۲۷ مرداد ۱۳۹۲

به سرعت سنگ

مجموعه شعر (  به سرعت سنگ ) و ترجمه 

چهار عاشقانه کهن در راه تالیف 

خبرگزاری مهر
======== 
فرهنگ و ادب > ادیبات ایران
عباس صفاری «به سرعت سنگ» را چاپ می‌کند/ 4 عاشقانه کهن در راه تالیف
عباس صفاری با اعلام آماده چاپ شدن تازه‌ترین مجموعه شعر خود با عنوان «به سرعت سنگ»، از تالیف 4 کتاب جدید از مجموعه اشعار عاشقانه تمدن‌های کهن خبر داد.
عباس صفاری، شاعر و منتقد ادبی در گفتگو با خبرنگار مهر از آماده انتشار شده مجموعه شعر تازه‌ای از خود خبر داد و گفت: مجموعه شعر تازه‌ام را سال گذشته در حالی که هنوز عنوان مشخصی نداشت، با حدود 50 شعر به ناشر تحویل دادم، اما حجم کتاب در حد دلخواهم نبود. به همین سبب از انتشار آن صرف نظر کردم و گذاشتم برای روزی که آب بیشتری زیر پوستش بیفتد. حالا یک ماهی است که این مجموعه را با 80 شعر و عنوان «به سرعت سنگ» به ناشر سپرده‌ام.
وی همچنین از ادامه تلاش خود برای ترجمه گزیده اشعار تمدن‌های مختلف جهان خبر داد و گفت: در زمینه ترجمه دیده‌اید که هر از گاه از شاعران کمتر شناخته شده‌ای مانند بوکافسکی، ولادیمر هولان، باسیل بانتینگ ودیگران اشعاری ترجمه و در نشریات داخلی انتشار داده‌ام که بیشتر جنبه معرفی داشته‌ است. امیدوار بوده‌ام که مترجم دیگری را تشویق کند که دنباله کار را بگیرد و مجموعه‌ای از آنها انتشار بدهد، اما هدف و فعالیت اصلی‌ام در کار ترجمه از همان آغاز متمرکز بر شعر عاشقانه و باستانی مشرق زمین بوده است.
صفاری افزود: اولین مجموعه‌ای که من در این سری انتشار دادم «عاشقانه‌های مصر باستان» بود که از طریق نشر مروارید منتشر شد. پس از آن عاشقانه‌های ژاپن و در سال گذشته عاشقانه‌های چین باستان را نیز با عنوان «کوچه فانوس‌ها» انتشار داده‌ام. به گمانم این پروژه با کارهایی که اخیرا به پایان برده‌ام در حد امکان تکمیل شده باشد و امیدوارم روزی تمام آنها در یک مجموعه با عنوان عاشقانه‌های شرق باستان منتشر شود، اما در حال حاضر از این مجموعه کتاب «از ستاره تا سنگفرش؛ شعر اعراب اندلس» آماده چاپ در نشر مروارید است و کتاب‌های دیگر این مجموعه نیز با عنوان‌های «فلفل و شعله‌های دیگر؛ عاشقانه‌های هند باستان»، «لیلای تمام چشمه‌ها؛ تک بیت‌های اعراب جاهلی» و «شرح عشق و ازدواج الهه (اینانا با دموزی)؛ از عاشقانه‌های بین النهرین» در دست آماده‌سازی است.


۲۳ مرداد ۱۳۹۲

تبعید شاعر

 تبعید المعتمد و بالله

دو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و بالله )

 و یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد

عباس صفاری
 با گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی  از تنگه جبل الطارق در سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر چه در  امر   کشور داری و فرمانروائی از  استعداد چندانی بر خوردار نبوده است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا 1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد . ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو  شعر را المعتمد در سالهای غربت و تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن  تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است ---------------------------






از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش

از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی

خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن

قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .

به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند

تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------

خاطره سیلوس

ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم  هنوز
مرا به یاد می آورند ؟

به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست

زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند

چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند

از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های  شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
 او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .

زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد

زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------

    در تبعید المعتمد

هر آنچه به عمرم دیده ام  را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .

جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را

دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند

همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ

کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .

            ابن البانه ( متوفی  1113 در دنی یا ) 
-------------------------------------

چاپ اول - ماهنامه تجربه - شماره 22 - تهران 

تبعید المعتمد و بالله

دو شعر از هشام بن محمد ( المعتمد و بالله

 و یک شعر از( ابن البانه ) در تبیعد المعتمد

عباس صفاری
 با گذشتن طارق بن زیاد به دستور یکی از خلفای اموی  از تنگه جبل الطارق در سال 92 هجری دولتی در جنوب اسپانیا و پرتغال تشکیل می شود که یاد آور اوج اقتدار و شکوه فرهنگ اسلامی است .
خلفای اموی اندلوس به شعر و هنر علاقه خاصی داشتند و تعدادی از آنها خود نیز قریحه شاعرانه داشته اند . از میان آنها اما المعتمد تبدیل به چهره ماندگاری در عالم شعر می شود و اشعار ارزشمندی از خود بر جای می نهد . اگر چه در  امر   کشور داری و فرمانروائی از  استعداد چندانی بر خوردار نبوده است .
المعتمد از سال 1068 میلادی تا 1091 بر اندلوس حکومت می کند و در پایان کار به دست بربرهای ال مراوید از حکومت ساقط شده و مابقی عمر را در مراکش به تبعید می گذراند .
با تبعید او دوران پرشکوه سلطنت اعراب بر جنوب اسپانیا رو به افول می گذارد . ال مراوید آن چنانکه تاریخ از آنها یاد می کند تسلط چندانی بر زبان عربی نداشتند و به مرور زمان فرهنگ و منش اسپانیائی را پیشه کردند و دربارشان توجه چندانی به شعر و ادبیات عرب نشان نمی داد .
از سه شعری که در ادامه عرضه خواهد شد دو  شعر را المعتمد در سالهای غربت و تبعید و به یاد سر زمینی که به آن عشق می ورزید سروده است . شعر سوم سروده ( ابن البانه ) یکی از شاعران دربار اوست که که با استناد به آن  تبعید معتمد دردناکترین حادثه زندگی اش بوده است ---------------------------

از مکالمه یک زندانی در اقمات با زنجیر در پایش

از زنجیر پایم می پرسم
این چگونه رفتاری است که پیشه کرده ای
من تسلیم تو شده ام
پس چرا بر من رحم نمی آوری
و با این اسیر خود مهربان نیستی

خون مرا می نوشی
و گوشتم را به دندان بر می کنی
پس استخوان هایم را مشکن

قلب دردناک فرزندم ابو حسیم
تاب دیدن مرا
در اسارت تو ندارد
دست کم به آن پسرک بی گناه رحم کن
که با ترس بیگانه بود
و اکنون به درگاه تو زار می زند .

به خواهرانش رحم کن
که همچون او پاک و بی گناهند
و تو زندگی را به کامشان
زهر کرده ای
تعدادی از آنها
به سن و سالی رسیده اند که می فهمند
اسارت پدر چه عواقبی دارد
و می ترسم از فرط گریه
نابینا شوند

تعدادی اما شیر خواره اند
و دهانشان را فقط
برای مکیدن باز می کنند .
--------------------------

خاطره سیلوس

ابو بکر !
از دیار و کاشانه من در سیلوس
دیدار کن
و ببین مردم  هنوز
مرا به یاد می آورند ؟

به دیدار قصر مهتابی ها برو
از جانب جوانمردی
که هنوز دلتنگ آنجاست

زمانی آنجا
خلوتگه جنگجویان شیر دل بود
که غزالانی سپید
در باغهای دل انگیزش
که پناهگاه زیبایشان بود
می خرامیدند

چه شبهای لذت بخشی را آنجا
در پناه آن به صبح رسانده ام
با زنانی کمر باریک
که سرین های درشتی داشتند

از آن میان دختری را به یاد می آورم
که شب های  شکوه مندی با هم داشته ایم
در خم رودخانه ای که انحنایش
شباهت به گردن بند او داشت
 او همچنانکه شب سپری می شد
جامی از شراب چشمانش را
پی در پی به من می نوشانید
جامی از شراب چشم
و لعل لبانش .

زخمه ای که او
به تارهای عودش می زد
لرزه بر اندامم می انداخت
گوئی صفیر شمشیری را شنیده ام
که بر گردن دشمن
آهنگی را بنوازد

زمانی که او ردا از تن بر می گرفت
و تیره کمرگاهش نمایان می شد
شباهت به شاخه پر شکوفه بیدی داشت
که غنچه هایش با شکفتن
گلی را نمایان می کردند .
---------------------

    در تبعید المعتمد

هر آنچه به عمرم دیده ام  را فراموش خواهم کرد
به جز بامداد آن روز نحس
بر کرانه ( گووادا کوی ویر )
و لحظه ای که المعتمد و خانواده اش را
بر کشتی نشاندند
آنچنان که مردگان را در گور .

جماعت شانه به شانه
به بدرقه صف کشیده بود
بر دو جانب رود
و آب های کف آلود با خود می برد
آن گوهر های بی همتا را

دوشیزگان نقاب از چهره بر افکنده
و گریبان چاک
بر گونه هایشان چنگ می زدند

همزمان با حرکت کشتی ها
ضجه های پایان ناپذیری
از مردمان بر آمد
با فریاد های دلخراش بدرود و سوگ

کشتی های عازم غربت پنداری
بر اشک می راندند
مانند کاروانی کاهل
که با ضرب آهنگ سحوری ساربان
گام بر می دارد
چه اشک هائی که بر آب ریخته نشد
و چه قلب هائی که شکسته به جا ماندند .

