۷ مهر ۱۳۹۳
۳۱ شهریور ۱۳۹۳
در آداب خواندن و نوشتن ( ما ) و از ما بهتران
فصلنامه سینما و ادبیات شماره ۴۲
عباس صفاری
نویسندگی از کارهائی است که ادا و اطوارهای مخصوص خودش را دارد . کمتر نویسنده و شاعری را می توان نام برد که هیچ عادت نا متعارف و احتمالا دست و پا گیری نداشته باشد . تصور عموم از نویسنده در حال کار که چندان دور از واقعیت هم نیست او را پشت میزی چوبی نشان می دهد که انبوهی کتاب و کاغذ آن را پوشانده است . تا اواخر قرن ماضی سیگاری هم در آن میان دود می شد که امروزه به ندرت دیده می شود . در اوایل قرن بیستم (ماشین تحریر ) و در اواخر آن ( کی بورد) نیز به این مجموعه اضافه می شود . عکس های سیاه سفیدی هم که از نویسندگان معروف آن قرن در دست داریم میزانسن مشابهی را ثبت کرده است . در یک عکس جثه بزرگ همینگوی را می بینیم ، پشت یک میز بسیار کوچک چوبی که دارد طبق عادت دیرینه اش با مداد چیزی را در دفتری می نویسد . همینگوی می گفت دلیل نوشتن با مداد نه بر مبنای عادتی ناخود آگاه ، بلکه به خاطر ماهیت مداد است که هرچه را مورد پسند نیست می توان پاک کرد . به گمان من عادت چه از سر انتخاب باشد ، چه ناشی از نا خود آگاه خالق اثر ، فرق چندانی در نهایت با هم ندارند . نویسنده ای که مداد را بر گزیده ، اگر مداد دم دستش نباشد چه بسا که تمرکز حواسش را از دست بدهد و نتواند بنویسد .
در عکسی دیگر از همان دوران فالکنر را می بینیم با شورت خاکی و چکمه نظامی و بدون پیراهن و زیر پوش . فالکنر که عادت داشت با ماشین تحریر بنویسد ، در این عکس ماشین تحریرش را بر یک صندلی " بمبو " گذاشته و خود بر صندلی دیگری در برابر آن نشسته است که حالت مناسب و راحتی برای تایپ کردن به نظر نمی رسد اما بی تردید راحت تر از کار در مزرعه موروثی است .
اگر چه استفاده از میز راحت ترین راه نوشتن و تایپ کردن میباشد ، اما این امر بدیهی به این معنی نیست که تمامی اهل قلم برای نوشتن از میز استفاده می کنند . در ادامه به چند مورد معروف اشاره خواهم کرد .
یک - ناباکوف خالق لولیتا رمانهای نسبتا طولانی اش را در حالت ایستاده و روی کارتهائی به کوچکی کف دست ( ایندکس ) می نوشته و به همان صورت جهت ویراستاری به ناشر می سپرده است .
دو - والاس استیونس ( شاعر ) در حال راه رفتن و غالبا در مسیر خانه تا محل کار و بالعکس ، اشعارش را می سروده است . فیلیپ راث نیز مانند او و هنگام راه رفتن می نویسد و به حد یک صفحه که برسد جائی می نشیند و آنچه را بر صفحه ذهن نوشته به کاغذ منتقل می کند .
سه - ترومن کاپوتی که لقب نویسنده افقی به خود داده بود ، فقط در حالت دراز کش روی کاناپه و تخت خواب قادر به نوشتن بود .
این سه نمونه بخشی از ابعاد متنوع و متناقض عادت های نا متعارف نویسندگان را نشان می دهد . اما لازمه اعتراف به عادتهائی که به اینجانب نیز سرایت کرده است بازگشت به سالهائی است که تازه قلم به دست گرفته بودم . سالهائی که در خانه پدری و در حسرت داشتن اتاق و میزی از آن خود به سرعت سپری شد .
چند سال پس از ترک خانه پدری در لندن صاحب اتاقی شدم از آن خود با یک میز چوبی کوچک کنار پنجره اش که برج کلیسای میدان ( کلپهم کمون ) را قاب گرفته بود . . اما زمستان که آمد ترجیح دادم میزم را رو به دیوار و تختم را کنار پنجره بگذارم که به شوفاژ نزدیکتر بود و در نتیجه گرم و نرم تر .
سر انجام در کالیفرنیا صاحب اتاقی شدم که هم میزش کنار پنجره بود و هم تخت خوابش . اما از قرار معلوم زیادی انتظار کشیده و طی آن مدت به طرز و روش دیگری برای نوشتن عادت کرده بودم که ترکش دشوار به نظر می رسید و میز دیگر هیچ محلی از اعراب در آن نداشت . حتا وقتی میز رنگ و رو رفته و بی کار افتاده ام را دادم از نو لاک الکل کاری اش کردند و هر چند روز یک بار با چند شاخه گل از باغچه تزئینش کردم باز هم نتوانست وسوسه ام کند که برای نوشتن از آن استفاده کنم . فقط چند سالی در دوران سپری شده مکاتبه کاغذی و در حد نوشتن نامه مورد استفاده بود و هراز گاه برای کارهای دیگری که بیشتر جنبه سرگرمی و ( هابی ) داشتند . به حد و حدود این استفاده ، زمانی پی بردم که دخترخرد سالم در یک همه پرسی در رابطه شغل پدر مادرها به آموزگار مهد کودک گفته بود " پدر من پشت میزش می نشیند ، قهوه می خورد ، سیگار می کشد و دوربین قدیمی تعمیر می کند!!!"
اما طرز و روشی که طی سالیان برای نوشتن شعربه آن عادت کرده ام کز کردن است گوشه ِ کاناپه با زانوی در بغل و مابقی تا جائی که به عادت مربوط می شود از این قرار:
یک - خودکار ، ( بیک سیاه فنر دار) است که در بسته های دوازده تائی می خرم .
دو - کاغذ ، تبلت سفید خط دار است در شکل و اندازه ورق امتحانی های قدیم . تبلت را که مقوای نسبتا ضخیمی در زیر آن نصب شده می گذارم روی زانویم و شروع می کنم به نوشتن . تقصیر این شیوه نگارشی را که اصلا رمانتیک نیست می اندازم به گردن اولیایم . اگر زمانی که درخواست کردم میزی برایم بخرند ، با داشتن سه برادر بزرگتر از خود تبعیض قائل شده و برای من یکی فقط ، میزی خریده بودند ، حالا من هم مثل آدم حسابی ها به استفاده از میز عادت کرده و این طور مثل فلک زده ها گوشه مبل کز نمی کردم .
