از درز پنجره ای
که دود سیگارت را
به خیابان رها می کنی
زنگ دو چرخه ای خواهی شنید
که ( لیدی گودایوا ) را می گرداند
در خیابانهای خالی ساحلی
دیگر لازم نیست
پنجره ای بسته شود
و به احترام شهروندان شرم زده ای
که چشم بر عریانی او بسته اند
کلاه از سر برداری
شانه های این دوچرخه سوار را
شال مه پوشانده است
و کمرگاهش را
گیسوی شبنم زده
زیبائی حضورش هر بامداد
مانند خضر خجسته پی
تسکین دلواپسی است
اگر چه دیگر سبک نمی کند
بار سنگین مالیاتت را .
----------------
* لیدی گودایوا - از شوهر فرماندارش تقاضای کاهش
مالیات مردم را کرد و شوهر به این شرط پذیرفت
که او عریان بر اسبش گرد شهر بگردد . آن روز هیچ
کس از خانه های شهر کاونتری در انگلستان
بیرون نیامد و تمام پنجره ها بسته بود.
۲ مرداد ۱۳۹۲
شعری از دفتر جدید
۲۱ تیر ۱۳۹۲
آشیانه های شناور
در مجموعه ( دوربین قدیمی و اشعار دیگر ) شعری دارم با عنوان پرنده بی پا . با این پرنده نخستین بار هنگامی که شعر بومیان آمریکا را ترجمه می کردم آشنا شدم . پرنده ای اساطیری که به طرز اعجاب انگیزی متافر تمام و کمال سر گشتگی انسان در این کره خاکی است . با مفهوم این استعاره پیش از آن در شاه بیتی از کلیم کاشانی بر خورد کرده بودم که می گوید ( موجیم که آسودگی ما عدم ماست / ما زنده از آنیم که آرام نگیریم ) اما موج در مقایسه با جانداری که قلبی درون سینه اش می تپد رقیب قدرتمندی نیست .
نام این پرنده اسطوره ای در فرهنگ بومیان آمریکا ( پرنده بی پاست ) واز آنجا که هر پرنده ای برای پرش اولیه که منجر به پرواز می شود به پا احتیاج دارد ، این پرنده قادر نیست بر زمین بنشیند . بر زمین نشستن یعنی زمین گیر شدن و در نهایت در همان مکان ( فرودگاه ) از تشنگی و گرسنگی جان باختن . با این حساب این پرنده از بدو تولد که در آسمان انجام می شود تا لحظه مرگ محکوم به پرواز است . از حشرات آسمان تغذیه می کند در حال پرواز و با بالهای گشوده می خوابد و جفت گیری اش نیز در حال پرواز انجام می شود .و در نهایت در میان آسمان جان به جان آفرین تسلیم می کند .
پس از آشنائی با این پرنده در فرهنگ تمدن های دیگر نیز گاه و بی گاه گشته ام که ردی از آن بیابم . اما از آنجا که جستجوی من بر ( بی پا بودن ) پرنده متمرکز شده بود نتیجه چندانی نگرفتم .
این گذشت تا این که دوست دیرینه ام جناب محمد رحیم اخوت که که در ادوار ماقبل اینترنت چند سالی با هم مکاتبه داشتیم در رابطه با آن شعر( پرنده بی پا ) مطلبی برایم فرستاد با عنوان ( شنیدن کی بود مانند دیدن )
آقای اخوت این مطلب را که گویا در مجله دنیای کتاب چاپ شده بود با یاد آوری از شعر من و مطلب هنوز منتشر نشده ای از آقای دکتر حمید فرازنده با عنوان ( کوه ها و باد خورک ها ) نوشته بود . این مقاله که تاریخ دی ماه سال 81 را بر خود داشت زمانی تحریر شده بود که تب واگیر دار مهاجرت در میان ایرانیان داشت فرو کش می کرد و مردم از خلال حرف های ضد و نقیض سفر کرده ها در نامه هایشان یا پای تلفن ، داشتند پی می بردند که گویا آن طرف هم آنطور که وانمود می کردند چندان آش دهن سوزی نیست و در نهایت آدمی هر جا که باشد پرنده بی پاست و باد خورکی محکوم به پرواز ابدی .
