۱۶ آذر ۱۳۹۸

گفتگو با روزنامه اعتماد


  •  


گفت‌وگو با عباس ‌صفاري ‌به مناسبت تجديد چاپ مجموعه «پشيمانم‌ كن»

عطر كهنه و گل‌هاي تازه

رسول ‌آباديان


 
عباس‌صفاري شاعري ‌است كه تاكنون چندين مجموعه شعر موفق منتشر كرده است. صفاري ‌شاعري ‌است كه سعي داشته و دارد فاصله‌اش را با خواننده شعر نزديك‌ و نزديك‌تر كند. اين شاعر در اين گفت‌وگو علاوه بر شرح جهان شعري‌اش، از چگونگي نگاهش به مخاطب گفته و چرايي گرايشش به اشعار عاشقانه در جهان مدرن.

نظر بسياري از دوستان منتقد شعر اين‌ است كه اين‌ گونه ادبي در ايران، در مسيري از تكرار افتاده است و عدم استقبال مخاطبان از آن هم ريشه در همين موضوع دارد. شما شاعري هستيد كه سروده‌هاي‌تان در حجمي قابل‌ توجه خوانده ‌مي‌شوند و مي‌توان گفت قصدتان اين‌ است كه شعرتان در سايه‌ تكرارها متوقف نشود. پرسش نخست من اين است كه شاعر در وضعيتي اينچنيني بايد چه سازوكاري در شعر پيش بگيرد تا اعتماد از دست ‌رفته دوباره احيا شود؟
غالبا شاعران، فارغ از آنكه در آغاز كار تحت تاثير شاعران ديگر و به‌ويژه پيشكسوت‌ها قرار مي‌گيرند، هر از گاهي نيز اگر مجموعه موفقي منتشر كرده باشند از خودشان نيز تاثير مي‌پذيرند. همين مورد دوم است كه نهايتا به تكرار منجر مي‌شود، به‌ويژه در ارتباط با مضامين موفق يا استعاره‌هاي چشمگير كه در مجموعه پيشين مورد توجه خواننده بوده است. اين تعجيل و دستپاچگي حتي تا جايي مي‌تواند پيش برود كه شاعر از خودش هم بدزدد. يكي از دلايلي كه من به‌رغم سن بالا و محدوديت وقت ميان انتشار كتاب‌هايم فاصله مي‌اندازم (فواصل غالبا چهار ساله) به همين خاطر است. من بايد از فضاي مجموعه قبلي و عواملي كه در سرودن آن دخيل بوده‌اند آ‌ن‌قدر فاصله بگيرم تا بتوانم كار ديگري را دست بگيرم. طي اين مدت مطالعات، سير و سفرها و تجربه‌هاي جديد در عرصه زندگي شخصي و عمومي مصالحي خواهد بود كه استفاده از آنها به شاعر مجال نمي‌دهد به مضامين يا حتي شگردها و بازي‌هاي گذشته متوسل شود.
در مورد بخش دوم سوال شما كه از اعتماد ازدست رفته سخن به ميان آورديد، بايد اعتراف كنم كه من چندان در قيد استقبال و پسند خواننده نيستم. دليلش شايد دوري فيزيكي و جغرافيايي با عزيزاني باشد كه اشعار مرا مي‌خوانند. سليقه خواننده هم با گذر زمان همانند سلايق شاعر متحول مي‌شود، اما لزوما در همان جهتي رشد يا حركت نمي‌كند كه شاعر فرضا محبوبش حركت كرده است؛ درنظر بگيريد سليقه شعري اين چهار، پنج ميليون مهاجر ايراني را. سليقه اكثر آنها اگر اهل مطالعه بوده‌اند در حد فروغ و شاملو و گاهي اخوان متوقف شده است. آنهايي كه چند سالي ديرتر مهاجرت كردند احتمالا شمس لنگرودي و سيدعلي صالحي را نيز مي‌شناسند. جلب اعتماد آنها نه به سادگي امكان‌پذير است و نه من ضرورتي در آن مي‌بينم. اگرچه روي سخن من با تمام فارسي‌زبانان است.
وقتي به كارنامه كاري شما نگاه مي‌كنيم، شاعري مي‌بينيم كه زياد سخت‌نويس نيست، اما مفاهيمي كه مدنظر دارد، مفاهيمي كليدي و انساني ‌است كه ممكن است درك‌شان براي هر خواننده‌اي ممكن نباشد. اين پيوند گريز از شعر دشوار و به‌كار گرفتن ذهنيت مخاطب را چگونه ايجاد مي‌كنيد؟
اين يكي از بخش‌هاي دشوار كار و از نادر مواردي است كه من به خواننده فرضي كتابم كه اكثرا نسل جوان داخل كشور است، فكر مي‌كنم. شعر كلاسيك فارسي، اسطوره و تاريخ، تاپيك‌هاي مورد علاقه من است. ناگفته نماند و روي سخنم اينجا با نسل جوان‌تر است كه نبايد به قصد استفاده از محتواي آنها در شعر و داستان به
سر وقت چنين مطالعاتي بروند. من زماني به اين نوع مطالعات علاقه‌مند شدم كه دانشجوي گرافيك بوده و شعر و شاعري را موقتا كنار گذاشته بودم. اين را نيز بگويم كه انديشيدن به خواننده با لحاظ كردن سليقه او تفاوت دارد. در اين رابطه من سعي مي‌كنم دامنه اطلاعات و دانش زباني و كلي او را حدس بزنم كه به نوبه خود سبب مي‌شود از به‌كار گرفتن اسامي، كلمات و رويدادهاي تاريخي يا اسطوره‌اي كه با آن كاملا بيگانه است حتي‌المقدور دوري كنم. با زيرنويس بيش از اندازه نيز كه به زيبايي و فرمت صفحه لطمه مي‌زند و در فضاي ذهني خواننده سكته ايجاد مي‌كند رابطه خوبي ندارم. براي اينكه قدري موضوع روشن‌تر شود، مي‌خواهم از زمستان اخوان و برهوت تي.اس.اليوت مثال بزنم. هر دو شعر تحت شرايط كمابيش مشابهي سروده شده‌اند. هر دو شعر مطلع تكان‌دهنده و هشدار گونه‌اي دارند و نوشخانه در هر دو شعر حضوري كليدي و قاطع دارد. اين دو شعر از يك تجربه همگاني مي‌آيد. ريشه‌هاي آنها در رويدادهاي تلخ و فاجعه‌بار محيطي است كه در آن سروده شده‌اند. خواننده با آن رويدادها و حوادثي كه منجر به آن شده آشناست و چه بسا كه خود نيز نقشي در آن داشته است. مردمان ديگر و نسل‌هاي بعد نيز از طريق مطالعات تاريخي و عكس و فيلم با آن ادوار آشنا شده‌اند. روي هم رفته حرف و حديث بغرنجي در آنها نيست كه خواننده را سر كار بگذارد. در مقابل اين دو شعر حالا شما اشعار انتزاعي 70 سنگ قبر يدالله رويايي را قرار بدهيد. نام‌ها كمابيش براي خواننده آشناست. از هوشنگ باديه‌نشين بگيريد تا نام‌هاي تاريخي، اسطوره‌اي و ادبي. اما اشيايي كه رويايي در كنار هر جسد مي‌گذارد داستان ديگري دارد؛ اشيايي كه غالبا قرن‌هاست از چرخه زندگي و استفاده روزمره خارج شده‌اند. اشيايي آركاييك كه بوي پستوي ادويه مي‌دهند. كلنجار من جهت از دست ندادن ذهن مخاطب از اين مقوله است، يعني تا چه حد مي‌توان از اشيا و كلمات و رويدادهايي كه براي خواننده آشنا نيست، استفاده كرد. آيا همين عطر كهنه‌اي كه از هر قبر رويايي متصاعد مي‌شود كافي است. پاسخ كلي من اين است: اگر شما شعر را خوانديد و با آن رابطه برقرار كرده و آن را پسنديديد، حتما كافي بوده است.
