۲ فروردین ۱۳۹۰

یا د داشتی درباره ی عباس صفاری

            



و آخرین مجموعه شعر او خنده در برف



داوود زهرانی ( دامون )
------------------------



یادداشت روی در یخچال



نمی دانم دوباره از من

چه گناهی سر زده است


که به این اخم ملیح


محکومم کرده ای


اختیار دست هایم در خواب


باور کن دست خودم نیست.

1
شعرهای اش آدم را یک لحظه گیج می کند و بعد می خنداند! گیج می کند چرا که گاهی ساده ترین و پیش پا افتاده ترین امور زندگی پیرامون ات ملعبه ای برای تمسخر حقایقی بزرگ می گردند. که به قول فروغ : میتوان با زیرکی تحقیر کرد/ هر معمای شگفتی را . و او به واقع هر معمای شگفتی را به راحتی با زیرکی تمام به سخره می گیرد. و البته تمسخر های او را نمی توان خیلی هم سرسری گرفت و فقط خندید. و همین هاست که شعر او را پُر از رمزوراز و پارادوکس می کند. شاید خودش می خواهد در این سادگی با تواضعی فراوان دربرابر تمام نگاه های "فلسفی" سر خم کند اما واقعن در ته و توی شعرهای اش نگاه های عمیق فلسفی موج می زند. شاید همین شیوه ی بیان و روایت اوست که او را نماینده ی سبک امروز آمریکایی در شعر معاصر ما می دانند. و گاهی او را در کنار ابراهیم گلستان قرار می دهند که اگر او سبک آمریکایی را در داستان نویسی وارد ادبیات ما کرد اینبار عباس صفاری با شعراش چنین کرده است. اشعاری که گاهی عناوین شان از خودشان مهم تر است و گاهی بدون نشانه ای به نام عنوان شعر نمی توان به خود شعر پی برد. مثل شعر یادداشت روی در یخچال که در ابتدا آمد. درواقع شاید این سبک به گمان من یک جور بیان تصنعی از هرمنوتیک مدرن باشد. که به عقیده ی برخی (چون گادامر) نباید با نشانه های خود متن در پی تاویل اثربرآمد. ویک اثر مدرن دیگر نباید همچون آثار کلاسیک پر از نشانه هایی باشد که خواننده به وسیله آنها به تاویل برسد... چرا که به عقیده ی والتر بنیامین همین امر مرز میان تأویل و تفسیر است. در تفسیر ِ یک متن ما پا را فراتر از خود متن نمی گذاریم و با نشانه هایی که متن به ما داده است آن اثر را تحلیل و تفسیر می کنیم. اما تأویل یک پله از این هم فراتر می رود و حتا به کنکاش اموری فراتر از متن می پردازد. درواقع ما در تأویل به مشارکت در متن می پردازیم و "ذهن" مان به عنوان یک امر درگیر و در عین حال خالق به کمک اثر می آید. اینجا دیگر اثر به عنوان یک امر تثبیت شده که صرفن آماده ی فهم شدن باشد نیست بلکه یک اّبژه ای است که سوژه ای به نام ذهن آن را از دید خود دوباره می سازد. و دقیقن این ذهن به خاطر متفاوت بودن اش است که تأویل را نیز متفاوت می کند. در واقع تأویل چیزی نیست که ما بخواهیم به وسیله ی آن اثر را به عنوان یک چیزی که همواره یگانه است درک کنیم. و به گفته ی گادامر « تأویل ابزاری نیست که به یاری آن فهم به دست آید، بلکه چیزی است که به محتوای آنچه " فهمیده شده"، راه برده است» (تاکید از من است/هرمنوتیک مدرن). تاویل آنچه را که ما فهمیده ایم دوباره فهم می کند.