از طریق این مطلب بود که من با همزاد ایرانی پرنده بی پا که همان باد خورک باشد آشنا شدم . طبیعی است اولین واکنشم سر زدن به فرهنگ معین بود که باد خورک را پرنده ای تیز پرواز به اندازه گنجشک و از خانواده چلچله ها معرفی کرده بود . خوشبختانه یا متاسفانه اینجا دیگر سر و کارمان به پرنده ای کاملا خیالی و افسانه ای نبود . این یکی پرنده ای بود به چند رنگ مختلف و دارای شناسنامه . در مطالعات بعدی پی بردم که در نقاط مختلف ایران در معرفی این پرنده گاهی پا از دایره واقعیت فراتر نهاده و صفات و رفتارهائی را به آن نسبت می دهند که شباهتش را به پرنده اساطیری سرخپوستان تشدید می کند . خوابیدن در حال پرواز ، جفت گیری سریع سه ثانیه ای در آسمان، پاهای بسیار کوچک و تیز پرواز ترین پرنده آسمان از آن جمله است . اما تا به حال به متنی بر نخورده بودم که گفته باشد تولد و مرگ این پرنده که از خانواده پرستو و چلچله است در آسمان صورت می پذیرد .
* * * *
گاهی آدم در جاهائی به چیزی بر خورد می کند که به هیچ وجه انتظارش را نداشته است . چند روزی است که در حال مطالعه تاریخ تهران قدیم هستم و در بخشی که مربوط به آب پاشیدن تهرانی ها بر همدیگر می شود و این که این رسم از کجا آمده است به پرستوئی بر خوردم که آشیانه اش را در آسمان می سازد . در ادامه روایت ابو ریحان بیرونی را در باره این پرستو می خوانید ،همراه با شعر پرنده بی پا که سر آغاز این جستجو بوده است
(( در گذشته رسم بر این بود که در روز نوروز مردمان به یکدیگر آب میپاشیدند و شادمانی میکردند. ابوریحان بیرونی در این مورد میگوید: حضرت سلیمان باد را امر کرد که او را با وسیله آسمان پیمایش، پرواز دهد . در این هنگام پرستویی پیش آمده و بدو گفت : در این آسمان از برای من کاشانهای است چند تخم در آن که امید من است. از آنسوتر رو که کاشانه مرا در هم مشکنی سلیمان خواهش او را پذیرفته و مسیر خود را کج کرد و از سوی دیگر رفت چون این کرد پرستو برای قدردانی، از جایی مقداری آب آورد و بر روی سلیمان پاشید و یک ران ملخ نیز بدو داد ))
==================================
پرنده بی پا
مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
پرنده بی پاست او
که هستی کابوس وارش را
بر باد می زید .
مفهوم جاری پرواز است
در رگ های آسمان
بر باد می خسبد
بر شاخه های خموشیده توفان
آشیان می سازد
سنگدان بی سنگش را
از خرده ریز سفره آسمان پر می کند
و صدای غریبش را هر شب
مثل سه قطره خون هدایت
در گوش سنگین سخره ها فرو می چکاند .
ماهی دریای آسمان است
که از خاک فقط هلاک را می داند
و قلب کوچکش
قطره خون منجمدی
از گلوی خدایان نفرین شده است
حنجره خاموش پرندگانی است
که بر سیم های کبود برق انتظار می کشند
و آواز خروسانی
که بر چینه زرین بامداد می خوانند
مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
شکل دست های سپید توست
که در توفان اوراق اداری
پر پر می زنند
و قلب مرا ماند
هنگامی که سر
به درهای بسته آسمان می کوبد .
نام این پرنده اسطوره ای در فرهنگ بومیان آمریکا ( پرنده بی پاست ) واز آنجا که هر پرنده ای برای پرش اولیه که منجر به پرواز می شود به پا احتیاج دارد ، این پرنده قادر نیست بر زمین بنشیند . بر زمین نشستن یعنی زمین گیر شدن و در نهایت در همان مکان ( فرودگاه ) از تشنگی و گرسنگی جان باختن . با این حساب این پرنده از بدو تولد که در آسمان انجام می شود تا لحظه مرگ محکوم به پرواز است . از حشرات آسمان تغذیه می کند در حال پرواز و با بالهای گشوده می خوابد و جفت گیری اش نیز در حال پرواز انجام می شود .و در نهایت در میان آسمان جان به جان آفرین تسلیم می کند .
