دخترم ایزابل حدودا پنج - شش ساله بود که برای تعطیلات آخر هفته کابینی اجاره کردیم درشهرک کوهستانی ( بیگ بر ) در ارتفاعات کالیفرنیا .
کودکانی که ساکن دائمی این شهرک ها هستند به ویژه در ایام تابستان که مدارس تعطیل است همواره چشم به راه خانواده بچه داری هستند که کابینی در همسایگی آنها اجاره کند تا برای مدتی همبازی داشته باشند.
در همسایگی کابینی که ما اجاره کرده بودیم دختر و پسری شش - هفت ساله انتظارمان را می کشیدندو به محض توقف ماشین ما در برابر کابین از خانه شان بیرون زدند که همبازی های جدیشان را برانداز کنند .
ایزابل که دوستش سارا را همراه خود آورده بود به آن ها روی خوش نشان داد و بلا فاصله پس از انتقال بار و بندیلمان به داخل کابین همراه دوستش رفتند که همبازی های جدیدشان را بیازمایند. اما دیری نپائید که هردو با حالتی بر افروخته و عصبانی به داخل کابین باز گشتند و در پاسخ ما که جویای علت شدیم گفتند : آن پسره خیلی بی حیا و پر روست و آن ها هیچ علاقه ای به بازی کردن با او ندارند و فقط حاضرند با خواهرش بازی کنند . بیشتر که جویای ماجرا شدیم گفتند پسره ی بی حیا تهدیدشان کرده است که اگر به بازی نگیرندش عکسشان را لخت مادر زاد خواهد کشید!!!
ما هر طور بود جلوی خنده خود را گرفتیم ( ببینید ریشه ها و روش های سرکوب زنان از چه سن و سالی و چگونه آغاز می شود ) و ناشیانه به آنها اطمینان دادیم که یک بچه ی شش ساله قادر نخواهد بود عکس کسی را لخت مادر زاد بکشد و بهتر است آن ها تهدیدش را جدی نگیرند و به بازی شان ادامه بدهند . در آن مقطع حرفمان کارگر افتاد. اما نیم ساعت نگذشته بود که هردو با دو ورقه در دست و گریه کنان به کابین بر گشتند . دیگر کار از کار گذشته و نقاش شش ساله که به بازی گرفته نشده بود به تلافی عکس هر دو را لخت مادر زاد کشیده و کف دستشان گذاشته بود . عکس هائی که همان شب در شومینه به آتش سپرده شدند و من پس از باز گشت به خانه عکس ایزابل را مخفیانه و از خاطره باز سازی کردم به یادگار .
شعر انتقام دو سه سال پس از این حادثه بر اساس آن عکس نوشته شد که در ترجمه انگلیسی اش در کنار شعر به چاپ رسیده است .در چاپ های داخل کشور اما عکس حذف شده است .
آنچه برای من در این رابطه جالب و شاید هشدار دهنده بود این است که ایزابل به هیچ وجه حاضر نبود بپذیرد که این عکس هیچ شباهتی به او ندارد . دلیل منطقی اش نیز سمت نگاه آن بچه شیطان بود که هنگام کشیدن عکس به او نگاه می کرده نه به دار و درخت و در و دیوار . و اگر به او نگاه می کرده این عکس بی هیچ برو برگردی باید عکس او و شبیه او باشد . چه می توان گفت در برابر نظری تا این حد مدرن در رابطه با نقاشی و بر آمده از ذهن یک کودک . در بالای صفحه هم تصویری را که آن بچه تخس کشیده است می بینید و هم عکس امروزی ایزابل را . با این تفاوت که در عکس مویش بلند شده است . یافتن شباهت و قضاوت نقادانه با خودتان.
شاید دلیل اصلی نوشتن شعر انتقام حسرت همیشگی من بوده است به نگاه سالم - معصومانه و به دور از قضاوتی که کودکان به رویدادها و پدیده ها دارند و من نیز به روزگار کودکی از آن برخور دار بوده ام . اما با تمام سماجتی که در حفظ آن به خرج داده ام بخش عمده اش را امروزه از دست رفته می بینم . ما هرگز تمام و کمال کودک نخواهیم شد . حیف .