در روند تاريخي تكوين شعر معاصر، با گرايش‌ها و تعريف‌هاي خاصي روبه‌رو مي‌شويم كه معمولا درحد يك نام باقي مانده‌اند، يعني در بعضي موارد چند شاعر قصد داشته‌اند شيوه ‌سرايش شخصي خود از دهه‌‌اي خاص را درحد يك مكتب ‌ادبي-شعري، مطرح كنند. به نظر شما اين تعاريف گوناگون از شعر تاكنون چه نتايجي دربر داشته و چه دريچه ‌تازه‌اي را به اين حوزه باز كرده است؟
بستگي به اين دارد كه شما به نيمه پُر ليوان نظر داريد يا به نيمه خالي ليوان. تمام اين گرايشات و سبك‌سازي‌ها و مكتب‌آفريني‌ها را مي‌توان زير چتر آوانگارديزم قرار داد و فعاليت و توليدات آنها را براي اعتلا، سلامت و طراوت شعر لازم و ضروري دانست. ترديدي نداشته باشيد كه شاعران بزرگ آينده از ميان همين گروه‌ها و افرادي كه كار نامتعارف عرضه مي‌كنند، سر بر خواهند آورد. يك ضرب‌المثل عربي مي‌گويد؛ فرق داشته باش تا زيبا شوي. از يك نظر اينها همگي مي‌خواهند فرق داشته باشند. متاسفانه اما نيمه خالي ليوان در كشور ما وزن سنگين‌تري پيدا كرده است. مشكل اصلي نداشتن تريبون و بلد نبودن استفاده از ابزار ارتباطي است. در غرب اين گروه‌هاي آوانگارد از همان بدو پيدايش و با كمك مالي خود و دوستان‌شان حتي‌المقدور جزوه‌اي را با سليقه‌ شخصي منتشر مي‌كنند و براي نشريات و مراكز مهم ادبي مي‌فرستند. از كافه‌ها و مراكز عمومي نيز جهت شعرخواني استفاده مي‌كنند. نشريات عمده ادبي اما نه شعرشان را چاپ مي‌كنند نه آنها چنين چشمداشت و توقعي دارند. هر كس به جايگاه خودش آشناست و نظر به تجربه تاريخي مي‌داند از ميان اين گروهاي متعدد و آوانگاردهاي تكرو كه خدا را بنده نيستند نهايتا يكي، دو نفر برجسته خواهند شد و به اجتماع شاعران تثبيت شده خواهند پيوست. مابقي بي‌آنكه خود بدانند سياهي لشكرهاي لازمي هستند تا آن يكي، دو نفر را به جايگاه شايسته‌شان برسانند. مشكلات ما همواره اين بوده كه اين امكانات نشر جزوه مانند را نداشته‌ايم. امروز هم كه با چاپگرهاي خانگي مي‌شود اين كار را انجام داد، مميزي اجازه پخش آن را نخواهد داد، به همين جهت تمام اين اشعار غالبا خام دستانه و ابتدايي بي‌هيچ ملاحظه‌اي براي حتي سختگير‌ترين نشريات پايتخت ارسال مي‌شود و هر از گاهي به جهاتي كه بحث ديگري دارد چاپ هم مي‌شود. مشكل ديگر كه ريشه در تربيت نادرست و فرهنگ سنتي ما دارد اين است كه فعالان اين عرصه فقط خودشان را قبول دارند كه درنتيجه، حمايت افراد و گروه‌هاي ديگر را با اين تنگ‌نظري از دست مي‌دهند.
يكي از حلقه‌هاي مفقوده در شعر امروز ايران، شعرهاي عاشقانه به معناي ساخت و پرداخت هنري‌ است. شما از آن ‌جمله شاعراني هستيد كه گرايش‌تان به اين نكته مشهود است. من گمان مي‌كنم كه سرودن شعرهاي عاشقانه به معناي دقيق كلمه، تاحدودي براي بسياري از شاعران جوان ما بد جا افتاده است. تعريف شما از شعر عاشقانه چيست و اصولا چگونه بايد با چنين مقوله‌اي برخورد كرد؟
دليل عمده آن اين است كه نوشتن شعر عاشقانه خوب كه ترجيحا از يك تجربه عاطفي نشأت گرفته و رئاليستيك هم باشد به‌شدت دشوار است. من در گفت‌وگوي ديگري نيز به اين موضوع اشاره كرده‌ام. اگرچه خواجه شيراز از هر زبان كه آن را مي‌شنود نامكرر جلوه مي‌كند، اما واقعيت اين است كه تمدن‌هاي بشري 6 هزار سال است كه دارند با اين مضمون سر و كله مي‌زنند. سرمشق‌هاي خوب و راهگشا نيز در اين عرصه معدودند و غالبا به فارسي نيز ترجمه نشده‌اند. حجم چشمگيري از اشعار عاشقانه ما در سبك‌هاي عراقي و حتي خراساني انتزاعي و تخيلي است. نه ميوزي (تنها ميوز شناخته شده در ادب معاصر فارسي آيداي شاملوست) حضور داشته نه اشاره به تجربه و رويداد خاصي در زندگي شاعر دارد، نه از فرد به‌خصوصي نام برده است. طي چندين قرن ساقي ميخانه كه او خود نيز موجودي اثيري و خيالي است ميوز همگاني شعرا مي‌شود. در چنين وضعيتي شاعر با بيشتر ايده عشق كه شايد اصلا تجربه‌اش نكرده باشد كلنجار مي‌رود تا يك رابطه عاشقانه و نهايتا با جولاني در عوالم عاطفي شعري مي‌نويسد كه هم برداشت عاشقانه مي‌توان از آن كرد هم برداشت‌هاي عرفاني و روحاني و حتي ملكوتي. به‌همين دليل است كه وقتي صحبت از شعر عاشقانه رئاليستيك فارسي به ميان مي‌آيد ما از ميان اين صدها شاعر صاحب اثر، بي‌درنگ سعدي را به ياد مي‌آوريم و اگر بيشتر خوانده باشيم فخرالدين اسعد گرگاني و دو، سه شاعر ديگر را.
در غرب نيز كمابيش براي صدها سال در بر همين پاشنه مي‌چرخيده است. فقط دارويديان (يعني غيرسانسكريت) و چين و مصر كهن و ديگر تمدن‌هاي خاور دور از اين قاعده مستثنا هستند. در غرب ما فقط تا ظهور مذاهب ابراهيمي شعر عاشقانه رئاليستيك و حتي اروتيك داريم و پس از آن دو، سه هزار سال طول مي‌كشد تا ديگر باره در اواسط قرن نوزدهم شعر عاشقانه كه متاثر از تجربه ملموسي باشد جاني تازه بگيرد. اين تغيير و تحول اما خيلي طول مي‌كشد تا حد و مرزهايش را پيدا كند... شاعران در آغاز شكل‌گيري رمانتيزم خيلي دست به عصا راه مي‌روند و خيلي طول مي‌كشد تا زبان مناسب و حد و مرزهاي مضامين آن پيدا شود، به همين سبب خواننده امروزي شور و احساس عاشقانه اصيل را در نامه‌هايي كه فرضا جان كيث براي نامزدش فني براون نوشته بيشتر حس و درك مي‌كند تا اشعاري كه براي او سروده است.
تا قبل از جنگ‌هاي صليبي شواليه‌هاي اروپايي زن را اصلا در آن حد قابل نمي‌دانستند كه شعري برايش بگويند. هنگام سفر نيز كه لازم بود اطمينان حاصل كنند كه همسران در غياب آنها خطايي نخواهند كرد، كمربند عفت زُمخت و سنگيني بربدن آنها قفل كرده و كليد آن را با خود مي‌بردند كه عليامخدره دست از پا خطا نكند. بسياري از اين شواليه‌ها و سربازان‌شان طي اقامت‌هاي طولاني هفت، هشت ساله در اورشليم با آداب و رسوم و شعر و ادب مسلمانان آشنا مي‌شدند كه وقتي به اروپا برگشتند متاثر از فرهنگ مشرق زمين، سوغات‌شان شعر عاشقانه و درباري (تروبادور) بود كه به وصف زيبايي زنان درباري مي‌پرداخت. كاري كه هنوز هم شاعران غالبا تازه‌كار در همه جاي دنيا انجام مي‌دهند.
