۶ اردیبهشت ۱۳۹۳

آمدن


مهم نیست
از کدام دنده چپ یا راست
بیدار شده باشی
در تقویم ما روزهائی هست
پیش بینی نا شده
که هیچ چیزش به هیچ چیز نمی آید

پرده را
هنوز پس نزده می دانی
پنجره بامدادی
به آسمانی که قاب گرفته است
نمی آید
مثل عنکبوتی که نمی آید
به تاری که با شیره جانش
بر گوشه پنجره تنیده است
مثل واژه عشق که نمی آید
به جدول کلمات متقاطع
در روزنامه صبح

     *     *     *
در روز بی سر و پائی از این دست
 آینه ی کنار در
چهره ای نشانت خواهد داد
 المثنای افسردگی ات
و انتخاب کلاهی
که گشاد نباشد به سرت
کوهی می شود بر سر راه
از در
هنوز بیرون نرفته
در میمانی که در اداره
چه عذر موجهی بیاوری
برای برج زهر ماری
که به میز ریاستش نمی آید
مثل کراوات که نمی آید
به شعبان بی مخ
و برج آسمانخراش که نمی آید
به شیخ نشین های خلیج فارس
مثل قاشق و چنگال
به سفره ژاپنی
شکم ورم کرده
به کودکان آفریقا
و سفره خالی
که به هیچ خانه ای نمی آید

اما
در چنین روز بد قلقی نیز
به محض رسیدن به هم
پی می بریم که ما
عجیب به هم می آئیم
همیشه آمده ایم
و خواهیم آمد
درست مثل گلی
که به گلدانش . 

-----------------
 چاپ اول - روزنامه فرهیختگان
--------------------
طرح ضمیمه - چوب نگاره - کار اینجانب
9 در 16 اینچ
مرکب روغنی  - روی کاغذ الیافی
سال - 2009 
 

۲۲ فروردین ۱۳۹۳

از نوسفراتو تا دراکولا

نقس زمان در کشف ارزش های پنهان آثار هنری
ماهنامه عاشقانه - فروردین 93

از نزدیک به پنجاه فیلمی که با استفاده از نام و عنوان و داستان دراکولای ( برام استوکر ) ساخته شده اند به غیر از یکی دو استثنای معروف هیچکدام تمام و کمال به متن اصلی وفادار نمانده اند . برای مثال دراکولا در رمان برام استوکر هیچ نوکر و خدمتکاری در خانه ندارد . اما در فیلم های دراکولائی تقریبا بدون استثنا کنت خون آشام نوکری دارد به نام ( ایگور ) که  یکی از جذاب ترین کاراکترهای ثابت و سر قفلی فیلم های دراکولائی است  . نوکری که از حق نگذریم در اکثر موارد و به ویژه در فیلم های استودیو ( همر ) لندن از اربابش ترسناکتر است .

