۹ آبان ۱۳۹۰

نیمی عشق، نیمی مرگ

نگاه سید مصطفی رضیئی به

کوچه فانوس ها

یادداشت‌هایی برای فرهنگ و هنر
بر گرفته از سودارو

کوچه‌ی فانوس‌های (سرچشمه‌های شعر غنایی چین). گردآوری و ترجمه: عباس صفاری. تهران: انتشارات مروارید. چاپ اول: 1390. 2200 نسخه. 200 صفحه. 3900 تومان.


( تاریخ شعر جهان را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد. نیمی در مورد عشق است و نیمی درباره‌ی مرگ.)   اوکتاویو پاز

من قطب شمالم

ثابت و پابرجا از پسِ هزاران سال

قلب خورشیدی تو

که بامدادان به شرق

و پسین‌گاه در غرب می‌تابد

                  صفحه‌ی سی‌ودوم کتاب.


     عباس صفاری یک پدیده است. او انسانی‌ست قابل احترام، جدی و با پشتکار که می‌تواند امیدواری را در قلب انسان زنده نگهدارد. سال‌هاست که از ایران مهاجرت کرده و ساکن آمریکا است، بااین‌وجود انگار در محله‌ای همین نزدیکی‌ها زندگی می‌کند. او در اینترنت فعال است، شعرهایش با تجدیدچاپ‌های پیآپی منتشر می‌شوند و دستی در کار ترجمه نیز دارد. انتشارات مروارید پیش از این دفتر «عاشقانه‌های مصر باستان / ازرا پاوند» را با ترجمه‌ی او منتشر کرده بود و حالا دفتر «کوچه‌ی فانوس‌ها» منتشر شده که گلچینی است نتیجه‌ی مطالعات گسترده‌ی آقای صفاری در طول پنج سال پیاپی. در انتهای کتاب، نام شانزده دفتر و گلچین ادبی آمده که با موضوع شعر باستانی چین به زبان انگلیسی منتشر شده‌اند و آقای صفاری تمامی آن‌ها را خوانده است، از میان‌شان دست‌چین کرده، بادقت کارها را ترجمه کرده و به دست ما رسانده است. شاید دویست صفحه، حجم زیادی به‌نظر نرسد اما به جرات می‌گویم که «کوچه‌ی فانوس‌ها»‌ یکی از خواندنی‌ترین کتاب‌هایی‌ست که با موضوع شعر ترجمه، در یک سال گذشته منتشر شده‌ و خوانش آن کمی بیش از آن‌‌چه فکرش را کرده باشید، وقت‌تان را خواهد گرفت. چون برخلاف ظاهر ساده‌ی کتاب؛ اثر جدی، ظریف و لبریز از جزئیات است و خواننده را مرتب به فکر فرو می‌برد.

از پارچه‌ی مرغوب چی

ابریشمی سپید و درخشان، پاکیزه به‌مانند برف

بادبزنی دوبرگه برایت ساخته‌ام

یادآور همبستگی و شادیِ ما،

مُدور و یکدست به‌مانند ماه

پنهان می‌شود و بیرون می‌خزد بادبزن

از آستین‌های سرور من

به حرکتی می‌توانی نسیم خُنکی را به راه اندازی

اما من همواره نگران پاییزم، که چون از راه برسد

آن را در صندوقچه‌ی حصیری‌ات پنهان خواهی کرد

و عشقی که به آن می‌ورزی نیز بی‌سرانجام به پایان برسد.

                   پن چیه – یو. شعر «ترانه‌ی اندوه». صفحه‌ی 104 کتاب.


     کتاب با مقدمه‌ای مفصل شروع می‌شود که سه بحث را پیش می‌کشد: اول رابطه‌های فرهنگی میان دو ملت ایران و چین در طول هزاره‌های گذشته و طرح این سوال که چرا ادبیات دو سرزمین، آن‌قدر که باید و شاید، دست‌ به دست نشده است؟ دوم توضیحاتی درباره‌ي ساختار و روایت و سمبل‌های شعرهای چین و عاقبت توضیحی در مورد روندِ شکل‌گیری کتاب و این‌که چگونه از پس سال‌ها، آقای صفاری به این دفتر رسیده‌اند.