اين قبيل اشعار فقط پوسته و ظاهر عاشقانه‌اي دارند و فرق چنداني با شعري كه در وصف گُل سرخ يا يك بناي زيبا سروده شده، ندارند؛ چراكه جاي تجربه عشق و بده‌بستان عاطفي در آنها خالي است. به ياد داشته باشيد كه در منظومه‌هاي نظامي گنجوي و اميرخسرو دهلوي و غيره، به استثناي ويس و رامين گرگاني تمركز غالبا بر وصف زيبايي‌هاست و شرح جگرسوز فراق.
يكي ديگر از ويژگي‌هاي اشعار شما، لحن باورمندي ‌است كه انتخاب مي‌كنيد. من فكر مي‌كنم يكي از دلايل اصلي اعتماد مخاطب به كارهاي شما همين انتخاب دقيق لحن باشد. چگونه به اين زبان و لحن رسيده‌ايد و ضرورت به‌كارگيري آن در حد وسيع چيست؟
من فكر نمي‌كنم لحن در شعر كلاسيك ما چندان مورد توجه بوده است. نمونه بارز استفاده از لحن شاهنامه فردوسي است و پس از آن لحن پُرطمطراق، نامتعارف، ريتميك و جنون‌زده مولانا در غزلياتش. پس از آن كار عمده و چشمگيري ديگر نمي‌بينيم مگر در نوحه‌ها و سوگواره‌هايي كه به منظور اشك گرفتن از شنونده سروده شده و همچنين در دوره كوتاهي بحر طويل كه هدف كمابيش مشابهي را نسبت به مورد قبلي دنبال مي‌كرده است. توجه به لحن به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه در دوران مشروطه شكل مي‌گيرد و نخست در عرصه داستان و نه شعر. پيش از صادق هدايت و جمال‌زاده اهالي ادبيات غالبا لفظ قلم مي‌نوشتند و حرف مي‌زدند تا فاصله طبقاتي و شخصيتي خود را به شنونده گوشزد كنند.
هدايت، خوب مي‌دانست كه نيمي از مصالح كارش در دست اقشار مختلف مردم است و چه‌بسا تنها راه دستيابي به آن گنجينه، تواضع و فروتني باشد. دو صفتي كه ديگر در برابر دلاك حمام و بقال سر كوچه اجازه اديبانه سخن گفتن را نمي‌دهد. بدين‌گونه بود كه زبان و لحن عاميانه و گفتار طبيعي به مرور زمان وارد داستان و سپس شعر معاصر شد. انتخاب لحن در كار من نيز اگرچه در هماهنگي با محتوا، اما به همين منظور بوده است. تواضع با لحن متكلف و عصا قورت داده تناقض دارد. فروتني صميمانه چه در گفتار و چه در نوشتار اطمينان خواننده را سريع‌تر جلب مي‌كند. اگر اين تعريف را كه شعر يك دروغ بزرگ است قبول داشته باشيم، آن وقت ترديدي نخواهد بود كه خواننده يك دروغ بزرگ را از يك لحن متواضع سريع‌تر باور مي‌كند تا يك لحن و كلام حق به جانب و عصا قورت داده.
طرفداران سروده‌هاي شما بدون شك منتظر كتابي تازه هستند. اين روزها مشغول چه ‌كارهايي هستيد و كي منتظر اثري تازه از شما باشيم؟
من دو سالي هست كه دارم در مورد يك مجموعه شعري حرف مي‌زنم كه دو اپيزودي است. سال پيش داشتم مي‌سپردمش به ناشر كه ديدم بهتر است قدري صبر كنم و يك‌بار ديگر با آن كلنجار بروم. حالا آماده است و سعي خواهم كرد براي بهار امسال در كتابفروشي‌ها باشد.
شما هم‌اكنون در كشوري ديگر زندگي مي‌كنيد. پرسش من اين است كه چگونه موفق شده‌ايد شعرتان را همچنان تر و تازه براي مخاطب ايراني حفظ كنيد؟ منظورم اين است چرا بعضي دوستان شاعر و نويسنده به محض سكونت در كشوري ديگر نمي‌توانند فضاي روحي خود را با مردم كشورشان حفظ كنند؟ برخورد شما با اين مقوله چگونه است و چطور مهارش مي‌كنيد؟
تاريخ نام «اُويد» را به عنوان اولين شاعر تبعيدي دنيا ثبت كرده است. اويد به خاطر نوشتن كتاب منظومه‌هاي ايراني كه به‌شدت اروتيك بود و به باور امپراتور زنان دربار رُم را از راه به در كرده بود به جزيره پرت افتاده‌اي در درياي سياه تبعيد شد. او به‌رغم اينكه سن و سالي هم نداشت دوري از رُم را تاب نياورد و خيلي زود دق كرد و مرد. اويد مصالح كارش را از فضاي رُم كه به آن عشق مي‌ورزيد مي‌گرفته است، همچنان‌كه وودي آلن از نيويورك و چارلز ديكنز از لندن. اين مثال را از اين جهت آوردم كه بگويم تغيير مكان زيست بستگي به نوع شعري دارد كه شاعر مي‌نويسد. من به اين علت كه ايران را در جوانسالي ترك كرده‌ام و بيش از دوسوم از عمرم را خارج از ايران گذرانده‌ام تغيير محيط‌زيست خدشه‌اي در كارم ايجاد نمي‌كند. شايد بتوان صفت جهان وطني را براي امثال من به كار بُرد، اما در مورد دوستان شاعر و نويسنده كه شما اشاره كرديد، موضوع قدري پيچيده‌تر است. دلايل آن يكي، دوتا نيست. مشكلات اقتصادي و ناسازگاري‌هاي روحي و رواني، از دست دادن جامعه‌اي كه مردمانش الهام‌بخش او بوده‌اند، عدم شناخت جامعه ميزبان به‌ويژه در كشورهاي اسكانديناوي و اروپا كه نسبت به امريكا كمتر با جامعه مهاجر معاشرت مي‌كند و دست آخر نوعي احساس گناه و عذاب وجدان پنهان كه اجازه نمي‌دهد همان رابطه‌اي را كه در گذشته با دوستان درون‌ مرزي داشته است حفظ كنند. اينها مشكلاتي است كه چيره شدن بر آنها به‌ويژه در سنين بعد از 30 بسيار دشوار خواهد بود.
من احساس مي‌كنم كه شاعري به نام عباس صفاري، در ميان سرايش دو شعر، كاملا به خودش استراحت مي‌دهد، يعني اينكه شما عجله‌اي براي سرودن نداريد و شايد حال و هواي كشف و شهودي كارهاي‌تان هم ريشه در همين موضوع داشته باشد. معمولا سرودن يك شعر را چگونه آغاز مي‌كنيد و چگونه پايان مي‌دهيد و چقدر براي نوشتن يك شعر وقت مي‌گذاريد؟
من زماني كه توي دور مي‌افتم بي‌وقفه كار مي‌كنم، اما عجله‌اي براي انتشار ندارم. به تجربه ديده‌ام كه انتشار نسنجيده اسباب پشيماني مي‌شود. اگر مابين هر مجموعه شعر من چهار، پنج سال فاصله مي‌افتد به اين خاطر است كه معتقدم يك مجموعه شعر اگر شاعرش از شهرتي برخوردار باشد ممكن است سريع به فروش برود، اما دو، سه سالي طول مي‌كشد تا خوانده شود و در صورتي كه قابليتش را داشته باشد جايگاه خودش را در دنياي شعر مستحكم كند. ما نبايد اين فرصت را از يك مجموعه دريغ كنيم و هنوز جايي باز نكرده يك رقيب برايش بياوريم. من پس از انتشار «كبريت خيس» مي‌توانستم در فاصله يك سال مجموعه‌اي ديگر سر هم كرده و انتشار بدهم. مطمئن باشيد اگر چنين كرده بودم امروزه كبريت خيس به چاپ دهم نرسيده بود. طفلكي كتاب‌ها هم مي‌توانند مظلوم واقع شوند و اين گناه دارد.