پس از آشنائی با این پرنده در فرهنگ تمدن های دیگر نیز گاه و بی گاه گشته ام که ردی از آن بیابم . اما از آنجا که جستجوی من بر ( بی پا بودن ) پرنده متمرکز شده بود نتیجه چندانی نگرفتم .
این گذشت تا این که دوست دیرینه ام جناب محمد رحیم اخوت که که در ادوار ماقبل اینترنت چند سالی با هم مکاتبه داشتیم در رابطه با آن شعر( پرنده بی پا ) مطلبی برایم فرستاد با عنوان ( شنیدن کی بود مانند دیدن )
آقای اخوت این مطلب را که گویا در مجله دنیای کتاب چاپ شده بود با یاد آوری از شعر من و مطلب هنوز منتشر نشده ای از آقای دکتر حمید فرازنده با عنوان ( کوه ها و باد خورک ها ) نوشته بود . این مقاله که تاریخ دی ماه سال 81 را بر خود داشت زمانی تحریر شده بود که تب واگیر دار مهاجرت در میان ایرانیان داشت فرو کش می کرد و مردم از خلال حرف های ضد و نقیض سفر کرده ها در نامه هایشان یا پای تلفن ، داشتند پی می بردند که گویا آن طرف هم آنطور که وانمود می کردند چندان آش دهن سوزی نیست و در نهایت آدمی هر جا که باشد پرنده بی پاست و باد خورکی محکوم به پرواز ابدی .
از طریق این مطلب بود که من با همزاد ایرانی پرنده بی پا که همان باد خورک باشد آشنا شدم . طبیعی است اولین واکنشم سر زدن به فرهنگ معین بود که باد خورک را پرنده ای تیز پرواز به اندازه گنجشک و از خانواده چلچله ها معرفی کرده بود . خوشبختانه یا متاسفانه اینجا دیگر سر و کارمان به پرنده ای کاملا خیالی و افسانه ای نبود . این یکی پرنده ای بود به چند رنگ مختلف و دارای شناسنامه . در مطالعات بعدی پی بردم که در نقاط مختلف ایران در معرفی این پرنده گاهی پا از دایره واقعیت فراتر نهاده و صفات و رفتارهائی را به آن نسبت می دهند که شباهتش را به پرنده اساطیری سرخپوستان تشدید می کند . خوابیدن در حال پرواز ، جفت گیری سریع سه ثانیه ای در آسمان، پاهای بسیار کوچک و تیز پرواز ترین پرنده آسمان از آن جمله است . اما تا به حال به متنی بر نخورده بودم که گفته باشد تولد و مرگ این پرنده که از خانواده پرستو و چلچله است در آسمان صورت می پذیرد .
* * * *
گاهی آدم در جاهائی به چیزی بر خورد می کند که به هیچ وجه انتظارش را نداشته است . چند روزی است که در حال مطالعه تاریخ تهران قدیم هستم و در بخشی که مربوط به آب پاشیدن تهرانی ها بر همدیگر می شود و این که این رسم از کجا آمده است به پرستوئی بر خوردم که آشیانه اش را در آسمان می سازد . در ادامه روایت ابو ریحان بیرونی را در باره این پرستو می خوانید ،همراه با شعر پرنده بی پا که سر آغاز این جستجو بوده است
(( در گذشته رسم بر این بود که در روز نوروز مردمان به یکدیگر آب میپاشیدند و شادمانی میکردند. ابوریحان بیرونی در این مورد میگوید: حضرت سلیمان باد را امر کرد که او را با وسیله آسمان پیمایش، پرواز دهد . در این هنگام پرستویی پیش آمده و بدو گفت : در این آسمان از برای من کاشانهای است چند تخم در آن که امید من است. از آنسوتر رو که کاشانه مرا در هم مشکنی سلیمان خواهش او را پذیرفته و مسیر خود را کج کرد و از سوی دیگر رفت چون این کرد پرستو برای قدردانی، از جایی مقداری آب آورد و بر روی سلیمان پاشید و یک ران ملخ نیز بدو داد ))
==================================
پرنده بی پا
مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
پرنده بی پاست او
که هستی کابوس وارش را
بر باد می زید .
