۴ آبان ۱۳۹۲

خیاط دل شکسته محله چینی ها 

 قطار ترمز بریده ایست

این ایالت از خواب پریده

و آنقدربا سرعت بی سابقه اش

آژیر کشان

در این ساحل می راند 

تا قول باز گشت هر مسافر خوش قولی را 

باطل کند .

 

این خیاط دل شکسته نیز

مسافر باز مانده ایست

که سرا پا یش داد می زند

هیچ محلی از اعراب

در کالیفرنیا ندارد

به غیر از قیچی سیاه و

چرخ سینگری که با آن

می دوزد فراق واگیر دارش را

بر قامت مشتریان

به هیچ چیز این دیار

عادت نکرده است

حتا

به صدای پای سپیداری  در پیاده رو

که بی نیاز از سالنامه و تقویم

او را از فصلی

به فصل دیگر می برد .

مشتریان چهار فصلش را نیز

مانند همین سپیدار

از صدای پایشان می شناسد

گوش او اما سالهاست

در انتظار صدای قدمهائی است

لبریز از تردید

با مکثی هزار ساله در پاگرد پلکان

که ضربان قلبش را در هر نوبت

دو چندان می کند

صدائی که تا پشت در می آید

و همانجا 

مثل سیگاری زیر پا

خاموش می شود .  

---------------------

انتشار نخست : روزنامه فرهیختگان
-----------------------------
طرح ضمیمه : کلاغ خیاط خانه
چوب نگاره - مرکب روغنی روی کاغذ دست ساز 
8 در 14 اینچ - 2012
کار نگارنده 

 

    


۲ آبان ۱۳۹۲

سه شعر از مجموعه جدید

روزنامه بهار 
--------------

 در رکاب زمان 

گذشت آن زمان که اوسیروس*
زمان را برای فراعنه 
پس و پیش می کرد 

زمان با خونسردی همیشگی اش
تا آنسوی آخرالزمان خواهد رفت 
و در برابر هیچ حادثه ای 
پا سست نخواهد کرد 
چه قتل عام تیمور باشد 
چه تاجگذاری اسکندر
یا دل کندن تو از من 
و من از لندن 

فقط نیروی سحر انگیز خواب است 
که می تواند
این نظم ازلی را بر هم بریزد 
و به یادگار قاب بگیرد 
عکس های فردایمان را 
بر دیوارهای امروز . 


* اوسیروس - خدای مرگ فراعنه که قادر بود به سمت فردا پس پس برود !



صرف کردن فعل هستی

مرگ می تواند 
گنجشک در هم چروکیده ای باشد 
که از شاخه درختی در پیاده رو 
میان کالسکه نوزادی خفته 
بی هوا فرو افتد 
یا حوض ترک خورده خانه ای کلنگی 
در میان دو برج نو ساز  

هستی نیز مانند مرگ 
هزاران چهره دارد 
فعل آن اما 
بی همسفر صرف نمی شود 
حتا رابینسون کروزو نیز 
جزیره ای داشت و جمعه همسفری 
تا در پناهشان در کند از تن 
خستگی هستیدن را .



عکس یادگاری با آدمک برفی


آدمک برفی
شال و کلاه می کند
که عکسی به یادگار
با سازنده اش بگیرد
اما جائی قرار نیست برود

تو نیز
جائی قرار نبود بروی
اما عکس یادگاری ات
هنوز دانلود نشده رفتی
و جای دستت را
بر گردن آدمک برفی ات
جا گذاشتی

کسی که چنین سرد و سنگین
چمدانش را بی رحمانه می بندد
باید شنیده باشد
که زیر آسمان خدا
فقط قلب آکبند فرشته ها
هرگز نمی شکند
و قلب آدمک برفی
که ذره  ذره آب می شود
در آفتاب اواخر اسفند .  





