نگاهی به مجموعه شعر «خنده در برف» آخرین سرودههای عباس صفاری
آریامن احمدی
در دهههای نیمهمردهی شعر معاصر فارسی، عباس صفاری نامیست پویا و زنده در فضای بدقوارهی مدرن ادبیاتی که هنوز در گیرودار سنت و مدرن، معلق مانده است.
کشمکش نیروهای مخالف در شعرهای صفاری، نوعی تقابل ایجاد کرده است، که با وحدت بخشیدن به عناصر متفرق، به آن زندگی درونی بخشیده است؛ تقابلی که میتوان در یک اثر معین، بر تنش میان درونمایه و شکل بدان انگشت گذاشت.
«من با شادمانی موافقتام را با خوانندهی معمولی اعلام میکنم؛ زیرا سرانجام عقل سلیم خوانندهگان است که به دور از شائبهی تعصبات ادبی با آن همه ظرافتهای نکتهبینانه و جزماندیشی علامهوار باید بر افتخارات ادبی حکم صادر کند.»
این سخن دکتر ساموئل جانسون در کتاب «زندگی گری»ست که ما را وامیدارد تا در تعیین ارزش ادبی هر اثر، معیار نهایی را «واکنش مقدم بر نقد» برگزینیم.
در رد یا تأیید مقدمهی فوق، عباس صفاری خود گواهی این نکته است. «کبریت خیس»اش جایزهی شعر کارنامه را از آن خود کرده است، و یدالله رویایی نیز در تمجیدش آن را با صفت «ترین»ها جمع بسته و او را جزو «کمترین«های شاعران معاصر معرفی نموده، و «خنده در برف»اش در حالی به تازهگی منتشر شده است که در پشت جلدش نامهای بزرگی چون زندهیاد منوچهر آتشی و محمدرحیم اخوت دربارهی شعرش به ستایش نشستهاند. شعرهایی که با ابزار و عناصر واقعی در عالم فراواقعی و گاه واقعی روایت شدهاند. اولین واکنشی که نسبت به خود ایجاد میکند، ارتباطی دو سویه بین خواننده و شعرهاست و شاعری که در بیشتر شعرها حضوری همهجانبه دارد:
«حالا که رفتهیی/ دوستی جدید از آن سر دنیا/ برای ویژهنامهی هجرتات/ از من شعر خواسته است/ فقط میتوانم بگویم/ هجرت نسنجیدهات/ بزرگترین اشتباه زندهگیات بود.» (بزرگترین اشتباه عمران صلاحی، ص48)
نکتهی بارزی که در شعرهای عباس صفاری میتوان برآن صحه گذاشت، رئالیسم جادوییست که در مجموعهی پیشیناش کبریت خیس و در مجموعهی اخیرش خنده در برف در همنشینی کلمههای برآمده ار جهان ذهنی شاعر که برگفته از سرچشمههایی چون فرهنگ و جامعه و به ویژه زبان است، به چشم میخورد؛ به طوریکه میتوان آنها را در عرصهی ناخودآگاه جستجو کرد. جستجویی که فراسوی رئالیسم جادویی در عرصهی ادبیات داستانی مارکز بدان مواجهایم: رئالیسمی در تنش با رویا.
صفاری در شعرهایش عناصر جهان واقعی را با همان بار معناییشان در جهانی دیگر –رویا – بدون آشناییزدایی از بار معناییشان به کار میبرد و دنیایی را خلق میکند در فراسوی واقعیت؛ اما در کنش با واقعیتهای عینی روزمره. و ما را به خوانش دنیایی ترغیب میکند که در جهان مدرنیتهاش، گاه واقعی و گاه تلفیق واقعیت و رویاست.