ارسال دیدگاه شما


۱۷ مرداد ۱۳۹۸

گفتگو با روزنامه شرق به مناسبت انتشار مجموعه شعر پشیمانم کن

پشیمانم کن ( مجموعه شعر ) نشر چشمه - چاپ سوم

155 صفحه - بیست هزار تومان
پیام حیدر قزوینی

 =========
«پشيمانم كن» عنوان تازه‌ترين مجموعه شعر عباس صفاري است كه مدتي پيش در نشر چشمه منتشر شد. اين مجموعه شامل شعرهاي چند سال اخير صفاري است و مختصات كلي جهان شعري او در اين مجموعه هم ديده مي‌شود. زبان شعرهاي صفاري در اين مجموعه در ادامه زباني است كه در دفترهاي «كبريت خيس»، «خنده در برف» و «مثل جوهر در آب» وجود داشت هرچند كه مي‌توان گفت در اين مجموعه او بيش از پيش به سمت ساختار نثر حركت كرده است. فقدان و حزني آميخته با حسرت از جمله مضامين تكرارشونده شعرهاي «پشيمانم كن» است و مرگ نيز در تعدادي از شعرهاي كتاب حضوري پررنگ دارد. به مناسبت انتشار مجموعه شعر «پشيمانم كن» با عباس صفاري درباره شعرهاي اين مجموعه گفت‌وگو كرده‌ايم. صفاري در جايي از اين گفت‌وگو درباره تمايز زبان شعر و نثر مي‌گويد: «بسیاری از اسباب و ادوات رایج در شعر را می‌توان در نثر نو و کهن فارسی هم دید. از ایماژ و استعاره بگیرید تا قوافی درونی و حتا ایجاز که از ویژگی‌های مهم شعر است. بیهقی در تاریخ چند جلدی‌اش که روزانه آن را می‌نوشته از نثر فشرده‌ای با جملات کوتاه و قاطع، حتا در حد سه کلمه استفاده می‌کند که پیش از او مورد مصرف چندانی در نثر پُرتکلف رایج نداشته است. با این تفاصیل و به باور من آنچه می‌ماند حس و اندیشه شاعرانه است که شعر را از نثر متمایز می‌کند. البته ما در دوران معاصر بحث نظم و نثر را هم داشته‌ایم که بر مبنای آن می‌توان بخش عمده‌ای از شعر کلاسیک‌مان را نثر موزون و مقفّا محسوب کرد که داستان دیگری است
------------------------------------------------------------------------------------------------------.»
شعرهايي كه در مجموعه شعر «پشيمانم كن» به چاپ رسيده‌اند مربوط به چه سال‌هايي هستند و آيا اين‌ها تمام شعرهاي اين بازه زماني هستند يا برخي از شعرها را به دلايلي بيرون گذاشته‌ايد؟
- تمامی اشعار این مجموعه به غیر از یک مورد در فاصله سالهای 1392 تا 1396 سروده شده اند . در مجموعه هائی که پیش از این کتاب منتشر کرده ام فاصله زمانی سرودن اشعار در شناسنامه کتاب قید شده است . در مورد این مجموعه اما فراموش کردم آن را ضمیمه کنم . چندتائی شعر را نیز که در همین محدوده زمانی سروده شده بود کنار گذاشتم . تعدادی از آنها نیاز به تعمیرات و بازنویسی داشت ، تعدادی نیز تازه از تنور در آمده و لازم بود قضاوت در مورد انتشارشان را به وقت دیگری موکول کنم .
* زباني كه در شعرهاي كتاب تازه‌تان وجود دارد را مي‌توان كم‌وبيش تداوم همان زباني دانست كه در «كبريت خيس»، «خنده در برف» و «مثل جوهر در آب» هم وجود داشت اما به نظر مي‌رسد كه در اين مجموعه بيش از قبل به سمت ساختار نثر حركت كرده‌ايد. اين‌طور نيست؟
- یکی دو نفر دیگر نیز به این موضوع اشاره کرده اند . من اما هیچ تصمیم از پیش اندیشیده ای برای این کار نداشتم .روی هم رفته فکر می کنم به استثنای دو مجموعه ای که در غرب منتشر کرده ام همه ی این مجموعه ها از نظر زبانی زیر چتر واحدی که نزدیک به زبان طبیعی و محاوره باشد قرار می گیرند . استفاده از زبان محاوره مثل راه رفتن روی طناب است . خطر لغزش به سمت نثر همواره آن را تحدید می کند . من با آگاهی از حضور مداوم این خطر است که قلم بر کاغذ می گذارم . شاید تجربه انتشار سه چهار مجموعه در این زبان سبب شده است که ترسم قدری ریخته و به طرزی ناخودآگاه ریسک کرده ام . کاری که برای طراوت و سلامت شعر ضروری و مهم است .
* به‌طور كلي وجه تمايز اصلي زبان شعري را با نثر در چه مي‌دانيد و نظرتان درباره شعر منثور چيست؟
- بسیاری از اسباب و ادوات رایج در شعر را می توان در نثر نو و کهن فارسی هم دید . از ایماژ و استعاره بگیرید تا قوافی درونی و حتا ایجاز که از ویژگی های مهم شعر است . بیهقی در تاریخ چند جلدی اش که روزانه آن را می نوشته از نثر فشرده ای با جملات کوتاه و قاطع ، حتا در حد سه کلمه استفاده می کند که پیش از او مورد مصرف چندانی در نثر پُر تکلف رایج نداشته است . با این تفاصیل و به باور من آنچه می ماند حس و اندیشه شاعرانه است که شعر را از نثر متمایز می کند . البته ما در دوران معاصر بحث نظم و نثر را هم داشته ایم که بر مبنای آن می توان بخش عمده ای از شعر کلاسیکمان را نثر موزون و مقفّا محسوب کرد که داستان دیگری است .
* در شعرهاي كتاب «پشيمانم كن» به لحاظ دورنمايه و مضمون چند ويژگي مشترك ديده مي‌شود كه يكي از آنها حضور مرگ در بسياري از شعرها است. چرا مرگ در شعرهاي اين مجموعه با اين قطعيت حضور دارد؟