و اما تبلت هائی که گفتم در آمریکا زرد رنگ هستند و نوع سفید آن که شبیه ورق امتحانی است به سختی گیر می آید . به همین جهت هر وقت لوازم تحریر فروشی محل بیاورد ده بیستا یشان را می خرم که دچار قحطی کاغذ نشوم . نوشتن روی کاغذ سفید خط دار را احتمالا از مدرسه و ایران با خود آورده ام ، اما حقیقت این است که نمی دانم از کجا و از چه زمانی به این اداهای از ما بهتران عادت کرده ام . عادت ها را غالبا بخش نا خود آگاه ذهن ایجاد و کنترل می کند که آن نیز به نوبه خود ریشه در شرایط پرورشی آدمی دارد و در مواردی نیز موروثی و ژنتیک است . بچه ای که هنگام راه رفتن پایش را کج می گذارد چه بسا که از جانب والدین سر کوفت بخورد که درست راه برود بی آن که بدانند شیوه راه رفتنش را کاملا از آنها به ارث برده است .
سه - سیگار نیز تا سه سال پیش بخش تفکیک نا پذیری از این بساط بود که خیلی طول کشید تا به فقدانش عادت کنم
چهار - موسیقی یا هر صدای خوش و ناخوش دیگری عامل مزاحم و بازدارنده است . سکوت را برای تمرکز حواسم لازم دارم. اما نه در حد پنبه در گوش تپاندن که بعضی از نویسنگان به آن معتادند .
پنج - اوقات کاری طی این دو دهه ای که به صورت پی گیر نوشته ام یکی دو بار تعغیر کرده است . در حال حاضر ما بین پنج تا ده صبح وقت پر برکتی است . اگر چیزی در این اوقات بنویسم از جنس ترجمه ونثر غیر داستانی است . برای نوشتن نثراز نوع رمان یا هر نثر دیگری می توان اوقات مشخصی را در نظر گرفت . رمان نویس ها غالبا برنامه کاری حساب شده ای دارند . یک رمان نویس روزی دو ساعت کار می کند و دیگری وقتی در حد دویست یا سیصد کلمه نوشت خودکارش را زمین می گذارد . نویسنده ای مانند جیمز جویس نیز ممکن است یک جمله خوب اگر نوشته باشد آن را برای کار یک روز کافی بداند . شعر اما حساب و کتاب دقیقی از نظر زمانی معمولا ندارد . شاعر امکان دارد که در تب نوشتن روزی دو سه شعر بنویسد و پس از فرو کش کردن تب چندین ماه بگذرد و دست به قلم نبرد . زمان کار روی هر شعر نیز می تواند به طرز رادیکالی متفاوت باشد . گاهی یک شعر یک صفحه ای سه چهار روز وقت می برد تا کامل شود و گاهی یک شعر بلند در یک نشست و طی چند ساعت به پایان می رسد . من منظومه بلند هبوط آدم و حوا را در یک نشست از صبح تا ظهر نوشتم ، در صورتی که با یک شعر کوتاه ممکن است دو روز کلنجار بروم .
لزوما ما بر تمام ی عاداتمان وقوف و آگاهی نداریم و چه بسا که سالهای سال از وجودشان بی خبر باشیم و نخستین بار شخص دیگری به ما گفته یا به صورتی به آن اشاره کرده باشد . تا جائی که به کار و تولید مربوط می شود بسیاری از عادت ها مزاحم و دست و پا گیر نیستند . نجاری که به سیگار معتاد است اگر سیگارش در میان کار تمام شود او کماکان به کارش ادامه خواهد داد . کارمندی هم که با خودکار می نویسد اگر خودکارش را گم کند هرچند توام با دلخوری ، کارش را به هر صورت انجام خواهد داد . اما در زمینه هائی که به آرامش نیاز باشد ( مانند خواب ) یا در عرصه های خلاق ادب و هنر هر گونه تعغیری می تواند نقش مخرب و باز دارنده داشته باشد . در موردی مانند استراحت و خواب آن حکایت معروف ملانصرالدین را همگان شنیده اند که رندی از او می پرسد که ملا ریششان را هنگام خواب زیر لحاف قرار می دهند یا روی لحاف . ملا که به این امر پیش ازآن توجه نکرده بوده قرار می گذارد که شب خواهد فهمید و روز بعد پاسخ سئوال را خواهد داد . شکی نیست که ملا آن شب خوابش نمی برد . اهمیت این حکایت به این خاطر نیز هست که آدمی همانطور که پیشتر گفته شدغالبا بر تمامی عاداتش وقوف ندارد و خبر داشتن از آنها حتا می تواند اسباب درد سر شود .
در رابطه با نویسندگی و دیگر هنرهای خلاقه ترک عادت یا بر خلاف آن عمل کردن چه ناشی از جبرباشد و چه حاصل انتخاب تمرکزلازمه را دست کم برای مدتی از هنرمند سلب می کند . جدیت و اهمیت عادات را در حدی که حتا قادر باشد تکلیف برای نویسنده تعیین کند در موردی مانند تونی موریسون می توان مشاهده کرد . او برای نوشتن رمانهایش همراه قلم و کاغذ یک بطر شری هم بر می دارد و از خانه اش که نسبتا خلوت و بی سر و صداست به هتلی می رود که به صورت روزانه به او اتاق اجاره می دهند . او غالبا تا ظهر در اتاق هتل کار می کند و سپس به خانه باز می گردد . در این فاصله چه مقدار از آن شری را نوش جان می کند خدا می داند .
* * * * * *
عادت های خواندن و مطالعه اما تنوع و دنگ و فنگ عادات نوشتن را ندارد و نسبتا محدود تر است . کتابخوانی را من از روی پشت بام شروع کردم اما ادامه اش نه از سر عادت . بلکه به خاطر آرامش و خنکی فضایی بود که دیوارهای خانه بلند تر همسایه بر آن سایه می انداخت . نسبت به آن روزگار سلیقه ام در ارتباط با کتابهائی که می خوانم چندین بار دگرگون شده اما عادت های مطالعه ام فرق عمده ای نکرده است ، فقط با این استثنا که اکنون چندین کتاب را همزمان می خوانم . در آن ایام اما پولی را که می توانستم خرج بلیط سینما کنم به کتاب می دادم و به همین جهت تا آن کتاب خوانده نمی شد حاضر نبودم کتاب دیگری بخرم . روش های دیگری که شاید بتوان تحت عنوان عادت های اینجانب از آنها نام برد از این قرار است .
یک - بزرگان گفته اند به جلد کتاب از آنجا که می تواند گول زننده باشد ، نباید توجه کرد . من اما در مواردی که نویسنده ی کتابی را نشناسم اگر جلد کتابش زیبا و چشمگیر باشد آن را می خرم . به ندرت هم پشیمان شده ام .
دو - کتاب را تهران که بودم به غیر از پشت بام در حال راه رفتن نیزمی خواندم که به خاطر خطر تصادف با رهگذر و دوچرخه وماشین و تیر چراغ برق و باجه تلفن ، آن را به دیگران توصیه نمی کنم . اگر کنجکاوی تان تحریک شده اعتراف می کنم که تیر چراغ برق از ما بقی دردناک تر است !!
