گفتوگوی روزنامه شرق با «عباس صفاري» درباره مجموعه شعر اخيرش و وضعيت شعر امروز
=========
مهدی وزیربانی
دهه 80 شعر معاصر ايران به نوعي حساسترين دوران شعر ايران بوده است، چراكه شعر در دهه 70 با بحران مخاطب روبهرو شد و انزواي شاعران آن دهه و فاصله گرفتن مخاطبان از شعر آنها، بستري نامساعد براي نسل دهه 80 به وجود آورد. از اينرو حضور شاعراني چون عباس صفاري در دهه 70 تنفس مصنوعي مقطعي براي شعر دوراني بود كه شعر بهطور جدي با بحران مخاطب مواجه شده بود. «عباس صفاري» بهويژه در دو اثر موفق خود «دوربين قديمي» و «كبريت خيس» خود را به عنوان شاعري متفاوت و جدي تثبيت كرد. در شعر صفاري زباني ساده با مفاهيم كلاسيك و اسطورهاي تلفيق شده است. پيوند چهره ساده كلمات با شمايل پيچيده در شعر صفاري، معنايي را به دست ميدهد كه بدون نياز به زباني فاخر و ثقيل به قول شاملو «همهچيز را از لالايي به شيپور در الفبا تغيير ميدهد.» عباس صفاري اخيرا دفتر شعر «تاريكروشنا» را منتشر كرده كه در مدت كوتاهي تجديد چاپ نيز شده است. با عباس صفاري به مناسبت انتشار اين دفتر شعر كه خودش ميگويد: «بخش چشمگير آن مجموعه به گمانم فشردگي و وفور تصاوير و ايماژهايي است كه در حد توانم كوشيدهام نو و اورژينال باشند» و درباره وضعيت بحراني شعر امروز گفتوگو كردهايم. صفاري معتقد است: «امروز تعداد اندكي هنرمند هستند كه حرفي براي گفتن دارند و مابقي آوانگاردهاي پرمدعايي كه آينده قرار است كشفشان كند. در اين وانفساي ازخودبيگانه تعدادي به هنر روي ميآورند و به هر نحوي ميكوشند سري توي سرها درآورند البته بخشي از اين آشفتگي يا بحران ناشي از انتشارهاي نسنجيده و تريبونهايي است كه خيلي زودتر از موقعي كه شاعري سزاوارش باشد، در اختيار او قرار ميگيرد و اسباب سردرگمي خواننده و توهم پديدآورنده ميشود. اينجاست كه ناشران بايد جديت و دقت بيشتري در انتخاب به خرج بدهند.»
شعر امروز ما به لحاظ آسيبشناسي با مسايل مختلفي روبهروست. وقتي شاعر به تماشاي جهان اطراف مينشيند واقعيت در تخيلش به يك امر كاملا ذهني بدل ميشود و در حين نوشتن توليد متن صورت ميگيرد. يعني شيوه شكل گرفتن و فرم دادن به واقعيت مهمترين بخش قضيه است. اين مساله در جريان امروز شعر ما به نوعي بحران تبديل شده است. كمتر شاعري امروز به ادبيت شعر و خلق يك سبك خاص خود توجه دارد. به نظر شما اين بحران از كجا ناشي شده است؟
اگر اشتباه نكنم شما به مسايلي اشاره داريد كه در پروسه شكلگيري يك شعر، از مرحله الهام و جرقه اوليه تا يافتن قالب و كلمات مناسب نقش سرنوشتسازي دارند. گذر موفقيتآميز از اين مراحل بيشتر بستگي به تسلط شاعر به صنايع و اسباب كارش دارد. اگر در اين مقطع تاريخي چنين بحراني وجود داشته باشد، علت آن را بايد در جايي خارج از پروسه توليد و مراحل آن جستوجو كرد. اگر ذهني كه اين پروسه را هدايت ميكند شفاف و جستوجوگر باشد و به كشف و شهودي رسيده باشد، ضعف اجرايي كارش را نيز –اگر چندان عمده نباشد- ميتوان ناديده گرفت.
به بيان ديگر يك نگاه تازه و جاندار عرضه شده در قالبي ضعيف به مراتب ارزشمندتر از يك بيان قوي اما تكراري است. مشكل عمدهاي كه اين روزها گريبانگير شعر شده ناشي از سهلانگاري است و تقليد ناشيانه و نسنجيده از آثاري كه به هر جهت در بازار موفق بودهاند. ادامه چنين روندي شاعر را به مرور زمان از فرديت خودش دور كرده و نهايتا به كپي دستدومي از اصل تبديل ميكند.
به اعتقاد شما شعر آوانگارد در ايران -بهويژه شعر دهه 80 ما- چه رويكردي داشته و در نسبت با شعر آوانگارد دنيا چه جايگاهي داشته است؟
انديشه نو و آوانگارد و قوالبي كه آن را براي اجرا و مصرف عرضه ميكنند غالبا مانند ديگر پديدههاي علمي و هنري انديشهاي وارداتي بوده است. اما در رابطه با ادبيات و بهويژه شعر، اين سالها با افت و خيزهايي همراه بوده است. در آغاز مقداري ترجمههاي ناقص و شايد هدفمند به دست خوانندگان ميرسيد كه بيشتر اسباب سردرگمي خواننده را در پي داشت. افرادي هم كه خود دستي در شعر داشتند و ميخواستند بدعتگذار باشند، مطالب دست و پا شكستهاي را بر حسب نيازشان و در جهت اثبات شعري كه ميپنداشتند شقالقمر كرده است، ترجمه كرده و به خورد شاگردانشان ميدادند.
اهميت دهه 80 در اين است كه به يمن گسترش اينترنت و دسترسي بيسابقه به اطلاعات، جوانان علاقهمند به هر رشتهاي و از جمله شعر توانستند نمونه توليداتي را كه چندين سال دربارهاش شنيده و خوانده بودند ببينند. در رابطه با شعر وقتي دستاندركاران اين هنر براي اولين بار «زوزه» آلن گينزبرگ يا اشعار براتيگان، بيلي كالينز و بوكافسكي را خواندند تازه پي بردند كه انديشه نو كه تحت عنوان پستمدرنيسم رواج پيدا كرده بود، حرفش چيست و آن را چگونه بيان ميكند. آنچه جاي تاسف است اينكه بياستعدادي و زيادهطلبي يك يا چند فرد پر مدعا چگونه ميتواند عمدا به دهها جوان با استعداد و جستوجوگر آدرس اشتباهي بدهد. با اين مقدمه بايد بگويم در شروع كار هيچ منطق و اصولي بر پروسه خلاقيت حاكم نبود، بيشتر تخريب بود تا سازندگي. شايد بتوان گفت ايران از معدود كشورهايي است كه پستمدرنيسم آن در بسياري از عرصهها و از جمله شعر كاركردي داداييستي داشته است. شايد هم اين سرآغاز داداييستي براي ما لازم و تنها راهي بوده است كه ميتوانستيم گرد و غبار گذشته را از خود بتكانيم.
آوانگارديسم در تعريف جهاني رويكردي محض در پيشرو بودن است. ميخواهيم بدانيم تلقي «عباس صفاري» از مفهوم آوانگارديسم در شعر چيست؟
گفتوگو پيرامون آوانگارديسم و حد و حدود آن همواره امري دشوار و سرشار از اگر و اماست. در واقع هر سبك و ژانري تعريف و چارچوب منحصر به خودش را دارد كه شناخت و ارزيابي توليدات آن را آسان ميكند. متر و معيار سنجش توليدات آوانگارد را اما گذر زمان است كه در دسترس قرار ميدهد و غالبا بايد از دل همان آثار اسباب ارزشگذاري را استخراج كرد.
در مواردي نيز شخصيت هنرمند و دامنه دانش و تجارب او و جديتي كه به خرج ميدهد، كليد تشخيص آثار با پشتوانه آوانگارد را در اختيارمان قرار ميدهد.
با اين همه بايد بپذيريم كه جوامع بهاي سنگيني براي رسيدن به مرحله شناخت و ارزشگذاري هنر آوانگارد پرداخت ميكنند. در موردي مانند سينما كه هنر پرهزينهاي است سالانه صدهاميليون دلار براي كشف استعدادهاي جديد هزينه ميشود. از دهها كارگرداني كه فيلمهايشان را با اين سرمايه ميسازند تعداد اندكي هنرمند هستند و حرفي براي گفتن دارند و مابقي آوانگاردهاي پر مدعايياند كه آينده قرار است كشفشان كند. همين معضل كمابيش گريبانگير رشتههاي ديگر نيز هست. بهويژه شعر كه كمهزينهترين هنرهاست.