شاعر در اکثر شعرها حضور دارد؛ حضوری با انگارههای معنایی، که در سمتوسوی تجربههای معنادار، در قالبی جذاب و زیبا منتقل میشود. در تولید این اشعار، شاعر اندیشهها و تجربههای عینی و گاه تجربههای خیالیاش را در فرم دلخواهاش میریزد و آگاهانه و گاه ناآگاهانه ابزارش را در خدمت فرماش قرار میدهد تا جهان فرامتنی و درون متنیاش را در فراسوی زبان و جهان واقع خلق کند:
«با این چاقوی بسته در جیب/ و شاخهی گُل گرفته به دندان/ هر چه پس پس برقصی/ به غرناطه نخواهی رسید/ از این پس غرناطه را/ مگر پُست برایت بیآورد/...» (غم غرناطه در تانگو، ص26)
صفاری گاه شعرهایاش در بستر تنش در واقعیت و رویایاش را با سویهی مبالغه در زبان همراه میکند؛ زبان مجازی که تأثیرات خاص شعرهای صفاری را در ادامهی مجموعهی کبریت خیس در مجموعهی خنده در برف نیز برای تأثیرات بیشتر بر خواننده ایجاد کرده است؛ تأثیراتی که گاه نه در جهت خلاقیتهای شعری، که گاه در تکرار همان فرم و محتوای کبریت خیس به عینه تکرار شدهاند:
«اعتراف میکنم از جناب مورچه/ کم زورتر/ و بیدست و پا ترم/ با همین دست و پای مختصرم اما/ بلدم هر بلایی را که از بالا/ بر من نازل شود/ به ریتم و رقص تبدیل کنم/ مثلاً در حیاط همین کافهی ساحلی/ با الفبای تنام/ محشری میتوانم به پا کنم/ که خواب شیطان را در قعر دوزخ بیاشوبد/ و آرامش فرشتگان را در آسمان/ چه برسد به چرت نیمروزی این دَمرِ قدرت/ که نمیداند آسیاب/ با نیروی اتم هم که بگردد/ به نوبت میگردد...» (من و جناب مورچه، ص56)
گاه در شعرها، تصاویر، با انگارههای درونمایهیی، قدرت نمادین و متعال پیدا میکنند. این کهنالگوها، در خلق عناصر ساختمان استورهیی در جهان رویایی شاعر، شکل واقعیت میگیرند و در تجربههای روزمرهی شاعر، ما را با خود همراه میکند:
«در گردنههای نیروانا/ نمیخواهد تن به ملکی سفالی بدهد/ تا برهمنی که اخیراً/ دزد گردنه گیر شده است/ با نیش چاقو/ به جان جدیدش بیفتد/ و سکههایش را درآورد/ حوصلهی فرشتهها را هم ندارد/ میگوید زنی که به شام/ نشود دعوتاش کرد/ باید فرستادش به چیدن گل/ برای میز صبحانهی قدیس/ تصمیم گرفته در آخرین خط/ رو به بینالنهرین/ و با دهان باز بمیرد/ تا روح سنگنوشتهی باستانی/ با الفبای مهجور/ و کشفناشدهاش/ در او حلول کند.» (تَبَلبُل، ص9)
شعرها در کنایه و طنز با در هم آمیختن گاه ضربالمثلهای فارسی و اصلاحات عامیانه و گاه عناصر غربی، لحنی چندگانه پیدا میکند. گاه پارادوکس و تضاد در طنزها دیده میشود، گاه در سطحی دیگر شعرها در مایهی طنزی ساده، تجربهی روزمره را روایت میکند، و گاه شاعر در بازی کلمات، میخواهد بار معنایی آنها را در همنشینی کلمهها دگرگون سازد؛ این دگرگونی چه در معنا و چه در شکل کلمهها و اصلاحات و ضربالمثلها در بیشتر شعرها دیده میشود؛ به طوری که بیشترین ابزار کار شاعر برای سرایش شعرها در تنش رویا و واقعیت، ابزاری هستند که پیشتر نیز در کبریت خیس روایت شدهاند؛ اما اینبار، شاعر برای استحکام راهاش دست به خلاقیتهای دیگری زده، تا شعرش را از تکرار «منِ شاعر» دور کند:
«شبی که با کلهپا شدن خورشید/ و کلهزدنهای چپ اندر قیچی ماه/ آغاز میشود/ پایان دیگری نمیتواند/ داشته باشد.» (یک شب از هزار و یک شب، ص38)
و یا:
«تکلیفاش را با خورشید اما/ هنوز روشن نکرده است/ در را به رویاش/ باز هم اگر نکند/ سر و صدای خیابان را هر صبح/ پیچیده در «لسآنجلس تایمز» میاندازد پشت در و میرود/ تا کمال/ چیزی کم دارد/ که فقط شانس میتواند/ کاوش میکند/ در این شهر اما/ شانس فقط یکبار در میزند/ شباهتی هم به مرگ ندارد/ که در را به رویاش/ اگر باز نکردی/ از پنجره میرود.» (قدیس خیابان هشتم(7)، ص98)
این کتاب توسط نشر مروارید منتشر شده است.
این نقد نخستین بار در ماهنامه رودکی و اخیرا در سایت ادبی یانوس درج شده است .