اما از آن دو فیلم وفادار به متن اولی ( نوسفراتو ) نام دارد . این فیلم اثری است باز مانده از دوران صامت سینما ی امپرسیونیستی آلمان و به کارگردانی ( اف. دبلیو . مونرو ) که امروزه آن را در شمار شاهکارهای تاثیر گذار سینمای جهان محسوب می کنند . مونرو به این دلیل که نتوانست رضایت همسر برم استوکر را که وارث آثار او بود به دست بیاورد به اجبار نام دراکولا و تعدادی از کاراکتر ها و اماکن را تعغیر داد . اما به متن و جوهره اثر وفا دار ماند و با آن امکانات اندک توانست با ساختن این فیلم  آغاز گر سینمای وحشت از نوع هنری اش باشد .
اکثر فیلم های ترسناکی که در نیمه اول قرن بیستم ساخته شده اند امروزه قادر به ترساندن بچه های دبستانی هم نیستند و در مواردی بیشتر خنده آور و مضحک می نمایند تا دلهره آور . اما نوسفراتو با نزدیک به یک قرن از ساخته شدن آن هنوز فیلم ترسناکی است که اجازه خندیدن به هیچ یک از کاراکتر ها و صحنه هایش را نمی دهد . طبق روایتی ( مکس شرک ) که نقش نوسفراتو را در این فیلم به عهده داشت پس از اتمام کار به شکل مرموزی نا پدید شده و دیگر هیچ اثری از او نیافته اند .در باور عاشقان سینمای وحشت هیچ بعید نیست که وقتی دارید این فیلم را تماشا می کنید مکس شرک از لای در و پاورچین به شما نزدیک شود !!!.
فیلم دیگر ساخته فرانسیس فورد کاپولاست که با تاکید بر نام نویسنده ( دراکولای برام استوکر ) در عنوان فیلم از همان آغاز نوید اثری را می دهد که با وفاداری به متن و درست هفتاد سال پس از نوسفراتو ساخته شده است .
فرق عمده این فیلم با دیگر آثار دراکولائی در این است که کاپولا برای نخستین بار پای عشق سودائی و بسیار وفادارانه ودر عین حال اروتیکی را به سینمای وحشت کشانده است . عشقی رمانتیک  که تمام حوادث دلهره آور فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد و در نوع خود می کوشد توجیه کننده جنون سرخ و خون چکان دراکولا باشد . فیلم کاپولا بی تردید عاشقانه ترین دراکولائی است که تا به امروز ساخته شده است و به گمان من بیشتر انرژی اش را از عشق نامیرایی می گیرد که این کنت خون آشام به ( مینا ) می ورزد . عشقی سراسر آلوده به گذشته تباه شده و خون تازه وگرم قربانیانی که چراغ آن گذشته را تا رسیدن مجدد به مینا روشن نگه داشته اند .  نا گفته نماند که در زمان نگارش دراکولا در سالهای پایانی قرن نوزدهم علم روانشناسی هنوز به مرحله ای نرسیده بود که رابطه خون را با امیال جنسی حتا در حد سئوال مطرح کند . بر رسی عوامل خود زنی دیر نشینان کاتولیک در حد جاری شدن خون ، بالا رفتن آمار انتحار در جوامع صنعتی و پی بردن به ابعاد فزاینده بیماری  کاتر( تیغ کشیدن بر خود ) در میان دختران جوان دریچه ای ( هر چند کوچک ) به این عرصه  تاریک روح و روان آدمی می گشاید که حاصل آن در رشته های هنر و ادبیات باز خوانی آثاری مانند مسخ اوید ( اویدیوس پوبلیوس نیسو ) ، دکتر جکل و مستر هاید ، دراکولا و دیگر آثار مشابه آنهاست . با تکیه بر این دانش جدید هنرمندان و منتقدین ارزش های زیبا شناسانه جدیدی در این آثار کشف می کنند که پیش از آن اشاره ای به آنها نرفته بوده و چه بسا که خالق اثر نیز خود از آن آگاهی نداشته است .
 تاثیر رویدادهای دوران طفولیت تا نو جوانی بر شکل گیری شخصیت فرد و نقش عظیمی که جنسیت در مرکز آن به عهده دارد از دستاوردهای علمی است که پس از تحریر این کتاب شکوفا می شود و می کوشد پاسخی بیابد برای آن بخش از رفتارهای آدمی که غالبا خارج از دایره کنترل و قدرت اوست  و به طرزی خود سرانه عمل می کنند . عشق وسواس گونه و سودائی  از نمونه های کلاسیک این گونه رفتار است که هر از گاه در صورت مواجه با سر خوردگی و ناکامی  منجر به خود آزاری فیزیکی ، روحی و بروز افکار آزاردهنده می شود .
بیماری کاتر که پیشتر به آن اشاره شد به خاطر رابطه ای که با خون دارد و لذت بیمار گونه ای که فرد مبتلا به آن از جاری شدن خون خود می برد از دیگر انواع نارسائی های روحی به بحث ما نزدیک تر است .  کاترها برای مقابله با سر خوردگی های عاطفی  و فرو نشاندن موقتی تنش های آزار دهنده روحی  و رسیدن به آرامشی کم دوام در جائی خلوت و دور از چشم دیگران با کشیدن محتاطانه تیغ به ران خود کما بیش همان حالتی را تجربه می کنند که مینا و لوسی برای دست یابی به آن شاهرگ خود را به دندانهای دراکولا می سپارند . از آنجا که مبتلایان به این نوع بیماری ها سعی در پنهان کردن آن دارند آمار دقیقی از تعداد آنها در دست نیست . اما بر طبق یک آمار تخمینی در آمریکای شمالی از هر صد هزار نفر سه هزار نفر کاتر هستند و کشور روسیه بیشترین مبتلایان به این بیماری روحی را دارد .

