۲۲ اسفند ۱۳۹۷
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
پنجاه سال گذشت
وقتی هوتن نجات به زندگی خود پایان داد بسیاری از بزرگان امروزی که او را می شناختند هنوز بزرگ و عمده نشده بودند . هوتن نجات نیز مانند ده ها جوان با استعداد و سر گشته دیگر اگر مانده بود احتمال داشت که به جائی نرسد و به این شهرت اندکی هم که امروزه به دست آورده شاید نمی رسید . یاد کردن ازاو و هم نسلان تباه شده و از یاد رفته اش نباید کسر شان کسانی باشد که در دوره ای هر چند کوتاه هم پیاله و هم صحبت آنها بوده اند . ده ها هوتن نجات باید از دور خارج یا تباه شوند تا یکی بشود احمد رضا احمدی . آنها سر بازهائی بودند که از بد روزگار در مسیر گلوله قرار گرفتند . گلوله هائی که امروزه در ابعاد نجومی در سر تا سر جهان شلیک می شود .
من هوتن نجات را به غیر از برخوردهای هر از گاهی درکوچه و خیابان سه چهار بار بیشتر ندیدمش . یک بار در بالا خانه چاپخانه صبح امروز که دفتر مجله بود و عصرها هم پاتوق جوانان اهل قلم . دو سه باری هم با جمع رفقای کافه فیروز . تا جائی که به یاد می آورم چهره اش حالت یکنواخت و صلح طلبی داشت که هر از گاه رگه تبسمی نیز از آن می گذشت . اما اهل خنده و شادی نبود و حالت های خشک یا عصبی را نیز به یاد نمی آورم در او دیده باشم . در باطنش حتما غوغائی بر پا بوده است ، اما در ظاهر نشان می داد که با خودش راحت است و به آرامشی دست یافته . سر و وضعش نسبت به دوستان دیگری که به کافه فیروز رفت و آمد داشتند کمی مرتب تر بود . شبیه مبصر کلاسی که با بچه های شر کلاس می گردد. رفقای شاعرش از دم اهل دود و دم بودند . او سیگار می کشید اما نشانه ای که اعتیاد دیگری را هم بروز بدهد نداشت .
یک شب برای شرکت در شب شعری که جوانان حزب ایران نوین در شاه عبدالعظیم تدارک دیده بودند همسفر شدیم . فکر کنم رفته بودیم رویشان را کم کنیم ! او عقب تاکسی کنار من نشسته بود و در آنسویش جوان سیاه چرده و قد بلندی که از جوادیه آمده بود و خیلی اصرار داشت اول او شعر بخواند . روی هم ده نفری می شدیم ، در دو تاکسی در بست . از آن جمع فقط کریم محمودی را به یاد می آورم و منوچهر غفوریان ، اخوان لنگرودی و احتمالا م. آستیم که همه جا بود . از جمع ما هوتن آخرین نفری بود که شعر خواند .و تا جائی که به یاد دارم بهترین شعر آن شب را او خواند . من هم به این دلیل که معلم ریاضی ام ( احد سلجوقی - هر جا هست به سلامت باشد ) گرداننده برنامه بود و به هیچ وجه انتظار نداشتم چننین جائی ببینمش رویم نشد روی سن بروم و هنر نمائی کنم !! ( هم نسل های من از معلم فقط پس کله ای می خوردند ) . آن شب پس از ختم جلسه در میدان شوش از تاکسی ها پیاده شدیم و هر کس یه راهش رفت و چند نفرشان را دیگر هر گز ندیدم . از جمع ما به غیر از مهدی اخوان لنگرودی که سرش به سلامت و عمرش پایدار باشد هیچکدام به میانسالی نرسیدند . یادشان پایدار .
--------------------------------------
شعری از دفتر حواشی مخفی . تنها جزوه ای که به همت پیام نوری علا از هوتن در زمان حیات کوتاهش منتشر شد .
كسي نيست
باد صفحهاي از خانه را
ورق ميزند
و گذار باد و آفتاب زيبنده فرش ميشود
و در شعر
بيهودگيي سال
و هواي زمزمه ميماند
ميل دارم :
- پنجره را بگشايم
كه رابطهي من و سال
تهي نباشد !
اشتراک در:
پستها (Atom)