حال با این اشاره ها باید گفت عنوان در برخی اشعار عباس صفاری یک جوری فرار از دادن نشانه های فهم در خود اثر است که این کارکرد به جای متن به آن (عنوان) بخشیده شده است. به عبارتی دیگر علی رغم اینکه خود اثر نشانه ی کاذبی (از دید هرمنوتیک مدرن) برای فهم به خواننده نمی دهد، اما این نشانه را عنوان که خود متن نیست، می دهد! و ما با یکجور پارادوکس درباره عنوان روبرو ایم که اگرچه عنوان جزئی از متن نیست، اما به یاری خود متن برای فهم می آید که بدون آن حتا فهم میسر نیست...! و این به عقیده ی من یکجور بیان تصنعی از هرمنوتیک مدرن است که البته مهارت شعر صفاری است. در شعر کلاسیک ما گاهی اصلن عنوانی برای شعر نداریم بلکه هرچه هست خود شعر است. و حتا دیگران برای اشعار شاعران عنوان گذاشته اند (که امری مضحک می نماید!) مثل اشعار حافظ. اما در شعر مدرن کمتر می بینیم شعری عنوان نداشته باشد و در یک تعامل دیالکتیکی با خود ِ متن اثر قرار می گیرد. ما در شعر کلاسیک همواره عنوان را با چیزی که مدام و یا بیشتر در شعر تکرار می شد یکی می دیدیم. اما در شعر عباس صفاری ما گاهی کلمه هایی که عنوان راساخته اند را هرگز در شعر نمی بینیم. بلکه با خوانش کامل اثر، پس از رجوع دوباره به عنوان تازه به فهم می رسیم. و این یعنی مؤثر و زنده کردن عنوان. دیگر عنوان در معنا و شکل کلاسیک اش صرفن به عنوان یک نام و اسم در اثر قرار نمی گیرد بلکه خود در اثر فعال می شود. و اگر در شعر کلاسیک بود و نبود عنوان فرقی نمی کرد و اگر عنوان را از اثر جدا می کردیم هیچ اتفاق خاصی روی نمی داد، اینبار می بینیم که خود نقشی کلیدی در اثر و فهم آن بازی می کند و بدون آن شعر یکجوری ناقص به نظر می رسد.


2
برای من تغزلی که در همه ی اشعار او موج می زند نیز بسیار جذاب است. البته نمی توان او را جزء اولین کسانی در نظر گرفت که اشعاری این گونه می سُرایند (در شکل مدرن آن)، با این حال تغزل او دارای ویژگی های خاص خودش است. تغزل به معنای دیگر گویی ؛ که یکی از انواع شیوه های روایت مدرن است که در داستان نویسی هم به شکل خیلی گسترده ای رخنه کرده است. و درواقع به صراحت باید گفت از شعر به داستان وارد شده است. هرچند امروز به شکل حرفه ای تر و منسجم تر در داستان نویسی دنبال می شود که البته همین امر است که شعر عباس صفاری را به داستان و روایت داستانی نزدیک کرده است که در ادامه بیشتر به آن خواهم پرداخت.
این دیگری معمولن معشوق است که در برخی امور از جمله بیان ویژگی های او و... آن را از شکل کلاسیک اش که حتا در اشعار شاعران بزرگی چون حافظ به کرات می بینیم کاملن جدا دیگر گونه کرده است. ما کمتر شعری را درآثارعباس صفاری می بینیم که برای دیگری(گاهی حاضر و گاهی غایب) بیان نشده باشد. شعر هاش برای کسی نقل می شود که وجود دارد. و این وجود به این معنا نیست که حتمن در کنار اوست. بلکه گاهی در کنار او نیست اما درباره ی کسی است که اگر هم خیالی است فقط به عنوان یک "راز" برای شاعر باقی می ماند! اما خواننده نمی تواند باور کند که آن دیگری وجود ندارد و یا ساختگی است. چرا که آنقدر با او زنده صحبت می کند و از ویژگی های او می گوید که دیگر خیال خواننده را راحت می کند که او وجود دارد! تغزل او نه برای پل زدن به ایراد حرف های بزرگ تر، بلکه هرچه هست برای همان دیگری است. شاید در بسیاری که شیوه ی بیان تغزلی دارند، از این شیوه روایت بهره می گیرند تا حرف خودشان را بزنند. مثلن یک دیگری را جلوی خودش می نشاند تا اینکه در نهایت آن چیزی را بگوید که خود دوست دارد بگوید. اما در تغزل صفاری آن دیگری پل یا وسیله نیست ، بلکه خود شعر است و خود اوست که شعر را پیش می برد. حتا در آثار بسیار بسیار مدرن هم این را می بینیم که نویسنده یا شاعر از دیگری تنها به عنوان یک وسیله بهره گرفته تا آن چیزی را که می خواهد روایت کند. صفاری شعر اش را به دست دیگری سپرده است و در دیگری خود و خواننده اش را غرق می کند! : خودت را به آن راه بزن/ این بوی عجیب را انکار کن/ تکیه داده به بالشت/ چشم از تی - وی برندار/ و انگشت شستت را بگذار/ بی اختیار کانال عوض کند/ این تو بمیری دیگر از آن تو بمیری ها نیست/ این کلاغ ها هم بی جهت/ روی سیم های آن سوی خیابان/ ننشسته اند. (صدای سیب) یا : اگر می دانستی جایت/ سر ِمیز صبحانه چقدر خالی است/ و قهوه منهای شیرین زبانی تو/ چقدر تلخ/ من وُ این آفتاب بی پروا را / آنقدر چشم انتظار نمی گذاشتی... ( ساعتی پس از صبحانه).


