۲ خرداد ۱۳۹۰

شعری برای لورکا


از مجموعه خنده در برف با یک وود کات جدید که مخصوص همین شعرساخته ام
غم غرناطه در تانگو*

با این چاقوی بسته در جیب
و شاخه گل گرفته به دندان
هرچه پس پس برقصی
به غرناطه نخواهی رسید
از این پس غرناطه را
مگر پست برایت بیاورد
در چرکنور این کافه
دست در کمر این زن که می پندارد
کلید خانه غرناطه اش امشب**
در جیب توست
تا گرگ و میش هم که برقصی
از مرزهای این سن ثابت
فرا تر نخواهی رفت

دیگر چه فرق می کند
از فواره های شناور در مهتاب غرناطه
شراب فرو بریزد
یا خون حرام شده لورکا
*   *   *
فقط خدایان قادرند
از گلوی تنگ و شیشه ای ساعت
باز پس بگیرند
ریگ های فرو ریخته را
.....


*غرناطه - زادگاه و محل اعدام لورکا

** - مردم مراکش قرنهاست کلید اضافه ای که هیچ دری را نمی گشاید به دسته کلید خو د دارند . آنها بر این عقیده اند که این کلیدها شانس می آورند . شاید حتا از یاد برده باشند که این رسم از کجا آمده و چگونه حفظ شده است . در حقیقت اما این کلید اضافی را اعرابی که از آندلوسیا و غرناطه رانده شده بودند مرسوم کرده اند . آنها به این امید بودند که روزگاری به خانه های زیبایشان در غرناطه باز خواهند گشت و کلید آن خانه ها را باید محفوظ بدارند. خانه هائی که قرن هاست در غبار تاریخ گمشده است.