- فرهنگ و ذهنیت ایرانی قرنهاست که با مرگ تعارف دارد و حاضر نیست آن را به عنوان امری عادی و لازم بپذیرد و قبول کند که زیبائی زندگی در موقتی بودن آن است . تردیدی نیست که آدمی همواره تلاش می کند مرگ را با ترفندهای مختلف به تاخیر بیندازد . به تاخیر انداختن اما فرق دارد با انکار و موکول کردنش به روز مبادا . روز مبادا در فرهنگ ما روزی است که آرزو می کنیم هرگز از راه نرسد . روز مبادا یعنی جاودانگی . ما اگر با فرزندانمان به همان سهولتی که در مورد تولد ، بلوغ ، ازدواج و دیگر مسائل عمده زندگی حرف می زنیم ، با مقوله مرگ نیز برخورد مشابهی داشتیم و به فرض در پاسخ کودک خردسال و کنجکاوی که می پرسد ( من کی میمیرم ) با جملات ترسناک زبانت را گاز بگیر و خدا نکنه و دشمنت بمیرد پاسخ نمی دادیم آنوقت حضور مرگ در یک فیلم یا کتاب و نمایشنامه این قدر به چشم نمی آمد . مرگ همان قدر طبیعی است که عشق . با این تفاوت که عشق همواره در شعر و ادب ما وجود داشته و مرگ غالبا غایب بوده است . پرداختن به مرگ در سروده های من اما امر تازه ای نیست . در مطلع ترانه اسیر شب که پنجاه سال پیش آن را نوشته ام مردی دارد زیر یک دیوار بلند جان می کند . و در ترجیع بند ترانه حباب آرزویم مردن و رها شدن است . آن ترانه ها حاصل نوعی بدبینی سیاه و سطحی جوانسالی بود که به مرور زمان از بین رفته و جایش را نوعی جبر قابل تحمل پر کرده است . حال اگر در این مجموعه نسبت به کتابهای پیشین بیشتر به مرگ پرداخته ام احتمالا ناشی از آن است که به آن نزدیک تر شده ام . این را نیز بگویم که اندیشه مرگ و پرداختن به مرگ با افکار ناشی از افسردگی ومرگ طلبی تفاوت دارد . به گمان من اکثر افرادی که دست به خودکشی می زنند اگر شناخت بیشتری از مرگ داشتند ، منصرف شده یا آن را به تاخیر می انداختند . نخستین کتابی که در باره مرگ نوشته شده کتاب مردگان فراعنه است . کتابی که عنوانش می توانست ( چگونه سعادتمند شوید ) باشد .
* يكي ديگر از مضامين تكرارشونده شعرهاي اين مجموعه نوعي فقدان و حزني است كه گاه آميخته به حسرت است و اين نيز به وضوح در چند شعر مجموعه ديده مي‌شود. اين فقدان و حزن كه كم‌تر در شعرهاي قبلي‌تان ديده مي‌شد ناشي از چيست؟
- اشتباهات جبران ناپذیر و امکانات از دست رفته بخشی از آن است . کارهای سرنوشت سازی که می توانستی به سهولت انجام بدهی و نداده ای . فرصت های مهمی را که با سهل انگاری از دست رفته اند . اوقاتی را که به تنبلی و بطالت گذرانده ای . و این همه را با این خیال باطل که وقت پرداختن و جبران آنها را خواهی داشت و حالا به جائی رسیده ای که چشم انداز و پانورامای پیش رویت روز به روز تنگ تر می شود . آدمهائی که می شناختی یا به دنیای سایه ها رفته یا در چهار گوشه دنیا پراکنده شده اند . روستاهائی که عطر خاکشان در مشامت هنوز باقی مانده است خالی از سکنه شده و شهری که دوست می داشتی را دیگر نمی شناسی . پنداری در غیاب تو غول های حضرت سلیمان شبانه آن را از ریشه در آورده و شهر دیگری به جایش کاشته اند . سیر حوادث و رویدادهای این قرن در عرصه جهانی نیز تصویر مخدوش و هر از گاه دلهره آوری از آینده رسم می کنند که به نوبه خود می تواند حزن آور و ناراحت کننده باشد .
* در شعرهاي شما به ‌طور كلي نوعي ديالوگ ميان گذشته و اكنون وجود دارد و اين ديالوگ گاه در توجه به متون كهن و افسانه‌ها و تاريخ در شعر شما شكل گرفته و گاهي هم با آوردن گذشته به اكنون اتفاق افتاده است. آيا اين اتفاق به شكل ناخودآگاه در شعر شما رخ مي‌دهد؟
- در مورد عنوان بعضی از اشعار که لحن آرکائیکی دارند آگاهانه بوده . در مورد استفاده از ترکیب های رایج در شعر کهن و استفاده مجدد از آنها نیز با تصمیم قبلی بوده است . اما هنگام نوشتن شعر از آنجا که راه ورودشان را قبلا هموار کرده ام به طرز ناخود آگاه اتفاق افتاده است . برای مثال شعر ( خاطرات یک نظر باز ) شرح سیر و سفرهای عاشقانه یک شاعر فارسی زبان است در طول تاریخ . شاعری که ناکام از شهری به شهر دیگر می رود و تنها نصیبش از هر عشق ( نظر بازی ) است و نگاهی دلبرانه از جانب ( ساقی شمشاد قد میخانه ای در نیشابور ) و ( رهگذر ماه منظر کوچه ای در سمرقند ) . استفاده از این ترکیب های کهن در جملاتی که بوی تاریخ می دهند را مضمون شعر طلبیده است . به همین جهت حضورشان در این شعر از نظر خودم منطقی است و توی ذوق نمی زند .
* علاقه به اسطوره‌ها و تاريخ همواره در شعرهاي شما وجود داشته و در اين مجموعه نيز به كرات رد اين علاقه ديده مي‌شود. اين ويژگي را حتي در عناوين شعرهايتان هم مي‌توان مشاهده كرد. آيا توجه به تاريخ و اسطوره‌هاي تاريخي ناشي از علاقه شخصي شما به تاريخ است؟
