۲۲ آبان ۱۳۹۳

بر رسی " مثل جوهر در آب "

جهان و هر چه در او هست
           سهل و مختصر است 

جهان کتاب - سال 19 شماره 6و7
===================

سایه اقتصادی نیا

اینک که تقریبا ده سالی از حضور جدی عباس صفاری بر صحنه شعر فارسی می گذرد ، می توان آسوده خاطرتر و مستند تر در باره شعر او داوری کرد . دیگر می توان گفت که شاعری ماندنی شده . شعرش هم به دل مخاطبان عام و غیر حرفه ای راه یافته و هم در میان اهل نظر به دیده تائید نگریسته شده و چاپ و انتشار پیاپی مجموعه شعرهایش گواهی بر این مدعاست . در جمع بندی هفت دفتر شعری که تا حال منتشر کرده ، مثل هر شاعر دیگری ، غث و سمین به چشم می آید . اما آنچه دست بالا را دارد گستره ای از تصاویر ظریف ، ریز اندیشی ها و ریز بینی ها و نازک خیالی های اوست . می بیند آنچه هر روز پیش چشم توست و نمی بینی اش ، و می شنود آوائی را که هر روز در گوشت است اما نمی شنوی اش ، و برتر از همه این دیدن و شنیدن می گوید که کار شعر همین است . ساده و روان و بی خم و پیچ هم می گوید . به زبان آدمیزاد ، نه زبان از ما بهتران ; دنیای شاعرانه اش تنوع دارد و این از جهان بینی التقاطی  خود او نشئت می گیرد ،که در آن انسان و خدا و گیاه و جانور و جمادات را کنار هم نشانده است . دیدی تساهل آمیز ، بی تعصب ، پذیرا و گاه طعنه آمیز به دنیا و مافیها دارد که ندا در می دهد " جهان و هرچه در او هست ، سهل و مختصر است " شعرش نیز از این جهان بینی مایه می گیرد و به همین نسبت مصالحه جو ، انسان محور ، نرم و جاری است .
صفاری در کار به شعر کشاندن این جهان بینی از چند عنصر مشخص بهره می جوید . زبان محاوره و طنز از اصلی ترین و پر بسامد ترین این عناصرند . امکاناتی که زبان محاوره در دسترس صفاری می گذارد گونه گون است . یکی از آنها ، کنایات و عبارت های اصطلاحی است که صفاری به کرات از انواع آن سود جسته است : " نگاه چپ به کسی انداختن " . " مو لای درز چیزی رفتن " . " بی چشم و رو بودن " . " جان کسی را به لب رساندن " و ....... در سطور زیر مثالی از گنجاندن کنایه " خرده شیشه داشتن " و عبارت اصطلاحی " کفر کسی را در آوردن " در شعر را می بینیم که از زبان محاوره وام گرفته شده است .:
کالبد آدمی بی تردید
شاهکار آفریبش است هنوز
اگر چه روحش همیشه
خرده شیشه داشته است

این را من می دانم و فریدا کالو
که کفرم را در نمی آورد
و حق می دهم به او
که قصابی کند در هر تابلو
چشم و ابروی قاجاری
و تن تابناکش را تا لب گور
 در هم آمیزی این اصطلاحات با زبان شعر ، در مجموع منتج به خودمانی شدن فضای اشعار صفاری و ایجاد صمیمیت با مخاطب شده است .
عنصر دیگری که  از زبان محاوره به درون شعر صفاری راه یافته ، دیالوگ است . در بسیاری از قطعات شاعر با " تو" ئی فرضی گفتگو می کند . در این سطر ها جهت پیام به سمت گیرنده است . انگار کسی روبروی ما ایستاده و با ما سخن می گوید . این تمهید نیز باز در جهت ایجاد صمیمیت با مخاطب نقش دارد و پرده ای را که میان شاعر و مخاطب است از میان بر می دارد  "جاسوس های زبان بسته من " مثال خوبی است .
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت
و خیابان به خیابان
دنبال کرده اند
خدا می داند چه دیده اند
که جیکشان دیگر در نمی آید.
عنصر دیگری که به عنوان یکی از عناصر شاکله زبان شعر صفاری از آن نام بردیم طنز است . طنزی که صفاری در زبان می ریزد ، حاصل ظرافت هائی است که گاه در یک کلمه یا فقط یک تعبیر نمایان شده اند . نزد او طنز شاخساری نیست که همه شعر را زیر سایه خود بگیرد ،بلکه تنها سایه مختصر اما نشاط آور برگی است از درخت شعر. قطعه زیر را شاهد می آورم که اگر بدون دانستن عنوان آن خوانده شود ، یک قطعه منثورهنجار است ، اما فقط عنوان طنز آمیز و شوخش آن را در رده طنز جای می دهد .
" پاشو تنبل خان "
 --------------
وقتی مثل همیشه دیرت می شود
و با شتاب از در بیرون می زنی
من در میان ملحفه هائی که هنوز
به بوی تو آغشته است
از دنده ای به دنده دیگر می غلتم
و با تبسمی بر لب مجسم می کنم
جمله سرخی را که باید
بر آینه دستشوئی نوشته باشی .

