۲ خرداد ۱۳۹۶

Apocalypse Now

آخرالزمان اکنون

چند سال پیش از دوست آرشیتکتی شنیدم که در دوران تحصیلش در دانشگاه ( یو.سی.ال.ای )  استاد به پروژه یکی از شاگردان
ایرانی با استعداد کلاس نمره خوبی نمی دهد . ایراد استاد به موقعیت گورستان بوده است در نقشه ای که او در پایان ترم ارایه می دهد .
گورستان در نقشه او در فاصله چهار کیلومتری شهر قرار داشته و استاد گفته بوده است مردم دلیلی ندارد برای رسیدن به قبر عزیز از دست رفته ای چهار کیلو متر راه بروند .
گورستانها از دیر باز و کمابیش در اکثر تمدن های دنیا یا در حاشیه شهر و روستا بوده است یا در صحن  و حیاط امامزاده ها  ، معابد ، کلیساها و دیگر اماکن متبرکه . در ایران باستان از آنجا که مرده را دفن نمی کرده اند زرتشتی ها دخمه هایشان را بر بلندی و با فاصله مناسب از محل سکونتشان می ساخته اند . در ایران اسلامی اما گورستان شهرهای بزرگ غالبا با فاصله اندکی خارج از حصار شهر قرار داشته است که در دوران معاصر و پس از تخریب حصارها به داخل شهر آمده و به مرور زمان تخریب و تبدیل به پارک شده است .
گورستان های اصلی و قدیمی تهران تا اواسط دهه چهل یکی مسگر آباد بود که خارج از دروازه خراسان قرار داشت و دیگری ابن بابویه که مردم آن را ابن باوه تلفظ می کردند و من خاطره چندان خوشی از آنجا ندارم   .  یک روز جمعه بهاری بود  و پدرم برای پیک نیک و خوردن کباب کوبیده معرف شاه عبدالعظیم خانواده را با ماشین دودی به آنجا برد  . حوالی ده صبح رسیدیم به حرم اما در صحن امامزاده جای سوزن انداختن نبود. مردم روی سنگ قبرهائ هموار صحن بساطشان را پهن کرده و خستگی هفته را در می کردند  . چنین صحنه ای در آن زمان برایم چندان عجیب و غیرمنتظره نبود ، اما حالا که فکرش را می کنم ، می بینم  فضای سورئالی بوده است . تصور کنیم یکی بیاید مردی را که کنار سماور خوابش برده است بیدار کرده و بگوید : می بخشید آقا ، ممکنه این سماور و متکاتون رو بکشید کنار . این قبر بابامه . اومدم یک فاتحه براش بخونم .
آن روز پس از آن که از یافتن جای مناسبی برای گستردن بساطمان نومید شدیم پدر تصمیم گرفت که برویم بساط پیک نیکمان را در ابن باویه پهن کنیم .
روبروی ورودی ابن باویه چندین درخت تنومند توت بود در امتداد یک جوی پهن آب . به غیر از ما یک خانواده دیگر هم آنجا بود اما بچه ای نداشتند که همبازیمان شود . به ناچار من و خواهر سه چهار ساله ام هر کدام تکه ای شیرینی برداشتیم و رفتیم به تماشای قبرها و نزدیک ظهر برگشتیم برای نهار  . هنوز لقمه اول از گلویمان پائین نرفته بود که از دور صدای تکبیر و لا الله ... بلند شد و متعاقب آن گروه سیاه پوشی که تابوتی را بدرقه می کردند . من و خواهرم اولین باری بود که تشییح جنازه و تابوت می دیدیم و هر دو به شدت ترسیده و عیشمان یکسره منقص شد . نهایتا خواهرم که بیشتر ترسیده بود آنقدر گریه کرد و نق زد ( بریم خونه ، بریم خونه ) که حوصله پدرم را سربرد و ساعتی پس از نهار راه افتادیم به سمت ایستگاه .

مسگر آباد سالهاست  که پارک شده است و ابن بابویه احتمالا به خاطر مشاهیری که در آنجا مدفون شده اند بخشی از میراث فرهنگی است .
رشد سریع تهران در دهه چهل مسئولین را به فکر احداث گورستان بزرگی انداخت که نهایتا 314 هکتار زمین را دور از شهر  به آن اختصاص دادند . گورستانی به نام بهشت زهرا که وسعت امروزی آن  به مرز 1500 هکتار رسیده است و پس از وادی السلام نجف به احتمال قوی بزرگترین گورستان دنیاست با جلوه ای سورئال و آخرالزمانی  . جمیعت وادی السلم نجف  طی هزار سال به پنج ملیون نفر رسیده است و بهشت زهرا طی نیم قرن به یک و نیم ملیون . بگذریم که ساکنان وادی السلم اکثرا غیر بومی اند و طبق وصیت و جهت همجواری با امامان جسدشان به آنجا ارسال شده است . اما سئوال بی پاسخ این است که چرا برای تهرانِ چند ملیونی که میباید دست کم چهار گورستان در چهار جهت شهر داشته باشد یک گورستان ساخته اند و چرا این قدر دور از شهر . پدیده ای که سبب می شود یک دانشجوی بزرگ شده در این شهر در نقشه شهرکی در کالیفرنیا گورستان را در فاصله چهار کیلومتری اماکن مسکونی قرار بدهد .