      مقدمه، برای منِ خواننده، یادآور شکاف‌هایی است که فرهنگ فارسی از آن رنجی عمیق می‌برد: ندانستن‌ها. ما نمی‌دانیم. گسترده نمی‌دانیم. خبر نداریم که در ادبیات و فرهنگ روز – و گذشته‌ی – ملت‌های گوناگون جهان چه می‌گذرد. ما در چهارچوب‌های مرزهای فکری و زبانی خودمان حبس شده‌ایم. چرا؟ چون کاوشگرهای ادبی کم داریم. چون بیشتر دست به تقلید در نام‌ها و فرهنگ‌های آشنا می‌زنیم – ادبیات روز آمریکای شمالی و اروپای غربی، نام‌های مشهور ادبیات اسپانیولی و پرتقالی – تا آن‌که دنبال کشف باشیم.

عباس صفاری به‌دنبال کشف است و می‌تواند ما را همراه خود به فرهنگِ غنی و چند هزار ساله‌ي چین بکشاند:‌ تنها کافی است علاقه به شعر سپید داشته باشید، کافی است بتواند با ترجمه‌ی شعر کنار بیایید، کافی است دنبال نمونه‌های جدید از فرهنگ و هنر سرزمینی نام‌آشنا باشید تا بتوانید از «کوچه‌ی فانوس‌ها» لذت ببرید. خودِ صفاری توانسته در طول ده سال گذشته، خوانندگان ثابتی برای خود بیابد و همین می‌تواند برای موفقیت کتاب، در بازار سردِ کتاب‌فروشی‌های تهران کافی باشد.

در بهشت

همدم تو خواهم بود

و عشق ما هرگز به پایان نخواهد رسید.

هنگامی که کوه‌ها فاقد قلّه شوند

و رودخانه تُهی از آب

هنگامی که تندر در زمستان بغرد

و برف فرو بریزد به تابستان

فقط آن زمان تو را ترک خواهم کرد!


        شعر «در بهشت» که در وزن آزاد سروده شده است. صفحه‌ی 111 کتاب.

شعر معرفی شده در «کوچه‌ی فانوس‌ها»، شعر انسان‌ها و نام‌ها و جزئیات است. به‌راستی که عشق و مرگ، اندوه و پریشانی، امیدواری و خوشحالی، کلمه به کلمه‌ی شعرها را پر کرده‌اند. تقریباً اکثر شعرها، قدمتی بالای هزار سال دارند ولی بااین‌وجود، سرزندگی خودشان را حفظ کرده‌اند. شعرها، وابسته به هویت چینی و ساختار زبانی چینی هستند – که در مقدمه‌ی کتاب به‌روشنی توضیح داده شده است – و از هویت مذهبی – کنفسیوسی، ذِن و بودایی و مانند آن – عمیقاً استفاده می‌کنند. انسان‌های شعرها، خود را در خدمت کشورشان، زندگی و خانواده‌شان و سنت‌شان می‌بینند. دست‌وپای آنان محدود به مرزهای جامعه است اما بااین‌حال، می‌توانند حرف خودشان را در کلمات بیان کنند. از اندوه‌ها و سرخوردگی‌ها بگویند و حرف از آینده و امیدواری بزنند. شعرهای کتاب، ثبت لحظه هستند. اشیاء و منظره‌های آن، اجسامی زنده شده‌اند و هر کدام هویت خویش را دارند. عباس صفاری چهره‌ای است که تحسین می‌کنم و «کوچه‌ی فانوس‌ها» کتابی است که شایسته‌ی تقدیر است.

من ناگهان به یاد آوردم، راه دوری را که در پیش دارم

از بستر بیرون می‌جهم برای سنجش وقت

نور ستارگان و سیاره‌ها تحلیل رفته است در آسمان

راه من بسی دور است و چاره‌ای جز رفتن ندارم

من به خدمت سپاهی می‌روم، به جبهه‌ی جنگ

نمی‌دانم چه زمانی باز خواهم گشت

دست تو را در دست می‌گیرم و از ته دل آه می‌کشم

پس از آن چه اشک‌ها که فرو خواهند ریخت

در روزهای جدایی

در غیاب من کماکان شاید

از تماشای گل‌های بهاری لذت ببری

اما هرگز روزهای عشق و افتخارمان را فراموش نکن

بدان که اگر زنده بمانم، باز خواهم گشت

و اگر کشته شوم، در ذهن و خیال هم‌دیگر

ادامه خواهیم داشت.

صفحه‌ی 38 و 39 کتاب. بخشی از شعر «برای همسرش» سروده‌ی «ژنرال سو وو حوالی قرن اول پیش از میلاد».