۹ آذر ۱۳۹۴

آلبالوی نوبر



دو سه روزه تو فکر سپانلو هستم . شاید به این خاطر که آقای وزیربانی برای ویژه نامه تولد او

درخواست کرده مطلبی بنویسم . مطلب را هنوز ننوشته ام اما امروز بعد از ظهر خوابش را دیدم . وزیر بانی هم سن و هم دوره ما بود و سپانلو با پیکانش ما را می رساند به موزه هنرهای مدرن که مرلین مونروی اندی وارهول را ببینیم . کنار پیاده روی امیر آباد پیاده شدیم و او پر گاز رفت به سمت شمال . آتشی که کنار مجسمه رنه مگریت ایستاده بود با یک پاکت میوه در دست دوید به سمت ما و گفت سپان کجا رفت که گفتیم کار واجبی داشت . آتشی در حالی که پاکت را می داد به ما گفت براش آلبالوی نوبر آورده بودم .

۲ آذر ۱۳۹۴

یزد ، تنها شهر بزرگ ایران که شاعر بزرگی از آن بر نخواسته است


یزد نگاه
فرهنگ و هنر - کد خبر: 163
تصحیح و بازنویسی : ع . ص . 
عباس صفاری شاعر و مترجم یزدی در جمع هوادارن خود در یزد گفت: به رغم آن که یزد در عرصه های صنعت و اقتصاد مدرن پیشتاز شهرهای دیگر بوده و از صنایع جدید همواره استقبال کرده است اما متاسفانه در زمینه هنر مدرن ، به طرز محسوسی از دیگر شهرهای بزرگ کشور عقب افتاده و به گمانم وقت آن رسیده است که هرکسی که دست اندرکار ادبیات و هنر در این شهر است به سهم خودش برای ارتقای آن فعال باشد و کاری انجام دهد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی یزدنگاه، عباس صفاری را شاید بتوان تنها شاعر یزدی در سال‌های اخیر دانست که بین هنرمندان شهرتی در سطح کشور دارد. وی که متولد 1330 یزد است بیش از چهار دهه است که از ایران مهاجرت کرده و در کالیفرنیای آمریکا ساکن شده است. «خنده در برف»، «کبریت خیس» و «دوربین قدیمی و اشعار دیگر» از مجموعه‌های شعری اوست. او همکاری نزدیکی با انتشارات مروارید دارد و بیشتر آثار او توسط این انتشارات منتشر شده است. وی در زمینه ترجمه هم فعال بوده و کتاب‌های شعری از زبان‌های دیگر به فارسی ترجمه کرده که «ماه و تنهایی عاشقان» یکی از آن‌هاست. این هنرمند یزدی که برای مدتی کوتاه به زادگاه خود سفرکرده، پنج‌شنبه هفته گذشته در کتابکده رستاک یزد مهمان جمعی از هوادارن خود بود. در ابتدای این جلسه عباس صفاری به زادگاه خود پرداخت و گفت: « شاید شنیدن آن از زبان شاعری یزدی قدری عجیب و نا منتظره باشد اما واقعیت این را می گوید که یزد تنها شهر بزرگ ایران است که شاعر بزرگی از آن برنخواسته است. ما به تاریخ یزد اگر بنگریم عضد یزدی را داریم که شاعر نسبتا خوبی است که منظومه اوبه نام ( سندبادنامه ) اخیرا پیدا شده و جناب محمد جعفر محجوب آن را تصحیح کرده و به چاپ رسانده است. سند باد نامه منظوم کتاب حائز اهمیتی است که متاسفانه سالها مورد بی مهری اهل قلم قرار گرفته و آن را در زمره کتب ( مکر زنان ) قرار داده اند که اشتباه بزرگی است و به گمان من از حیث مضمون به اندرزنامه هائی مانند قابوس نامه و شاهکارهائی مانند هزار و یک شب و چهل طوطی نزدیک تر است  تا کتابهائی که ( انگ ) مکر زنان بر آنها زده شده . 