مفهوم جاری پرواز است
در رگ های آسمان
بر باد می خسبد
بر شاخه های خموشیده توفان
آشیان می سازد
سنگدان بی سنگش را
از خرده ریز سفره آسمان پر می کند
و صدای غریبش را هر شب
مثل سه قطره خون هدایت
در گوش سنگین سخره ها فرو می چکاند .
ماهی دریای آسمان است
که از خاک فقط هلاک را می داند
و قلب کوچکش
قطره خون منجمدی
از گلوی خدایان نفرین شده است
حنجره خاموش پرندگانی است
که بر سیم های کبود برق انتظار می کشند
و آواز خروسانی
که بر چینه زرین بامداد می خوانند
مثل هر پرنده دیگر است
اما نشستن نمی تواند
شکل دست های سپید توست
که در توفان اوراق اداری
پر پر می زنند
و قلب مرا ماند
هنگامی که سر
به درهای بسته آسمان می کوبد .
۱۹ تیر ۱۳۹۲
۱۲ تیر ۱۳۹۲
از نوسفراتو تا دراکولا
نقس زمان در کشف ارزش های پنهان آثار هنری
ماهنامه عاشقانه - فروردین 93
اکثر فیلم های ترسناکی که در نیمه اول قرن بیستم ساخته شده اند امروزه قادر به ترساندن بچه های دبستانی هم نیستند و در مواردی بیشتر خنده آور و مضحک می نمایند تا دلهره آور . اما نوسفراتو با نزدیک به یک قرن از ساخته شدن آن هنوز فیلم ترسناکی است که اجازه خندیدن به هیچ یک از کاراکتر ها و صحنه هایش را نمی دهد . طبق روایتی ( مکس شرک ) که نقش نوسفراتو را در این فیلم به عهده داشت پس از اتمام کار به شکل مرموزی نا پدید شده و دیگر هیچ اثری از او نیافته اند .در باور عاشقان سینمای وحشت هیچ بعید نیست که وقتی دارید این فیلم را تماشا می کنید مکس شرک از لای در و پاورچین به شما نزدیک شود !!!.
فیلم دیگر ساخته فرانسیس فورد کاپولاست که با تاکید بر نام نویسنده ( دراکولای برام استوکر ) در عنوان فیلم از همان آغاز نوید اثری را می دهد که با وفاداری به متن و درست هفتاد سال پس از نوسفراتو ساخته شده است .
فرق عمده این فیلم با دیگر آثار دراکولائی در این است که کاپولا برای نخستین بار پای عشق سودائی و بسیار وفادارانه ودر عین حال اروتیکی را به سینمای وحشت کشانده است . عشقی رمانتیک که تمام حوادث دلهره آور فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد و در نوع خود می کوشد توجیه کننده جنون سرخ و خون چکان دراکولا باشد . فیلم کاپولا بی تردید عاشقانه ترین دراکولائی است که تا به امروز ساخته شده است و به گمان من بیشتر انرژی اش را از عشق نامیرایی می گیرد که این کنت خون آشام به ( مینا ) می ورزد . عشقی سراسر آلوده به گذشته تباه شده و خون تازه وگرم قربانیانی که چراغ آن گذشته را تا رسیدن مجدد به مینا روشن نگه داشته اند . نا گفته نماند که در زمان نگارش دراکولا در سالهای پایانی قرن نوزدهم علم روانشناسی هنوز به مرحله ای نرسیده بود که رابطه خون را با امیال جنسی حتا در حد سئوال مطرح کند . بر رسی عوامل خود زنی دیر نشینان کاتولیک در حد جاری شدن خون ، بالا رفتن آمار انتحار در جوامع صنعتی و پی بردن به ابعاد فزاینده بیماری کاتر( تیغ کشیدن بر خود ) در میان دختران جوان دریچه ای ( هر چند کوچک ) به این عرصه تاریک روح و روان آدمی می گشاید که حاصل آن در رشته های هنر و ادبیات باز خوانی آثاری مانند مسخ اوید ( اویدیوس پوبلیوس نیسو ) ، دکتر جکل و مستر هاید ، دراکولا و دیگر آثار مشابه آنهاست . با تکیه بر این دانش جدید هنرمندان و منتقدین ارزش های زیبا شناسانه جدیدی در این آثار کشف می کنند که پیش از آن اشاره ای به آنها نرفته بوده و چه بسا که خالق اثر نیز خود از آن آگاهی نداشته است .