۱۹ مهر ۱۳۹۲

در عطر ادویه ها

فصلنامه سینما و ادبیات - شماره 38
از گنجینه ادبیات کهن دنیا یکی از کتابهائی که پس از گذشت قریب به هزار سال هنوز تازگی و جذابیتش را حفظ کرده است تذکره ایست که به نام ( ساتاسای شاه هلا  ) شهرت یافته است .
این مجموعه نفیس شامل 700 شعر اکثرا عاشقانه است که به زبان باستانی  ( ماهارا شتری ) سروده شده . این زبان در مناطق مرکزی هند و بخش هائی از سر زمین های جنوبی شبه قاره به مدت هزار سال  رواج داشته است . از رونق افتادن سانسکریت که حوالی قرن پنجم قبل از میلاد آغاز می شود راه را برای نفوذ و رواج زبانهای ( پراکریت ) و از جمله ( ماهاراشتری ) باز می کند .
مهم ترین دست آورد ادبی این زبان همین مجموعه شعر ساتاسای می باشد که آن را  ( شاه هلا ) هفدهمین فرمانروای خاندان ( ساتا واهانا ) جمع آوری و تدوین کرده است .
از چند و چون زندگی شاه هلا اطلاعات چندانی در دست نیست . همین قدر نوشته اند که خود طبع شعر داشته و طی چهار سال حکومتش ( از سال 20 تا 24  میلادی ) در یک نوبت به سیلان لشکر کشیده و پس از تسخیر آن سر زمین به دختر شاه سیلان دل می بندد و با او ازدواج می کند . .
شاه هلا در تدوین این مجموعه از اشعاری که شعرای هم عصرش در مدح او سروده اند نیز استفاده کرده است . تعداد چهل شعر از سروده های خود را نیز در آن درج کرده است .
اکثر اشعار این تذکره متشکل از دو قطعه است در وزن ( آریا ) که از رایج ترین اوزان شعری در مناطق مرکزی بوده است .  شاه هلا مجموعه ساتاسای را که معنی آن 700 شعر می باشد به هفت قسمت و هر قسمت شامل 100 شعر تقسیم کرده است . نیمی از این هفتصد شعر را شاعران گمنام سروده اند و بسیاری را شاعران زن که ( ویدیا ) در راس آنان قرار می گیرد.
ویدیا بی تردید یکی از چهره های جسور و تابناک شعر کلاسیک هند به شمار می رود که مترجم انگلیسی این کتاب او را شاعری در سطح جهانی و همطراز با ( لیدی کوماچی ) از ژاپن و سوفوی یونانی می داند .
نا گفته نماند که زنان در ایالات شمالی و مناطقی که تحت نفوذ زبان سانسکریت بوده است حق آموختن و نوشتن به این زبان را نداشته اند . در نتیجه شاعران زن و از جمله ویدیا از ایالاتی که زبانی غیر از سانسکریت در آنها رواج داشته بر آمده اند .
اهمیت این مجموعه مضاف بر امتیازاتی که بر شمردیم در صمیمیت و شجاعتی است که شاعران این ایالات ( چه زن و چه مرد ) در ابراز عواطف و احساسات پر شور و عاشقانه خود به خرج داده اند . عاشقانه هائی که کاهنان بودائی و هندو قرنهای متمادی در کتابخانه های معابد کوهستانی از گزند حوادث محفوظ داشته و به زمان ما رسانده اند . درود امروزی ما بر صداقت و امانت داری تاریخی شان .

------------------------------

چند شعر از این مجموعه

           *   *   *

اشکریزان می چینند از شاخه
آخرین گلهای (  مدهوکا ) را

چه صحنه دردناکی است
به آن میماند که دستی
از تل خاکستر اجساد
در بیاورد
استخوانهای نیم سوخته را

                          شیریبالا

=================

       *    *    *

جوانترین همسر شکارچی
فقط با پر طاووسی بر یقه اش
سر بلند می خرامد
در میان هوو هایش

در صورتی که آنها
مروارید هائی به درشتی فیل
بر گردن دارند

                       پوتیسا

===== =====

      *   *    *

با لبخند معنی داری بر لب
کد بانوی آن خانه بزرگ
از کاه و پوشال
بستری می آراید
برای مسافر رهگذر .

بامدادان اما
با چشمان اشک آلود
بر می چیند
بستر پوشالی را .

                       گمنام
   
===========

    *    *    *

مادر شوهرم
آنسوی خفته است
و همچنین دیگر اعضای این خانه

اما ای مسافر
بستر من اینجاست
در تاریکی مراقب باش
بر آن فرو نغلتی .

                          گمنام

============

    *    *    *

از زبان دیگران
وصف تو را بسیار شنیده ام
و سر انجام اینجا
تو را به چشم خود می بینم

چیزی بگو عزیز من
و بگذار گوشهای من نیز
بنوشند شهد صدایت را .

                            گمنام

=============

      *   *   *

مادر !
در چشم بر هم زدنی
آتش عشق او خاموش شد .

دل خوشکنکی  خود را
به زندگی ات می آویزد
اما به محضی که به سویش
 دست دراز می کنی
نا پدید می شود .