از عضد که بگذریم وحشی بافقی را داشته ایم که از شاعران طراز اول ایرانی است اما او زاده و پرورش یافته بافق است که شهری است نسبتا دور از یزد و به دشواری می توان او را به یزد وصلش کرد . در عصر حاضر هم فرخی یزدی را داشته ایم که شاعری شناخته شده در سطح کشور است اما شهرت او بیشتر بخاطر فعالیت سیاسی و شهامت انقلابی و شهادت بی رحمانه اش در دورانی است اکثر مخالفان رضا شاه شمشیرهایشان را غلاف کرده و کسی را جرئت در افتادن با او نیست . معروف است که فرخی بی آن که به مرگ محکوم شده یا دست از جان شسنه باشد به صورت یومیه و با صدای بلند در کریدورهای زندان دشنامهای رکیکی نثار خواهر و مادر خاندان سلطنتی می کرده که نگهبانان از شنیدن آنها رنگ از رویشان می پریده .   صفاری با ستایش از شخصیت فرخی یزدی ادامه داد: « فرخی  از شخصیت‌های بسیار مهمی است که از یزد برآمده. اما اگر بخواهیم جدا از سیاست ، فقط شعر او را در بوته نقد بگذاریم باید اعتراف کرد که شعرش  در حد غزل سرایانی مانند رهی معیری یا شهریار نیست. شعر او مانند خانم بهبهانی بیشتر بخاطر وجه سیاسی اش شهرت پیدا کرده است. البته نباید از حق بگذریم که تعداد قابل توجهی غزل دل نشین عاشقانه خوب هم دارد.» 
این هنرمند یزدی در ادامه به ذکر دلایل عدم وجودهنرمندان مطرح در تاریخ یزد پرداخت و گفت: «در مقدمه‌ی ایرج افشار بر تذکره‌ی شاعران یزد، ( نقل به مضمون ) آمده است که یزد شهر شاعرپروری نیست. دلیل آن را هم مرحوم افشار و دیگر کسانی که در تاریخ یزد کند و کاو کرده‌اند غالبا عوامل جغرافیایی این شهر دانسته‌اند، و اینکه اگر در یزد چیزی پول‌ساز نباشد تفنن محسوب می‌شود. این را نه فقط ناشی از وضعیت جغرافیایی خشک و کم آب شهر  بلکه بر آمده از خاطره قومی قحطی‌های پی‌در‌پی و خانمانسوزی دانسته اند که در صده های  گذشته در یزد رخ داده است و زمینه را برای ایجاد روحیه و روشی محافظه کار و عاقبت اندیش فراهم کرده است  
 در کتاب ( تاریخ مفیدی یزد ) به دوران قحطی که می رسیم می نویسد "مادر فرزند خود بر تابه کباب کردی و بخوردی و پدر کارد بر گردن فرزند خود نهادی" که بی تردید اغراق است و از نظر علم نشانه‌شناسی نیز امکان نا پذیر می نماید ، چرا که به ادعای نویسنده کوچه و خیابان های شهر پر از اجساد مرده و نیمه جان است و اگر قرار بر مرده خواری باشد پدر پیش از آن که کارد بر گلوی فرزند خود بگذارد اجساد رها شده در خیابان را می خورد »

صفاری در بخش دیگری از سخنان خود از تاریخ یزد ، گفت : «از دیگر مشخصات یزد دارالعبارده بودن آن است. از زمان آل بویه که مسجد جامع را در یزد بنیان می‌گذارند و از همان موقع که ترک ها حکومت شهر را به یکی از سلاطین آل بویه می‌بخشند او تمنایش این است که به این شهر بیاید و خانقاهی بسازد و این جا پروردگارش را عبادت کند و از همان زمان شهر به دارالعباده مشهور می‌شود.» وی در پایان این بحث گفت: « همه دلایلی که ذکر کردم باعث شده ادب و هنر مدرن در یزد به طرز محسوسی عقب بیفتد، به گمانم وقت آن است که هرکسی که دست اندرکار ادبیات و هنر است به سهم خودش فعال باشد و کاری انجام دهد.» این شاعر در بخش دیگری از سخنان خود به ویژگی‌های گویش یزدی پرداخت و گفت در گویش یزدی لغات‌ انحصاری  بسیار ی بوده و هست که اگر جمع‌آوری نشده و در کتابی ثبت نشده جای آن دارد که روی آن کار شودلغاتی که می تواند جایگزین دقیق و مفیدی برای واژه های بیگانه ای باشد که به صورت یومیه وارد زبان معیار می شوند . صفاری در پایان به شعرخوانی و امضای آثار خود برای علاقه‌مندان پرداخت.    




