۱۱ مهر ۱۳۹۱

عاشقانه های کامینگز


به مناسبت پنجاهمین سالگرد

 درگذشت ای. ای. کامینگز

رادیو زمانه

عباس صفاری


– شورشگر، ماجراجو، نجیب، فحاش، اشراف‌زاده، چپ غیر سیاسی، مرتجع، جنتلمن واقعی. این همه بخشی از صفاتی است که در زمان حیات‌ ای.‌ای. کامینگز به او نسبت داده‌اند. اما به‌رغم این توصیفات ضد و نقیض او را بزرگ‌ترین شاعر تغزلی آمریکا نام نهاده‌اند؛ شاعری که با چاپ اولین مجموعه شعرش در سال ۱۹۹۲ نشان داد که به راهی کاملاً مجزا و متفاوت از شاعران هم‌عصرش پای نهاده است.
ادوارد استیلن کامینگز به سال ۱۸۹۴ در کامبریج ماساچوست به دنیا آمد. پدرش استاد دانشگاه هاروارد و رهبر «منزه‌طلبان» نیوانگلند بود. او تحصیلات دانشگاهی‌اش را در سال ۱۹۱۶ با دریافت فوق لیسانس ادبیات از دانشگاه هاروارد به پایان رسانید و یک سال بعد عازم فرانسه شد. در پاریس، زمان جنگ جهانی اول به خدمت یک شرکت اورژانس درآمد و پس از مدتی به جرم خدمت در ارتش بیگانه به سه ماه زندان محکوم شد. اولین مجموعه شعرش با عنوان «اتاق عظیم» در سال ۱۹۲۲ منتشر شد که حاصل تجربیات این دوره از زندگی اوست. پس از آزادی از زندان به خدمت ارتش آمریکا درآمد و سپس همراه با همسرش ماریون مورهاوس به نیویورک کوچ کرد و شیوه زندگی بوهیمایی را برگزید.

شعر کامینگز را از نظر ساختار می‌توان کاملاً فرمالیستی دانست. او با عدم استفاده از نقطه‌گذاری، سرپیچی از قواعد دستور زبان، ایجاد فواصل غیر منتظره، پرت افتادن مکرر و عمدی از موضوع شعر و توضیحاتی ظاهراً مُخل که در پرانتژ می‌آورد، و نشانه‌های حاشیه‌ای دیگری که به قول یکی از شارحین آثارش به توضیحات نحوه اجرایی در کنار نت‌های موسیقی می‌ماند، دست به خلق شعری می‌زند که در نگاه نخست شاید به متنی جنون‌آمیز شباهت داشته باشد. اما با تأمل و دقت در شعر او درمی‌یابیم که این شیوه مشکل و نامتعارف نگارش را به این قصد برگزیده است تا خواننده مجبور باشد از شعر او اجرایی شاعرانه به‌دست دهد تا دکلمه نثری زیبا.
خودپرستی کامینگز ریشه در مدرنیسم و فروپاشی ارزش‌های انسانی دارد؛ خودپرستی ناشی از غم غربت در جهانی که رفته رفته با خود بیگانه می‌شود.
کامینگز از نظر موضوع و مفهوم شاعری رمانتیک است؛ اما رمانتیسمی کاملاً متفاوت با رمانتیسم سنتی و حتی رمانتیسمی از نوع ویتمن. از این نظر او را احیاگر کلیشه و آخرین شاعر «رمانتیک خودپرستانه» نیز نامیده‌اند. اما خودپرستی او ریشه در مدرنیسم و فروپاشی ارزش‌های انسانی دارد؛ خودپرستی ناشی از غم غربت در جهانی که رفته رفته با خود بیگانه می‌شود. برای مثال «من» ویتمن هرچند که تنهاست اما خود را بخشی از کل می‌داند و یا آرزوی پیوستن به جامعه را دارد. این‌‌ همان من خوشبین متفکران غربی است تا اواخر قرن نوزدهم که هنوز امید به انسانیت و ارزش‌های والای آن آسیب ندیده بود؛ منی که می‌خواست و فکر می‌کرد می‌تواند تأثیرگذار باشد. اما من مدرن کامینگز خود را از کل که در گمان او از عشق بهره برده است جدا می‌کند و در این رابطه می‌گوید: «این اشعار برای من و تو سروده شده‌اند، نه برای اکثریت. من و تو انسانیم. اما اکثریت فقط خودخواهند و مغرور.»
و اینجا روی سخنش انگار با یک خواننده واحد است؛ خواننده‌ای که همانند او تنهاست و امید و علاقه‌ای نیز به پیوستن به جمع ندارد. او معمولاً و به عمد برای اشعارش موضوع‌های ساده‌ای را برمی‌گزیند. موضوع‌های پیش‌پاافتاده و دستمالی‌شده‌ای مانند «بهار»، «عشق جوانی»، «مادر» و «خاطرات کودکی» اما در بوته زبان مدرن و نامتعارف او همین عنوان‌های پیش‌پاافتاده آن‌چنان متحول می‌شوند که پنداری اولین بار است شعری درباره بهار یا عشق جوانی را می‌خوانی؛ و از همین طریق او به زوایای ناشناخته و نامکشوفی پای می‌نهد که تازگی و عمق اشعار الیوت و استیونس را به یاد می‌آورد.