پس از ترک تهران هر جای مناسب و بی خطری که گیرم بیاید . از صندلی مترو گرفته تا نیمکت پارک و گوشه مبل و کاناپه می تواند مناسب مطالعه باشد .
سه - از نثر کتابی اگر خوشم بیاید تعدادی از صفحاتش را امکان دارد دوباره و سه باره بخوانم . همین امر پایان بردن کتاب را به به طرز خطرناکی تحدید کرده و به تاخیر می اندازد.
چهار - کتاب و مجله صحافی شده را هرگز هنگام خواندن تا نمی کنم . تماشای کتاب تا شده در دست دیگران نیز صحنه خوشایندی برایم نیست و اگر کتاب خودم باشد اوقاتم تلخ می شود و اذیتم می کند . انگار یکی مچ دستم را پیچانده باشد .
پنج - از خواندن کتابهای اهدائی دوستان و آشنایانم همواره وحشت داشته ام و تا جائی که بتوانم آن را به تاخیر می اندازم . وحشتم از این بابت است که می ترسم کتابشان خوب یا مورد پسندم نباشد .
شش - ماشینم را راحت به دیگران قرض می دهم و گاهی خوشحال نیز می شوم که با این عمل کار کسی را راه انداخته ام . اما کتابم را خوش ندارم قرض بدهم .
هفت - هم وطنان عزیزمان در غرب به تقلید از همسایگانشان چند تائی هم کتاب کنار توالت فرنگی قرار داده اند که وقت گرانبهایشان هنگام قضای حاجت به حدر نرود . من خوش بختانه هنوز به این کار عادت نکرده ام و ترجیح می دهم که وقتم به حدر و درک برود و آنها در عرصه علم و دانش از من جلو بزنند . نا گفته نماند که غربی ها غالبا کتاب و مجله زرد را کنار توالت می گذارند و بعضی ازهم وطنان عزیزهر کتابی را . من فروغ و هدایت را هم در چنین اماکنی دیده ام . نمی دانم چه حکایتی است که دوزاری ما همیشه دیر می افتد .
حرف آخر این که ای - آلوارز ( دوست نزدیک و شاهد آخرین روزهای سیلویا پلت ) و بسیاری دیگر بر این عقیده بودند که خود کشی هنرمند نیز در زمره آثار خلاقه اوست و از زاویه زیبائی شناسانه باید مورد نقد و بررسی قرار بگیرد . در رابطه با خود کشی هنرمند من نظرکلینیکال و کارشناسانه ای قادر نیستم ارایه بدهم ، اما در مورد عادتهای نویسنده و شاعر بر این عقیده ام که نمی تواند بی تاثیر و بی ربط با ماهیت و ابعاد خلاقیت او باشد .
=====
۱۶ شهریور ۱۳۹۳
سیمین بهبهانی ، از عشق تا اعتراض
نگاه
عباس صفاری
روزنامه اعتماد / 10 شهریور 93
در گذشت سیمین بهبهانی بی تردید ضایعه جبران ناپذیری برای جامعه ادبی ایران و دوستداران شعر او محسوب می شود . اگر شعر را بر مبنای یکی از تعاریف کلاسیک آن آینه درد و رنج از یک سو ، و آمال و آرزوهای جامعه از سوی دیگربدانیم ، اشعار سیمین بهبهانی طی سی و چند سال گذشته نمونه برجسته و تاثیر گذاری از این آینه داری بوده است .
شجاعت و بی باکی غیر منتظره ، نا دیده گرفتن خط قرمز های ادواری و با کله توی شکم زور و خشونت رفتن ، بر نتابیدن ظلم و اجحاف ، حس همدردی با فرو دستان و دلسوزی مادرانه برای محرومین و مصدومین فیزیکی ، روحی و عاطفی ، بخشی از ویژگی های بارز شعر اوست . شعری که هر قدر مخالفان به دورش دیوار می کشیدند بیشتر قد می افراشت و دل و جان شعر دوستان بیشتری را تسخیر می کرد . زبانی هم که برای این اشعار انتخاب کرده بود گذشته از جنبه های تکنیکی و نو آوری های عروضی با بهره گرفتن از واژگان رایج روز و نزدیک به لحن محاوره نقش بزرگی در تثبیت آن داشت .سیمین بهبهانی اگر چه شهرتش را مدیون فرم قدیمی غزل از نوع معترض واجتماعی آن است ، اما در سالهای قبل از انقلاب در کنار غزل های رمانتیک و عاشقانه شعر نیمائی و ( نو قدمائی ) را نیز آزموده است، اما با حضور نخبه هائی مانند نادر پور و رحمانی آن طور که باید این بخش از دستاورد او مورد توجه قرار نگرفته و ندرخشیده است . غزلیات غالبا دلنشین آن دوره اش نیزاگر دوره دومی در کار نبود چه بسا که در کتابخانه های قدیمی خاک خورده و به چاپ های متعدد امروزی نمی رسید .
* * * * *
سیمین بهبهانی و حسین منزوی از معدود غزل سرایان قبل از انقلاب بودند که متاثر از دست آوردهای شعر نو ، ایماژها و موتیو های رایج در این ژانر جدید را وارد غزل کرد ه و راه را برای شعری که امروزه غزل نو نامیده می شود هموار کردند . حسین منزوی به رغم سن کم و با گوشه چشمی به بخش آوانگارد شعر نو با انتشار مجموعه غافلگیر کننده ( حنجره زخمی تغزل ) در جایگان رفیع تری نسبت به غزل سرایان دیگر قرار گرفت و تا جائی که به یاد دارم ترکیب غزل نو را اول بار برای تعریف شعر او به کار بردند. سیمین بهبهانی نیز در همان دوره و تحت تاثیر مستقیم نادر پور همانطور که گفته شد چهار پاره هائی به شیوه نو قدمائی نیز سروده بود و به هیچ وجه شاعری بیگانه با تحولات شعری زمان خود محسوب نمی شد . اما خط کشی های آن زمان آنقدر جدی است که چنین پیشینه و پشتوانه ای حتا ، برای به بازی گرفتن کافی نمی نماید . از نقل قول ها و شواهد دیگر پیداست که فروغ فرخزاد نیز به رغم دست تنها بودنش به عنوان شاعری مونث در جمع مرد سالارانه ادبیات آن روزگار شعر سیمین بهبهانی را جدی نمی گیرد
فروغ فرخزاد و دیگر شاعران همسنگر و هم طراز او و بسیاری از خوانندگان پی گیر شعر بر این باور بودند که عمر غزل به پایان رسیده و هر گونه تلاشی برای احیای آن به مثابه آب در هاون کوبیدن است . تلاش های شاعرانی مانند عماد خراسانی ، سایه ، حسین منزوی ، محمد قهرمان ، سیمین بهبهانی و غزل سرایان دیگر نیز به نظر کافی نمی رسید که بتواند این قطار سنگین و به گل نشسته را دیگر باره به راه بیندازد . اما با شروع انقلاب و روی کار آمدن اقشارپایبند به سنت که غزل فرم شاعرانه قابل فهم و محبوبشان بود . و مضاف بر آن انزوای تحمیلی و گاهی خود خواسته شاعران مدرن در نخستین دهه انقلاب که میدان را برای تاخت و تازسنت گرایان خالی کرده بودند، و همچمین دلایل دیگری مانند نیاز رژیم در گیر با جنگ تحمیلی به شعر و هنرهای دیگر برای تبلیغات لازم ، و نهایتا ترجمه و انتشار آرا و عقاید فلاسفه پست مدرن که احیای سنت های دیرین را بی وقفه توصیه می کردند سبب می شود که این قطار به گل نشسته به ریل باز گردد و با سرعت و شتابی بی سابقه به راه بیفتد و مخالفان سیمین بهبهانی را که این بار پرچمدار این حرکت شده است شگفت زده کند .