                     شاه هلا

===============
انتشار نخست : فصلنامه سینما و ادبیات  - پائیز نود و دو


۱۸ مهر ۱۳۹۲

سانسور همیشه وجود خواهد داشت

سیدمصطفی رضیئی


روز آنلاین

نامه 214 نویسنده، شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تا آنجا پیش رفت که واکنش وزیر را هم شاهد باشد: نمی‌توانم چون قانون چیز دیگری می‌گوید. بااین‌حال بحث بر سر سانسور شروع شده است به شکلی که مدت‌ها بود این‌چنین دیده نشده بود، آیا این بحث می‌تواند راه را برای رسیدن به فضایی بهتر برای انتشار کتاب باز کند؟

عباس صفاری: نامه‌ای بی‌پاسخ اما تاثیرگذار

  جناب صفاری، شما نامه‌ی 214 نویسنده، مترجم و شاعر و روزنامه‌نگار ایرانی خطاب به وزیر ارشاد را امضا کردید. فکر می‌کنید این نامه اثرگذار باشد؟

چنین نامه‌هائی شاید بی‌پاسخ بماند اما بی‌تاثیر نخواهد بود. دستِ کم وزیر جدید و بخش مدیریت ممیزی برای نخستین بار با مشکلات ممیزی از نگاه تولیدکننده کتاب آشنا می شوند  و به نظرات تعدادی از اهل قلم از جناح‌ها و طیف‌های مختلف دولتی و غیردولتی که بدون واهمه از عکس‌العمل قهرآمیز و عواقب ناگوار عرضه شده است پی می‌برند، و در می‌یابند که هر دو جناح چه دولتی و چه غیردولتی در یک سری از نیازها و مسائل مربوط به تولید و نشر وجه اشتراک دارند.
تجربه سی و چند سال گذشته نشان داده است که تولید کالای هنری در ایران طی این سال‌ها، اگرچه رشد کمیِ چشمگیری داشته است اما از نظر کیفیت و استقبال چه در داخل و چه خارج پیشرفتی را که باید به دست نیاورده است‌. دولت ایران با تکیه بر چاه‌های نفت و گاز شاید دلش بند این یک شاهی و صنار ارض خارجی حاصل از تولیدات هنری نباشد. اهمیت بازار جهانی اما فقط منحصر به حق التالیف نمی‌شود. کتاب، نقاشی، شعر، فیلم و هنرهای دیگر در کنار صنایعی مانند فرش و آثار ظریفه می‌تواند چهره انسانی این کشور کهنسال را در اذهان بین‌المللی تقویت کند و آینه شفافی در برابر آینه کجنمای افراد افراطی، لابی‌ها و ارگان‌های جنگ طلبی بگذارد که سی سال است بی‌وقفه بر طبل جنگ می‌کوبند.
هرچند مشکل عمده‌ای که بر سر راه نشر و آزاد گذاشتن قلم وجود دارد، شیوه تفکری است که ریشه در حوادث قبل از انقلاب دارد و هر دولتی که بر سر کار آمده، نتوانسته است قدرتی را که قلم در بسیج افکار عمومی کشورهای در حال توسعه دارد نادیده بگیرد. تجربه کانون نویسندگان که پس از تشکیل شدن، یک شبه ره صد ساله رفت و اوج محبوبیت و قدرتش را در شب‌های معروف به "گوته" به نمایش گذاشت، اکنون تبدیل به بختکی شده است که پنداری در پس پرده تمام جلساتی که در رابطه با نشر و کتاب و ایجاد کانون و سندیکای (صنفی و قانونی) تشکیل می‌شود، حضور دارد و حاضر نیست بایگانی شود.
به رسمیت شناختن کانون نویسنگان نیز اگر چه مستقیما به بحث سانسور مربوط نمی شود اما مشکلی در همین حیطه است . نیاز به  سندیکائی که منحصراً کار صنفی بکند و به رتق و فتق امور بپردازد و تسهیلاتی به ویژه برای جوانان ایجاد کند لازم ، اما سی سال است که پا در هواست و تبدیل به پدیده‌ای شده است مانند انرژی اتمی ایرن که هر چه قسم و آیه می‌خوری که بابا ما نمی‌خواهیم بمب اتم درست کنیم، طرف مقابل اصلاً حرف ما را نمی‌شنود و همچنان هارت و پورتش را می‌کند‌. در این مورد نیز تا آنجا که من از این راه دور دیده و شنیده‌ام، اکثریت اهل قم خواهان تشکیلات صنفی است و مایل است کار صنفی بکند . اما پاسخ دولت همواره این بوده است که اگر ریگی به کفشتان نیست چرا به تشکیلاتی که ما خودمان درست کرده ایم نمی پیوندید . اما در جهان آزاد سندیکا ها و کانون های صنفی از هر نوعش را دولت اداره نمی کند . چه برسد به کانون نویسندگان .

