۳ بهمن ۱۳۹۱

نقش نقاش

 برگی از دفتر یاد داشت ها 

نقاش ها در دوران زود گذر دبیرستان و دانشگاه همان نقشی را در زندگی ام داشته اند که ستارگان سینما در زندگی نوجوانان .شیفته هر کدام که می شدم پوستر تابلوهایش شلاقی  میرفت روی دیوار اتاقم تا این که به مرور زمان جایش را به پوستر نقاش عزیز شده جدیدی بسپارد.  

باید اعتراف کنم که مانند اکثر هنر دوستان هم نسلم با سالوادور دالی و خیال پردازی های اندلوسیائی اش شروع کردم . رابطه اش با مسیحیت و عیسی برایم تازگی داشت  و همچنین عشق وسواس گونه ای که به همسرش می ورزید . با این همه طولی نکشید که با کشف رنه مگریت که به عنوان نقاش محبوب شعرا شهرت دارد تابلوهای دالی ناجوانمردانه از دیوار پائین آمدند و پوستر پیپی که زیرش نوشته بود ( این یک پیپ نیست ) همراه با  پوستر ( عشاق) که زن و مردی را با چهرهای پیچیده در شمد نشان می دهد - جای آنها را پر کردند . مدتی بعد  در بیوگرافی او خواندم ده ساله بوده که مادرش  در رودخانه ای خود را غرق کرده و هنگامی که جسد را در برابر دیدگان او از آب بیرون می کشیده اند دامن خیس مادر بالا رفته و بر روی صورتش می چسبد . این گویا آخرین تصویری است که او از مادرش در ذهن داشته و به همین سبب در چندین تابلو از این تصویر دردناک استفاده کرده است . پس از خواندن بیوگرافی تابلوی عشاق جایش را به تابلوی دیگری داد . 

 پس از مگریت با آثار نقاش های زیادی آشنا شده ام که اکثرشان را  هنوزدوست می دارم . ده سال پیش نیز وقتی منظومه مصور  حکایت ما را برای چاپ آماده می کردم در جستجوی تعداد زیادی تابلوی آدم و حوا یکبار دیگر سر از کتب کلاسیک در آوردم که حکایتی دیگر است . به گمانم در اواخر بحران های میانسالی بود که حس کردم مکس بکمن بیش از هر نقاش دیگری فکرم را به خود مشغول کرده است . به ویژه در پورتره هائی که از خود کشیده است و من پیش از این در یک شعر سه اپیزودی از آنها یاد کرده ام . . بیش از دویست پورتره که می توان آنها را  انعکاسهائی از روح درد مند او محسوب کرد .

 بکمن جائی در باره این ( سلف پورتره ها ) گفته است هدفش جستجوئی در خویشتن و دستیابی به ( سلف ) خود بوده است . من خبری از سر انجام این جستجوی لابیرنتی ندارم وچیزی در این رابطه نخوانده ام . اما سالهاست بر این عقیده ام که خود یابی امری دردناک و نا ممکن است . در شعرم نیز کوشیده ام با آن روبرو نشوم . اگر چه در مواردی غافلگیر شده و راه فرار نداشته ام . در عرصه زندگی نیز معتقدم  راه به جائی نمی برد  چرا که در نهایت این خود ایده آل و آرمانی است که حضورش را تحمیل می کند به فرض هم که جستجو گر بتواند خود آرمانی را پس بزند و کنار بگذارد به این می ماند که برای بهتر دیدن آب اکسیژنش را کنار بزنید . 

۲۵ دی ۱۳۹۱

از یادها و یادگارها

فرهاد در موسیقی ایران یک استثنا بود

در پاسخ به چند سئوال پیرامون فرهاد مهرداد 

روزنامه اعتماد
========

من شخصا با فرهاد از نزديك آشنا نبودم، در واقع پيش از آنكه ترانه «خسته» ضبط شود، من او را نديده بودم. اين ترانه را آهنگسازي كه از قبل با فرهاد كار كرده بود، به نام «محمد اوشال» به من سفارش داد. اوشال از آهنگسازهاي تحصيلكرده ايراني بود. متن ترانه را نوشتم و او روي آن آهنگ گذاشت و چون خودش تنظيم كننده هم بود، كار تنظيم آهنگ را انجام داد و ترانه در «استوديو طنين» كه متعلق به «پرويز اتابكي» بود به ضبط رسيد. اين كار در واقع شروع آشنايي من با فرهاد بود. شبي كه ترانه ضبط مي شد به استوديو رفتم و فرهاد را آنجا ديدم و به او معرفي شدم و بعد از آن هم يكي- دو مورد پيش آمد كه فرهاد را در مكان هاي مختلف ديدم و گفت وگوهاي كوتاهي بين ما صورت گرفت. گاهي در كافه فيروز مي ديدم اش معمولابا سر تراشيده يي در خيابان قدم مي زد و مي آمد آنجا و كسي هم در خيابان او را دقيقا به جا نمي آورد و نمي شناخت، آن سال ها آغاز شهرتش بود، با «خسرو گلسرخي» هم فكر مي كنم يك سلام و عليكي داشت كه من يكي-دو بار ديدم كه با گل سرخي سر يك ميز نشسته بودند.