۱ آذر ۱۳۹۴

او کتابخانه متحرک بود

           زهره سپانلو
            روزنامه بهار  - شنبه ۳۰ آبان 

سال‌های بسیاری از سپانلو دور بودم. متاسفانه گردش زمانه مرا به‌سوی دیگر جهان انداخته بود. در عرض چهل‌سالی که گذشت چندبار بیشتر نتوانستم او را ببینم. ولی همیشه به او، به برادرم محمدعلی افتخار می‌کردم و هر وقت دلم برای وطن و دوران بچگی‌مان تنگ می‌شد یکی از شعرهایش را می‌خواندم که رابطه عجیبی با گذشته برقرار می‌کردم و فقط در شعرهای او می‌توانستم این ارتباط را پیدا کنم. از خاطرات زمان بچگی که به‌یاد می‌آورم این است که همیشه با برادرم محمدعلی به دوستانم که همیشه در پی جلب توجه او بودند پز می‌دادم. محمدعلی برای من بهترین برادر دنیا بود. وقتی‌که او در خانه بود خانه از سوت‌وکوری در می‌آمد، با همه شوخی می‌کرد و روحیه خانه را عوض می‌کرد. همیشه دلم می‌خواست که در خانه باشد. همه او را دوست داشتند. روزی‌که بعد ازجریان اعتصابات دانشگاه به خانه آمد درست یادم است که با سر شکسته و باندپیجی که خون از آن بیرون زده بود همه ما را بسیار نگران کرد، ولی خودش در همان حال شوخی و بزله‌گویی می‌کرد و سعی می‌کرد که همه را آرام کند. با مادربزرگم رابطه بسیار خوبی داشت. با او گاهی بازی می‌کرد و تمام مدت تقلب آشکار می‌کرد که قهقهه خنده‌شان خانه را پر می‌کرد. او پیوند نهانی عجیبی به خانواده داشت که هیچوقت در ظاهر به نظر نمی‌آمد. با وجود سن کمش نفود عمیقی در شکل‌گرفتن طرز تفکر افراد خانواده من‌جمله خود من داشت. فرزند مورد علاقه مادرم بود و باهم دوتایی به صدای دلکش خیلی علاقه داشتند و در خانه همیشه یک رقابت و بگومگو که دلکش بهتر است یا فاخته‌ای که مورد علاقه پدرم بود. با وجود اینکه در سال‌های تین‌ایجری به‌سر می‌برد همیشه در خانه درباره مسائل سیاسی روز بحث و گفت‌وگو بین او و پدرومادرم درگیر بود. یادم می‌آید زمانی‌که لومومبا را بعد از شکنجه فراوان کشتند در خانه ما عزاداری برقرارشده بود و من با تمام بچگی بر اثر گفت‌وگوی زیاد خانواده درباره مسائل سیاسی آن زمان همیشه در میان دوستانم به‌روز بودم. همیشه دوست داشتم پای صحبتش بنشینم. او انگارکه یک کتابخانه متحرک بود که اطلاعات متفرقه در گوشه‌های مختلف ذهنش بایگانی شده بود؛ از تاریخ تا جغرافی، ادبیات، سیاست، حتی ورزش. فکر می‌کردم که مسافت مسائل را آسان‌تر می‌کند و تحمل ازدست‌دادن عزیزان را راحت‌تر، ولی ازدست‌دادن برادرم بسیار سخت‌تر از آن چیزی بود که تصور می‌کردم. تولدت مبارک برادر عزیزم..... /پیک من و عشق... ایزد آبان‌ماه... /می‌بینمش ایستاده در مرز کویر... /یک شاخه گل بر یقه بارانیش... /می‌خندد و... /خواستگار لبخندی است... /از مادر پیر /                                                        م. ع. سپانلو