   در قطعه " یک خودکار حق نویس " نیز تنها حضور یک کلمه ی " مگسی " است که به شعر رنگ طنز زده است ، وگر نه کلیت شعر نه در فضای طنز ، که در فضای فلسفی در دفاع از حقیقت و عدالت سروده شده است . به استعاره " خودکار" برای انشان حق گو ، و " زمستان " برای ترسیم فضای خفقان و سکوت ، و تعبیر " ایستاده " برای تبادر مفهوم مقاومت و ایستادگی توجه کنید :
خودکار بیک سیاهی که عادت داشت
فقط حق بنویسد
سر تا سر زمستان را
ایستاده در لیوان روی میز
به خواب رفته بود

در یک نیمه شب مگسی اما
ناگهان بیدار شد
و در دفتر اشعار صاحبش نوشت :
این بیداری کمر شکن
وقتی در خواب نیز
دست از سرت بر نمی دارد
بر خیز و باز کن پنجره را
و به سمت افلاک چنان فریادی بزن
که ماه مانند بادکنکی
انباشته از جوهر سیاه منفجر شود
در میان ستارگان

رد پای جهان بینی روادارانه را که که پیشتر از آن سخن گفتیم باز در همین قطعه می توان دید . اگر در زمستان سکوت و خفقان نمی توانی از حق و حقیقت سخن بگوئی ، دست کم با فریادی که تا آسمان می رود درونت را تسکین ببخش .
از این مختصات زبانی بگذریم و باز گردیم به دیگر ویژگی های حاصل از جهان بینی شاعر . در ابتدای این نوشته از دید التقاطی صفاری سخن به میان آوردیم . لازم است در بسط این ویژگی به نتیجه ای فراتر برسیم . به استناد همین جهان بینی ، او شاعری مدرن است . مانند انسانی مدرن ، در عین حال که بومی گرا و ایرانی است ، جهان وطن و جهان اندیش است . در شعرش از " امامزاده حسن " تا " میدان ترافالگار " را گز کرده . هم " بوکافسکی " را یاد کرده و هم " حافظ " را . هم در بهشت زهرا گریسته و هم در " گورستان چمن زار بهشت " در هالیوود شرقی . هم بوی " یاس امین الدوله " در شعرش پیچیده و هم در باب " مضرت برندی " سخن رانده است . بر هیچکام تعصبی ندارد ، هیچ یک را بر دیگری برتری نمی دهد و سلایقش از هر گونه جزم اندیشی تهی است . " ذکر قالی ایرانی " را می گوید . اما دست به دامان ناسیونالیسمی عقب مانده نمی شود تا یکسو نگرانه هنر را نزد ایرانیان ببیند و بس ، يا به همان میزان پرده های نقاشی فریدا کالو و مکس بکمن را تحسین می کند . این دید روشنفکرانه ، امروزی و متعادل است و فضای ادبی و هنری جامعه ایرانی به ترویج و تثبیت آن نیاز دارد . هنرمند امروزی از پنجره اتاقش جهان را رصد می کند . چه در " عبدالملک " باشد ، چه در " نیو اورلئان " . شعر صفاری ، از هر رهگذربا ذکر نام ها و اماکن و فضاهای مختلف رنگارنگ شده است و از این بابت شاید تشبیهش به جامعه آمریکا بی مناسبت نباشد . شعر صفاری آمریکاست : در کالیفرنیا بیدار می شوی ، با هندی ها صبحانه می خوری ، در واگن ساخت چین می نشینی . با مکزیکی ها ازدواج می کنی و به فارسی می نویسی .