صداهای موافق و مخالف نامه این روزها دیده می‌شود، شما چه نظری در این مورد دارید؟
متن این نامه و لیست امضاکنندگان اخیراً در اختیار رسانه‌ها قرار گرفته و من هنوز فرصت نکرده‌ام عکس‌العمل افراد و رسانه‌ها در ارتباط با آن را ببینم. حدسم این است که از هر دو جناح، موافقان و مخالفان بسیاری دارد. از آن میان پاسخ دوست شاعرم علیرضا بهنام را دیدم که مخالف امضا بود به این دلیل که می‌پندارد به درخواست‌های مندرج در نامه ترتیب اثر هم اگر بدهند، سانسور کماکان وجود خواهد داشت و فقط میز محاکمه عوض می‌شود. ناگفته نماند که چنین متن‌هائی پیش از انتشار موافقان و مخالفان خودش را انتخاب کرده است. در نهایت اما گفتگو و تبادل نظر در هر زمینه‌ای به ویژه در ارتباطات که اهرم‌های اخلاقی و فکری جامعه را در دست دارند، سودمند است و باید به فال نیک گرفته شود. به ویژه زمانی که گوش‌های غالباً بسته، این بار یک‌سره باز است و مشتاق شنیدن.

جناب صفاری، اگر شما می‌خواستید این نامه را خودتان بنویسید، چه می‌نوشتید؟
بیش از هر حرف دیگری، این را بگویم که سانسور و ممیزی به مفهوم آرمانی‌اش هرگز از هیچ جامعه‌ای رخت بر نخواهد بست و همواره به نوعی وجود دارد. کشورهای غربی از طریق تربیت خانوادگی، از طفولیت و سپس در کلاس‌های مدرسه کوشیده‌اند تا مرزها و خط‌قرمزها (دست کم در حیطه اخلاق و روابط اجتمادی) را در افراد درونی کنند که احتیاجی به سانسور کردن او و خجالت دادنش نباشد. در زمینه‌های دیگر نیز می‌کوشند از همین الگو استفاده کنند. بحث بر سر بودن یا نبودن سانسور نباید باشد که به نتیجه مطلوبی نخواهد رسید. بحث و گفتگو باید در درجه اول پیرامون موارد سانسور باشد. یعنی خطِ قرمزها. بسیاری از این خطِ قرمزها غیرضروری است و باید حذف شود. وقتی جامعه‌ای به میلیون‌ها کامپیوتر و تلویزیون و فیلترشکن مجهز است و دست‌رسی به هر نوع فیلم و تصویر مستهجنی به راحتی فشردن یک دکمه . مضحک است که یک ممیز بنشیند و از ترکیب «شلوار تنگ» کلمه تنگش را خط بزند. آن هم در کتابی با دو هزار تیراژ که خوانندگانش اکثراً روشنفکرانند، مگر این‌که ارشاد از این طریق بخواهد بگوید مساله اصلاً لنگ و پاچه مردم نیست. مساله این است که توی نویسنده و شاعر بدانی که حرف آخر را من می‌زنم.
در شرایط فعلی که از هر سو بوی آشتی می‌آید، این طرز برخورد خوشایند نیست. در رابطه با این‌که من اگر نویسنده بودم چه تغییری در نامه می‌دادم، من تاکید و پافشاری می‌کردم بر قابلیت و صلاحیت و سطح سواد و دانش ممیز در زمینه‌ای که کار می‌کند. یک مورد را پیش از این مثال زده‌ام، باز هم تکرار می‌کنم. هر کس به فعالیت‌های من آشنا باشد، می‌داند که بیست سالی است به صورتی سیستماتیک  پی‌گیر اشعار شرق باستان هستم، به ویژه عاشقانه‌های شرق را که بسیار کم ترجمه شده بودند، جمع‌آوری و تدوین و ترجمه می‌کنم. از مراکش گرفته تا خاور دور. کتاب‌هائی از این دست، غالباً خوانندگان معدودی دارد که خود اهل قلم و دانشگاهی‌اند. می‌خواهم بگویم چنین پروژه  طاقت فرسائی، نه سودی برای من دارد نه برای ناشر آن (انتشارات مروارید) که شواهد نشان می دهد  انگیزه اصلی‌شان در رابطه با این پروژه باید خدمت فرهنگی بوده باشد تا کسب درآمد.
کوتاه کنم، برای من این توهین‌آمیز است که ببینم یک جوان تازه فارغ‌ التحصیل شده که فرق مابین «خدای» توحیدی ادیان ابراهیمی با کلمه جمع "خدایان" اساطیری  را نمی‌داند ، هر جا به نام خدایان در کارهای من برخورد می‌کند، زیرش خط بکشد.  
حرف آخرم این است که نهادهای مسئول و درگیر با نظارت و ممیزی تولیدات ادبی و هنری، باید به نحوی که خود می‌دانند نظرات و حد و مرزهایشان را با هم هماهنگ کنند و هر ارگانی سازِ خودش را نزند و درنهایت در برابر ارباب رجوعی که روی هر کلمه اثرش کلی فکر کرده و حالا می‌خواهد بداند به چه دلیلی باید مقداری از آنها حذف شوند، مهربان و حرفه‌ای برخورد شود.