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد

۱۹ آبان ۱۳۹۴

هوس قمار دیگر


یک شعر جدید

تابش نقره ای ماه را
در این شب غافلگیر شده ی شهر
به فال نیک بگیر
و آخرین سکه ي جیبت را
مانند ماهی
که در شکاف یک دره تاریک سقوط می کند
در لکنته ترین اسلات این کازینو بینداز    

دیگر فرقی نمی کند
این سکه آخر زرین باشد
یا نقره استرلینگ
 میان لرزش انگشت های تو
 از خواب موش مردگی اش
بیدار که شود
چرخ دنده های این اسلات قراضه
آن را به همان سرعتی خواهد بلعید
که گلوی یک افعی گرسنه
قناری از قفس رها شده ای را
اسلاتی که می گویند
شش ماه آزگار
نم پس نداده است

امشب
این سکه مانده است
و این اسلات خسیس
در تابش هاله تعریف ناپذیری
که تو را روئین تن
و ضربان قلب هر کازینو داری را
ده چندان می کند

آنچنان که ( برد و باخت ) هر بازیگری را  .




۱۷ آبان ۱۳۹۴

صفاری ، شاعری آوانگارد


نگاهی به شعر عباس صفاری در روایت مهاجرت

روزنامه بهار

عباس صفاری شاعری که بیش از چهار دهه از چالش‌های ادبی روزمره درون ایران فاصله گرفته و در ینگه دنیا اقامت دارد به لحاظ موضوعی و ارائه ساختار تلفیقی از ادبیات کلاسیک به سمت ادبیات مدرن از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین شاعران تاریخ معاصر شعر ماست. او بر خلاف بسیاری از شاعران مهاجر که وقتی رابطه چشم در چشم مخاطب را از دست دادند فضا و شاکله شعرشان دگرگون و بیشتر ایستا شد، در بدنه ادبیات مهاجرت ایران تبدیل به شاعری شد که نه‌تنها پرچم‌دار شعر مدرن ایران در اروپا و امریکاست، بر سنت‌هاس شعری نسل‌های پس از خودش در ایران نیز تاثیری کتمان‌ناپذیر گذاشت. اهمیت اصلی شعر عباس صفاری به اعتقاد من وجه سیالی است که در زبان دومحوره کلماتش وجود دارد و این بایستگی و پیوستگی‌ای که او با نوستالژی ایرانی‌بودنش دارد شعرش را از سمت تیپ به مرکزیت کاراکتر بودن تغییرجهت می‌دهد. نکته‌ای که در عباس صفاری بسیار بارز است و من کمتر دیده‌ام به آن توجه شود نگاه انترناسیونالیستی است که او به جهان پیرامونش دارد و هرگز در غبار غربت به مرثیه‌نویسی برای وطنش تبدیل نشد و همواره اصول آوانگارد بودن شخصیت شعرش را بی‌هیچ کم و کاستی حفظ کرد. اصولا شاعر یا نویسنده‌ای که از ایران هجرت می‌کند نه‌تنها در شعرش که در فضای تفکر و رفتارش شکافی میان زبان و مکان و ذهن ایجاد می‌شود که او را در واقعیت‌هایی که باید با آن دست به گریبان باشد پس‌می‌زند و پس از مدت کوتاهی این شاعر یا نویسنده به یک عنصر خنثی و بی‌تولید تبدیل می‌شود؛ این نکته دقیقا همان جایی است که رکود و زوال می‌آید و گریبان متن را می‌گیرد و شاعر و نویسنده پیش از مرگش به مرگ هنری که به مراتب وحشتناک‌تر از مرگ جسمی است می‌رسد. ما در ادبیاتمان کم از این تراژدی نداشتیم. شاید بزرگ علوی یا محمدعلی جمالزاده و عباس معروفی در حوزه داستان و ایرج جنتی‌عطایی، اردلان سرافراز و چند چهره دیگر در حوزه شعر نمونه‌های بارز این مثال باشند اما صفاری با هوش بالایی که دارد توانست این مسائل را درک و از به‌وجود‌آمدن چنین شرایطی