عباس صفاری
ماهنامه سینما و ادبیات - شماره 62
شعر همواره به طرز ناخود آگاه و معصومانه ای کوشیده است پادزهری باشد بر
گزندهای جسم و جان . با چنین نیّتی است که
شعر پا به عرصه فرهنگها و تمدن های شرق و غرب گذاشته است . نیّتی که اگر تحقق بیابد بی شباهت به معجزه
نخواهد بود . معجزه اما کار رسولان و پیامبران است و رسیدن به آن از طریق ابهام و
ایجاز و دیگر اسباب رایج شعر امری نا ممکن .
کار شاعر در کار آمد ترین حالتش شاید تسکین درد
باشد و همدلی . نه معالجه درد و ریشه کن کردن آن . اگر اوکتاویو پاز می گوید : «
شاعر نفرین شده است اما کور نیست » اشاره به همین آرزوی محال دارد . شاعر کور نیست
به این سبب که درد را و ریشه های درد را بهتر از دیگران می بیند و می شناسد ، و
نفرین شده است از این جهت که کاری برای معالجه آن از دستش بر نمی آید . او توهم
فلاسفه را نیز که برای بهبود وضع بشر چپ و راست نسخه می پیچند ندارد . بخش عمده
کار شاعر آشنا کردن خواننده است با ریشه های درد و احیانا نسخه ای برای کاهش یا
تسکین آن .
نگاهی اجمالی به تحولات دو سه قرن گذشته به ما
نشان می دهد که هرگاه این درد ها جسمانی بوده اند ( گرسنگی ، جنگ ؛ بیماری ، بی
کاری و بلایای طبیعی ) شعر کما بیش سمت و سوئی اجتماعی – سیاسی به خود گرفته است و
در ادواری که روح در عذاب بوده است شعر ابعاد فلسفی ، غنائی و هستی گرایانه اش را
گسترش داده است . در دوره هائی نیز که جامعه با هر دو درد دست به گریبان بوده است
، مانند آنچه امروزه در نیمی از جوامع جهان شاهد آنیم ، شعر خود را بر سر دو راهی
اختلاف نظرهای عقیدتی ، سلیقه ای و تعهد و مسئولیت پذیری یافته است .
از جانب دیگر در دوره های رفاه و آسودگی نسبی به
صورتی که در جوامع غربی شاهد آن هستیم و در نقطه مقابل آن در ادواری که مراکز
سانسور و ممیزی عرصه انتشار را محدود به مدیحه و آثار بی خاصیت می کنند رابطه سالم
و بی واسطه شاعر با خواننده به حد اقل می رسد . امری که سبب می شود شاعر و نویسنده
دیگر آن بار تعهد ومسئولیت را بر دوش خود احساس نکند . غالبا تحت چنین شرایطی است
که برخی از فعلان عرصه شعر که نمی خواهند وقت را به بطالت بگذرانند فرصت را مغتنم
شمرده و به امید در انداختن طرحی نو دست
به کار تعغیرات و تحولات ساختاری می زنند که نهایتا منجر به پوست انداختن و نو کردن لباس شعر می شود .تلاشهای جسورانه و لازمی
که در عرصه تعغیر زبان ، چه در لحن و ساختار و چه در حیطه صرف و نحو شالوده شکنانه
در دهه های شصت و هفتاد ایران صورت می پذیرد از این مقوله اند .
حال با نگاهی به گذشته نه چندان دور می بینیم که
بخشی از این تلاشها مبتنی و متکی بر نظریات فلاسفه پست مدرن غرب بوده است و نه شاعران پست مدرن ، و حاصل آن نیز شباهت
بیشتری به آثار دادائیستی داشته است تا به
شعر پست مدرنی که در نشریات غرب منتشر می شد و دست خواننده ایرانی از آن کوتاه .