                                                      *       *       *      *     *      *

 در بیوگرافی برام استوکر می خوانیم که او به رغم پا ورقی بودن رمانش تحقیقات گسترده ای برای نوشتن این رمان انجام داده و چندین کتاب تاریخی در رابطه با ترنسلوانیای رومانی و حکومت عثمانی بر آن منطقه و سر گذشت ( پرنس ولد دراکول ) را که الهام بخش شخصیت دراکولاست مطالعه کرده است . با این همه رمان او که در اصل جهت سر گرمی خوانندگان روزنامه منتشر می شده اثری ادبی و نزدیک به سلیقه جامعه کتابخوان و الیت به حساب نمی آمده . رمان او نیز یکی از ده ها رمان گوتیکی بوده است که سالانه طی آن دوره منتشر می شده است .
به یاد می آورم که زنده یاد هوشنگ گلشیری جائی در رابطه با رمانهای گوتیک از فرانکنشتین و دکتر جکل و مستر هاید در شمار آثاری دارای ارزش هنری و استتیک یاد کرده بود ، اما دراکولا را که در اصل یک پاورقی عوام پسند بوده است فاقد ارزش هنری می دانست . در غرب نیز شاید تا سی چهل سال پیش اهل قلم بر همین باور بوده و آن را همطراز با دیگر آثار نامبرده نمی دانستند .  اما در نیمه دوم قرن ماضی به مرور ورق به نفع دراکولا بر می گردد .   
از میان هزاران اثر هنری عوام پسندانه گاهی اتفاق می افتد که یک اثر به مرور زمان و با قرار گرفتن زیر ذره بین خوانش های  متعدد ومتفاوت توانائی و قابلیت هائی در آن کشف می شود که آن را وارد جرگه آثار کلاسیک می کند . از ادبیات خودمان امیر ارسلان نامدار را می توان مثال زد که در اصل رمان پاورقی از نوع شفاهی اش بوده است . شکی نیست که  ضمیر نا خود آگاه نویسنده و سیر حوادث و کشفییات جدید در رابطه با روان آدمی و اختراعات جدید در موفقیت بعضی از این آثار نقش تعین کننده دارند. دراکولای برم استوکر نیز یکی از این رمانهاست که جدا از ارزش های شناخته شده  آن اگر سینما و دوربین اختراع نشده بود و روانکاوی و روانشناسی پا به عرصه های نا شناخته روح و روان آدمی ننهاده بودند ، موفقیت و شهرت امروزی را نداشت .

برم استوکر با نوشتن دراکولا بی آن که خود واقف باشد  به شکلی نا خود آگاه در به عرصه ای می گشاید که قرار است در شکل گیری نگاه جدیدی که انسان مدرن قرن بیستمی به خود و امیال و آرزوهایش دارد نقش داشته باشد
در اوایل دهه هشتاد در نیو یورک فرانک لانجلا که یکی از جذاب ترین هنرپیشه های مرد تئاترآمریکاست در نقش دراکولا بر صحنه ظاهر می شود. در یکی از اجراهای آن سناریو نویسی به نام جیمز . وی . هارت پشت سر چند زن میانسال نشسته است . او که بعد ها سناریوی دراکولا را برای کاپولا می نویسد در دفتر خاطراتش نوشته است ( هنگام آنتراکت وقتی از صندلی بلند می شدم شنیدم یکی از زنها با لحن شاد و شوخ طبعانه ای می گوید ( من یک بوسه این چنینی را حتا اگر به خون آشام شدنم منجر شود ،  به یک عمر خوابیدن کنار این شوهرهای بی رمقمان تر جیح می دهم . ) و از قراری جمع آنها پس از شنیدن این حرف منفجر می شوند از خنده . هارت بعد ها می گوید نوشتن سناریوی دراکولا با تکیه بر عشق نا میرا و اروتیک همانجا به ذهنم رسید و دیگر دست از سرم بر نداشت .  
 .     