مخالفت ها اما در سالهای قبل از انقلاب نه فقط به خاطر فرم سنتی غزل ، بلکه ناشی از نگرش رمانتیک و سانتی مانتال سیمین به مسائل روز و هستی شناسی خود محور متجلی در آن اشعار بوده است . نگاهی که فرق عمده ای با شعرهای اولیه فروغ نداشت . اما فروغ از آن مرحله گذشته و در گفتگوئی با ایرج گرگین اعلام کرده بود که آن اشعار را دختر احساساتی و احمقی نوشته است . متاسفانه اما مرگ زود رس فروغ به او مجال نداد که ببیند سیمین نیز در اقدامی جسورانه و به طرز غیر منتظره ای آن دوران را پشت سر می گذارد و و در غزلی متفاوت تولد دیگرش را با این بیت بشارت می دهد:
حالی است حالم نگفتنی ، امروز سیمین دیگرم / گوئی خورشید پیش از این / هرگز نتابیده بر سرم
تولدی که ناگهان زاویه باریک نگاهش را مانند یک لنز پانورامیک باز کرده و افق پهناور تری را در برابرش می گشاید . اما این نگاه به رغم گستردگی اش ماهیتا نگاهی افقی است و فرق بنیادی دارد با نگاه فروغ تولدی دیگر که جدا از اجتماع و مسائل ملموس روز نظری هم به اعماق روح انسان معاصر و عرصه های عشق و مرگ دارد .
. سیمین به رغم گستردگی نگاهش در این دوره دوم ، کما کان غزل سرائی رمانتیک باقی می ماند ، با این تفاوت که این بار رمانتیسم عاشقانه در غزل او جایش را به رمانتیسم اجتمائی می دهد که به نوبه خود تا رئالیسم اشعاری مانند زمستان اخوان و ابراهیم در آتش شاملو راه درازی در پیش دارد .با این همه نا گفته نباید بماند که سیمین در دوره دوم هر جا که از متافر استفاده کرده و مثلا از صبر و استقامت شتر ، آرامش نیلوفری بودا ، یا خرابی سقف خانه ، استعاره و متافر ساخته از رمانتیسم متداول در شعرش فاصله گرفته و پا به عرصه های پهناور تری از خلاقیت شاعرانه نهاده است .به گمان من وقتش که فرا برسد باید روی این بخش از کار او و نقش متافر در اشعارش بر رسی جداگانه ای انجام بگیرد .
* * * * *
سیمین بهبهانی پس از سهراب سپهری ( که اجل امان نداد روزگار شهرتش را ببیند ) محبوب ترین شاعر ایرانی پس از انقلاب بود و جایگاهش در عرصه ادب یاد آور نوستالژیک مسند رفیع شاعرانی مانند شاملو و اخوان در ده های چهل و پنجاه . اما آنچه در این ارتباط عجیب به نظر می رسد این است که شعر شاعری با این درجه از محبوبیت آن گونه که باید در زمان حیاتش به طرز جدی و به دور از تعریف و تمجید افراطی یا واکنش های خصمانه ، و با متر و معیارهای نقد مدرن مورد بر رسی قرار نگرفته است . به رغم این که طی دو دهه گذشته چندین ویژه نامه و کتاب در رابطه با سیمین بهبهانی منتشر شده است اما جای نقد های مدرن و دقیق و مو شکافانه از نوعی که فرضا حقوقی و آتشی و براهنی بر شعر نیما و شاملو و فروغ می نوشتند در آنها خالی است . آنچه تا کنون در این ویژه نامه ها دیده ایم گذشته از تعریف و تمجید های رایج در نقد هائی با رویکرد سنتی ، آنچه بزرگان و هم نسلانش در رابطه با او انتشارداده اند غالبا نوشته های کوتاه و مصلحت اندیشانه ای بوده است که بیشتر حالت رفع تکلیف و تعارف داشته است تا این که نقد و نظری جدی در مورد شعر بهبهانی باشد . بخش عمده این نوشته ها نیز در باره شخصیت و صفات پسندیده اوست تا این که در باره شعر و کارش باشد که در نوع خود باز شانه از زیر بار خالی کردن است . بی تردید معذوریتی که دوستی های دراز مدت ایجاد می کند، محبت خواهرانه و مادرانه ای که سیمین به نزدیکان داشت و موقعیت اجتمائی او که به هیچ قیمتی نمی باید از سوی این بخش صدمه دیده یا زیر سئوال می رفت در این میان نقش عمده داشته است . شاید سیمین که طعم تلخ بی توجهی و جدی نگرفتن را پیش از انقلاب چشیده بود خود نیز بیش از این نمی خواست و نقد ی جدی که بخواهد دستاوردهایش را زیر سئوال ببرد در حکم شاد کردن دشمن و رنجاندن دوست محسوب می شد .
حضور لازم و جسورانه سیمین بهبهانی در عرصه ادب ایران یک بار دیگر در عصر اطلاعات و جهان دیجیتالی نشان داد مردم این سرزمین کماکان در تنگناهای نفس گیر زندگی و دشواری های طاقت فرسا ، در آینه شعر دنبال خودشان می گردند و در سایه شعر نفس تازه می کنند و در این ارتباط به حرف و نظر منتقد و نظریه پرداز هم کاری ندارند .
اما گذشته از جایگاه رفیعی که شعر سیمین در میان اقشار مختلف جامعه کسب کرده است جایگاه دیگری نیز وجود دارد که ارتفاع و کیفیت آن را اهل ادب و در راس آنها منتقدین و صاحب نظران تعیین می کنند وکارنامه هیچ شاعری بدون این بخش کامل نخواهد بود . چه جامعه آمادگی اش را داشته باشد و چه نداشته باشد .