در اين شرایط طبيعي است كه تعدادي به هنر روي ميآورند و به هر نحوي ميكوشند سري توي سرها درآورند. براي آن تعداد كه استعدادي دارند كار راحتتر است. آوانگارديسم نيز آب گلآلودي است كه غالبا در كنار يكي دو جوان نزديك به نابغه افراد بياستعداد را نيز گرد خود جمع ميكند.
در مورد زبانِ پيشنهادي براهني براي شعر مدرن كه در دهه 70 در كارگاههاي شعر ارايه شد و در شرايط انتزاعي شعر دهه 70 نيز مورد استقبال قرار گرفت، چه نظري داريد؟
راستش من از افرادي كه راهكارهاي او را دنبال كرده و پيشنهادهايش را براي سرودن شعر به كار گرفتهاند اطلاعي ندارم. اگر كار عمدهاي در اين زمينه صورت گرفته و من از آن بيخبر ماندهام كوتاهي از من بوده است. اما در مورد خود براهني ميتوانم بگويم پيشنهادهايش در حد ادعا باقي مانده و كاري از پيش نبرده است. بخشي از جامعه ادبي ايران در ارزيابي براهني به عنوان شاعر، تا حدودي از جايگاه سنت و فئوداليسم عمل ميكند. به اين معني كه بر مبناي آن اعتقادات اگر فردي به درستي ايراد كار ديگران را گرفت پس خودش بهتر از آن را ميتواند توليد كند. اما واقعيتي كه اكثر همكاران ما از ابراز آن واهمه دارند اين است كه آقاي براهني از همان ابتداي كار تاكنون شاعر متوسطي بوده است كه از طريق نوشتههاي نظرياش در زمينه شعر كوشيده است اين جايگاه را ارتقا بدهد.
ناگفته نماند كه اين تنها مورد يا اولين بار نيست كه جاذبه و سحر كلام موزون و جايگاه شعر و محبوبيت قديسانه شاعر در سلسلهمراتب هنرهاي نوشتاري كار دست نويسنده يا منتقد برجستهاي ميدهد. كم نيستند نامداراني مانند جيمز جويس و همينگوي كه مجموعه شعر چاپ شده يا چاپ نشدهاي نيز در كارنامه خود دارند.
به نظر ميرسد در ميان شاعران دو دهه اخير چالشي با عنوان «همنويسي» اتفاق افتاده، همان از روي دست همنويسي. اين مساله به تشخص شعري شاعران امروز آسيب جدي رسانده است. نظر شما در اينباره چيست؟
در پاسخ به سوال اول فكر ميكنم به بخشي از اين سوال نيز پرداخته باشم. در واقع به تعداد افرادي كه از اين شيوه استفاده ميكنند ميتواند دليل داشته باشد. اما حدس من اين است كه اكثر اين توليدات ناآگاهانه انجام ميشود و نويسنده شباهت انكار ناشدني اثرش را با اشعار موجود در بازار و مد روز نميبيند. شاعر يا نويسنده تازهكار گاهي با اندك تغييري در جملهبندي و انتخاب كلمات ميپندارد، ردِ تمام شباهتها را از بين برده است. اگر سري به مجلات ادبي قبل از انقلاب و پس از درگذشت فروغ بزنيد، اشعار زيادي از شعراي زن ميبينيد كه از لحن و كلمات «تولدي ديگر» فروغ استفاده كردهاند و گاهي تعجب ميكنيد كه چگونه نشريهاي معتبر چنين اشعاري را با چنان شباهت آشكاري به شعر فروغ چاپ كرده است.
اما تجربه نشان داده است كه در نهايت آن تعداد انگشتشماري كه شعر را به خاطر خود شعر انتخاب كردهاند و از آن به مثابه سكوي پرش استفاده نميكنند دير يا زود از اين مرحله ميگذرند و ذهن و زبان خودشان را پيدا ميكنند. بگذاريد اين را نيز بگويم كه مردم و بهويژه نسل جوان هرچه بيشتر بنويسند بهتر است. مقداري از اين آشفتگي يا بحراني كه حرف ما را به اينجا كشانده، ناشي از انتشارهاي نسنجيده و تريبونهايي است كه خيلي زودتر از موقعي كه شاعري سزاوارش باشد، در اختيار او قرار ميگيرد و اسباب سردرگمي خواننده و توهم پديدآورنده ميشود. اينجاست كه ناشران بايد جديت و دقت بيشتري در اديت و انتخاب به خرج بدهند.
تاثير اثر (شعر) بر جامعه، تا حد بسياري وابسته به زيباييشناسي آن است. شما در مجموعه شعر اخيرتان، «تاريكروشنا» چقدر به زيباييشناسي شعر توجه داشتهايد؟
ارزيابي شعر يا هر توليد هنري ديگري شامل دو مرحله است. در نقد و معرفي نيز غالبا به چند و چون اين دو بخش ميپردازند. يكي محتواي اثر است كه مبناي آن ذهن هنرمند و ماهيت صور خيال و انديشههاي او است. بخش ديگر كه به عنوان قالب از آن ياد ميشود دامنه تسلط شاعر بر صنايع شعري و لحن به كار گرفته و نحوه استفاده از كلمات را نشان ميدهد. مجموعه «تاريكروشنا» از هر دو نظر با آنچه بعد از آن نوشتهام تفاوت دارد.
اشعار آن مجموعه متعلق به دوراني است كه كمابيش نمونه آن را در كارنامه اكثر شاعران همنسل من ميتوان يافت. اگرچه صنايع شعري كاربردشان را هرگز يكسره و براي هميشه از دست نميدهند. اما هر از گاه و به اقتضاي زمانه تعدادي از آنها مورد استفاده بيشتري پيدا ميكنند و تعدادي موقتا كنار گذاشته ميشوند. بخش چشمگير آن مجموعه به گمانم فشردگي و وفور تصاوير و ايماژهايي است كه در حد توانم كوشيدهام نو و اورژينال باشند.
تنوع مضامين آن مجموعه كه بيشتر گرايش به جلوههاي طبيعت و روابط حاكم بر هستي و زندگي انسان دارد، بخش ديگري است كه طراوتش را به گمانم كماكان حفظ كرده است. از مسايل روزمره و جزييات زندگي اما به صورتي كه امروزه به آن ميپردازم در آن مجموعه كمتر سراغ ميتوان گرفت.
به كارگيري لحنهاي مختلف در شعر و رسيدن به يك لحن مشخص تناليتهاي را در شعر ايجاد ميكند و براي اين منظور گزينش واژههاي شعر اهميت بسياري دارد. شما در دفتر شعر تاريكروشنا تا چه اندازه به اين مساله پرداختهايد؟
بهكارگيري لحن در هر آنچه من نوشتهام هرگز آگاهانه نبوده است، اصولا بايد بگويم لحن را مضمون و احساس نهفته در آن است كه به شاعر ديكته ميكند. به عنوان مثال لحن شعارهاي سياسي همواره معترض و عصبي است و لحن ادعيه و مناجات حالتي التماسگونه دارد. شعر نيز از اين قاعده مستثنا نبوده است.
تاثير شعر بر مخاطب بدون لحاظ مرز جغرافيايي چگونه امكانپذير ميشود و شاعر اينترناسيوناليست از ديدگاه عباس صفاري -كه خودش نيز در چنين مفهومي تعريف ميشود- چه تعريف و ويژگيهايي دارد؟
هنرها معمولا مرزپذير نيستند و محدوديتهاي جغرافيايي را بر نميتابند. در مورد هنرهاي كلامي اما زبان مورد استفاده مرزي را ايجاد ميكند كه ترجمه خوب قادر است آن را از ميان بردارد. شعر خيام از هر جهت شعري ايراني است. اما در سرتاسر دنيا خوانده ميشود. مردم دنيا بيش از آنچه ميپندارند با هم وجه مشترك دارند. خواننده فارسيزبان احتمالا كوچه خيابانهاي شهر ماركز را بيشتر و بهتر از فلان شهر پاكستان كه كشور همسايه است ميشناسد. كليد موفقيت براي خلق اثري كه بتواند به راحتي از مرزهاي فرهنگي و زباني عبور كند صداقت و راستگويي است. بهويژه در عالم شعر كه كوچكترين دروغ نيز آنقدر چشمگير و برجسته ميشود كه سلامت كل شعر را به خطر مياندازد. اينكه ميگويند شعر يك دروغ بزرگ است و من نيز بر همين باورم مقوله ديگري است و اشاره به مضمون ديگري دارد. در واقع دروغ بلاي جان شعر است.