از ویژگی های دیگر این شیوه ی روایت در شعر عباس صفاری، باید به " روایت گونه گی" شان اشاره کرد. گاهی دقیقن احساس می کنی صفاری شعر نمی گوید بلکه داستان می گوید! معلوم نیست باید بگوییم او شعر را داستانی می گوید یا داستان را شعرگونه! شاید اگر این مرزها نبود اصلن نباید بسیاری از اشعار او را شعر می نامیدیم. والبته نمی توانستیم آن ها را داستان نیز بنامیم! در واقع اینجا ما با فقر زبانی ای روبروییم که کلمه ای دیگر جز شعر و داستان برای اینگونه آثار در آن موجود نیست! چرا که به واقع بسیاری از اشعار او مثل شعر داستان کوتاه و غم انگیز یک دوست خیالی که خود نیز با زیرکی تمام در عنوان آن را "داستان" نامیده است ، معلوم نیست که ما داریم داستان می خوانیم یا شعر! چرا که حتا زبان اش هم بسیار ساده و غیر شعری است! یعنی اگر همین داستان را با یک زبان شعری (به شکل متعارف اش) نقل می کرد ما می گفتیم آن یک داستان منظوم است (در تقسیمات کلاسیک و سنتی مان از شعر)! اما این زبان ما را گیج می کند که چگونه می توان این اثر را شعر بنامیم و در عین حال داستان هم نیست! زبان داستان هم چیزی متفاوت با زبان شعر اوست! اینجاست که باید تا وقتی که برای اشعاری چون اشعار عباس صفاری نامی دیگر(به جز شعر و داستان) ساخته نشده آن را یکی از این دو نامید و مثلن گفت: شعر!


: آنقدر کم حرف و بی دردسر /که نادیده گرفتن اش آسان تر/پیشانی کوچک اش را چسبانده/ برپنجره ی سرد هواپیما/ و کوهپایه های یخ را/ در آب های سیاه قطبی تماشا می کند... (داستان کوتاه و غم انگیز یک دوست خیالی). صفاری با مهارتی تمام و خودخواسته زبان اش را تا این حد به زبان روایت داستانی نزدیک می کند تا بگوید می خواهد این قالب ها را از میان بردارد. او در روایت مهارتی مثال زدنی دارد که پیش از این لازمه ی سرودن "شعر" نبود اما لازمه ی نوشتن "داستان" بود. او شعر های اش را به بهترین شکل روایت می کند.


درباره عباس صفاری و شعرهای اش حرف های بسیاری دارم که شاید بتوانم درباره ی آن چندین مقاله بنویسم! ( مثلن درباره ی طنز شعر های اش که چندان هم تلخ نیست!). اما فکر می کنم در همین نوشته به برخی از مهم ترین شاخصه های شعراش اشاره کرده باشم( هرچند مختصر). فقط نمی دانم چرا آثاری با این مهارت های زیبایی شناختی و بدیع ، باید تیراژشان فقط 1650 نسخه باشد؟!(آخرین اثرش ؛ خنده در برف). شاید این هم از آن سوالات بی جواب بازار نشر و فرهنگ ما باشد... .

*************************


١.جستار هایی درباره هرمنوتیک مدرن/ مقاله ی گادامر / ترجمه بابک احمدی / انتشارات سخن

٢.خنده در برف/ عباس صفاری/انتشارات مروارید