۱ مرداد ۱۳۹۰

فرناندو پسوا

مدادی که بی‌خودی خط می‌کشد، بی‌خودی می‌نویسد
============================
فرناندو پسوآ
ترجمه‌ی محسن آزرم


روزهایی هم هست که فلسفه است؛ که زندگی را معنی می‌کند برای ما. سرنوشت کتابی‌ست به بزرگیِ دنیا. هرکسی فصلی از این کتاب است؛ غیرِ ما که پانویس‌های این کتابیم، حاشیه‌هایش، نقدهای تندوتیزی به متنِ کتاب. یکی از همان روزهاست امروز. حس می‌کنم یکی از همان روزهاست. حس می‌کنم با همین چشم‌های خوا‌ب‌آلود، با همین سرِ سنگین و مغزی که هنوز راه نیفتاده شبیه مدادی هستم که بی‌خودی به جانِ کاغذ می‌افتد، بی‌خودی خط می‌کشد، بی‌خودی می‌نویسد. مدادی که خودش نمی‌خواهد چیزی بنویسد.

می‌نویسم برای این‌که خودم را گم کُنم. یعنی دیگرانی هم که گُم می‌شوند می‌نویسند؟ دوروبرم را که نگاه می‌کنم می‌بینم چیزی نمانده تا گُم‌شدن. شاد نیستم. غمگینم. گُم می‌کنم خودم را. کسی که خودش را گُم می‌کند باید رودخانه‌ای باشد که می‌رسد به دریا؛ نه این‌که با بادی از دریا ریخته باشد روی ماسه‌‌ها و آفتاب روی ماسه‌ها تابیده باشد و بخار کرده باشدش. من روی ماسه‌هایم. آفتاب روی ماسه‌ها می‌تابد. من بخار شده‌ام.

چندماه گذشته از آخرین نوشته‌های من. در این چندماه خواب می‌دیدم که آدمِ دیگری شده‌ام که دارم به‌جای آدمِ دیگری زندگی می‌‌کنم. حس می‌کردم آدمِ خوش‌بختی هستم؛ هرچند خوش‌بختی همیشه لحظه‌ای دوام می‌آورد و بعد محو می‌شد. حس می‌کردم این آدمی که هستم آدمِ قبلی نیست. حس می‌کردم نیستم؛ وجود ندارم. حس می‌کردم همیشه آدمِ دیگری بوده‌ام. همیشه مغزِ آدمِ دیگری در سرم بوده است. هیچ‌وقت به‌جای خودم فکر نکرده‌ام. هیچ‌وقت فکر نکرده‌ام، همیشه زندگی کرده‌ام. امروز دلم می‌خواهد آدمی باشم که هستم. دوست دارم آدمی باشم که قبلاً بوده‌ام. شاید هم آدمی باشم که دوست دارم باشم. کاری که نکرده‌ام، ولی خسته‌ام. سرم را می‌گذارم روی دست‌هایم. آرنج‌هایم را تکیه می‌دهم به میز. چشم‌هایم را می‌بندم. حالا آدمی هستم که قبلاً بوده‌ام. آدمی هستم که دوست دارم باشم.
بعدِتحریر: فرناندو پسوآ پرتغالی بود. هزاروهشتصد و هشتادوهشت به دنیا آمد و هزارونهصد و سی‌وپنج مُرد. شاعر بود، داستان می‌نوشت، ترجمه می‌کرد و نقد هم می‌نوشت. مشهورترین کتابش، کتابِ دل‌واپسی‌ست.

طرح فرناندو پسوا :
 وود کات روغنی
روی کاغذ ساتین
کار : عباس صفاری