تاثیر رویدادهای دوران طفولیت تا نو جوانی بر شکل گیری شخصیت فرد و نقش عظیمی که جنسیت در مرکز آن به عهده دارد از دستاوردهای علمی است که پس از تحریر این کتاب شکوفا می شود و می کوشد پاسخی بیابد برای آن بخش از رفتارهای آدمی که غالبا خارج از دایره کنترل و قدرت اوست و به طرزی خود سرانه عمل می کنند . عشق وسواس گونه و سودائی از نمونه های کلاسیک این گونه رفتار است که هر از گاه در صورت مواجه با سر خوردگی و ناکامی منجر به خود آزاری فیزیکی ، روحی و بروز افکار آزاردهنده می شود .
بیماری کاتر که پیشتر به آن اشاره شد به خاطر رابطه ای که با خون دارد و لذت بیمار گونه ای که فرد مبتلا به آن از جاری شدن خون خود می برد از دیگر انواع نارسائی های روحی به بحث ما نزدیک تر است . کاترها برای مقابله با سر خوردگی های عاطفی و فرو نشاندن موقتی تنش های آزار دهنده روحی و رسیدن به آرامشی کم دوام در جائی خلوت و دور از چشم دیگران با کشیدن محتاطانه تیغ به ران خود کما بیش همان حالتی را تجربه می کنند که مینا و لوسی برای دست یابی به آن شاهرگ خود را به دندانهای دراکولا می سپارند . از آنجا که مبتلایان به این نوع بیماری ها سعی در پنهان کردن آن دارند آمار دقیقی از تعداد آنها در دست نیست . اما بر طبق یک آمار تخمینی در آمریکای شمالی از هر صد هزار نفر سه هزار نفر کاتر هستند و کشور روسیه بیشترین مبتلایان به این بیماری روحی را دارد .
* * * * * *
در بیوگرافی برام استوکر می خوانیم که او به رغم پا ورقی بودن رمانش تحقیقات گسترده ای برای نوشتن این رمان انجام داده و چندین کتاب تاریخی در رابطه با ترنسلوانیای رومانی و حکومت عثمانی بر آن منطقه و سر گذشت ( پرنس ولد دراکول ) را که الهام بخش شخصیت دراکولاست مطالعه کرده است . با این همه رمان او که در اصل جهت سر گرمی خوانندگان روزنامه منتشر می شده اثری ادبی و نزدیک به سلیقه جامعه کتابخوان و الیت به حساب نمی آمده . رمان او نیز یکی از ده ها رمان گوتیکی بوده است که سالانه طی آن دوره منتشر می شده است .
به یاد می آورم که زنده یاد هوشنگ گلشیری جائی در رابطه با رمانهای گوتیک از فرانکنشتین و دکتر جکل و مستر هاید در شمار آثاری دارای ارزش هنری و استتیک یاد کرده بود ، اما دراکولا را که در اصل یک پاورقی عوام پسند بوده است فاقد ارزش هنری می دانست . در غرب نیز شاید تا سی چهل سال پیش اهل قلم بر همین باور بوده و آن را همطراز با دیگر آثار نامبرده نمی دانستند . اما در نیمه دوم قرن ماضی به مرور ورق به نفع دراکولا بر می گردد .