من متاسفانه تاریخ را خیلی دیر کشف کردم و حوالی میانسالی بود که خواننده تاریخ شدم . پیش از آن غالبا یک واسطه ای مرا به سمت تاریخ کشانده است . مثلا رفته ام بلوچستان خدمت کنم ، کنجکاو گذشته و تاریخ آنجا شده ام ، یا به این دلیل که یزدی هستم در کتاب های تاریخی دنبال یزد می گشتم . اسطوره اما حکایت دیگری است . اسطوره به ادبیات بیشتر نزدیک است تا تاریخ . اسطوره چهره آرمانی تاریخ است که از آمال و آرزوهای تمدن ها سرچشمه گرفته است . اسطوره تاریخ روح و روان ساکنان این کره خاکی است . اگر در تاریخ خون شخصیتی به ناحق ریخته شود اسطوره پا پیش می گذارد و او را جاودانه اش می کند . وقتی یک دیکتاتور از ترس شهید سازی از کشتن یک مبارز خودداری می کند معنی اش این است که او از اسطوره بیش از قضاوت تاریخ واهمه دارد . در پاسخ به سئوال شما اما باید بگویم که علاقه شخصی به مقوله ای خود به خود راه ورود آن را به شعر یا هر هنر دیگری باز نمی کند . بسیاری از شعرا به سینما علاقه دارند اما هیچ نشانه ای از شگردهای سینمائی در شعرشان نیست . آنچه حائز اهمیت است نحوه استفاده طبیعی و غیر تصنعی از تاریخ یا اسطوره است . من هر جا که لازم بوده ، یا مناسبتی داشته به آن جواز عبور داده ام . اگر هم در خوانش های بعدی حس کرده ام که مزاحم و مهمان ناخوانده است حذفش کرده ام .
* در شعر «قواعد بازي» با طنزي پنهان صحبت از «بازي آوانگارد و پرهيجاني» شده كه به نوعي اين بازي در برخي شعرهاي شما ديده مي‌شود. بازي‌اي كه در آن از كلمات يا تعابيري استفاده مي‌شود كه روزگاري«گل سرسبد قصايد بوده‌اند و ملكه ذهن رودكي و منوچهري» اما در متون امروزي ديگر جايي ندارند و البته شاعر مي‌خواهد «مربي‌وار» هواي همه آنها را داشته باشد. اگرچه شما مي‌كوشيد كه از امكانات زبان محاوره استفاده كنيد اما ابايي هم نداريد كه از تعابير يا كلماتي قديمي كه جايي در زبان امروز ندارند استفاده كنيد و نمونه‌هاي زيادي مي‌توان نام برد كه اين كلمات را به شعرتان راه داده‌ايد. با چه تمهيدي مي‌توان ميان زبان محاوره و زبان متون قديمي ارتباطي طبيعي برقرار كرد كه شعر شكلي تصنعي به خود نگيرد؟
- به گمانم در پاسخ به سئوال قبلی شما به بعضی از جوانب این موضوع پرداخته ام . هیجان این بازی برای من در این است که غیر قابل پیش بینی است . تلاشی است برای زنده کردن کلیشه های منسوخ شده . شمع هنوز بر سر میز شام عشاق خودنمائی می کند و شب پرّه ها کماکان در اطراف منابع نور می گردند و منولوگ ابدی پرندگان با گُل و گیاه همچنان ادامه دارد . هرکدام از این کلمات که بخواهد وارد شعر بشود قدمش همواره روی چشم شاعر بوده است در عصر حاضر اما اگر شمع و گل و پروانه و بلبل بخواهند دست در دست هم به در خانه شاعر بیایند در برویشان باز نخواهد شد . من اما دلم می خواهد قبل از آن که پاسخ رد به آنها بدهم از لای در نگاهی با سر و وضعشان بیندازم . شاید بشود یک بازی جدید و آوانگارد با آن ها کرد . سنگ مفت است و گنجشک مفت . خُب اگر این واژه های پُر افاده امروزی نخواستند با آنها بازی کنند برشان می گردانم .
* در استفاده از زبان محاوره در شعر چه الگوهايي مدنظر داشته‌ايد و مثلا آيا شعرهاي فروغ فرخزاد مي‌تواند نمونه خوبي از اين موضوع باشد؟ به نظرتان زبان محاوره چه امكاناتي پيش روي شعر مي‌گشايد و تا كجا مي‌تواند در شعر مورد استفاده قرار گيرد و با چه تمهيدي بايد از زبان محاوره استفاده كرد تا به شعر آسيبي وارد نشود؟ مثلا آيا موافق استفاده از زبان شكسته در شعر استفاده هستيد ؟
بی تردید فروغ فرخزاد در تعدادی از اشعارش بهترین الگوی زبان محاوره است . از زمان توصیه نیما برای استفاده از زبان طبیعی خیلی ها تلاش کردند زبان محاوره را وارد شعر کنند . اما به گمان من نحوه استفاده و فرمول آن را فروغ کشف کرد . در شعرهای مورد نظر جملات فروغ بی هیچ کم و کاستی همان جملاتی است که در زبان محاوره به کار می رود . با این تفاوت که در زبان محاوره کلمات شکسته ادا می شوند . ما این ویژگی را نه در اشعار شاملو می بینیم نه در شعر اخوان ، نه حتا در شعر سهراب سپهری که از زبان محاوره سود زیادی برده است . در مورد کاربرد زبان محاوره من فکر نمی کنم حد و مرزی وجود داشته باشد و به فرض در ارایه مضمون بغرنجی کم بیاورد . یادمان باشد که زبان محاوره ی مکتوب از حیث دامنه واژگانش فقط محدود به کلماتی نمی شود که مردم به صورت روزمره از آن استفاده می کنند . شاید اخبار رادیو و تلویزیون مثال خوبی برای درک این موضوع باشد . در زبان خبر به رغم این که روی سخن گوینه با مردم عادی است اما دامنه واژگانی که از آن استفاده می کند فراتر از واژه های رایج و روزمره است .
درمورد استفاده از زبان شکسته من نظر مثبتی به آن ندارم . به گمانم جدیت را از شعر می گیرد . یکی از دلایلی که اخبار رادیو تلویزیون از این زبان استفاده نمی کند همین صدمه ایست که به مضامین جدی می زند . این زبان روی هم رفته کارنامه درخشانی در شعر معاصر ندارد هم فروغ از آن استفاده کرده و هم شاملو و اخوان و چندین شاعر دیگر . هیچدام هم نتوانسته اند شعر موفقی با این زبان بنویسند . نا گفته نماند که زبان به کار رفته در قصه دختران ننه دریا و پریای شاملو به رغم شکستگی واژگان ، زبان فولکلوریک و قصه ی موزون است که با زبان شکسته محاوره تفاوت های بنیادی دارد .
* گرچه شعرهاي شما اغلب به طور مستقيم مضموني اجتماعي ندارند اما در برخي شعرها از جمله در شعر «مثل گلي به گلدانش» مي‌توان اين ويژگي را ديد. به نظرتان چگونه مي‌توان شعري اجتماعي نوشت كه دچار تاريخ انقضا نباشد؟
