۴ آبان ۱۳۹۰

شعری از مجموعه تاریکروشنا

دریای اورال زادگاه آناهیتا و گهواره تمدن اقوام آریائی است . حدود هشتاد در صد آن به خاطر رقابت های اقتصادی استالین  در بازار پنبه جهان و منحرف کردن آب رودخانه های آن  به سمت استپ ها تحلیل رفته و شهرهای ساحل آن به شهر ارواح تبدیل شده اند . شعر زیر در این ارتباط سروده شده است .



اورال می میرد



اما

گوسفند قربانی نیست

که با رفتن خون از تن

کدر شود آن روشنایی شفاف

در مردمک چشمانش

مرگ دریا

مانند تولدش

دردناک و طولانی است



به چشم خود لک لک هایش را

خواهد دید

در اجرای رقص بی حاصل باران

و حلقه ی نمکسود محاصره را

که روزبه روز

تنگ تر می شود



لاک پشتی که تخم

در حفره های نمک می گذارد

باد تلخی

که در اسکلت های کشتی های به گل نشسته می وزد

و ماهیان سراسیمه ای

که ثقل نمک کورشان کرده است



پلیکان ها را خواهد دید

و مرغابیان سر در گریبان را

که جایی ندارند بروند

و در غریزه ی موروثی شان

نقشه ی دریای دیگری

نقش نبسته است

در کابوس هایش از هم اکنون

ماهیگیران شوربختی را می بیند

که برای آخرین بار

گره از تورهای سیاه شان می گشایند

و دهکده های ساحلی را

که به سرعت دور می شوند از ساحل

و بیابان می بلعدشان از دم

***

روزی که شاهرگ های حیاتش را بریدند

روزی بود

مانند تمام روزها

و هیچ پرنده ای خبر نیاورد

از سرنوشتی که در آن سوی اِستپ ها

برایش رقم زده بودند

فقط زورقی بادبانی

عروس سیاه پوشی را

به خانه ی پدری اش

باز می گرداند

و نسیمی که چین

به دامنش می انداخت

آغشته بود به بوی الرحمان و نمک

***

چگونه باور کند یک الف آدم

که تا همین دیروز

یک موش طاعونی می توانست

یک نسل شان را به خاک بسپارد

با کوبیدن یک مُهر

دریایی را به مرگ محکوم کرده باشد

و مجریان فرمانش

ترک و تاتار یا ازبک

فرقی نمی کند دیگر

هرکه بوده اند

عین خیالشان نبوده است که او

روزگاری در رَحم باستانی اش

از خدایان بار برداشته

و در دامن سرسبزش

فرزندانی پرورانده است

با آرزوی فتح جهان در سر

فرزندانی که ضجه های نمکسودش را

پاسخ نمی دهند امروز



با این سرعت سرسام آور که خاک

می بلعد دار و ندارش را

دیری نمی پاید که ارواح مغروقین حتا

ترکش خواهند کرد

و در نهایت

فقط ماه خواهد ماند و ستارگان

و خورشید سنگ دلی

که ماموریت دارد از بالا

بر پیشانی ترک خورده اش شلیک کند

بوسه ی مرگ را



عباس صفاری / تاریکروشنا / انتشارات مروارید
بر گرفته از فیس بوک آقای کاوه حیدری