حال که سیمین بهبهانی چهره در نقاب خاک کشیده و چشم و گوش بر بد و خوب این جهان بسته است کنجکاوی بر کیفیت کارش و حدس و گمانهائی در ارتباط با قابلیت های ماندگاری یا میرائی آن به مرور بیشتر خواهد شد که دیر یا زود و پس از فرو کش کردن تب و تاب این فقدان ، باید به دور از هر گونه حسابگری و مصلحت اندیشی به آن پاسخ داد و پرونده اش را کامل کرد .
۱۴ شهریور ۱۳۹۳
Iran (1971) - Little Known Documentary
امسال فیلم مستند و
بدون کلام و سناریو ( مردی با یک دوربین ) تولید 1929 شوروی به عنوان
بهترین فیلم مستند تاریخ سینما انتخاب شد . مستند بدون کلام خیلی کم ساخته
شده . فیلم ضمیمه ( ایران ) ساخته سینماگر صاحب سبک و شهیر فرانسوی کلود
للوش یکی از آنهاست که واقعا بی نیاز از کلام است و در زمان نمایش ( 1971 )
جوایز متعددی نیز برده است .
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
به رکود تن ندادهام
گفتوگو با عباس صفاری به مناسبت
انتشار مجموعه شعر«مثل جوهر در آب»
زبان شعرهای مجموعه «مثل جوهر در آب» در مقایسه با شعرهای اولیه شما، به سمت زبانی سادهتر و در جاهایی زبان محاورهای، گرایش پیدا کرده است. دورشدن از زبان فاخر و حرکت به سمت زبانی ساده چقدر برگرفته از ضرورت درونی شعرهایتان بوده است؟ آیا این زبان برای بیان تجربههای شاعرانه امکانات بیشتری در اختیارتان قرار میدهد و به همین دلیل در شعرهای جدیدترتان این زبان را انتخاب کردهاید؟ این سوال را بهخصوص از این بابت میپرسم که در سالهای اخیر گونهای از شعر فارسی به دلیل مساله بحران مخاطب به سمت شعر ساده گرایش داشته است. آیا برای شما هم سلیقه و خواست مخاطب در سرودن شعر مطرح است؟
این زبان در واقع و تاجایی که من حس میکنم ادامه همان زبانی است که در دفترهای «کبریت خیس» و «خنده در برف» به کار رفته بود. در تعدادی از اشعار این مجموعه اما لحن شعر در مقایسه با دودفتر قبلی تا حدودی صمیمانهتر و سرراستتر شده است. زبان چه در ژانر سادهنویسی و چه در شعر گفتار متاثر از زبان محاوره است. اما تماموکمال زبان محاوره نیست. به این معنی که مردم در کوچه و خیابان با این زبان مکالمه نمیکنند. اما در اشعار موردنظر در این مجموعه که تعدادشان زیاد هم نیست زبان به کاررفته همان زبان محاوره است. گاهی ما با مضامینی سروکار داریم که در همان جلوه نخستین به حدکافی جوهره شعری دارند و شاعر میتواند بیآنکه به اصطلاح روغن داغش را زیادتر کند به سادهترین شکل ممکن آن را بنویسد. این همان کاری است که من هرازگاه با استفاده از لحن محاوره با چنین مضامینی انجام دادهام. ارزشگذاری حاصل کار نیز چه شعر باشد و چه ضدشعر بهعهده خواننده است و منتقد شعر. اگرچه ضدشعر نیز ارزشهای ویژه خود را دارد و حتا در مواردی بیشتر موردتوجه قرار میگیرد.
زبانی که شما در شعرهای جدیدترتان به کار میبرید بیشباهت به نثر نیست، اما مهمترین تفاوتهای این زبان شعری با نثر چیست و با چه ویژگیهایی میتوان این زبان را از نثر متمایز کرد؟
در وهله اول باید دید که ما به چه زبانی زبان شعر میگوییم و ویژگیهایی که این زبان را از زبان نثر جدا میکند چیست. تا قبل از شعر سپید شاملویی تعریف متن شاعرانه فرق چندانی با تعریف شمس قیس رازی نداشت و به غیر از تغییرات متریک نیما، مابقی همان بود که پیشینیان میگفتند. شاملو نیز متاثر از شعر مدرن اروپایی و نثر کهن خودمان بنیانگذار شعری شد که کماکان به وزن و قافیه پایبند بود. با این تفاوت که او وزن هارمونیک را جایگزین وزن عروضی کرد و قافیه را نیز هرازگاهی به کار گرفت که غالبا از نوع قوافی درونی بودند. او به تاثیر قوافی درونی در ایجاد وزن پی برده بود که بهترین نمونهاش وزن پرهیجان و جنونزده مولوی است.
آیا موافقید که بعضا شعرهایتان به سمت نوعی تکلحنیبودن گرایش داشتهاند و این اتفاق در برخی جاها منجر به تکرار شده است؟ به عبارتی آیا نوعی تکرار در فرمهای شعری و تکنیکهایی که در شعرها به کار میبرید، وجود ندارد؟
تقلید و تکرار خود، بهویژه در مورد شاعران پرکار امر اجتنابناپذیری است. روزمرگی و یکنواختی چه در عرصه زندگی باشد چه در حیطه ذهنیات اثرات منفی خودش را در کار هنرمند به طرق مختلف و از جمله تکرار نشان میدهد. من رویهمرفته آدم ناآرامی هستم و بهندرت تن به رکود دادهام. از شعر که خسته میشوم ترجمه میکنم. ترجمه اگر حوصلهام را سر ببرد میروم سر وقت نقاشی و کارهای گرافیک و به این شیوه توانستهام از درجازدن در یک نقطه جلوگیری کنم. با این همه نمیتوانم ادعا کنم که تمام اشعارم از حیث طراوت و تازگی در یک سطح قرار میگیرند. این را نیز بگویم که به گمان من اما هیچ شاعری آگاهانه خودش را تکرار نمیکند. در هر صورت اما هنگام حک و اصلاح اگر حس کرد شعری از لحاظ لحن و محتوا تکراری است فرصت دارد که آن را کنار گذاشته و منتشر نکند. در رابطه با ساختار و تکنیک اما موضوع قدری پیچیده و غامضتر است. فقط شما در نظر بگیرید که در فیلمهای «فرانسیس فورد کوپولا» چندبار همزمان با صحنه کشتار، مراسمی مذهبی نیز در جای دیگری در حال اجراست. با این همه معتقدم که هر شگرد و تکنیک تازهای نهایتا به جایی میرسد که باید بوسیده و کنار گذاشته شود.