- بستگی به مضمون شعر دارد بخشی از مسائل و مشکلات بشر دائمی است و شامل مرور زمان نمی شود . اشعاری که در این مضامین سروده شوند شانس ماندگاری بیشتری دارند . به غیر از اشعار مورد نظر شما تعدادی شعر در مضامین اجتماعی دارم که مجوز چاپ نگرفته اند . اشعاری نیز در مجموعه های منتشر شده دارم که ظاهرا سر آغاز یا مضمونی عاشقانه دارند ، در ادامه اما همان مضمون را دستاویزی قرار داده ام برای بیان مسائلی دیگر . نمونه اش شعری است با این مضمون که دلم نمی آید زنم را در صبح سالگرد تولدش از خواب بیدار کنم چون نمی خواهم اخبار وحشتناک آن روز را بشنود .
* شما علاوه بر شعر به ترجمه شعر هم پرداخته‌ايد و ارتباط مستقيمي به‌خصوص با شعر شاعران انگليسي‌زبان داشته‌ايد. در اين ميان آيا هنوز هم ارتباط مداومي با شاعران كلاسيك زبان فارسي داريد و به نظرتان پشتوانه سنت ادبي فارسي چقدر براي شعر امروز ضروري است؟
- به عنوان خواننده ی شعر من بیشتر اوقات شعر کهن و کلاسیکمان را بر شعر معاصر ترجیح می دهم . البته نه در حدی که از شعر نو یکسره غافل باشم . اما به گمانم بیشتر آثار ارزشمند و تاثیر گذاری را که شاعران پس از نیما سروده اند در جوانسالی خوانده ام و به غیر از استثنا هائی مانند فروغ و شاملو و دو سه شاعر دیگر به ندرت اتفاق می افتد که مجددا به سر وقتشان بروم . کار چند تائی از نسل جوان و امروزی را نیز با کنجکاوی دنبال می کنم . اما لذت اصلی را هنوز از خواندن متون کهن می برم . چه فارسی چه تمدن های دیگر . متاسفانه در فرهنگ ما سنت را سد راه نو و مدرنیزم می دانند . در صورتی که حرکت نو بدون پشتوانه سنت به جائی نمی رسد . در نطر بگیرید اتوموبیلی را که امروز می رانیم ابتدا به ساکن درست نشده است . در آغاز اسبی بوده که گاری و ارابه ای به آن بسته اند . گاری پس از قرن ها تبدیل شده به درشکه و کارخانجات درشکه سازی قرن نوزدهم شده اند ماشین سازان قرن بیستم . سنت در کلیه امور چه فرهنگی چه اقتصادی به این گونه عمل می کند . حرکت مدرن بدون تکیه بر سنت به جائی نمی رسد . اما این را نیز باید متذکر شوم که استفاده از سنت با تقلید و اقتباس و تلاش بیهوده در جهت احیای آن فرق می کند . در غیر این صورت نتیجه اش می شود شعر بی رمق و بی خواننده پیروان مکتب بازگشت .
* به نظرتان در ترجمه شعر ضروري است كه مترجم، شاعر هم باشد؟ گاه در شعر برخي از شاعراني كه به ترجمه هم مشغول بوده‌اند ديده مي‌شود كه شعرهايشان به اصطلاح رنگ ترجمه به خود گرفته‌اند. شما با چه تمهيدي فضاي ترجمه را به شعرتان راه نمي‌دهيد؟
- اگر مترجم خود شاعر باشد بی تردید نتیجه بهتری حاصل خواهد شد . در غرب اکثر ترجمه ها به وسیله شاعر انجام می شود . در ایران اما از آنجا که اکثر شعرای ما تسلطی بر زبانهای غربی نداشتند بسیاری از اشعار زبانهای دیگر را مترجمینی که شاعر نبودند انجام داده اند . به گمان من اما کسی که دست به ترجمه شعر می زند اگر خودش شاعر نیست دست کم باید از نوعی نازک خیالی و ذوق شاعرانه برخوردار باشد . زبان ترجمه غالبا روی شاعرانی تاثیر می گذارد که کارشان را با ترجمه شعر آغاز کرده اند و آن لحن و زبان ملکه ذهنشان شده است . من زمانی که شروع به نوشتن شعر کردم با هیچ زبانی غیر از فارسی آشنا نبودم .
* در متني كه مدتي پيش از شما منتشر شد ساده‌نويسي در شعر را عنواني بي‌مسما دانستيد و از ضرورت نامگذاري جديدي براي اين ژانر شعري نوشته بوديد. در آن متن به اين نكته اشاره كرده بوديد كه استفاده از عنوان ساده‌نويسي به نوعي به تقليل شعر مي‌انجامد و ارزش آن را به كاري دم‌دستي فرومي‌كاهد. اگرچه شما هيچ‌گاه خودتان را متعلق به جرياني كه با عنوان ساده‌نويسي شناخته مي‌شود ندانسته‌ايد اما مهم‌ترين ويژگي‌هاي اين جريان شعري را در چه مي‌دانيد و آيا به نظرتان اين جريان در پاسخ به ضرورت اجتماعي و تاريخي زمانه شكل گرفته است؟
- دقیقا همین طور است . این زبان از دل تحولات ادبی دهه هفتاد بیرون آمد و گسترش پیدا کرد . پس از انقلاب و یک دوران رکود طولانی وقتی نشریات ادبی مجددا شروع به چاپ شعر کردند معلوم بود که آن زبان فاخر و آرمانی دیگر چندان به کار نمی آید . یا دست کم زبان مناسبی برای بیان آن وضعیت متلاطم نیست .
* آيا موافق‌ هستيد كه بخشي از شعر امروز ايران تحت همين عنوان ساده‌نويسي شعر را به كاري ساده و دم‌دستي تقليل داده‌اند؟
- به گمان من در هیچ دوره ای از ادبیات ما از هیچ سبک و ژانری آنقدر سوء استفاده نشده که از این سبک ساده نویسی . دلیلش هم روشن است . یک جوانی که می خواهد سری توی سرها در بیاورد یا راه میانبر بزند می تواند خاطره ساده یا درد دلی را به صورت شعر تقطیع کند و اسمش را هم بگذارد ساده نویسی . یکی از دلایلی که موافق تغییر عنوان این ژانر هستم همین ظاهر گول زننده آن است .
* آيا اثر ديگري آماده انتشار داريد؟
- مجموعه شعری دارم شامل صد شعر که نسبت به کارهای قبلی ام از بنیان متفاوت است . هنوز به صورت جدی برای چاپش اقدام نکرده ام . حس می کنم نهایتا چند تائی از اشعار آن را باز نویسی کنم .