نشانی الکترونیکی : honarrooz(at)gmail.com

۱۷ مهر ۱۳۹۲

ترس های بی نشان

Photo: ‎خاطره : تا چند سال پیش که سرمان زیادی شلوغ بود زنی از اهالی گواتمالا هفته ای یک بار برای نظافت و گرد گیری به این خانه می آمد . اما موضوع آزار دهنده در هر نوبت این بود که قبل از وارد شدن به اتاق من صلیب می کشید . یک بار که جلوی روی خودم این کار را کرد یقه اش را چسبیدم و علت آن را پرسیدم . 
بی چاره حق داشت . از مجسمه های قدیسین بد نام و نا متعارفی که داشتم می ترسید . قدیسینی که واتیکان آنها را به رسمیت نمی شناخت . از آن میان اما از همه بیشتر از قدیسی می ترسید که اصلا ربطی به واتیکان و دنیای مسیحیت نداشت و در شمار خدایان بود . پیش از آن متوجه شده بودم که هر بار اتاق را گرد گیری می کند مجسمه این یکی را که در تابوت کوچکی قرار داشت رو به دیوار بر می گرداند . 
حالا فکر می کنم که این بانوی ساده روستائی حق داشته است از او بترسد . او خدای مردگان فراعنه ( اوسیروس ) است . 
تنها شخصیتی اسطوره ای که قادر است ( به سمت آینده پس پس برود ) . چه چیزی وحشتناکتر از این . تا به حال در چندین شعر از حضرتش نام برده ام . شاید من هم به اندازه آن زن روستائی از او می ترسم و با این کار فقط دارم به او باج می دهم . الله یعلم .‎خاطره : تا چند سال پیش که سرمان زیادی شلوغ بود زنی از اهالی گواتمالا هفته ای یک بار برای نظافت و گرد گیری به این خانه می آمد . اما موضوع آزار دهنده در هر نوبت این بود که قبل از وارد شدن به اتاق من صلیب می کشید . یک بار که جلوی روی خودم این کار را کرد یقه اش را چسبیدم و علت آن را پرسیدم .
بی چاره حق داشت . از مجسمه های قدیسین بد نام و نا متعارفی که داشتم می ترسید . قدیسینی که واتیکان آنها را به رسمیت نمی شناخت . از آن میان اما از همه بیشتر از قدیسی می ترسید که اصلا ربطی به واتیکان و دنیای مسیحیت نداشت و در شمار خدایان بود . پیش از آن متوجه شده بودم که هر بار اتاق را گرد گیری می کند مجسمه این یکی را که در تابوت کوچکی قرار داشت رو به دیوار بر می گرداند .
حالا فکر می کنم که این بانوی ساده روستائی حق داشته است از او بترسد . او خدای مردگان فراعنه ( اوسیروس ) است .
تنها شخصیتی اسطوره ای که قادر است ( به سمت آینده پس پس برود ) . چه چیزی وحشتناکتر از این . تا به حال در چندین شعر از حضرتش نام برده ام . شاید من هم به اندازه آن زن روستائی از او می ترسم و با این کار فقط دارم به او باج می دهم . الله یعلم .