ویژگی دیگر شعرهای این مجموعه، فرم روایی غالب آنها است که البته این ویژگی فقط منحصر به شعرهای این مجموعه نیست و در برخی کارهای قبلیتان هم دیده میشود. شعر روایی شما بیش از هرچیز تحت تاثیر چه جریانهای شعریای بوده است؟
بخش عظیمی از شعر کلاسیک ما بهویژه در سبک خراسانی را شعر روایی تشکیل میدهد. روایت بخش تفکیکناپذیری از ادبیات تمام تمدنها است. بخش عمدهای از کار شاعران کلاسیک جهان به نظمدرآوردن روایتها و افسانههای قوم و ملت خودشان بوده است. شعر مدرن ما نیز با یک روایت که «افسانه» نیما باشد آغاز میشود. با این حساب روایت شیوهای است که از سنت به ما رسیده و من نمیتوانم بگویم تحت تاثیر فردی یا جریانی بودهام. در پاسخ به سوال شما اما میتوانم بگویم که من از آغاز ذهنیتی قصهگو داشتهام و لازم هم ندیدهام که با آن از در مخالفت برآیم یا سرکوب و پنهانش کنم. روایت به خودی خود تضاد و تناقضی با شعر ندارد. این نحوه بازگویی و لحن و ماهیت زبان به کار رفته است که روایت را به شعر دور، یا نزدیکش میکند.
طنز از ویژگیهای شعری شماست. عنصر طنز چقدر به خلق شعر از موقعیتهای ساده کمک میکند؟ و طنز و سادگی در اشعار شما چقدر برگرفته از شاعرانی مثل شاعران نسل بیت است؟
تقریبا در تمام مصاحبههایی که تا به حال داشتهام در رابطه با حضور طنز و ماهیت آن در اشعارم سوالاتی مطرح شده و من تا جایی که توانستهام به آنها پاسخ دادهام. اما نکتهای که فکر میکنم تا به حال به آن اشاره نکرده باشم این است که در بسیاری از موارد من از طنز بهعنوان یک گریزگاه نیز استفاده کردهام. به این معنی که در پروسه خلق شعر شما به جایی میرسید که شعر هنوز به پایان نرسیده اما شاعر در بنبستی قرار گرفته که اگر با همان لحن و نگاه ادامه بدهد شعر صدمه خواهد دید. اینجاست که گشودن دری دیگر شاعر را از آن مخمصه نجات میدهد. یکی از این درها برای من همواره طنز بوده است. در رابطه با شاعران بیت باید بگویم من بیشتر با کار شاعرانی که همدوره این نسل بودند دمخور بودهام. شاعرانی مانند براتیگان، بوکافسکی و ریموند کارور که اینیکی شهرتش را بیشتر مدیون داستان است اما به گمان من شاعر قَدَری محسوب میشود. طنز در کار این شاعران به نظرم قویتر از شاعران نسل بیت است. زبان برهنه و گاهی بهشدت ولگار (وقیح) اشعاری مانند «زوزه» (آلن گینزبرگ) شاید در آن دوره به لحاظ غیرمنتظره و نامتعارفبودنش طنزآمیز به نظر میرسیده. اما با برداشت امروزی ما احتمالا فاقد ویژگیهای لازم برای طنز و مطایبه خواهد بود. در شعر گریگوری کورسو نیز یک نوع طنز سوررئال هست که بیشتر ذاتی است.
ویژگی دیگر شعرهای شما آشناییزدایی است که در بسیاری از شعرهایتان دیده میشود. به نظرتان این آشناییزدایی چقدر در شعر مهم است و مهمترین ویژگیهای پدیدآوردن آشناییزدایی در شعر چیست؟
مشکل بزرگ ما از دیرباز این بوده که در بسیاری از موارد کمال مهارت و استادی را در تقلید دیدهایم. در تاریخ ادبیاتمان چندینهزار شاعر فارسیزبان داریم. از این میان اما تعداد شاعرانی که به قلب مردم شعردوست راه پیدا کردهاند از تعداد انگشتان دودست تجاوز نمیکند. در واقع 90درصد از تاریخ ادبیات ما تاریخ استعدادهای هدررفته است؛ استعدادهایی که پنداری پند سرنوشتساز همکارشان را که گفته بود «آنچه خلاف آمد عادت بود/ قافله سالار سعادت بود» را نشنیده بودند، یا شنیده و به اهمیت آن پی نبرده بودند. نهایتا کار به جایی میرسد که دههاشاعر بااستعداد از عصر صفوی تا انقلاب مشروطه تمام تلاششان این است که شعری از هر لحاظ شبیه حافظ و سعدی بنویسند و بهاصطلاح به استقبال آنها بروند. بدون در نظرگرفتن این اصل که وقتی حافظ میگوید «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»، دارد راست میگوید و تو که همین ادعا را میکنی داری دروغ میگویی. اما در مورد بخش دوم سوال شما که در رابطه با روشهای رسیدن به آن پرسیدهاید به اختصار میتوانم بگویم تشخص و پیبردن به این اصل که هر انسانی برای خود یک دنیاست و یک دنیا با بغلدستیاش فرق میکند قدم اول و سرنوشتساز است. آشناییزدایی و نامتعارفشدن بدون تکیه بر فردیت خود و یاریگرفتن از آن امری ناممکن است.
شما به واسطه ترجمه و ارتباط با اشعار شاعران غربی با جریانهای شعری غرب در ارتباط بودهاید. شعر شما بیشتر در ارتباط با جریانهای شعری و هنری غرب است یا سنتهای ادبی ایران؟ به نظرتان ارتباط با شاعران کلاسیک ایرانی و سنتهای ادبی خودمان چقدر برای شعر معاصر ضروری است؟
بهگمانم هیچ شاعری نمیتواند با پشتوانه فرهنگی دیگر و با تکیه بر دستاوردها و سنتهای ادبی زبانی دیگر شعر خوب و ماندگاری به زبان خودش بنویسد. آشنایی با سنتهای ادبی ملل دیگر و دستاوردهای آنان فقط پانورامای ما را وسعت میدهد و یک مقدار راه پیش پایمان میگذارد. اما این راههای جدید را فقط به یاری کولهباری از سنتها و دستاوردهای خودمان میتوان پیمود و به جایی رسید. هرازگاه مواردی مانند هوشنگ ایرانی که غالبا با تکیه بر دستاوردهای ادبی غرب مینوشت ممکن است اسباب اشتباه و سردرگمی شود. اما گذشته از نقش مثبتی که او در تثبیت شعر نو و گشودن راه برای تجربههای آوانگارد داشته است، باید در نظر داشت که نوشتههای او بیشتر (پیشنهاد) است تا اینکه شعر به مفهوم بوطیقایی کلمه باشد. من بعید میدانم که شاعری بدون دانش کافی از فرهنگ ایرانی و پشتوانه قوی از شعر کلاسیک فارسی بتواند آثار ارزشمند و ماندگاری خلق کند.