۲۰ فروردین ۱۳۹۸

شعرم را روایت کن

لادن نیکنام


پشیمانم کن
عباس صفاری
نشر چشمه/ چاپ3: ۱۳۹۷
۱۵۵ ص/ ۲۰۰۰۰ تومان

----------------------------
مهم‌ترین ویژگی دفتر شعر «پشیمانم کن» رسیدن شاعر به یک سبک یا زبان شخصی است. عباس صفاری از هر نوع اجرای احساساتی سطرها در محور افقی و عمودی به شدت پرهیز دارد. او به خوبی می‌داند با هر حرکت، ناخودآگاه جمعی ما را هدف می‌گیرد و با استفاده از ضرب المثل‌ها و کهن الگوها و اسطوره‌ها وادارمان می‌کند در جهت خوانش فعالانه‌ی شعرش.
عباس صفاری شاعری‌ست با سابقه‌ی سه دهه کار جدی که در دهه‌ی هفتاد برنده‌ی جایزه‌ی شعر کارنامه شده است. کتاب «کبریت خیس» مهم‌ترین اثر شناخته شده از اوست. عباس صفاری ساکن آمریکا بوده و متولد شهر یزد. در حوزه‌ی نقاشی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و کتاب «کلاغنامه»ی او از نشر مروارید پژوهشی بسیار خواندنی‌ست. به تازگی از این شاعر و هنرمند دفتر شعری منتشر شده که در ادامه می‌خواهم قدری به آن بپردازم.
مهم‌ترین ویژگی دفتر شعر«پشیمانم کن» رسیدن شاعر به یک سبک یا زبان شخصی است. اتفاقی حاصل از سال‌ها نوشتن شعر و زیستن در ساحت تفکر و درنگ شاعرانه. صفاری می‌تواند از تجربه‌های زیسته و دانش ِحاصل از مطالعات فرهنگی‌اش حرکتی به سمت شخصی کردن شعرش کند و ما را به سمت دریچه‌ای منحصر به فرد ببرد.
در این حرکت شاهد گستره‌ای از تصاویر و تنوع فضاها هستیم با زبانی که ریشه در گفتار و حتا زبان رسانه دارد با کمترین حشو و موسیقی پنهان در هجاها و آواها که به رنگ آمیزی‌های گوناگونی دسترسی‌مان می‌دهد. اصلی‌ترین کار شاعر استفاده از حرکت در جهت اجرای دقیق تصاویر است وقتی در هر سطر خود خطابمان می‌کند. او به خوبی می‌داند با هر حرکت، ناخودآگاه جمعی ما را هدف می‌گیرد و با استفاده از ضرب المثل‌ها و کهن الگوها و اسطوره‌ها وادارمان می‌کند در جهت خوانش فعالانه‌ی شعرش.
عباس صفاری از هر نوع اجرای احساساتی سطرها در محور افقی و عمودی به شدت پرهیز دارد. از صفت و قید تا حد امکان دوری می‌کند و تلاش او اجرای تغزل در لایه‌های زیرین متن است. اتفاقی که می‌افتد مشارکت مخاطب حرفه‌ای شعر با فضاهای سپید و مداخله در هنگام خواندن و ساختن شعری عاشقانه در ذهن است وقتی به طور مثال به این شعر می‌رسد:
هر بار که آمده‌ای/ آخرین بار بوده است/ و هر بار که رفته‌ای اولین بار/ فردا تو را/ برای اولین بار خواهم دید/ همان طور که دیروز / برای آخرین بار دیدمت/ شاید امروز نیز صدایت/ که بارش شیرین توت/ بر پرده‌ی کتانی ست/ دهانم را آب بیندازد/ ماه نیستی/ تا در قاب نقره‌ای ات/ هر بار که نو می‌شوی/ حکایتی کهن باشد/ افتاده به جان من/ آغوش شعله‌وری هستی/ که در چشم برهم‌زدنی/ کن فیکون می‌کنی مرا/ و هر بار که رفتنم را/ از پاگرد پلکان/ تماشا می‌کنی/ مانند قزل‌آلای نگران بختی/ که یک عقاب تیزچنگ / از رودخانه قاپیده باشد/ گیجم و نمی‌دانم/ چه بر سرم آمده است.(صفحه ٩۶ و ٩٧ )
و حتا مخاطب تازه کار شعر با این شعر به روایتی تازه از اتفاقی قدیمی می‌رسد. تمام حرکت شاعر در بیشتر شعرهای این دفتر در برساختن اجراهای مدرن از مفاهیم کهن است. اجرایی که بزرگترین دستاوردش را در عرصه‌ی زبان می‌بینید. زبان میل به ساختن یک دستاورد پیچیده و در هم شده ندارد. می‌خواهد به سمت سادگی و زیبایی حرکت کند تا غبار عادت را از نگاه هشیار خواننده‌ی شعر ایرانی بزداید. ما در شعرها بیشتر از هر نکته‌ای شاهد روایت یا داستان کوتاهی شامل برسی از یک موقعیت انسانی در بستر تاریخی هستیم.
تاریخی که به زعم شاعر شامل زمان پشت سر نیست. عباس صفاری این توانایی را دارد که بتواند تاریخ را به معنای معاصر و اکنونی‌اش به گذشته و آینده وصل کند. شاید چون نگاه هستی‌شناسانه و اگزیستانسیالیست به جهان دارد. می تواند خود را در مقام یک انسان/ شاعر در هر جایگاهی از هستی قرار داده و نسبتش را با جهان بسنجد. او می‌تواند ضمن اینکه از خود فاصله می‌گیرد با خودش به وحدت برسد. مسافر لحظه‌های ابدی جهان پیرامون خود از هر رخدادی برداشت مورد نظر شاعرانه‌ی خود را می‌کند وقتی از او می خوانیم:
پای مگس مدیترانه هنوز/ به مزارع کالیفورنیا نرسیده بود/ که طیاره‌های سم‌پاشی بی‌درنگ/ غبار سپیدشان را / بر فراز دشت‌ها / رها کردند/ اما / آن‌چه از آسمان فرو ریخت/ باران پروانه‌های مهاجر بود/ که درختان دهکده‌ای در مکزیک/ انتظارشان را می‌کشید.(صفحه ۵۴ و ۵۵ )
و زیر صفحه توضیح داده شده که مونارک باترفلای؛ میلیون‌ها پروانه‌ی سلطنتی هرساله از کانادا به مکزیک می‌روند.
به خوبی می‌توانید به میزان حساسیت و دقت شاعر به تمامی هستی پیرامون خود دقت کنید که حتا به رویدادهای زیست محیطی اطراف خود اشراف ِشاعرانه دارد و می‌داند چطور می‌تواند آن را از طریق شعر شخصی کرده و بعد به همین طریق آن را عمومی کند.
این حرکت تمامی تعریف شعر عباس صفاری از دیروز تا امروز بوده که توانسته همه‌ی پیرامونش را از راه شعر به یک حرکت فرهنگی تبدیل کند. یادمان نرود که شاعر ایران زندگی نمی‌کند اما مناسبات ایران و جهان را در سازوکاری شاعرانه در اختیار ما قرار می‌دهد.
و این مهم بی‌تردید ساده نیست. ضمن عدم زیستن در ساحت زبان مادری به بیشترین شکل ممکن الگوهای ایرانی را با تمهیدی سهل و ممتنع در اختیار ما در شکل‌های اجرایی متنوع قرار می‌دهد. ما او را به خوبی باور می‌کنیم و همراه شعرهایش می‌شویم چون ناخودآگاه جمعی ما را نشانه گرفته و باز بیشتر لذت می‌بریم چون به ما مناسبات ذهن مدرن را یادآوری می‌کند.
این اتفاق در شعر ایرانی هنوز و همچنان کم نظیر است چون ما را به سمت امکان‌های تازه‌ی روایت داستانی در شعر و نیز آشنایی‌زدایی از کهن الگوها رهنمون می‌کند. از این دست شعر و شاعری در این مختصات جغرافیایی در این زمان کم سراغ داریم و مسیری که عباس صفاری در آن قدم برمی‌دارد بی‌تردید یگانه است و راهگشا وقتی شاعر مشغول روایت است، و زبانش ریشه در ساده‌ترین و گاه کهن‌ترین لایه‌های فارسی ِ ماست.
باور کنیم هرگز ساده نیست نشاندن طیاره‌ی سم‌پاشی کنار کلمه یا مفهوم مهاجرت در شعری که برخاسته از زیستگاهی‌ست که شاعر مهاجر ما در آن سال‌هاست که زندگی می‌کند. این نوع شاعری سخت دشوار است هرچند که دفتر شعر با لذتی بسیار به راحتی خوانده می‌شود.
0