برای خود جلوگیری کند. صفاری با ذهنی ایرانی در واقع به چالش تفکر و مدرنیسم غربی می‌رود و با اینکه «مکان» برایش دچار تغییرات ساختاری می‌شود اما اجازه نمی‌دهد  در شعرش روانپار‌گی زمان بر موقف مکان چیره شود و خودش را در هجوم چنین شرایطی رها کند. صفاری در شعرش به محور انسان توجه بسیاری دارد و این انسان است که هر بار با موقعیت و فضاهای خاصی که دچار آن می‌شود موضوعیت شعر صفاری را قبضه می‌کند. انسان شعر صفاری انسانی است که نمی‌توان برایش آلترناتیو دیگری لحاظ کرد و از این حیث او شاعری بسیار خاص و نایاب است. وی با نوشتن کتاب «کبریت خیس» و «دوربین قدیمی» در فضای شعر داخل ایران رنسانسی را ایجاد می‌کند که پیش از خودش شاید با محوریت کلمه از بیژن الهی می‌توان یاد کرد و محمدرضا اصلانی که پوزیتیوی از لانگ‌شات‌های الفبایی را در شعر ایران باب کردند؛ اما صفاری و شعرش نگاتیوی بی‌بدیل از الفبا و فضا و قداست متن است که می‌توان به‌راحتی او را ستایش کرد و مورد احترام دانست. نکته مهم دیگری که عباس صفاری را حتی بیرون از وطن خاص می‌کند اشراف بی‌نظیر او بر ادبیات کلاسیک و حتی اسطوره و فرهنگ‌های دیگر تمدن‌های جهان است؛ چنانکه می‌دانید او در کتاب «کلاغ‌نامه» به این جریانات و شریان‌های مهم فرهنگی ایران و جهان پرداخته است. کاری که صفاری می‌کند درحقیقت تنها خوانش متن‌های کهن به زبان اصلی نیست، بلکه او در عمق فرهنگ‌ها و سنت‌های خاص جهان غوطه می‌خورد و با آن زیست می‌کند و همین زیست ‌شاعرانه و انسان‌گرایانه اوست که شعرش را متفاوت می‌کند و حتی دوری قاره‌ها نمی‌تواند او را با مردم وطنش منقطع کند و امروز می‌بینیم که صفاری در میان مخاطبان امروز شعر ایران محبوب است و دفترهای شعرش به تجدید چاپ‌های متعدد می‌رسد. صفاری گرچه ابتدا شعرش را با سرودن «ترانه» آغاز می‌کند و زنده‌یاد فرهاد مهراد یکی از این ترانه‌های ناب را با صدای ماندگار خودش می‌خواند، اما به سرعت می‌فهمد جهان در شعر او جهانی «سپید» است و هیچ‌گاه نمی‌توان شعر صفاری را در زد‌و‌بندهای وزنی و موتیف‌های از‌پیش‌تعیین‌شده به‌دار کشید. این نبوغ و ذکاوت صفاری باعث می‌شود امروز ما در جریان شعر پساشاملویی صاحب شاعری باشیم که بتوانیم به‌راحتی شعرش را در قالب شعر مدرن به جهان صادر کنیم. محمدعلی سپانلو یک‌بار در دیداری خصوصی به من گفت عباس (صفاری) پدیدارشناسی مهیجی در شعرش دارد که گاهی به آن غبطه می‌خورم! این اعتراف بزرگ از زبان محمد‌علی سپانلویی بود که غرور بی‌انتها داشت و کمتر می‌دیدم شاعری را این‌گونه خطاب کند. شاید عباس صفاری، محمد شمس لنگرودی و حافظ موسوی در شعرشان چیزی وجود دارد که ما هنوز با تمام جان و ذهنمان درک نکرده‌ایم و سپانلو خوب می‌دانست جهان اصلی شعر ما در دوران رکود در کوچه‌پس‌کوچه‌های شعر این بزرگان باشد. صفاری پس ازمدت‌ها اخیرا به ایران سفر کرد و من افتخار دیدار با او را به‌دست آوردم و همان چیزی را در وجودش رصد کردم که در شعرش آموخته بودم و با تمام وجود این سطر را می‌نویسم: خوشحالم که در عصر عباس صفاری زیست می‌کنم.