از قضا وجه مثبت این آثار نیز بی شباهت به عملکرد دادائیستها نبود و همانطور که دادائیسم
زمینه را برای ظهور غیر منتظره سورئالیسم فراهم کرده بود انتشار آن تجربه ها نیز در
نشریات آن دوره ( آدینه ، مفید ، دنیای
سخن و ..) راه را برای اشعار نا متعارف و شالوده شکنی که بعضا به وسیله همان
شعرا در ده های بعد انتشار یافتند هموار
کرد و خواننده عادی شعر را که برای مدتی سر در گم کرده و چه بسا فراری داده بود به
دنیای جدید شعر باز گردانید .
از سوی دیگر و پا به پای این تلاشها که زیر چتر
پست مدرنیزم شکل گرفته بود تعدادی نیز آگاهانه ، یا بر حسب نیاز و ضرورت به راهی
رفتند که تاریخ پر فراز و نشیبی را یدک می کشید . این گروه با تأکید بر دگرگون شدن
معیارهای عقیدتی ، اخلاقی و سلیقه ای جامعه و آگاهی بر حضور نسل جدیدی از
خوانندگان جوان که شعر آرمانگرای گذشته پاسخگوی نیازشان نبود پا در راهی گذاشتند
که نیما و تندر کیا آغاز گران آن بودند . نیما با توضیحات تئوریک و راهگشا ( زبان
وصفی و طبیعی ) را پیشنهاد داده بود و تندر کیا ( زبان زنده ) را بدون توضیحات لازم .
حاصل کار این گروه که خود من را نیز شامل می شود
اشعاری بود که نشریات غالبا تحت عنوان شعر گفتار ، محاوره و ساده نویسی که این آخری
عنوان مورد پسند من نیست نام می برند .
چالش این گروه به گمان من به سرمنزل رساندن
تلاشی بود که نیما سنگ اول آن را گذاشته و
به غیر از کار جدی روی بخش تئوریک آن دیگر فرصت نکرد یا نتوانست مجموعه منسجم و
یکپارچه ای که بتواند سرمشق قرار بگیرد با استفاده از آن تئوری ها منتشر کند . پس
از نیما شاعرانی مانند سهراب سپهری ، احمد رضا احمدی و بیش از همه فروغ در هموار
کردن این راه که به شیوه منسجم و سامان یافته امروزی اش ختم شد نقش انکار نا پذیر داشته اند .
اهمیت تلاش این گروه هنگامی آشکارتر می شود که
گذشته از طراوت و تازگی غافلگیر کننده آثارشان ، به دیگر دست آوردهای این لحن و
زبان و به ویژه به فضای دمکراتیک آن توجه کنیم . فرهنگ حاکم بر شعر ما همواره
فرهنگ گفت و شنید بوده است و نه فرهنگ گفتگو . تئاتر یونان نداشته ایم که ملکه و
رختشوی پیرش هر دو امکان ابراز وجود داشته باشند . شهرزاد داشته ایم که هرچند با
گلوی زیر تیغ ، تا پایان ماجرا گوینده مطلق بوده است و پادشاه شنونده منفعل .
زبان محاوره با استفاده از لحن طبیعی و نزدیک به
گویش کوچه و بازار و فروتنی و تواضع نهفته در آن زمینه مناسب تری برای مداخله و
گفتگو با مخاطب را عرضه می کند . از جانب دیگر استفاده از این لحن با مضامین به
ظاهر آشنا و روزمره راه را برای هر چه بیشتر بومی کردن شعر و ترجمه پذیری آن نیز
هموار می کند . اگر چه تلاش برای بومی کردن شعر فقط منحصر به زبان نیست و عوامل
دیگری مانند طرز نگاه و ابژکتیویتی نیز در آن دخیل هستند .
نا گفته نماند که در این حیص و بیص مانند هر پدیده
آوانگاردی تعدادی نیز به راه افراط رفتند
، تا جائی که جلوه های زبان و قواعد حاکم بر آن شد مضمون اصلی شعرشان که نهایتا یا
از دور خارج شدند یا اندوخته هایشان را در عرصه دیگری به کار گرفتند .