اتفاقی که در جریان شعر امروز ما دیده میشود و در همین مجموعه «مثل جوهر در آب» هم وجود دارد، پدیدآمدن شعرهایی است که مخاطبی فردی را خطاب قرار میدهند. این نوع نگاه و رویکرد مثلا برخلاف شعر آرمانگرایی است که میتوان نمونههایش را در اشعار شاملو دید. برای مثال شاملو حتی در اشعار عاشقانهاش هم خطابی جمعی دارد در حالی که شعر امروز غالبا خطابی واحد و فردی دارد. چقدر با این نظر موافقید و دلیل آن را چه میدانید؟
ای.ای کامینگز شاعر جنجالی و آوانگارد آمریکایی در گفتوگویی که من چندسال پیش ترجمه کرده بودم در رابطه با شعر خودش با لحنی تند تودهها را به بلاهت متهم میکند و در حالتی پارادوکسیکال به خواننده شعرش که برآمده از همان تودههاست میگوید این شعرها را فقط من میفهمم و تو. اما سادهلوحی است که فکر کنیم آن رویکرد آرمانگرا و لحن غالبا فاخر برای همیشه از هنر و ادبیات رخت بربسته است. چنین حرفی به این میماند که بگوییم دوران بازیگری کلاسیک و شکسپیری در تئاتر و سینما به پایان رسیده است. نمیدانم چرا ما همیشه به استقبال مرگ پدیدههایی میرویم که تا همین چندی پیش محبوبمان بوده است. هر دوی این گرایشها در کنار هم میتوانند وجود داشته باشند. در بسیاری از موارد محتواست که قالب برازنده خود را تعیین میکند. بونوئل هم «بلندیهای بادگیر» را ساخته و هم «جذابیت پنهان بورژوازی» را. اما اولی را با رویکردی یکسره رمانتیک و دومی را با رویکردی کاملا سورئالیستی. اما دلیل رواج فردیت و جزءگرایی در هنر امروز ایران ناشی از تحولاتی بنیادی در شیوه جهاننگری و خرد جمعی شهرنشین ایرانی بهویژه نسل جوان است که پرداختن به آن فرصت دیگری میطلبد. فقط میتوانم بگویم به دلایلی تاریخی و سیاسی خواننده جوان ایرانی از نظر ذهنی هنوز آماده نیست که هنرمندی از جایگاه دانای کل و به شیوه ماضی با او سخن بگوید.
شما چقدر با شعر امروز ایران در ارتباط هستید؟ به جز شعر امروز آیا ادبیات داستانی این سالهای ایران هم به دستتان میرسد؟ نظرتان درباره آنها چیست؟
تا 10-15سال پیش بیشتر از طریق نشریات «آدینه» و «دنیای سخن» و «عصر پنجشنبه» و جراید دیگری که به دستم میرسید کارهای عمده را دنبال میکردم. مجموعهها نیز یا از طریق پست به دستم میرسید یا در سفرهایی که به ایران داشتم خود تهیه میکردم و حتیالمقدور در جریان چندوچون تحولات داخل کشور بودم. اخیرا نیز بیشتر از طریق اینترنت در جریان کارهای موردعلاقهام قرار میگیرم. در رابطه با ادبیات داستانی اما در حد شعر در جریان نیستم. اما کتابهایی که به دستم میرسد را میخوانم و همچنین آثاری را که به جهاتی مطرح میشوند. رمانهای محمدرحیم اخوت، ابوتراب خسروی، شیوا ارسطویی، حسین سناپور، عباس معروفی، مندنیپور، آبکنار و آیدا مرادیآهنی و کارهای چندیننویسنده دیگر موردپسندم بوده است، این را نیز
میدانم که تعداد رماننویس خوب بیشتر از افرادی است که نام بردم.
بخش بزرگی از مجموعه شعرهایی که امروز منتشر میشوند، چیزی نیستند جز سطحیگویی و گزارشهای رمانتیک که به هیچوجه هنوز شعر نشدهاند. احتمالا میدانید که در چندسال اخیر با گرانی کاغذ و نوسان قیمتها و مسایلی دیگر، نشر ایران دورهای بحرانی را سپری کرده است اما با این حال در همین دوره دفترهای شعر به تولید انبوه رسیدهاند و هر روز شاعران جدید و مجموعههایی تازه سر برآوردهاند. ما امروز با تعداد زیادی از شاعرانی روبهروییم که تنها یک مجموعه شعر از آنها چاپ شده و معلوم نیست که مخاطب همان یک مجموعه چه کسانی قرار بوده باشند. نظرتان درباره تولید انبوه شعر چیست؟ آیا این اتفاق باعث پدیدآمدن بحران در شعر نمیشود و به آن ضربه نمیزند؟
تولید انبوه اگر در کار یک شاعر باشد و به تکرار بینجامد امر مطلوب و پسندیدهای نیست. به گمانم اما منظور شما تعداد زیاد دفاتر شعری است که هرساله منتشر میشود. به گمانم کثرت دفاتر شعر بهویژه از جانب جوانان را باید به فال نیک گرفت. تعداد خواننده که احتمال دارد اکثرا از اقوام و دوستان شاعر باشند نیز چندان اهمیتی ندارد. چاپ یک دفتر شعر در هزارنسخه برای 70میلیون در حد چاپ دو، سهشعر در مجلات «فردوسی» و «نگین» قدیم است. جامعه برای کشف استعدادهایش به این کتابها احتیاج دارد. اگر حتی از هر صدکتاب یک کتاب نوید شاعری درجهیک را بدهد جای خوشوقتی است و به این زحمات میارزد. مشکل اصلی در این رابطه اما نبود نهادهای ملی یا دولتی است که خرج چاپ این آثار را بهعهده بگیرند تا جوان بااستعدادی در اولین قدم به عرصه اجتماع پساندازش را خرج چاپ کتاب نکند.
اتفاق دیگری که در این سالها افتاده و البته دیگر مربوط به شاعران جوان هم نیست، انتشار چندمجموعه از یک شاعر در چندماه یا حتی به صورت همزمان است. انگار مسابقهای سالانه در جریان است که برنده آن، کسی است که در یک سال دفترهای شعر بیشتری منتشر کرده باشد. این اتفاق باعث شده تا امروز غالب شاعران شناختهشدهتر هم فقط به تکرار خود بپردازند و مجموعههایی شبیه به هم تولید کنند. اما رویکرد شما در این سالها متفاوت بوده و هر چندسال یک مجموعه از شما منتشر شده است. به طور کلی آیا هر شعری که نوشته میشود باید منتشر هم بشود؟ خود شما چقدر در نوشتن شعر و بعد انتشار آن وسواس به خرج میدهید؟
بهگمانم سرعت امور در زندگی شهری و وقت اندک برای کارهای ذوقی محدودیتهایی برای مطالعه فارغبال ایجاد میکند که نمیتوان نادیده گرفت. در گذشتهای نهچندان دور آدم اهل مطالعه کتابی میخرید و در همان پیادهرو و تاکسی و اتوبوس شروع به مطالعه میکرد. حالا به صورت روزمره میشنویم که یکنفر کتابی خریده اما هنوز فرصت مطالعهاش دست نداده. در چنین شرایطی شاید سالی یکمجموعه چاپکردن بهصلاح نباشد. اما این را نیز نمیتوان نادیده گرفت که بدون پشتوانه نهادهای مدنی تنها راه درآمد تعدادی از اهل قلم همین انتشار کتاب است. در خارج از کشور تا همین چندسال پیش هر ارتشی بالاتر از سرهنگی که از وطن گریخته بود کتاب خاطراتی چاپ میکرد که در آن او نیز به شاه گفته بود به حرف اطرافیان گوش ندهد، اما شاه اهمیت نداده بود. کتابفروشیهای خارج از کشور نیز از این مزخرفات پر بود. در ایران نیز متاسفانه کتابهای قطور و پرهزینهای با جلد زرکوب و کاغذ نفیس به چاپ میرسد که از حیث محتوا فرق چندانی با آنچه گفتم ندارد و پرتوپلاهایی است که به منظوری غیر از خلق ادبیات نگاشته شده. کتابخانههای دولتی اگر به جای خرید این کتابهای بیخواننده که نهایتا خمیر خواهند شد، آثار شاعران و نویسندگان خوب و زحمتکش مملکت را میخریدند، آنها مجبور نبودند سالی دو کتاب چاپ کنند.
