌کردم و هر وقت دلم برای وطن و دوران بچگی‌مان تنگ می‌شد یکی از شعرهایش را می‌خواندم که رابطه عجیبی با گذشته برقرار می‌کردم و فقط در شعرهای او می‌توانستم این ارتباط را پیدا کنم. از خاطرات زمان بچگی که به‌یاد می‌آورم این است که همیشه با برادرم محمدعلی به دوستانم که همیشه در پی جلب توجه او بودند پز می‌دادم. محمدعلی برای من بهترین برادر دنیا بود. وقتی‌که او در خانه بود خانه از سوت‌وکوری در می‌آمد، با همه شوخی می‌کرد و روحیه خانه را عوض می‌کرد. همیشه دلم می‌خواست که در خانه باشد. همه او را دوست داشتند. روزی‌که بعد ازجریان اعتصابات دانشگاه به خانه آمد درست یادم است که با سر شکسته و باندپیجی که خون از آن بیرون زده بود همه ما را بسیار نگران کرد، ولی خودش در همان حال شوخی و بزله‌گویی می‌کرد و سعی می‌کرد که همه را آرام کند. با مادربزرگم رابطه بسیار خوبی داشت. با او گاهی بازی می‌کرد و تمام مدت تقلب آشکار می‌کرد که قهقهه خنده‌شان خانه را پر می‌کرد. او پیوند نهانی عجیبی به خانواده داشت که هیچوقت در ظاهر به نظر نمی‌آمد. با وجود سن کمش نفود عمیقی در شکل‌گرفتن طرز تفکر افراد خانواده من‌جمله خود من داشت. فرزند مورد علاقه مادرم بود و باهم دوتایی به صدای دلکش خیلی علاقه داشتند و در خانه همیشه یک رقابت و بگومگو که دلکش بهتر است یا فاخته‌ای که مورد علاقه پدرم بود. با وجود اینکه در سال‌های تین‌ایجری به‌سر می‌برد همیشه در خانه درباره مسائل سیاسی روز بحث و گفت‌وگو بین او و پدرومادرم درگیر بود. یادم می‌آید زمانی‌که لومومبا را بعد از شکنجه فراوان کشتند در خانه ما عزاداری برقرارشده بود و من با تمام بچگی بر اثر گفت‌وگوی زیاد خانواده درباره مسائل سیاسی آن زمان همیشه در میان دوستانم به‌روز بودم. همیشه دوست داشتم پای صحبتش بنشینم. او انگارکه یک کتابخانه متحرک بود که اطلاعات متفرقه در گوشه‌های مختلف ذهنش بایگانی شده بود؛ از تاریخ تا جغرافی، ادبیات، سیاست، حتی ورزش. فکر می‌کردم که مسافت مسائل را آسان‌تر می‌کند و تحمل ازدست‌دادن عزیزان را راحت‌تر، ولی ازدست‌دادن برادرم بسیار سخت‌تر از آن چیزی بود که تصور می‌کردم. تولدت مبارک برادر عزیزم..... /پیک من و عشق... ایزد آبان‌ماه... /می‌بینمش ایستاده در مرز کویر... /یک شاخه گل بر یقه بارانیش... /می‌خندد و... /خواستگار لبخندی است... /از مادر پیر /                                                        م. ع. سپانلو

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد