۳۰ مرداد ۱۳۹۳

شعری دیگر از مجموعه مثل جوهر در آب

نبش قبر کتاب های جلد سفید 


نهایتاً دل 
به جایی می­رسد 
که دو راه بیشتر ندارد:
یا باید خون شود
یا سنگ

و او طی سی سال آزگار
صدای سنگ شدن دلش را 
در خواب و بیداری شنیده بود
و خیالش آسوده که دیگر 
تنگ نمی­شود این دل
برای اوراقی آغشته 
به سرانگشت رفتگان و
رایحه ی نیمرو
بر میز خانه های تیمی
 
با همین باور بی­گدار بود  که شبی
 دست به نبش قبر دستخط­ها
و کتابهای جلد سفیدی زد
که سی و اندی سال پیش 
به خاک دل­آشوب باغچه سپرده بود.

در گرگ و میش صبح اما،
همسر از خواب پریده­اش
از پنجره اتاق خواب
در قامت خمیده و خاک­آلودش
شکستن سدی را دید
که سالها سیل سیاه و سهمناکی 
پشت آن پنهان بوده است.