کامینگز جدا از کار شعر در نمایشنامه‌نویسی و نقاشی نیز مهارت داشت. از این‌رو همانند شاعران فرانسوی مورد علاقه‌اش، آپولینر و ژان کوکتو از تخیل تصویری در شعرش بسیار سود جسته است.
اشعاری که اکنون می‌خوانید از مجموعه صد شعر کامینگز، چاپ ۱۹۶۵ از انتشارات «» انتخاب و ترجمه شده است.

سه شعر عاشقانه از ای. ای. کامینگز به ترجمه عباس صفاری

                *       *     *     *     *      

1-

اگر من تو را دوست داشته باشم

غلظت یعنی:

پریان شفاف سرگردان

در کلمات خانه کرده‌اند


اگر تو مرا دوست بداری

فاصله خیالی است که در کمال دقت

با جن‌های بی‌شمار خوابی کامل

روشن می‌شود.

اگر ما (شرمگنانه) دیگر را

دوست بداریم

رفتار خموشانه ابرها و گل‌ها

بازتاب زیبایی خواهد بود؛

اما کمتر از نفس‌های ما

   ==================
2-

کسی چه می‌داند.

شاید ماه بالن بزرگی است

آمده از شهری پراشتیاق

در آسمان

که مردمانی زیباروی

در آن می‌زیند.

چه کسی می‌داند

اگر زیبارویان من و تو را

پذیرا شوند

شاید من و تو

بر آن سوار شویم

و پرواز کنیم

بر فراز خانه‌ها

اصطبل‌ها

و ابرها

دور

و دور

تا آن شهر پر اشتیاق

در آسمان

که هرگز غریبه‌ای

پای بر خاکش ننهاده است.

جایی که

سرتاسر بهار است

همه همدیگر را دوست می‌دارند

و گل‌ها خودشان

خودشان را می‌چینند.

     ===================


شاید اوضاع همیشه بر این منوال نباشد.

من می‌گویم اگر لبان تو

که همواره دوستشان داشته‌ام

روزی

بر لبان دیگری فشرده شود

و انگشتان نازنین و نیرومندت

بر قلب دیگری چنگ بیندازند

همچنان که زمانی بر قلب من

و اگر گیسوان تو

بر چهره دیگری پریشان شود،

(گیسوانی که رها می‌شود

در آرامشی که من می‌شناسم)



یا کلمات نامه‌ای

درمانده در ساحل خلیج

رو در روی روح

بایستند

و ناگفته‌ای را برملا کنند؛


اگر چنین پیش‌آمدی در کار باشد

و من می‌گویم «اگر»

تو محبوب من آن‌گاه

پیغام کوچکی برایم بفرست

و از من بخواه

که به دیدارش بروم

دستانش را به دست بگیرم

و تمام خوشبختی‌ام را

تقدیم او کنم

آن‌گاه به راه خویش بروم

و به آواز اندوهگین پرنده‌ای دور

گوش بسپارم

که در سرزمین گمشده‌ای می‌خواند.

برگرفته از فصل‌نامه سنگ، شماره چهارم، پاییز ۱۳۷۶، ۱۹۹۷