            ابن البانه ( متوفی  1113 در دنی یا )




۲۱ مرداد ۱۳۹۲

آنسوی آینه ها


خارج از اینجا و اکنون


                                   با یادی از ویلیام باتلر ییتز که با
                                  آرزوی بادبان بر کشیدن به بیزانس
                                   به دنیای سایه ها رفت


گذشته از ریاضت پیشگان راضی از روزگار
کم نیستند مردمانی 
که باد بان  برکشیدن به شهر و قرنی دیگر را 
به شهروندی اینجا و اکنون 
ترجیح می دهند

            *      *      *

Dr. Who
به لندن هنری هشتم باز می گردد
وودی آلن 
پاریس دهه بیست را ترجیح می دهد 
و من یزد زمان اتابکان را 
به شرطی که تو هم در کنارم باشی 
و در ادامه زوم خواهیم کرد 
روی حال و هوای هشت جان به لب رسیده دیگر 
که خواب و خیال های دلپذیرشان 
الهام بخش  بیداری انکار ناپذیر ماست:


1- آپاراتچی سینما 

در خوابی آشفته 
بلیط پروازش 
به بغداد هارون الرشید را 
در میان ملحفه ها گم کرده است 
و تا پیدایش نکرده حاضر نیست 
از خواب بیدار شود . 
------------------

2 - آقای کرم کتاب 

حاضر است نیمی از عمرش را بدهد 
و در نیمه دیگر 
کلید دار کتابخانه واتیکان باشد 
در هر قرن و دوره ای 
که به او افتخار بدهند. 
---------------- 

3 - افسر تبعیدی به بوشهر 

در صندوق پستی اش 
حکم ماموریتی دریافت می کند 
با مهر و نشان خشاریار شاه 
که دستور داده دریای نا فرمان را 
در برابر افسران انگلیسی 
و شیوخ آنسوی آب 
به باد تازیانه بگیرد . 
-------------

4 - مدیر عامل وال استریت 

دربانی مادام العمر ملکه سبا 
در ریگهای حبشه را 
به شغل اداری اش در بیداری 
و نقش خانمان بر اندازش در خانه 
تر جیح می دهد . 
----------------

5 - روزنامه نگار نا راضی 

قلم به دست 
و مات و مبهوت 
وقتی حس می کنی
این همکار  تو دیگر
در اتاق تحریر نیست 
باید شب نامه نویسی شده باشد
در انقلاب مشروطه 
که ژاندارک به او دل می بندد 
و قسم یاد می کند او را 
بیش از فرانسه دوست بدارد .
-----------------

6 - آرایشگر زندانی 

 در سلول انفرادی اش 
خواب می بیند 
در استخدام برج لندن است 
و کارش سر زدن 
از ملکه های خیانت کار .
-----------------------

7 - کتابدار ایرانی دانشگاه برکلی 

خسته از کار کتابداری 
می خواهد زرگری باشد
در بازار شیراز عهد تیموری 
با خانه ای در همسایگی حافظ 
و نخستین کسی باشد
که به شاعر شیرین سخن 
از رواج قند پارسی اش
در آلمان و آمریکا بگوید 
و تماشا کند عکس العمل شاعر را 
وقتی می شنود از زبان او 
که تعداد حافظ شناسان قرن بیستم 
بیش از لشکر تیمور بوده است ! 
--------------------------

8 - فضا نورد باز نشسته

در به در
جویای مخارج سنگین خوابی طولانی است
در قالبی از یخ
و با تضمین بیداری
در قرنی که دولت فدرال مریخ
تصویر او را بر اسکناسهای سرخش 
چاپ کرده باشد . 

----------------------

منتشر شده در ماهنامه تجربه - شماره 22 
----------------------------------------
طرح :آنا آخماتوا و مایاکوفسکی 
کار اینجانب 
نقاشی و کولاژ 2002


۱۷ مرداد ۱۳۹۲

به مناسبت چاپ هفتم کبریت خیس
===================

پیاز را من رنده می کنم 

که چشمه اشکم خشک نشود !!


۱۳ مرداد ۱۳۹۲

شاه بیت های اعراب جاهلی


از مجموعه ( لیلای تمام چشمه ها )


ترجمه سه زبانه ( فارسی - عربی - انگلیسی )
--------------------------------------

به تو می اندیشم 
و مانند گنجشکی در باران 
به خود می لرزم .

سر بر گرداندم 
از سواد چادر های قبیله
اثری نبود
به فرمان دل 
راه رفته را باز گشتم . 

شب 
به عروس سیاه پوشی می مانست 
با گردن بند نقره ای 

 قلب من یکپارچه عشق اوست 
پیش از او هیچ نبوده است 
و پس از او نیز 
هیچ نخواهد بود .

تو نگران تندرستی من هستی 
سلامتی من اما 
خودش جای نگرانی است  .

او در آغوش من است 
اما هنوز هم 
دلتنگ او هستم . 

جام صلح را لاجرعه بنوش 
از جام جنگ اما 
به جرعه ای بسنده کن .