از میان هزاران اثر هنری عوام پسندانه گاهی اتفاق می افتد که یک اثر به مرور زمان و با قرار گرفتن زیر ذره بین خوانش های متعدد ومتفاوت توانائی و قابلیت هائی در آن کشف می شود که آن را وارد جرگه آثار کلاسیک می کند . از ادبیات خودمان امیر ارسلان نامدار را می توان مثال زد که در اصل رمان پاورقی از نوع شفاهی اش بوده است . شکی نیست که ضمیر نا خود آگاه نویسنده و سیر حوادث و کشفییات جدید در رابطه با روان آدمی و اختراعات جدید در موفقیت بعضی از این آثار نقش تعین کننده دارند. دراکولای برم استوکر نیز یکی از این رمانهاست که جدا از ارزش های شناخته شده آن اگر سینما و دوربین اختراع نشده بود و روانکاوی و روانشناسی پا به عرصه های نا شناخته روح و روان آدمی ننهاده بودند ، موفقیت و شهرت امروزی را نداشت .
برم استوکر با نوشتن دراکولا بی آن که خود واقف باشد به شکلی نا خود آگاه در به عرصه ای می گشاید که قرار است در شکل گیری نگاه جدیدی که انسان مدرن قرن بیستمی به خود و امیال و آرزوهایش دارد نقش داشته باشد
در اوایل دهه هشتاد در نیو یورک فرانک لانجلا که یکی از جذاب ترین هنرپیشه های مرد تئاترآمریکاست در نقش دراکولا بر صحنه ظاهر می شود. در یکی از اجراهای آن سناریو نویسی به نام جیمز . وی . هارت پشت سر چند زن میانسال نشسته است . او که بعد ها سناریوی دراکولا را برای کاپولا می نویسد در دفتر خاطراتش نوشته است ( هنگام آنتراکت وقتی از صندلی بلند می شدم شنیدم یکی از زنها با لحن شاد و شوخ طبعانه ای می گوید ( من یک بوسه این چنینی را حتا اگر به خون آشام شدنم منجر شود ، به یک عمر خوابیدن کنار این شوهرهای بی رمقمان تر جیح می دهم . ) و از قراری جمع آنها پس از شنیدن این حرف منفجر می شوند از خنده . هارت بعد ها می گوید نوشتن سناریوی دراکولا با تکیه بر عشق نا میرا و اروتیک همانجا به ذهنم رسید و دیگر دست از سرم بر نداشت .
.
ماهنامه عاشقانه - فروردین 93
از نزدیک به پنجاه فیلمی که با استفاده از نام و عنوان و داستان دراکولای ( برام استوکر ) ساخته شده اند به غیر از یکی دو استثنای معروف هیچکدام تمام و کمال به متن اصلی وفادار نمانده اند . برای مثال دراکولا در رمان برام استوکر هیچ نوکر و خدمتکاری در خانه ندارد . اما در فیلم های دراکولائی تقریبا بدون استثنا کنت خون آشام نوکری دارد به نام ( ایگور ) که یکی از جذاب ترین کاراکترهای ثابت و سر قفلی فیلم های دراکولائی است . نوکری که از حق نگذریم در اکثر موارد و به ویژه در فیلم های استودیو ( همر ) لندن از اربابش ترسناکتر است .
اما از آن دو فیلم وفادار به متن اولی ( نوسفراتو ) نام دارد . این فیلم اثری است باز مانده از دوران صامت سینما ی امپرسیونیستی آلمان و به کارگردانی ( اف. دبلیو . مونرو ) که امروزه آن را در شمار شاهکارهای تاثیر گذار سینمای جهان محسوب می کنند . مونرو به این دلیل که نتوانست رضایت همسر برم استوکر را که وارث آثار او بود به دست بیاورد به اجبار نام دراکولا و تعدادی از کاراکتر ها و اماکن را تعغیر داد . اما به متن و جوهره اثر وفا دار ماند و با آن امکانات اندک توانست با ساختن این فیلم آغاز گر سینمای وحشت از نوع هنری اش باشد .اکثر فیلم های ترسناکی که در نیمه اول قرن بیستم ساخته شده اند امروزه قادر به ترساندن بچه های دبستانی هم نیستند و در مواردی بیشتر خنده آور و مضحک می نمایند تا دلهره آور . اما نوسفراتو با نزدیک به یک قرن از ساخته شدن آن هنوز فیلم ترسناکی است که اجازه خندیدن به هیچ یک از کاراکتر ها و صحنه هایش را نمی دهد . طبق روایتی ( مکس شرک ) که نقش نوسفراتو را در این فیلم به عهده داشت پس از اتمام کار به شکل مرموزی نا پدید شده و دیگر هیچ اثری از او نیافته اند .در باور عاشقان سینمای وحشت هیچ بعید نیست که وقتی دارید این فیلم را تماشا می کنید مکس شرک از لای در و پاورچین به شما نزدیک شود !!!.