طی پنج شش سال گذشته نشریات ادبی عرصه تاخت و
تاز و جدال این نحله ها و اختلاف نظرهایشان بوده است که من نیز به سهم خود در آنها
شرکت داشته ام . به گمان امروزی ام اما بحث بر سر این که کدام یک از این ژانرها
موفق تر بوده و با استقبال بیشتری مواجهه شده است از بنیان بحث بی هوده و بی نتیجه
ایست . من بر این باورم که هر کدام از این شیوه ها و مکتب ها به نیازهای متفاوتی
پاسخ داده و عطش های ناهمگونی را فرو می نشانند . هر از گاه نیز نابغه ای مانند
حافظ یا الیوت از راه می رسد و شعرش را بر
مبنای مخرج مشترک تمام این دردها و نیازها می سراید و از این طریق راهش را به قلب
خاص و عام باز می کند .
آنچه بیش از هر مورد دیگری حائز اهمیت است ایجاد زمینه مناسب است برای رشد استعدادهای جوان
و جلب خوانندگان جدی و پی گیر . به ویژه در شرایطی که پنداری تمام عوامل فرهنگی ،
اجتمائی و اقتصادی دست به دست هم داده اند تا استعدادهای این جامعه هشتاد ملیونی
را از در گیر شدن با آنچه سریعا به پول ترجمه نشود منحرف کنند .
معضلات و خصم های شمشیر از رو بسته ای که راه را
بر این استعدادها سد کرده و می کنند یکی و دوتا نیستند . گاهی خطرناک ترین خصم در
وجود خود شاعر یا در خانه و اطرافیان اوست . اطرافیانی که برحسب نیاز و وابستگی
شان به فرد مستعد او را به مرور در گیر
مسائل و نیازهای حقیر و عوامانه می کنند .
کار شاعر در مجموع و در هر ژانر و مکتبی عینیت
بخشیدن به تجارب ، عواطف و اندیشه و در نهایت فردیت اوست . چیزی که شاعر را از
دیگران متمایز کرده و دامنه نگاهش به هستی
را گسترش می دهد . حال اگر در پس پرده این
فردیت اتفاق های نا متعارف و منحصر به فردی نیفتاده باشد یا عواطف و اندیشه ای
انحصاری امکان رشد نیافته باشد ما با شاعری سر و کار خواهیم داشت که به غیر از
خواندن چند کتاب فرق عمده ای با همسایه کنار دستی اش ندارد و تا به خود بیاید
وسوسه ها و نیاز های روزمره و غالبا عوامانه ، او و استعدادش را بلعیده است . بر این مبناست که من عامی بودن را دشمن شماره
یک شعر می دانم و بدون تعارف ترجیح می دهم
که شاعر شارلاتان و حقه باز باشد اما عامی نباشد . فرد مستعدی که در زندگی شخصی
آمال و آرزوهایش عوامانه است . علایق و سلایقش عوامانه است . شیوه زندگی و گذران
امورش عوامانه است و نهایتا برداشت عوامانه ای از مسائل و رویدادهای پیرامونش دارد
یک خروار کتاب هم که خوانده باشد ، هر قدر هم که پشت عناوین و ژانرهای دهان پر کن
پنهان شود شعرش به اوج چشمگیر و قابل اعتنائی نخواهد رسید .
هر از
گاه بر اثر تصادف یا شانس متنی نوشته می شود مانند دراکولای برم استوکر یا اسپون
ریور آنتالوژی اثر ادگار لی مسترز یا در فرهنگ خودمان کوچه فریدون مشیری که نام
خالق میان مایه ای را می نشاند در کنار نام بزرگان شعر و ادب . اما این اتفاق ها
بسیار نادرند و به امیدشان نمی توان نشست . خواننده ، برعکس عقیده رایج دلش نمی
خواهد چهره خود و جهان پیرامونش را در آینه شعر ببیند . خواننده در جستجوی چهره
آرمانی خود و آنچه می توانسته باشد و آنچه می تواند بشود به سروقت شعر و هنرهای
دیگر می رود .