۱۸ خرداد ۱۳۸۸

لورکا با صدای لئونارد کوئن

این والس را دریاب
.
سخت است برای من که از کارنامه درخشان ( لئونارد کوئن ) یک ترانه را به عنوان بهترین یا محبوب ترین یا هر ترین دیگری بر گزینم .
از میان ترانه های کوئن بیش از ده ترانه را می توانم نام ببرم که هنگام گوش سپردن به هر یک از آنها پنداشته ام بهترین کار او بوده است و همواره ترانه ی بعدی نظرم را تعغیر داده است . با این همه باید اعتراف کنم که سالی یکی دوبار بیشتر به ترانه این والس را دریاب گوش نمی دهم که مبادا برایم یکنواخت و عادی شود و جادوی تسخیر کننده اش را از دست بدهد.
رقص کلاسیک والس در این ترانه که بر اساس شعری از ( لورکا ) ساخته شده متافری است برای زیبائی های از دست رفته و معصومیت تباه شده . رقصی که قساوت قرن خشونت بار بیستم قفلی بر دهانش زده و کمرش را شکسته است . با نظر به این که لورکا قبل از جنگ جهانی دوم به دست رژیمی فاشیستی تیر باران شده است این ترانه را می توان پیشگوئی او محسوب کرد . در پایان شعر که والس پرسونیفای می شود ، شاید به گونه ای پیش بینی مرگ خودش نیز باشد.
.
طول زمانی کنسرت خوانندگان پاپ و راک معمولا از دو ساعت و نیم تجاوز نمی کند . در پایان هر کنسرت نیز اگر عطش تماشاگران فرو کش نکرده باشد و یکبند کف و سوت بزنند خواننده به صحنه باز می گردد و یک ترانه نیز که حکم خدا حافظی دارد اجرا می کند و تمام . اما لئونارد کوئن به طرز بی سابقه ای در کنسرت اخیرش در لس آنجلس پس از اتمام برنامه دو و نیم ساعته اش در برابر شور و شوق تماشاگران به صحنه باز گشت و به مدت یک ساعت و نیم دیگر برنامه اجرا کرد .کار فوق العاده ای که باعث شد من اکثر ترانه هائی را که دوست داشتم و از جمله ( این والس را دریاب ) را با صدای گرم ، اما خسته اش بشنوم . با نظر به سن و سال او شاید این آخرین باری بود که در برابر چندین هزار نفر از دوستداران وفا دارش برنامه اجرا می کرد .
.
شعر این ترانه را من حدود هشت سال پیش ترجمه کرده بودم برای چاپ در یکی از شماره های فصلنامه سنگ که همان سال تعطیل شد و انتشار آن ماند تا امروز و اینجا و نسل دیگری از دوستداران کوئن .
*******
این والس را دریاب
--------------------
شعر : فدریکو گارسیا لورکا
آهنگ و صدا : لئونارد کوئن
ترجمه فارسی : عباس صفاری
.
هم اکنون در وین
در تالار سالن کنسرتی با نهصد پنجره
ده زن زیبا روی
و شانه ای برای مرگ
که سر بر آن نهد و بگرید
درختی که قمریان
برای مردن به آن پناه می برند
و شاخه ای شکسته از صبح
که همچنان در گالری یخ
آونگ مانده است
.
این والس را دریاب
این والس را دریاب
این والس را که قفلی بر دهان دارد
.
من تو را می خواهم
تو را می خواهم
تو را نشسته بر آن صندلی ی می خواهم
که روزنامه مرده ای بر آن
از یاد رفته باشد ،
تو را در غاری می خواهم
که در گل زنبق باز می شود
تو را در کریدوری می خواهم
که عشق هرگز از آن
عبور نکرده باشد
و بر بستری که ماه بر آن عرق می کند
تو را درسیل اشکی می خواهم
که می پوشاند رد پا را
بر ماسه ها
.
این والس را دریاب
این والس را دریاب
و دستت را گرد کمر شکسته اش حلقه کن
این والس
این والس
با نفس هایش
که بوی برندی و مرگ می دهد
و دم بلندش را در دریا
به دنبال می کشد .
.
سالن کنسرتی در وین
جائی که از دهان تو
هزار تعبیر گوناگون می شود
با نوشخانه ای که نوجوانان در آن
از گپ و گفت باز مانده اند
و ( بلوز ) به مرگ محکومشان کرده است ،
آه
اما
او کیست که با دسته گلی از اشک های تازه چیده
به درون تصویر تو می خزد
.
این والس را دریاب
این والس را دریاب
این والس را که سالهاست در احتضار است
و من آنگاه
تسلیم طغیان زیبائی تو خواهم شد
با ویلون ارزان قیمت و صلیبم
و تو رقص کنان بر برکه ی دستانت
مرا خواهی برد
آه عزیز دلم ، محبوبم
این والس را ببر
اکنون این والس
از آن توست
و هیچ چیز دیگری نمانده
جز این والس .
.
طرح بالا از : اردشیر رستمی