فیلم دیگر ساخته فرانسیس فورد کاپولاست که با تاکید بر نام نویسنده ( دراکولای برام استوکر ) در عنوان فیلم از همان آغاز نوید اثری را می دهد که با وفاداری به متن و درست هفتاد سال پس از نوسفراتو ساخته شده است .
فرق عمده این فیلم با دیگر آثار دراکولائی در این است که کاپولا برای نخستین بار پای عشق سودائی و بسیار وفادارانه ودر عین حال اروتیکی را به سینمای وحشت کشانده است . عشقی رمانتیک که تمام حوادث دلهره آور فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد و در نوع خود می کوشد توجیه کننده جنون سرخ و خون چکان دراکولا باشد . فیلم کاپولا بی تردید عاشقانه ترین دراکولائی است که تا به امروز ساخته شده است و به گمان من بیشتر انرژی اش را از عشق نامیرایی می گیرد که این کنت خون آشام به ( مینا ) می ورزد . عشقی سراسر آلوده به گذشته تباه شده و خون تازه وگرم قربانیانی که چراغ آن گذشته را تا رسیدن مجدد به مینا روشن نگه داشته اند . نا گفته نماند که در زمان نگارش دراکولا در سالهای پایانی قرن نوزدهم علم روانشناسی هنوز به مرحله ای نرسیده بود که رابطه خون را با امیال جنسی حتا در حد سئوال مطرح کند . بر رسی عوامل خود زنی دیر نشینان کاتولیک در حد جاری شدن خون ، بالا رفتن آمار انتحار در جوامع صنعتی و پی بردن به ابعاد فزاینده بیماری کاتر( تیغ کشیدن بر خود ) در میان دختران جوان دریچه ای ( هر چند کوچک ) به این عرصه تاریک روح و روان آدمی می گشاید که حاصل آن در رشته های هنر و ادبیات باز خوانی آثاری مانند مسخ اوید ( اویدیوس پوبلیوس نیسو ) ، دکتر جکل و مستر هاید ، دراکولا و دیگر آثار مشابه آنهاست . با تکیه بر این دانش جدید هنرمندان و منتقدین ارزش های زیبا شناسانه جدیدی در این آثار کشف می کنند که پیش از آن اشاره ای به آنها نرفته بوده و چه بسا که خالق اثر نیز خود از آن آگاهی نداشته است .
تاثیر رویدادهای دوران طفولیت تا نو جوانی بر شکل گیری شخصیت فرد و نقش عظیمی که جنسیت در مرکز آن به عهده دارد از دستاوردهای علمی است که پس از تحریر این کتاب شکوفا می شود و می کوشد پاسخی بیابد برای آن بخش از رفتارهای آدمی که غالبا خارج از دایره کنترل و قدرت اوست و به طرزی خود سرانه عمل می کنند . عشق وسواس گونه و سودائی از نمونه های کلاسیک این گونه رفتار است که هر از گاه در صورت مواجه با سر خوردگی و ناکامی منجر به خود آزاری فیزیکی ، روحی و بروز افکار آزاردهنده می شود .
بیماری کاتر که پیشتر به آن اشاره شد به خاطر رابطه ای که با خون دارد و لذت بیمار گونه ای که فرد مبتلا به آن از جاری شدن خون خود می برد از دیگر انواع نارسائی های روحی به بحث ما نزدیک تر است . کاترها برای مقابله با سر خوردگی های عاطفی و فرو نشاندن موقتی تنش های آزار دهنده روحی و رسیدن به آرامشی کم دوام در جائی خلوت و دور از چشم دیگران با کشیدن محتاطانه تیغ به ران خود کما بیش همان حالتی را تجربه می کنند که مینا و لوسی برای دست یابی به آن شاهرگ خود را به دندانهای دراکولا می سپارند . از آنجا که مبتلایان به این نوع بیماری ها سعی در پنهان کردن آن دارند آمار دقیقی از تعداد آنها در دست نیست . اما بر طبق یک آمار تخمینی در آمریکای شمالی از هر صد هزار نفر سه هزار نفر کاتر هستند و کشور روسیه بیشترین مبتلایان به این بیماری روحی را دارد .
