نزدیک به چهل و پنج سال از زمانی که به قصد تحصیل به اروپا و سپس به آمریکا آمده ام می گذرد . طی این مدت از نزدیک شاهد اُفت و خیزهای ادبیات برونمرزی به ویژه شعر بوده ام . امروزه به جرئت می توانم بگویم در هیچ دوره ای از این چهل و پنج سال این تعداد شاعر با استعداد و سخت کوش و حرفه ای در خارج از کشور نداشته ایم . شاعرانی که در غرب کار می کنند و کتابهایشان در ایران منتشر می شود و خوانندگانی در دو سوی مرز دارند :
محمود فلکی در آلمان ، آزیتا قهرمان و مانا آقائی در سوئد ، بهرنگ قاسمی و علیرضا آبیز که اخیرا جایزه شاملو را برده است در انگلستان ، روجا چمنکار در فرانسه ، سینا سنجری در کانادا ، لیلا فرجامی در آمریکا و چه بسا شاعران دیگری که من کارشان را ندیده باشم
خوشبختانه از این نسل جدید که اکثرا طی ده پانزده سال گذشته به غرب مهاجرت کرده اند کسی که من خبر داشته باشم به آمریکا نیامده است . کشوری که سرعت سرسام آور زندگی و تلاش معاش در آن به ندرت فرصت پرداختن به هر فعالیتی که به پول ترجمه نشود را به مهاجر می دهد . فعالیت ادبی و هنری در جامعه مهاجر آمریکا همواره از سر تفنن بوده است یا لاکچری از ما بهترانی که ثروتی با خود آورده یا بارشان را سریع بسته و غم نان شب دیگر نداشته اند .
این را نیز بیافزایم که طی این سالها شاهد به حدر رفتن استعدادهای زیادی نیز بوده ام . یکی دوتا نبودند شاعرانی که برای ( سنگ ) و ( کاکتوس ) و بررسی کتاب شعر می فرستادند و من تردیدی در آینده درخشانشان نداشتم . به مرور زمان اما گرداب نان و آب و مشغله های دیگر بسیاری از آنها را آنچنان بلعید که گوئی هرگز وجود نداشته اند .
حدود 25 سال پیش میرزا آقا عسگری که آن زمان هنوز در حکم ملک الشعرای خارج از کشور بود آنتالوژی حجیمی چاپ کرد شامل اشعاری از 130 شاعر مهاجر . از این تعداد شاعر ، گمان نمی کنم بیش ازحد اکثر سی نفر باقی مانده باشند که هنوز اینجا و آنجا شعری یا دفتری چاپ می کنند . . صد نفر باقی مانده به همان سرنوشتی دچار شدند که شرحش گذشت
خوشبختانه شاعرانی که در بالا نام بردم کارشان از این مراحل گذشته است و امتحانشان را پس داده اند . خطر بزرگ اما همواره این است که کسی نتواند کاری بهتر از آنچه در ایران انجام داده به ثمر برساند و این مورد زنگ خطر و انتقادی جدی است که منتقدین داخل کشور به ادبیات مهاجرت داشته و دارند
-----------------------------------------------------
شعری که در ادامه می خوانید از دومین دفتر بهرنگ قاسمی با عنوان ( از صدایم عکس انداخته ام ) می باشد . شاعر پر تلاشی که در لندن زندگی می کند و این کتابش را به تازگی در تهران از طریق انتشارات آنیما منتشر کرده است .
------------------------------------------
محمود فلکی در آلمان ، آزیتا قهرمان و مانا آقائی در سوئد ، بهرنگ قاسمی و علیرضا آبیز که اخیرا جایزه شاملو را برده است در انگلستان ، روجا چمنکار در فرانسه ، سینا سنجری در کانادا ، لیلا فرجامی در آمریکا و چه بسا شاعران دیگری که من کارشان را ندیده باشم
خوشبختانه از این نسل جدید که اکثرا طی ده پانزده سال گذشته به غرب مهاجرت کرده اند کسی که من خبر داشته باشم به آمریکا نیامده است . کشوری که سرعت سرسام آور زندگی و تلاش معاش در آن به ندرت فرصت پرداختن به هر فعالیتی که به پول ترجمه نشود را به مهاجر می دهد . فعالیت ادبی و هنری در جامعه مهاجر آمریکا همواره از سر تفنن بوده است یا لاکچری از ما بهترانی که ثروتی با خود آورده یا بارشان را سریع بسته و غم نان شب دیگر نداشته اند .