اگرچه شعر در مقایسه با داستان، جهان شخصیتری را دربر میگیرد اما با این حال شعر برای شما چقدر در ارتباط و برگرفته از مسایل اجتماعی و سیاسی جامعه است؟ به عبارتی شعر تا چه حدی میتواند واقعیتی از زمانه خود به دست دهد؟
باید و نبایدی وجود ندارد. اینکه یک نفر بگوید شعر باید اینطور باشد یا باید فلانطور باشد حرف سنجیدهای نیست و نشان از عدم شناخت گوینده با مقوله خلاقیت دارد. شرایط زمانی و تربیتی و پرورشی هر هنرمندی در پروسه خلاقیت او و انتخاب مضامین و محتوای اثرش نقش موثری دارد. شعر هرجا که لازم باشد و شاعر حس کند همدردیاش با جامعه ضروری است یا آثارش به بهبود شرایطی کمک خواهد کرد بیآنکه بخشنامه و دستوری صادر شود حتی به صورت ناخودآگاه سمت و سویی اجتماعی یا سیاسی خواهد گرفت. اگر خاطرتان باشد در فاصله اندکی پس از زلزله بزرگ بم حدود 900شعر در رابطه با زلزله به دفاتر نشریات فرستاده شد. گمان نمیکنم هیچکدام از سرایندگان آن 900شعر به خاطر حس مسوولیت، یا تعهد اجتماعی و سیاسی دست به قلم برده باشند. در حال حاضر نیز تعداد زیادی شعر و حتی سرود و ترانه در کشورهای مختلف دنیا در اعتراض به وحشیگری یکمشت جانی و ابله سیاسی در اسراییل نوشته میشود. چه گوش شنوایی باشد و چه نباشد. این شعرها را نیز بیشتر روحیه ضدخشونت و عدالتخواه شاعر به او دیکته میکند تا حس تعهد و مسوولیت.
چقدر به وجود تصویر در شعر معتقدید و نظرتان درباره شعر تصویری چیست؟
ظاهرا اینطور به نظر میآید که تصویرپردازی رایج در دهههای40 و50 جایش را کمابیش به استعاره داده و خود از دور خارج شده است. به گمان من اما از اسباب لازم برای سرودن شعر هیچکدام تاریخمصرف ندارند که مثلا بگوییم عمر ردیف و قافیه به سر آمده و دیگر هرگز مورد استفاده نخواهد بود. اما در رابطه با شعر تصویری، یا ایماژیستی میتوانم بگویم در مقایسه با شعر سمبلیک در جایگاه بالاتری قرار دارد و در مقایسه با شعر استعاری (متافیزیک) در جایگاه پایینتری و با افق دیدی به نسبت محدودتر. یکی از دلایل عمر کوتاه شعر ایماژیستی در غرب نیز ناشی از همین محدودیت بوده است. افول شعر ایماژیستی اما به این معنی نیست که ایماژ بهعنوان یکی از اسباب عمده سرودن جایگاهش را به کلی از دست داده باشد. تا شعر هست ایماژ نیز خواهد بود. با این تفاوت که گاهی در حاشیه است و گاهی در مرکز قرار میگیرد. در حال حاضر نیز میبینیم که یک قرن پس از افول سبک ایماژیسم نوبل ادبیات به ترانسترومر که شاعری ایماژیستی است تعلق میگیرد.
نمونههایی از شعر کانکریت در مجموعه «دوربین قدیمی» وجود داشت اما بعدها شعرهای دیگری هم شبیه به این فرم از شاعرانی دیگر منتشر شد. نظرتان درباره استفاده از این فرم شعری چیست؟
بهگمانم دوره شعر کانکریت به مفهوم کلاسیک و سنتی آن به سر آمده. شعر کانکریت در گذشته یا حاصل کار با کاغذ و قیچی بود یا همکاری شاعر با حروفچین چاپخانه. اما طی دودهه اخیر کامپیوتر به مرور جای آن همه را گرفته و سیستمی مانند (وورد) امکانات زیادی در اختیارعلاقهمندان میگذارد.
مجموعه «مثل جوهر در آب» برای انتشار چقدر با مساله ممیزی مواجه شد؟
مشکل عمدهای با این مجموعه نداشتم. معمولا اگر از جمله یا واژهای ایراد بگیرند، تا بتوانم زیر بار تغییر یا حذف آن نمیروم و غالبا شعر دیگری را به جای آن میگذارم. این مجموعه نیز چندمورد اینطوری داشت و یک شعر که کلا با انتشار آن مشکل دارند و احتمالا در این سالها و زمانهها منتشر نخواهد شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شعری تازه از عباس صفاری
قدیس خیابان هشتم (10)
آشناست با این بندر،
با غروبهای کلاغمرده
و شجره کوچهها و خیابانهاش،
با اشباحی که ما را بیخواب میکنند
با گلهای شببویی که عطرشان
سلولهای مرده پوست را
به رقص درمیآورد
با همسایه شبزندهداری
که سرد و گرم روزگار را
در حد عمر نوح و طاقت ایوب
آنقدر چشیده است که دیگر
حریقی از نوع آخرالزمان
همانقدر مضطربش خواهد کرد
که آتش
در یک قایق کاغذی
---
آشناست با تب
و به خوابدیدن خود
در هیات چهارپایهای سرنگون
که سایه زنی حلقآویز
بر فراز آن تاب میخورد
آشناست با درد
و بیآنکه علم غیب داشته باشد
میداند همسایه شبزندهدارش
وارث «آهی» تاریخی است
که از سینه اگر رهایش کند
خواب خوش این بندر را
خاکستر خواهد کرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)