* * * * * *
در بیوگرافی برام استوکر می خوانیم که او به رغم پا ورقی بودن رمانش تحقیقات گسترده ای برای نوشتن این رمان انجام داده و چندین کتاب تاریخی در رابطه با ترنسلوانیای رومانی و حکومت عثمانی بر آن منطقه و سر گذشت ( پرنس ولد دراکول ) را که الهام بخش شخصیت دراکولاست مطالعه کرده است . با این همه رمان او که در اصل جهت سر گرمی خوانندگان روزنامه منتشر می شده اثری ادبی و نزدیک به سلیقه جامعه کتابخوان و الیت به حساب نمی آمده . رمان او نیز یکی از ده ها رمان گوتیکی بوده است که سالانه طی آن دوره منتشر می شده است .
به یاد می آورم که زنده یاد هوشنگ گلشیری جائی در رابطه با رمانهای گوتیک از فرانکنشتین و دکتر جکل و مستر هاید در شمار آثاری دارای ارزش هنری و استتیک یاد کرده بود ، اما دراکولا را که در اصل یک پاورقی عوام پسند بوده است فاقد ارزش هنری می دانست . در غرب نیز شاید تا سی چهل سال پیش اهل قلم بر همین باور بوده و آن را همطراز با دیگر آثار نامبرده نمی دانستند . اما در نیمه دوم قرن ماضی به مرور ورق به نفع دراکولا بر می گردد .
از میان هزاران اثر هنری عوام پسندانه گاهی اتفاق می افتد که یک اثر به مرور زمان و با قرار گرفتن زیر ذره بین خوانش های متعدد ومتفاوت توانائی و قابلیت هائی در آن کشف می شود که آن را وارد جرگه آثار کلاسیک می کند . از ادبیات خودمان امیر ارسلان نامدار را می توان مثال زد که در اصل رمان پاورقی از نوع شفاهی اش بوده است . شکی نیست که ضمیر نا خود آگاه نویسنده و سیر حوادث و کشفییات جدید در رابطه با روان آدمی و اختراعات جدید در موفقیت بعضی از این آثار نقش تعین کننده دارند. دراکولای برم استوکر نیز یکی از این رمانهاست که جدا از ارزش های شناخته شده آن اگر سینما و دوربین اختراع نشده بود و روانکاوی و روانشناسی پا به عرصه های نا شناخته روح و روان آدمی ننهاده بودند ، موفقیت و شهرت امروزی را نداشت .
برم استوکر با نوشتن دراکولا بی آن که خود واقف باشد به شکلی نا خود آگاه در به عرصه ای می گشاید که قرار است در شکل گیری نگاه جدیدی که انسان مدرن قرن بیستمی به خود و امیال و آرزوهایش دارد نقش داشته باشد
در اوایل دهه هشتاد در نیو یورک فرانک لانجلا که یکی از جذاب ترین هنرپیشه های مرد تئاترآمریکاست در نقش دراکولا بر صحنه ظاهر می شود. در یکی از اجراهای آن سناریو نویسی به نام جیمز . وی . هارت پشت سر چند زن میانسال نشسته است . او که بعد ها سناریوی دراکولا را برای کاپولا می نویسد در دفتر خاطراتش نوشته است ( هنگام آنتراکت وقتی از صندلی بلند می شدم شنیدم یکی از زنها با لحن شاد و شوخ طبعانه ای می گوید ( من یک بوسه این چنینی را حتا اگر به خون آشام شدنم منجر شود ، به یک عمر خوابیدن کنار این شوهرهای بی رمقمان تر جیح می دهم . ) و از قراری جمع آنها پس از شنیدن این حرف منفجر می شوند از خنده . هارت بعد ها می گوید نوشتن سناریوی دراکولا با تکیه بر عشق نا میرا و اروتیک همانجا به ذهنم رسید و دیگر دست از سرم بر نداشت .
.
اشتراک در:
پستها (Atom)