این را نیز بیافزایم که طی این سالها شاهد به حدر رفتن استعدادهای زیادی نیز بوده ام . یکی دوتا نبودند شاعرانی که برای ( سنگ ) و ( کاکتوس ) و بررسی کتاب شعر می فرستادند و من تردیدی در آینده درخشانشان نداشتم . به مرور زمان اما گرداب نان و آب و مشغله های دیگر بسیاری از آنها را آنچنان بلعید که گوئی هرگز وجود نداشته اند .
حدود 25 سال پیش میرزا آقا عسگری که آن زمان هنوز در حکم ملک الشعرای خارج از کشور بود آنتالوژی حجیمی چاپ کرد شامل اشعاری از 130 شاعر مهاجر . از این تعداد شاعر ، گمان نمی کنم بیش ازحد اکثر سی نفر باقی مانده باشند که هنوز اینجا و آنجا شعری یا دفتری چاپ می کنند . . صد نفر باقی مانده به همان سرنوشتی دچار شدند که شرحش گذشت
خوشبختانه شاعرانی که در بالا نام بردم کارشان از این مراحل گذشته است و امتحانشان را پس داده اند . خطر بزرگ اما همواره این است که کسی نتواند کاری بهتر از آنچه در ایران انجام داده به ثمر برساند و این مورد زنگ خطر و انتقادی جدی است که منتقدین داخل کشور به ادبیات مهاجرت داشته و دارند
-----------------------------------------------------
شعری که در ادامه می خوانید از دومین دفتر بهرنگ قاسمی با عنوان ( از صدایم عکس انداخته ام ) می باشد . شاعر پر تلاشی که در لندن زندگی می کند و این کتابش را به تازگی در تهران از طریق انتشارات آنیما منتشر کرده است .
------------------------------------------
* * *
رگهاى دريا
از آوازِ پرنده ها پُر است
صورتِ آسمان نيز
به سرخىِ ماهيانِ قزل آلا
و من
كه يک رگام
به چشمهاى تو مىرسد
و نيم رخام
از حافظهى لبخند تو
شكل گرفته است
كنارِ كوچهاى قديمى
ميانِ آمد و شدِ فصلها
به تقويمِ گامهايت چشم دوختهام
تا سهمى از پرواز
و سهمى از عمقِ بيكران را
به حافظهى تنهايىام بيافزايم
حالا كه نور
در عبور از قرنيهى چشمهايت
به هزار رنگ بدل مىشود
به قونيه كه رسيدى بگو
آنگاه كه رگِ رودخانه را
بخاطرِ چشم هاى تو زدند
بغضِ مولانا چه رنگى بود؟!
از آوازِ پرنده ها پُر است
صورتِ آسمان نيز
به سرخىِ ماهيانِ قزل آلا
و من
كه يک رگام
به چشمهاى تو مىرسد
و نيم رخام
از حافظهى لبخند تو
شكل گرفته است
كنارِ كوچهاى قديمى
ميانِ آمد و شدِ فصلها
به تقويمِ گامهايت چشم دوختهام
تا سهمى از پرواز
و سهمى از عمقِ بيكران را
به حافظهى تنهايىام بيافزايم
حالا كه نور
در عبور از قرنيهى چشمهايت
به هزار رنگ بدل مىشود
به قونيه كه رسيدى بگو
آنگاه كه رگِ رودخانه را
بخاطرِ چشم هاى تو زدند
بغضِ مولانا چه رنگى بود؟!