مدادی که بیخودی خط میکشد، بیخودی مینویسد
============================
فرناندو پسوآ
ترجمهی محسن آزرم
روزهایی هم هست که فلسفه است؛ که زندگی را معنی میکند برای ما. سرنوشت کتابیست به بزرگیِ دنیا. هرکسی فصلی از این کتاب است؛ غیرِ ما که پانویسهای این کتابیم، حاشیههایش، نقدهای تندوتیزی به متنِ کتاب. یکی از همان روزهاست امروز. حس میکنم یکی از همان روزهاست. حس میکنم با همین چشمهای خوابآلود، با همین سرِ سنگین و مغزی که هنوز راه نیفتاده شبیه مدادی هستم که بیخودی به جانِ کاغذ میافتد، بیخودی خط میکشد، بیخودی مینویسد. مدادی که خودش نمیخواهد چیزی بنویسد.
مینویسم برای اینکه خودم را گم کُنم. یعنی دیگرانی هم که گُم میشوند مینویسند؟ دوروبرم را که نگاه میکنم میبینم چیزی نمانده تا گُمشدن. شاد نیستم. غمگینم. گُم میکنم خودم را. کسی که خودش را گُم میکند باید رودخانهای باشد که میرسد به دریا؛ نه اینکه با بادی از دریا ریخته باشد روی ماسهها و آفتاب روی ماسهها تابیده باشد و بخار کرده باشدش. من روی ماسههایم. آفتاب روی ماسهها میتابد. من بخار شدهام.
بعدِتحریر: فرناندو پسوآ پرتغالی بود. هزاروهشتصد و هشتادوهشت به دنیا آمد و هزارونهصد و سیوپنج مُرد. شاعر بود، داستان مینوشت، ترجمه میکرد و نقد هم مینوشت. مشهورترین کتابش، کتابِ دلواپسیست.
طرح فرناندو پسوا :
وود کات روغنی
روی کاغذ ساتین
کار : عباس صفاری