۲۰ فروردین ۱۳۹۳

سیزده شیوه نگریستن به زاغچه

والاس استیونس 
ترجمه : عباس صفاری

بی تردید ( 13 شیوه نگریستن به زاغچه ( مرغ سیاه ) معروفترین شعر بازمانده از دوران کم دوام جنبش ایماژیستی آمریکاست .
تا کنون هنرمندان بسیاری در عرصه های گوناگون هنر به استقبال این شعر رفته اند و هر از گاه نیز حرف و حدیث جدیدی در رابطه با آن مطرح می شود . ترجمه من از این شعر اولین بار در سال 93 میلادی در خارج از ایران منتشر شده است .

یک

در میان بیست کوه پوشیده در برف
تنها شیء متحرک
چشمان زاغچه بود
---------------

دو

در سر
سه خیال داشتم
مثل درختی
که در خود
سه زاغچه دارد
---------------

سه

گردش زاغچه
در باد پائیزی
برش کوچکی است
از یک پانتومیم
----------------

چهار 

یک مرد و یک زن
یک وحدت
یک مرد ،یک زن ، و یک زاغچه
همچنان یک وحدت
------------------

پنج

به کدام یک گوش بسپارم
زیبائی تحریر
یا طراوت تلویحات
نغمه زاغچه
یا چیزی در ماورای آن
----------------

شش  

قندیل ها پوشانده اند
پنجره بلند را
بر شیشه های مشجرش
سایه زاغچه ای
در نوشان است
حس این لحظه
و این سایه
علتی دارد نا مکشوف
-------------------

هفت

آی
مردان باریک اندام حدامی
از چه روی پرندگانی زرین بال
اندیشه می کنید
مگر آن زاغچه را نمی بینید
که در حوالی همسرانتان
پرسه می زند
---------------

هشت 

الفاظ فاخر بسیار می دانم
و اوزان زلال فراموش نا شدنی
 و این را نیز می دانم
که زاغچه سهیم است
در آنچه که می دانم
-----------------

نه

هنگامی که زاغچه پر گشود
جدار دایره ای را
از دوایر بسیار
شیار زد
-----------------

ده

در منظر زاغچگانی
که در نوری سبز بال گشوده اند
حتا هرزه گردان خوش نوا
صدائی می یابند
گوش خراش
--------------------

یازده

در کالسکه ای
که به کاناتیکت می رفت
در یک لحظه گذرا
ناگهان ترسی بر او مستولی شد
سایه کالسکه اش را
زاغچه ای پنداشته بود
-----------------------

دوازده 

رودخانه ای در گذر است
زاغچه ای باید
به پرواز در آمده باشد
--------------------

سیزده 

بعد از ظهر یکسره 
غروب بود
و برف می بارید
و برف
سر باز ایستادن نداشت
در این اثنا زاغچه ای
بر اندام سرو نشست .
------------------------

یک - طرح ضمیمه : چهاردهمین شیوه نگریستن به زاغچه
کار اینجانب برای جلد فصلنامه کاکتوس
دو  - جهت اطلاعات بیشتر پیرامون سبک ایماژیسم به مطلب پر و پیمان ضیاء موحد در شماره دوم زنده رود به سر دبیری هوشنگ گلشیری مراجعه فرمائید

 


۱۷ فروردین ۱۳۹۳

در بی سلیقگی

Photo: ‎در بی سلیقگی
==========

وقتی تریبون خطابه هر کله خری را 
یک سبد گل ختمی
تزئین می کند 
شاخه ی میخک در لوله تفنگ 
نه نشان صلح و آشتی 
بلکه کلیشه ای بی سلیقه 
و دستمالی شده است .‎

وقتی تریبون خطابه هر کله خری را
یک سبد گل ختمی
تزئین می کند
شاخه ی میخک در لوله تفنگ
نه نشان صلح و آشتی
بلکه کلیشه ای بی سلیقه
و دستمالی شده است .