    اين ترانه را من سال ششم دبيرستان كه بودم، نوشتم. بنده متولد 1330 هستم. تاريخ دقيق ضبط ترانه خاطرم نيست ولي گمان كنم ترانه سال 1349ساخته شده بود. آهنگسازي و تنظيم كار را اوشال انجام داده است. از آهنگسازهاي ارتش بود كه استعفا كرده و آمده بود كار آزاد بكند. بعدها در مصاحبه يي با آقاي بابك بيات خواندم كه مي گفتند تنها موسيقيداني كه روي او تاثير گذاشته، محمد اوشال است و از او بسيار آموخته است. او در آن زمان بين آهنگسازها و موسيقيدانان به خاطر سواد و دانش گسترده يي كه در زمينه اركستراسيون و موسيقي داشت، بسيار مورد احترام بود.

    از من پرسيده شده آيا از آهنگ و  تنظيمي كه روي ترانه من انجام شده راضي هستم يا نه؟! جالب است چون تا به امروز كسي نظرم را در اين زمينه نپرسيده بود. ولي حقيقتش نه، راضي نيستم، اين ترانه از آهنگ هاي خوب فرهاد نيست. نمي دانم شايد با موسيقي ديگري شكل ديگري پيدا مي كرد. آن ملودي كه روي اين ترانه گذاشته شد، ملودي اي نبود كه راحت به ذهن بيايد و ماندگار بشود. اوشال را مي توان آهنگسازي دانست كه بيشتر كارش آرنجمان موسيقي بود و سواد گسترده يي در زمينه موسيقي داشت ولي به نظر من ذوق ملودي سازي براي ترانه را نداشت، دو-سه آهنگي كه ساخته چندان موفقيتي به بار نياورد.

    اوشال در استوديو طنين كار مي كرد، يعني جايي كه پرويز اتابكي دفتر بزرگي درست كرده بود و اكثر آهنگساز ها و ترانه سراها مانند بابك بيات، شهيار، جنتي عطايي و... آنجا بودند و كار مي كردند و من هم هر از گاهي آنجا مي رفتم و در جريان ساخت آهنگ بودم و مي شنيدم كه چه مي زنند. اما به علت تفاوت سني بسياري كه داشتم و اينكه شروع كار من بود، بسيار ماخوذ به حيا بودم و نمي توانستم اعتراض كنم كه مثلامن اين كار را نمي پسندم، حقيقت اش در آن مراحل اوليه چندان هم از كاري كه انجام مي شد سر در نمي آوردم. اما وقتي نتيجه نهايي اش را ديدم، روي هم رفته خيلي به دلم ننشست. بعد از اين ترانه من ديگر با فرهاد كاري انجام ندادم. در واقع خيلي سريع همه اين اتفاقات افتاد و من درسم تمام شد، ديپلم ادبي گرفتم، رفتم به سربازي خدمت سپاه دانش و ديگر ترانه سرايي را بالكل كنار گذاشتم.

    فرهاد در آن بازه زماني در موسيقي ايران يك استثنا بود، از اين جهت كه يك مقدار با كسان ديگري كه در زمينه موسيقي پاپ كار مي كردند، به ويژه خواننده ها، از نظر شخصيتي، تجربه و دانش تفاوت خيلي چشمگيري داشت. بيشتر خوانند گاني كه مي آمدند تكيه شان بر صداشان بود، فكر مي كردند صداي خيلي خوبي دارند يا به دنبال كسب شهرت بودند كه موقعيت خودشان را به عنوان يك خواننده تثبيت كنند، فرهاد به اين مسائل بي توجه بود و از آن گذشته مي توان گفت دانشي كه او بر فرهنگ فارسي، به ويژه ادبيات فارسي ما داشت، خواننده هاي ديگر ژانر پاپ كه حداقل من مي شناسم نداشتند، و به همين سبب درباره خيلي از ترانه هايي كه در آن دوره خوانده مي شد احساس مي كردي خواننده جان كلامي كه مي خواند را نمي داند. فرهاد مي دانست چه مي كند، شعر و كلام را به خوبي مي شناخت، سابقه واژه را تا حدودي در ادبيات فارسي مي دانست. شايد نه در حد يك شاعر و منتقد حرفه يي ولي آنقدري مي دانست كه براي يك خواننده موسيقي پاپ خيلي غيرمنتظره بود. به همين دليل در آن دوره احترام خاصي برايش قائل بودند. من حتي از دوستان نزديك شاملو (ناصر شاهين پر) شنيدم كه يك شب شاملو در كوچيني بعد از اينكه فرهاد ترانه «گنجشكك اشي مشي» را اجرا مي كند، بلند مي شود و مي رود روي سن و او را مي بوسد. ما كمتر مي ديديم كه جامعه ادبي چنين احترامي را نسبت به يك خواننده پاپ نشان بدهد.

    من از فرهاد خاطره چنداني ندارم اما وقتي بعد از سال ها آمد لس آنجلس او را ديدم و از اينكه ديدم برخلاف سال هاي دور مشكلات روحي و بهداشتي ندارد بسيار خوشحال شدم. در آن دوره فرهاد خيلي سعي كرد از كساني كه مي توانند برايش در زمينه هايي مشكل بيافرينند، دوري بكند. 

سرانجام  شبي را كه به بهانه مجلس ترحيم او در لس آنجلس بزرگ داشت گرفتند من هم شركت كردم، كسي در آنجا من را نمي شناخت. آن شب براي من خيلي غم انگيز بود، اغلب كساني كه آمده بودند بيشتر مساله خودشان را داشتند و مي خواستند خودشان را نشان بدهند و فرهاد برايشان بهانه يي بود. برگزاركنندگان مجلس كساني بودند كه قبل از ترانه «جمعه» با او آشنايي داشتند: همان گروهي كه فرهاد كارش را با آنها شروع كرده بود

   روزنامه اعتماد، شماره 2493 به تاريخ 25/6/91، صفحه 9 (نگاه)


 


داغ کن - کلوب دات کام