۲۱ تیر ۱۳۹۲

آشیانه های شناور

در مجموعه ( دوربین قدیمی و اشعار دیگر )  شعری دارم با عنوان پرنده بی پا . با این پرنده نخستین بار هنگامی که شعر بومیان آمریکا را ترجمه می کردم آشنا شدم . پرنده ای اساطیری که به طرز اعجاب انگیزی متافر تمام و کمال سر گشتگی انسان در این کره خاکی است . با مفهوم این استعاره پیش از آن در شاه بیتی از کلیم کاشانی  بر خورد کرده بودم که می گوید ( موجیم که آسودگی ما عدم ماست  / ما زنده از آنیم که آرام نگیریم  ) اما موج در مقایسه با جانداری که  قلبی درون سینه اش می تپد رقیب قدرتمندی نیست .
نام این پرنده اسطوره ای در فرهنگ بومیان آمریکا ( پرنده بی پاست ) واز آنجا که هر پرنده ای برای پرش اولیه که منجر به پرواز می شود به پا احتیاج دارد ، این پرنده قادر نیست بر زمین بنشیند . بر زمین نشستن یعنی زمین گیر شدن و در نهایت در همان مکان ( فرودگاه ) از تشنگی و گرسنگی جان باختن  . با این حساب این پرنده از بدو تولد که در آسمان انجام می شود تا لحظه مرگ محکوم به پرواز است . از حشرات آسمان تغذیه می کند در حال پرواز و با بالهای گشوده می خوابد و جفت گیری اش نیز در حال پرواز انجام می شود .و در نهایت در میان آسمان جان به جان آفرین تسلیم  می کند .
پس از آشنائی  با این پرنده در فرهنگ تمدن های دیگر نیز گاه و بی گاه گشته ام که ردی از آن بیابم . اما از آنجا که جستجوی من بر ( بی پا بودن ) پرنده متمرکز شده بود نتیجه چندانی نگرفتم .
این گذشت تا این که دوست دیرینه ام جناب محمد رحیم اخوت که که در ادوار ماقبل اینترنت  چند سالی با هم مکاتبه داشتیم در رابطه با آن شعر( پرنده بی پا ) مطلبی برایم فرستاد با عنوان ( شنیدن کی بود مانند دیدن )
آقای اخوت این مطلب را که گویا در مجله دنیای کتاب چاپ شده بود با یاد آوری از شعر من و مطلب هنوز منتشر نشده ای از آقای دکتر حمید فرازنده با عنوان ( کوه ها و باد خورک ها ) نوشته بود . این مقاله که تاریخ دی ماه سال 81 را بر خود داشت زمانی تحریر شده بود که تب واگیر دار مهاجرت در میان ایرانیان داشت فرو کش می کرد و مردم از خلال حرف های ضد و نقیض سفر کرده ها در نامه هایشان  یا پای تلفن ، داشتند پی می بردند که گویا آن طرف هم آنطور که وانمود می کردند چندان آش دهن سوزی نیست و در نهایت آدمی هر جا که باشد پرنده بی پاست و باد خورکی محکوم به پرواز ابدی .
از طریق این مطلب بود که من با همزاد ایرانی پرنده بی پا که همان باد خورک باشد آشنا شدم . طبیعی است اولین واکنشم سر زدن به فرهنگ معین بود که باد خورک را پرنده ای تیز پرواز به اندازه گنجشک و از خانواده چلچله ها معرفی کرده بود . خوشبختانه یا متاسفانه اینجا دیگر سر و کارمان به پرنده ای کاملا خیالی و افسانه ای نبود . این یکی پرنده ای بود به چند رنگ مختلف و دارای شناسنامه . در مطالعات بعدی پی بردم که در نقاط مختلف ایران در معرفی این پرنده گاهی پا از دایره واقعیت  فراتر نهاده و صفات و رفتارهائی را به آن نسبت می دهند که شباهتش را به پرنده اساطیری سرخپوستان تشدید می کند . خوابیدن در حال پرواز ، جفت گیری سریع سه ثانیه ای در آسمان، پاهای بسیار کوچک و  تیز پرواز ترین پرنده آسمان  از آن جمله است . اما تا به حال به متنی بر نخورده بودم که گفته باشد تولد و مرگ این پرنده که از خانواده پرستو  و چلچله است در آسمان صورت می پذیرد . 
                                            *                  *           *            *
گاهی آدم در جاهائی به چیزی بر خورد می کند که به هیچ وجه انتظارش را نداشته است . چند روزی است که در حال مطالعه تاریخ تهران قدیم هستم و در بخشی که مربوط به آب پاشیدن تهرانی ها بر همدیگر می شود و این که این رسم از کجا آمده است به پرستوئی بر خوردم که آشیانه اش را در آسمان  می سازد . در ادامه  روایت  ابو ریحان بیرونی را  در باره این پرستو می خوانید  ،همراه با  شعر پرنده بی پا که سر آغاز این جستجو بوده است
(( در گذشته رسم بر این بود که در روز نوروز مردمان به یکدیگر آب می‌پاشیدند و شادمانی می‌کردند. ابوریحان بیرونی در این مورد می‌گوید: حضرت  سلیمان باد را امر کرد که او را با وسیله آسمان پیمایش، پرواز دهد .  در این هنگام پرستویی پیش آمده و بدو گفت : در این آسمان از برای من کاشانه‌ای است چند تخم در آن که امید من است. از آنسوتر رو که کاشانه مرا در هم مشکنی سلیمان خواهش او را پذیرفته و مسیر خود را کج کرد و از سوی دیگر رفت چون این کرد پرستو برای قدردانی، از جایی مقداری آب آورد و بر روی سلیمان پاشید و یک ران ملخ نیز بدو داد ))
==================================

       پرنده بی پا 


مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
پرنده بی پاست او
که هستی کابوس وارش را
بر باد می زید .
مفهوم جاری پرواز است
در رگ های آسمان

بر باد می خسبد
بر شاخه های خموشیده توفان
آشیان می سازد
سنگدان بی سنگش را
از خرده ریز سفره آسمان پر می کند
و صدای غریبش را هر شب
مثل سه قطره خون هدایت
در گوش سنگین سخره ها فرو می چکاند .

ماهی دریای آسمان است
که از خاک فقط هلاک را می داند
و قلب کوچکش
قطره خون منجمدی
از گلوی خدایان نفرین شده است

حنجره خاموش پرندگانی است
که بر سیم های کبود برق  انتظار می کشند
و آواز خروسانی
که بر چینه زرین بامداد می خوانند

مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
شکل دست های سپید توست
که در توفان اوراق اداری
پر پر می زنند
و قلب مرا ماند
هنگامی که سر
به درهای بسته آسمان می کوبد .